19-09-2014، 22:01
من خيليييييييييييي خوشحال بودمچون ازاون اول عاشقققققققققققدرس وكتاب ومدرسه بودم
|
روز اول مدرسه... |
||||||||
19-09-2014، 22:01
من خيليييييييييييي خوشحال بودمچون ازاون اول عاشقققققققققققدرس وكتاب ومدرسه بودم
19-09-2014، 23:10
(19-09-2014، 16:08)Modern Thinking نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.می رم دیگه
05-10-2014، 15:18
امسال،روز اول مدرسه:
ساعت شیش و نیم صبح،خودم!پاشدم صبحونه بخورم که در نوع خودش عجیییب بود.مامانم گفت:بیا!اینو بخور ضعف نکنی.منی که تا دیروز ککم نمیگزید که مدرسه شروع میشه،امروز هر کاری میکردم نمیتونستم بخورمش.کیکه لامصصصصب نمیرفت پایین که!خلاصه،با هزار تا بدبختی،کیکه رو دادم پایین و لباسامو پوشیدم و با خواهرم راه افتادیم که بریم. رفتیم سر کلاس و خدا رو شکر کردم که یکی دوتا از دوستامو نگه داشتن.خلاصه یه نیم ساعتی گذشت و دیدیم خبری از معلم نیست.ناظممون اومد سر کلاس و گفت این زنگ معلم ندارین!خیلی بی سر و صدا(چه قد بچه ها گوش دادن!)بشینین سر جاتون. تا خانوم ناظم رفت بیرون،بچه ها خطاب به وزیر آموزش و پرورش،دم گرفتن: واویلا لیلی،کتاب داریم خیلی! واویلا لیلی!کتاب داریم خیلی! تو لیلی ما مجنون.تو شادی ما دلخون، از دست این درسا،داریم میشیم بی جون!..... داشتیم کیف میکردیم تا زنگ دوم.خلاصه،این بارم اویل خانوم(ناظممونو میگم؛ evil )اومد تو و گفت بچه ها این قرار بود اجتماعی داشته باشین که ندارین.معلمتون پاش شکسته و تا پونزدهم تو مرخصیه.....فکر کنم بتونین تصورشو بکنین که چه شور و شعفی کلاسو گرفت!البته من دلم واسه معلم اجتماعی سوخت؛چون بنده خدا پارسالم پاش شکسته بود.بعله!ما همینطور تو شور و شعف به سر میبردیم که زنگ تفریح خورد و بچه ها وقتی برگشتن سر کلاس،در آرزوی این بودن که الان خانوم ناظم بیاد تو و بگه که معلم ریاضیم پاش شکسته و ای کاش منم همون آرزو رو میکردم!(ادامه رو بخونین تا بفهمین چرا) معلم ریاضی اومد تو(در بین غر غرای بچه ها که پایکوبیشون نصفه کاره مونده بود)اومد خودشو معرفی کرد و شروع کرد به حضور غیاب کردن و منم که طبق معمول با چسب رازی چسبیده بودم ته لیست!تا اینکه رسید به یکی از بچه ها.ازش پرسید از کجا اومدی؟ دختره گفت از آلمان!(مااااادر جاننن) _کدوم شهر؟ _فرانکفورت. و... بعدا فهمیدیم که تو آلمان به دنیا اومده و چهار تا زبان انگلیسی،فرانسوی،فارسی و اسپانیولی رو بلده!خیلیم قشنگ و البته با لهجه ی غلیظ آلمانی حرف میزنه! خلاصه،از این که بگذریم،رفتیم سر درس.معلم همینجوری توضیح میداد و ما هم خمیازه میکشیدیم تا اینکه زنگ خورد که ایکاش نمیخورد!بچه ها پرسیدن خانوم جلسه بعد چی کار کنیم؟گفت:هیچی!فقط تا صفحه ی 18 حل کنین(در حالی که فقط صفحه اولو توضیح داده بود!)یهو همه وا رفتن.... منهای زنگ آخر و اون ضد حال معلم ریاضی،خیلی روز پر ماجرا و جالبی بود.یه کم که بهش فکر میکنم،میبینم دلم میخواد سال دیگه همینجوری بشه!فقط خدایا یه لطفی کنو نذار که توی برنامه ی روز اول،ریاضی بذارن!چون واقعا مثل این تخم مرغ شانسیا که موندن تو آفتاب وا میرم! | ||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|