امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چه کسی می تواند در برابر خویش بایستد

#1
زمینه و زمانهٔ ماجرای حرّ
وقتی معاویه بن ابی سفیان، در رجب سال ۶۰ هجری مرد, حسین بن علی(ع) که در مدینه بود، بر بیعت با یزید ـ خلیفه منصوب اوـ راضی نشد و به مکّه رفت. در مکّه، حسین(ع) به واسطه اخبار و هم دعوت اهل کوفه، دریافت که کوفیان به سبب نارضایی ها از خلافت یزید، او را خلیفه و امام خویش می شمرند و خواست تا پشتگرمی آن ها را، پشتوانه مبارزه خود با غصب خلافت حقّه هاشمیان کند. پس از حجاز راه عراق پیش گرفت به قصد پیوستن به کوفیانِ معارض خلیفه، و پیش از خود، یک تن اقوامش (پسرعمّش مسلم بن عقیل) را برای تمهید مقدّمات قیام به عراق راهی ساخت. کار و بار دعوت مخفیانه مسلم، با آن که سفرش به عراق، از دشواری هایی خالی نبود و حتی یک بار آهنگ انصراف و بازگشت کرده بود، در کوفه رونق نشان داد و دوازده هزار و به قولی هجده هزار کوفی، با او بر خلافت حسین(ع) و خروج بر یزید بیعت کردند. در این گاه، «نعمان پسر بشیر» حاکم کوفه بود و گویا داعی حسین(ع) را هم اندرزی داده بود به عدم تفرقه افکنی، البته بی اعمال خشونت! خبر بیعت کوفیان با مسلم، اما ـ خواه و ناخواه ـ به سبب سعایت بدخواهان نعمان، به یزید رسید. او فوراً نعمان را معزول ساخت و به توصیه غلامش «سرجون» که مشاور پدرش معاویه نیز بود، «عبیدالله» پسر «زیاد بن ابیه» را که در بصره بود، نامه حکمرانی کوفه داد. عبیدالله بلادرنگ در طلب مسلم به کوفه درآمد و ناچار، مسلم به نیابت از حسین(ع) و به پشتگرمی بیعت کنندگان خروج کرد؛ اما از بیعت کنندگان، جز در لحظه های اولیه، حمایتی ندید و عبیدالله او را یافته و از بابت عبرت کوفیان، به سختی و به شکلی فجیع کشت.

حسین(ع) که به آهنگ عراق از مکّه بیرون آمده بود، هم در عراق ـ در جایی به نام قطقطانه ـ از احوال پسر عمویش مسلم خبر یافت و پیمان شکنی کوفیان در این که امیر منصوب یزید را به عنوان حاکم خود پذیرفته اند و لابد بر بیعت یزید هم گردن نهاده اند. بسیاری کسان حسین(ع) را در راه، به بازگشت فرا خواندند و غدر کوفیان را به او ـ که خود را عرصه ی خیانت آنها خواهد کردـ یادآور شدند. اما حسین(ع) از راه پا پس نگرفت و اندرز آنان را به لطف و تقدیر الهی واگذارد. از جمله به «فرزدق» شاعر که در راه او را گفته بود: «دل های کوفیان با توست و شمشیرهایشان با بنی امیّه»، تقدیر را که از سوی خدا درخواهد رسید، پاسخ کرده بود.

عبیدالله که از ماجرای آمدن حسین به عراق آگاه بود سالار نگهبانان خویش، «حصین بن نمیر تمیمی» را فرمان مراقبت از عراق داده بود تا در قادسیه جای گیرد و از «قطقطانه» تا «خفان»، همه جا بر راه ها دیده بان نهد به جستجوی حسین(ع). حسین (ع) که شب را در جایی «شراف» نام مأوا داشت، سحرگاهان به راه افتاد و از آن که غلامانش سیاهه لشگری از سواران و سرنیزه ها را دیدند، تغییر مسیر داد تا جایی به نام «ذی حسم» را که پناهگاه می دانست، زودتر دریابد و برای رویارویی احتمالی آماده باشد.

در گرمای نیمروز عراق، در «ذی حسم»، یک هزار سوار عمامه نهاده شمشیر بسته، که دسته ای از مراقبان راه های عراق و به جستجوی حسین(ع) بودند، به سرکردگی «حرّ بن یزید تمیمی ریاحی»، بر بُنه حسین(ع) وارد شدند و حسین(ع) که تشنگی آن ها را دید، فرمود تا آن ها را و اسبانشان را سیراب سازند.

تا گاه نماز، سواران در سایه اسبان خویش آرمیدند و چون وقت نماز رسید، جملگی با حسین نماز گزاردند. در بین الصلاتین و هم پس از نماز، حسین(ع) آن ها را خطاب کرد که «من به دعوت شما آمدم و نامه های شما و پیام هایتان» و وقتی بی اطلاعی جماعت را دید که «ما از این نامه ها بی خبریم»، «عتبه بن سمعان» را گفت تا دو خورجین نامه را آورد و در پیش پای حرّ و اکابر سپاه ریخت که دعوت اهل کوفه بود و عراق. حرّ گفت: «ما این نامه ها را نفرستاده ایم و از نیت ارسال کنندگان هم بی خبریم، اما آنچه وظیفه داریم آن است که تو را و اهلت را نزد عبیدالله ببریم»، اما حسین(ع) حرف او را به جدّ نگرفت و خواست تا بار بسته و بازگردد که حرّ راه را بر او گرفت. حسین(ع) از اندوهی که در دل داشت او را گفت: «از ما چه می خواهی، مادرت به عزایت بنشیند!» و حرّ با یادآوری احترام به مادر او و قید تکریم و حرمت به فاطمه(س)، معذوری و مجبوری خویش را بازگفت در بردن او به نزد عبیدالله. سرانجام از پس مشاجره مانندی، مقرر شد حرّ از عبیدالله کسب تکلیف کند و تا وقتِ پاسخ، حسین(ع) راه میانه ای برگزیند نه به سمت کوفه و نه به آهنگ بازگشت به حجاز. چنین شد که از مسیر «عذیب هجانات» که اطراف برکه ای بود با نام «عین السید» و نیز از سمت «قادسیه» می رفتند تا پیک عبیدالله در رسید با این پیام که حرّ، کار را بر حسین(ع) سخت بگیرد و او را در جایی خشک و بی آب و نبات مقیم دارد؛ از آن که در «درب الحاجِ» عراقیان، بیش از بیست برکه بود که مقر های اصلی استقرار کاروانیان بود و استراحت آن ها در راه؛ و عبیدالله، دانسته، خواسته بود رنج تشنگی و دوری از این استراحت گاه ها را هم بر محنت حسین(ع) از پیمان شکنی عراقیان بیفزاید.

حرّ باز هم عذرِ مجبوری آورد و این چنین شد که حسین(ع) از چند منزل گذشته، در کربلا فرود آمد. «عمر پسر سعد ابی وقّاص» نیز که به حکمرانی ری می رفت، به امر عبیدالله، با لشکری چهارهزار نفره به حرّ پیوست؛ از آن که عبید الله گفته بود او ابتدا کار حسین(ع) را تمام کند و سپس به ری برود و پس از او نیز، لشگری گران تر به سرکردگی «شمر بن ذی الجوشن».

حسین(ع) پیش از تلاقی فریقین، یک بار خواست تا بگذراند برگردد و به حجاز پس برود، اما پسر سعد، بر این شرط، جز با پذیرفتن بیعت یزید از جانب حسین(ع) و یا رفتن به نزد عبیدالله، راضی نشد و چون حسین(ع) بر پذیرفتن بیعت با خلیفه نامشروع، مقاومت کرد و راه اصلی بسته شد، به ناگزیری در آستانه کارزار قرار گرفت. حرّ، که از یک سو، عدم تمایل حسین(ع) به خون ریزی را دیده بود و از سویی، پیشنهاد بازگشت او به مدینه یا ثغری از حدود عراق یا حجاز را، با پسر سعد محاجّه ای کرد در این باب که او را فرو بگذارد و اکنون که نواده پیغمبر پیشنهاداتی دارد بر عدم خونریزی، یکی از آن ها را بپذیرد. اما عمر، قول حرّ را نپذیرفت و گفت که با حسین(ع) اگر بیعت یزید را نپذیرد، ستیزی خواهد کرد که آسان ترین رویدادش، افتادن سرها از تن ها و رنده شدن دست ها خواهد بود.

بدین سان، حرّ که دریافت در این معرکه حق با سوی مقابل است، صبحگاه روز دهم محرم سال ۶۱ هـ. به بهانه آنکه اسب خویش را آب دهد، از سپاه اموی جدا شد و به عذر و توبه نزد حسین(ع) آمد و چندان که این خبر در اردوی امویان کارسازی منفی داشت، حسین(ع) او را لطف ها کرد و پذیرفت و «آزاده»اش خواند، آن سان که مادرش او را نامیده بود.

سرانجام نیز، در کارزاری که در گرفت، حسین(ع) و کسان و یاران اش، پایمردی تمام در دفاع از اعتقاد خویش نمودند و شهید شدند و از این جمله شهداء (و به نقلی نخستین شان) حرّ بود.

ننگ این کشتار، چنان بود که یزید حتی تلاش کرد تا این ماجرا را به لطایفی از خود وا نهد و آن مایه خشونت را که در دفع قیام نواده پیامبر رفته بود، به کسان دیگر از اکابر سپاهش منتسب کند، اما ـ خواه و ناخواه ـ نتوانست، از آن که در دشمنی و عداوت با آل علی(ع)، خاصه حسین(ع) که برای بیعت با خود از او موافقت نیافته بود، سخت گیری تمام کرده بود. کارنامه یزید، البته ننگ های برجسته و نقاط شوم و نفرت انگیز دیگری هم داشت. او که بی هیچ مبنایی، خلافت را از پدر غاصب خود، معاویه، به ارث برده بود، در طول سه سال و نیم خلافتش، کاری بر خلاف سنت و آیین نماند که نکرد؛ تا آنجا که در دوران او، شراب خواری در بازار و کوی، برملا شد و ملاهی و مناهی، چندان گسترش یافت که نه گویا، این خلافت کمتر از ۵۰ سال پیش از این، مسند پیغمبری بوده است که عرب را از جاهلیت کور به در آورده بود و این همه را مذموم داشته و با آن مبارزه ها کرده بود. این کارنامه تاریک، یزید را بر آن می داشت تا مخالفان و مدعیان خویش را به هر روی از میان بردارد. به همین سبب، در دشمنی کور خود با مخالفان، چنان پیش رفت که دوره خلافتش، هر سال با یک ننگ ابدی گره خورد؛ یک سال به دست پسر زیاد، حسین(ع) را کشت و قیام حق خواهانه اش را در خون کشید، یک سال به دست «مسلم بن عقبه»، مدینه را که اهلش بر خلیفه شوریده و والی او را از شهر بیرون رانده بودند، چنان عرصه قتل و تجاوز و غارت کرد که هفتصد تن قاری قرآن و هشتاد تن از صحابه پیامبر، جزوی از کشتگان آن بودند، با تجاوزها و رسوایی ها که بر زنان و کودکان و مال و معیشت مردم رفت و یک سال هم، در دفع «عبدالله بن زبیر»، نواده ابوبکر که او نیز بر خلیفه شوریده بود و در مکّه مقیم بود، به دست «حصین بن نمیر» مکّه و حتی کعبه را که عبدالله و یارانش در آن پناه جسته بودند، به سنگ و آتش منجنیق ها بست، چندان که پرده کعبه سوخت و به نقلی حجرالاسود، چهار تکه شد.

در کارنامه سه سال و نیمه خلافت یزید، از تعدّی و حرمت شکنی حدود اسلام، همه چیز به نحو کمال یافتنی بود؛ از می گساری و موسیقی و ترک طاعت، تا شکار و بوزینه بازی و مانند آن، که این آخری را از باب تفریح و به نقلی «عشق به چهارپایان» می کرد و هم از این رو، بوزینه اش را که «ابوقیس» نام نهاده بود، گاه بر مسند خلافتِ خود می نشاند و گاه دیبای حریر پوشانده، بر گورخری آراسته به زین و ستام زرّین و سیمین، سوار می کرد و در مسابقات اسب دوانی شرکت می داد.

این گونه بود که قیام حسین را کسی در خون کشید، که جدّش (اباسفیان)، جز چند سال آخر، در تمام عمر خود، با پیامبر و دعوت او سرسختانه ستیز کرده بود و پدرش (معاویه) به حیله داهیان زرخرید، خلافت را از علی (ع)ـ وصیّ به حق پیامبرـ ربوده بود و اینک نوادگان همین خاندان پرمسئله، بر مسند خلافت پیامبر، خون حسین(ع) را ریخته و اهل بیتش را عرصه جور و تعدّی کرده بودند و حرمت همه حدودی را که او نهاده بود، به سادگی شکسته بودند و می شکستند و این، تازه شصت سال بعد از بعثت پیامبر بود، کمی پس از آغازِ حکومت عربی...



غفلتِ رنج آور تاریخی در ماجرای حرّ
«مجلس حرّبن یزید ریاحی»، نقلی است تازه و بدیع، با پرسش هایی عمیق، از داستان مردی که جهل زمانه زاد و دشمنی نادانسته اش با حسین بن علی(ع) را، در پی نهیبی به خویش و در سفری از تردید به گمان و از گمان به یقین وا می نهد و به سرشت و سرنوشت اصیل خویش باز می گردد.

اصل این داستان، را بارها و به تکرار، در خلال روایت های مختلف و بی شمار شنیده ایم، از نقل های یک دست مشابه تاریخی و قهرمان پردازی های کتاب های مقتل گرفته تا داستان ها، شعرها و قصه هایی که بر زمینه ای از تاریخ، بر ساخته شده اند، بالیده اند و به روزگار ما رسیده اند. بضاعت این نقل ها در نوآوری، عمق کاوی و طرح پرسش در این داستان شگرف، یاگویی به واسطه تکراری بودن روایات تاریخی، آن چنان زیاد نبوده که روایتی متفاوت، مرجّح و شهره از آن را در خاطره ها باقی بگذارد و یا گویی مانند آنچه در مقاتل و مجالس روضه خوانی، از قدیم نوشته یا گفته شده، چندان اهمیتی برای ذکر نیافته و در کنار داستان وقعه عاشورا، چون حاشیه ای تکراری، خود را تا امروز کشانده است.

واقع آن است که ارباب تاریخ و مقتل، از آن روی که بیشتر ناقلند و راوی، تا مفسّران تحلیل گر، اهمیت واقعه درگذشتن مردی از خود و ایستادن در برابر خود را، گویی به اندازه لازم، شایسته بسط درنیافته اند. داستان سفر از خویشتنِ این مردِ ریاحی، به گمان من، آن اندازه شگرف است که باید برای آن در کنار واقعه عاشورا، کتاب ها نوشت و نوشته ها کتاب کرد. داستانی پرشور و پرجذبه، که بر بستری از تردید و عشق زاده می شود، در حیرانی رنگ می گیرد و در یقین برگ و بار می یابد؛ داستان آزاده بودن و به آزادگی نام دار و نام ور شدن؛ داستان ایستادن در برابر خویشتنِ خویش و سفر از آن! اما چه کسی می تواند از خویش بگذرد و در برابر خویش بایستد!؟

عصاره و گُرده تمامی روایت های منقول از داستان حرّ بن یزید، تا امروز، همه چیز بوده است جز این سؤال! همواره سؤالاتی کم رنگ در این نقل ها طرح شده و رخ نموده است، اما شکل و شیوه پاسخ به آن، هیچ گاه از دست کردن در انبانی از مکنونات و بیرون آوردن چند عبارت و روایت کهنه و پاسخ گویی های برق آسا به سؤال های تکراری مطرح، فراتر نرفته و گویی ذهن راویان، یا از کاوش بیشتر در خود این سؤال ها پرهیز داشته و یا در بضاعت ناپُرسای خود، اساساً رنج پرسش را درک نکرده و ضرورت آن را درنیافته است. بدین سان، تصویر فرتوت، رنگ و رو رفته و بی اندازه نخ نمایی از تاریخ، با جور استادانه و مهرِ پدرانه راویان و محقّقان، سینه به سینه به روزگار ما رسیده است که منعکس کننده کلیتی است از داستان دو سه روز از حیات یکی از سرداران عبیدالله بن زیاد، که در راه گیری بر حسین بن علی(ع) در واقعه سال ۶۱ هجری به اشتباه خویش پی می برد، به حسین(ع) می گرود و به همراهی و مدافعه او می ستیزد و پیکار می کند و در انجام نیز، جان در این کار می نهد.

شاید اگر به خویش باز گردیم، از این که روایتی این سان سرراست، موروثی و زمخت، سال ها ما را از رنجِ اندیشیدن در این ماجرا مستغنی ساخته، دچار حیرت شویم! آیا داستان حرّ بن یزید، همین است و همین بوده است؟

آن ها که در کار و بارِ تاریخ نویسی و تاریخ دانی دستی دارند، می دانند تاریخ نگارهای قرون اولیه، از وقایع اسلام و رویدادهای اسلامی، صادقانه ترین روایت ها از این تاریخِ پر فراز و فرود است؛ از آن که در آن روزگاران، مورّخ هرچه را روی داده، می دیده و یا می شنیده، فارغ از سود و زیان اسلام، به تحریر درمی آورده و ثبت می کرده است. از جانب دیگر، در این روایت ها، چون زمان نگارش وقایع، از زمان وقوع آن ها، پر دور نبوده است، چندان حاشیه و شاخ و برگی به وقایع داده نمی شده و هر شخصی یا هر واقعه ای، به فراخور روزگارش، به صورت ساده و بی پیرایه، اما دور از قهرمان سازی، الگوپروری و حاشیه نویسی، که محصول گذر تاریخ است، به جامه روایت آراسته می شده است.

شاید بپنداریم که اگر از خلال سطور آن گونه روایت ها، به داستان حرّبن یزید نگاهی بیندازیم، دیگر این داستان و قهرمانش، به واقع قهرمانی فرازمینی و انسانی فرامعمول نخواهد بود که از سبب معجزه ای، یک شبه از حضیض گمراهی به اوج جلالت و معنویت برسد؛ اما باز هم چنین نیست! و آن روایت های نزدیک به واقعه و دور از حاشیه پردازی نیز، چهره ای متفاوت را از این مرد ریاحی، تصویر و ترسیم نکرده اند!

پس بی راه نخواهد بود اگر بگوییم آن چه ما را در طول این تاریخ پر افت و خیز، همواره دل مشغول داشته، این غفلتِ و فراموشیِ تاریخی بوده است که از یاد برده ایم در وقعه عاشورا و هم در پیش زمینه آن، در داستان حرّ بن یزید، حرّ، اساساً جزو آدم های سیاه معرکه بوده است، با پیشینه خدمتی در دستگاه بنی امیّه که او را به سرداری و سالاری یک کارزار مهم و سرنوشت ساز رسانیده است. از این روی، داستانِ این مرد، که گویا از اعیان کوفه بوده و اجدادش هم در عِداد منصوبان بنی امیّه، باید با سؤالات مهم تر و اساسی تر از آنچه درباره شخصیت های سپیدِ ماجرا می پرسیم، کاوش شود و چشمِ واقع بین تری باید ماجرای این ایستادگی در برابر خویش را بنگرد و روایت کند.

آنچه به گمان من در داستان سفرِ این مرد، جایِ خالیِ این واقع نگری را پر کرده است، چشم دوختن و چشم برنداشتن از «سرانجامِ» داستان است و سمت و سو دادن به آن و سرسری گذشتن از پیشینه روایت، برای رسیدن به «سرانجامِ» آن؛ حال آن که، نفس این روایت با افت و خیزهایش، به گمانم آموزاننده تر از خاتمت آن است و البته هشیارکننده تر. روایتی کمی متفاوت تر را با هم بخوانیم.



روایتی دیگر گونه از ماجرای حرّ
حرّ، پسر «یزید بن ناجیه بن قعنب« بود و نسبش از این طریق به «عتّاب بن هرمی بن ریاح بن یربوع بن حنظله بن مالک بن زید بن مناه» می رسید که او پسر «تمیم» تمیمیِ یربوعی بود. از این رو، هم «ریاحی» خوانده می شد و هم «یربوعی». جدّ دومش (قعنب بن عتّاب)، از فارِسان مشهور بود و داستان «یوم المروت» در مورد او مشهور است. از دیگر مشاهیر خاندان او، پسر عمّش «زید بن عمر بن قیس بن عتّاب» شاعر مشهور بود که بیشتر با لقب «اخوص» شهره است. جمله خویشان و اجداد حرّ نیز، ظاهراً بر این سنخ شجاعت ها و فضیلت ها ناموری داشتند(انساب الاشراف). پدرش، یزید و جدّش ناجیه، از اعیان عراق بودند و هم در ماجرای بیعت ستاندن معاویه برای یزید در سال های آخر عمرش، پدر حرّ که از اعیان و سران بود، او را هم به بیعت با خلیفه آینده خواند که ظاهراً حرّ در آن کراهتی می داشت و بدین سبب پدرش او را گفته بود که اگر چنین نکند، خاندان و موقعیت خاندان را عرصه خطر خواهد کرد. این حرّ، در حدّ دانسته های مشهور تاریخی، خود نیز از اعیان کوفه بوده است و در مشغله سپاهی گری؛ از آن که هم فرماندهی لشگر تمیم و همدان را بر عهده داشت و هم در وقعه عاشورا، علاوه بر فرماندهی قراولان سپاه، از سرداران اصلی سپاه یزید (پیش از شروع جنگ) بود. استاد او، که قرآن و ظاهراً برخی علوم ادبی را به او آموخت، «ابوعمران عبدالله عامر بن یزید یَحصُبی»، امام القراء شام و از قرّاء سبعه صاحب قرائت است که گویا بر تربیت او هم، اثر زیادی داشته است. از آن جمله مشهور است که سال ها پیش از ماجرای کربلا، حرّ را توصیه ای کرده بود به اینکه اگر در جایی عرصه تردید بین حق و باطل شد، آن سوی را برگزیند که به او وعده مال و دنیا نمی دهد، از آن که طرفِ برحق، چون حق با اوست، نمی خواهد آن را به دنیا و آنچه در آن است بیالاید. جز این دیگر، ماجرای پاسخ ندادن حرّ به نفرین حسین(ع) و احترام به دختر پیامبر(ص)، که در حدّ یک سپاهیِ نامدار بنی امیّه بعید است و خالی از لطایفی نیست، نیز می شود که محل توجه قرار گیرد و شاید، هم به سبب همین سنخ روایت هاست که «ابوعلی بلعمی» در تاریخ نامه مشهور خود، در باب او می گوید: «و او از شیعت علی بود و کس نمی دانست».



مقدمه ای بر شناخت واقع بینانه حرّ
روایت تازه علی معّلم دامغانی از ماجرای حرّ، که من با موافقت ایشان نام «مجلس حرّ بن یزید ریاحی» را بر آن نهاده ام و پیش از این یک بار هم به لطف دوست گران قدر، دکتر محمدرضا ترکی در وبلاگ ایشان انتشار یافته، بخش کوتاهی است از یک کار مفصّل با الهام از «زیات وارث». این منظومه، که لحنی حماسی ـ عاشقانه دارد، با فرازهای برجسته اش، می تواند مدخل پرسش های جدّی تری باشد در ماجرای این مرد ریاحی، که تاریخ عاشورا، جز نقلِ چند روز از احوال او را در اختیار ما قرار نداده است. این منظومه، پوسته زیبا و منقّشی دارد که در حدّ خود، مانند دیگر سروده های علی معّلم، بسی جذب کننده و پی آور است، اما فرازهای بسیار برجسته آن، در عین زیبایی، گاه تا حدّی عمیق است که بداعت و نوآوری آن را در داستانی که به تکرار شنیده ایم، چندین برابر می کند. با این همه، به گمان من، اهمیت این منظومه در آن است که در داستان حرّ بن یزید، کاری تا این اندازه در بررسی شرایط، غور در زمانه و تصویر کردن زمانه و ماجرای حرّ (بدون تصریح به گذشته اش) توفیق نیافته است و کلیّتی که علی معّلم در پی ریزی طرح این روایت در نظر داشته، چیزی شبیه قهرمان سازی ها و قهرمان بازی های معمول راویان نبوده است، راوی این روایت، از درون جویی و تاویل و به هم بافتگی رشته ای از مکنونات تاریخی برای رسیدن به سرانجامی دل خواه پرهیز نموده و از اساس، «واقع بینانه» همه سختی ها، فشارها، شرایط و... را که شخصیت اصلی ماجرا با آن درگیر بوده، شرح کرده و رنگ شاعرانه داده است. بدین سبب، این روایت، بر اساس آن چه تا کنون گفتیم، بیش تر از آنچه «سرانجام نگر» باشد، «واقعه نگر» است و شاید به اصطلاحِ نه چندان مناسب، اما امروزین، «فرآیندنگر»؛ فرآیندِ مبارزه مرد ریاحی با خویش و زمانه ی خویش و هم، گذشتن از خویش و رسیدن به خویش و جان بر سرِ این کار کردن...
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  فضیلت لعن در برابر فضیلت صلوات از نظر استاد بھجت (رہ)
  شیعه چگونه می تواند ثابت کند که فرزند امام حسن عسکری (ع) متولد شده است؟
  انسان نااميد، چطور می تواند به خدا توکل کند؟
  سبک زندگی پیامبر؛ آراستن خویش!
Star آيا در قرآن بيان شده كه زن نمي تواند قاضي يا مرجع تقليد شود؟
  شیطان در برابر انفاق،ترس از فقر را می نشاند
  حفظ کن خواهر حجاب خویش را ..!
Rainbow واكنش مغز انسان در برابر دعاها
  آیا عروس خانم می تواند تیمم کند؟
  رابطه ی بین عزاداری ها و دختران بد حجاب چه می تواند باشد؟

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان