13-07-2014، 11:15
تاریخ ایرانی: سفارت آمریکا در تهران ۳۳ سال قبل، در ۴ نوامبر ۱۹۷۹ مورد یورش قرار گرفت و کارکنان آن گروگان گرفته شدند. مصیبت گروگانگیری، ۴۴۴ روز تمام افکار آمریکاییها را مشوش کرد. این اولین تماس و برخورد ایالات متحده با اسلام رادیکال بود. این دومین باری بود که بحران سیاست خارجی باید در تلویزیون به نمایش در میآمد. این واقعه زیربنای شکست کارتر در انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده شد و نگرش و سیاست آمریکا در قبال ایران را تا به امروز شکل داد.
اکثر آمریکاییها – حتی نسل زیر ۳۳ سال – برخی از خاطرات آن وقایع را به یاد میآورند: تصاویر دیپلماتهای چشمبند زده شده، جمعیتی خشمگین از مردان جوان ریشو که مشتهای گره کردۀ خود را در مقابل دوربینهای تلویزیون تکان میدادند، لاشه هلیکوپترها در کویر ایران بعد از شکست عملیات نجات و پیروزی بازگشت به خانه. با این حال قسمتهای مختلفی از این واقعه تا حد زیادی به فراموشی سپرده شده است. چه کسی ۱۳ آمریکایی زن و سیاهپوست را به یاد میآورد که در همان هفتههای اول متشنج گروگانگیری توسط ایران آزاد شدند تا افکار عمومی آمریکا را به خود جلب کنند؟ و چند نفر ۶ آمریکایی را به خاطر دارند، آنهایی که پس از حمله در سفارت کانادا پنهان شدند و بعد جلوی چشم شبه نظامیان و نظامیان فرودگاه مهرآباد به طور قاچاقی از ایران فرار کردند؟ این قسمت انتهایی داستان معروف به «جشن کانادایی» خبر غیرمنتظره و خوبی بود در میان موجی از اخبار روزانۀ مملو از خشم.
تیلور، سفیر کانادا به راستی به قهرمان آمریکا تبدیل شد. به هر حال تمامی جزییات نجات بایگانی شد. هرگونه ارتباط مستقیم با سازمان سیا یا حتی هر نوع واکنش خشمآلود میتوانست جان ۵۳ گروگان باقی مانده را به خطر بیندازد. بنابراین تا سالها بعد تمامی داستان آشکار نشد. برای بسیاری از آمریکاییها این واقعه به داستان پاورقی تبدیل شد. به تازگی بن افلک جوهرۀ این داستان را گرفته و به طرزی کاملا هالیوودی آن را به فیلمی تبدیل کرده است که نقدهایی بسیار عالی را به خود اختصاص داد.
افلک علاوه بر کارگردانی در نقش تونی مندز، متخصص تغییر چهرۀ سیا به ایفای نقش میپردازد، شخصی که به همراه شش نفر اعضای گروهش - تحت عنوان گروه کارگردانی کانادایی فیلمی علمی- تخیلی به نام «آرگو» - برای بررسی محلهای فیلمبرداری در ۲۸ ژانویه ۱۹۸۰ وارد فرودگاه میشوند.
به عنوان یک تریلر جاسوسی، «آرگو» به طرز درخشانی روی تیغ و سرگرم کننده است. افلک در نقش خود اغراق نمیکند. او در برابر وسوسۀ تزریق دوز جیمز باند به نقش خود مقاومت میکند. در عوض نقش مرد بااستعدادی را ایفا میکند که به خاطر متارکه موقت، از پسرش جدا شده است. او در نقش مندز، با طرح عجیب و غریب خود پیش میآید و آن را با دشواری به عنوان «بهترین ایده بدی که در اختیار داریم»، به سیستم شکاک بوروکراسی میفروشد. زمانی بود که تقریبا تمام گزینههای در دسترس برای دولت ایالات متحده هیچ جذابیتی نداشتند.
با این وجود آرگو آمیزهای از فیلمی آرشیوگونه به همراه صفحههایی بسیار واقعی است. اینکه واقعه در محدوده استریل دفتر سیا، یک اتاقهای بسته و کنج مهمانپذیر در سفارت کانادا و یا در هرج و مرج پر سر و صدای بازار تهران اتفاق میافتد، تهیهکنندگان و تدوینگران فیلم تعلیق قضاوت را به راحتی ایجاد کردهاند. شخصیتپردازی رییس کارکنان کاخ سفید، همیلتون جردن (کایل چندلر) و سفیر کن تایلور (ویکتور گاربر) به طرز وحشتناکی دقیق است، حتی در ظریفترین حرکات بدن.
جان گودمن و آلن آرکین که در نقش گریمور برنده اسکار و یک کارگردان مشهور اما مسن میدرخشند، به همراه تصویری از کشوری مملو از خشم انقلابی، به دقت تمام رقابتهای خفقانآور داخلی در میان وزارتخانهها را به تصویر میکشند.
نیاز به گفتن نیست که طبق تجربۀ من، از آنهایی که قهرمان این داستان سیا هستند، وزارت خارجه آمریکا و کاخ سفید کمی قلدرتر و غیرقابل باور به تصویر کشیده شدهاند. اگر عادلانه قضاوت کنیم در این فیلم سازمان جاسوسی آمریکا از زیر تیغ انتقاد جان سالم به در نبرده است. به طور مثال هنگامی که یکی از زیردستان رییس مندز (برایان کرانستون در نقش جک اودنل) از او میپرسد چطور قرار است رییس کارکنان کاخ سفید را پیدا کند، اودنل میغرد: «ما مثلا سازمان جاسوسی هستیم! فقط پیدایش کنید!»
مانند خیلی از اعضای دولت در آن زمان، من نیز میدانستم که تعدادی از آمریکاییها در ایران نقشۀ فرار و پناه بردن به سفارت کانادا را میکشیدند. نگرانی عمده و شایع این بود که برخی از روزنامهها از این خبر مطلع شوند و با عجله آن را چاپ کنند که در این صورت نقشۀ فرار هیچ گاه موفق نمیشود، حتی چاپ کامل تصاویر آنهایی که در سفارت بودند ممکن بود به سرعت حقیقت را آشکار کند، در واقع خبرنگاران متعددی روی این واقعه کار میکردند. در آخر همگی آنها از چاپ عکسها خودداری کردند. هر چند که واضح بود این داستان برای همیشه مخفی نخواهد ماند. فشار زمان ساخته و پرداخته فیلم نبود.
فرار این شش نفر دلیل بسیاری خوبی برای جشن گرفتن بود، حتی برای ما که تنها در حاشیۀ این نقشه قرار داشتیم. مخصوصا کنترل نشان دادن شادیمان از دیدن چهرۀ رسمی و بیتفاوت وزیر خارجۀ ایران بسیار مشکل بود که از نقض غیرقابل قبول حاکمیت ایران توسط حیلهگری کانادا شکایت میکرد.
من همیشه علاقۀ خاصی به کن تایلور داشتهام که بعدها این علاقه تبدیل به دوستی شد. تلاش او با به خطر انداختن جانش برای گروهی پناهنده امری بسیار مهم در وادی بسیار بدنام دیپلماسی به شمار میآید. در ضمن از این بابت متاسفیم که اگر امروز اتفاقی بیفتد دیگر سفارت کانادا در ایران وجود ندارد تا به کمک بشتابد. این سفارت اخیرا توسط نخستوزیر کانادا بسته شد.
واقعیت داستان این شش پناهنده که میدانستند هر لحظه ممکن است آخرین لحظۀ زندگیشان باشد بسیار استرسآور است. اما برای فیلمها این تنها کافی نیست. فیلم صحنههای دلهرهآور دیدار از بازار تهران در سفر شش نفر از اعضای فیلمسازی را به این داستان اضافه کرده است. کشمکش ایرانیها برای دستیابی به حقیقت و عقبنشینی یکبارۀ دولت آمریکا از کل این اقدام مخاطرهآمیز پایان فیلم را بسیار نفسگیر ساخته است و تا جایی که من میدانم هیچ کدامش حقیقت نیست.
به هر حال این هالیوود است نه تاریخ! فیلم خوبی از آب درآمده است، از دیدن آن لذت ببرید.
اکثر آمریکاییها – حتی نسل زیر ۳۳ سال – برخی از خاطرات آن وقایع را به یاد میآورند: تصاویر دیپلماتهای چشمبند زده شده، جمعیتی خشمگین از مردان جوان ریشو که مشتهای گره کردۀ خود را در مقابل دوربینهای تلویزیون تکان میدادند، لاشه هلیکوپترها در کویر ایران بعد از شکست عملیات نجات و پیروزی بازگشت به خانه. با این حال قسمتهای مختلفی از این واقعه تا حد زیادی به فراموشی سپرده شده است. چه کسی ۱۳ آمریکایی زن و سیاهپوست را به یاد میآورد که در همان هفتههای اول متشنج گروگانگیری توسط ایران آزاد شدند تا افکار عمومی آمریکا را به خود جلب کنند؟ و چند نفر ۶ آمریکایی را به خاطر دارند، آنهایی که پس از حمله در سفارت کانادا پنهان شدند و بعد جلوی چشم شبه نظامیان و نظامیان فرودگاه مهرآباد به طور قاچاقی از ایران فرار کردند؟ این قسمت انتهایی داستان معروف به «جشن کانادایی» خبر غیرمنتظره و خوبی بود در میان موجی از اخبار روزانۀ مملو از خشم.
تیلور، سفیر کانادا به راستی به قهرمان آمریکا تبدیل شد. به هر حال تمامی جزییات نجات بایگانی شد. هرگونه ارتباط مستقیم با سازمان سیا یا حتی هر نوع واکنش خشمآلود میتوانست جان ۵۳ گروگان باقی مانده را به خطر بیندازد. بنابراین تا سالها بعد تمامی داستان آشکار نشد. برای بسیاری از آمریکاییها این واقعه به داستان پاورقی تبدیل شد. به تازگی بن افلک جوهرۀ این داستان را گرفته و به طرزی کاملا هالیوودی آن را به فیلمی تبدیل کرده است که نقدهایی بسیار عالی را به خود اختصاص داد.
افلک علاوه بر کارگردانی در نقش تونی مندز، متخصص تغییر چهرۀ سیا به ایفای نقش میپردازد، شخصی که به همراه شش نفر اعضای گروهش - تحت عنوان گروه کارگردانی کانادایی فیلمی علمی- تخیلی به نام «آرگو» - برای بررسی محلهای فیلمبرداری در ۲۸ ژانویه ۱۹۸۰ وارد فرودگاه میشوند.
به عنوان یک تریلر جاسوسی، «آرگو» به طرز درخشانی روی تیغ و سرگرم کننده است. افلک در نقش خود اغراق نمیکند. او در برابر وسوسۀ تزریق دوز جیمز باند به نقش خود مقاومت میکند. در عوض نقش مرد بااستعدادی را ایفا میکند که به خاطر متارکه موقت، از پسرش جدا شده است. او در نقش مندز، با طرح عجیب و غریب خود پیش میآید و آن را با دشواری به عنوان «بهترین ایده بدی که در اختیار داریم»، به سیستم شکاک بوروکراسی میفروشد. زمانی بود که تقریبا تمام گزینههای در دسترس برای دولت ایالات متحده هیچ جذابیتی نداشتند.
با این وجود آرگو آمیزهای از فیلمی آرشیوگونه به همراه صفحههایی بسیار واقعی است. اینکه واقعه در محدوده استریل دفتر سیا، یک اتاقهای بسته و کنج مهمانپذیر در سفارت کانادا و یا در هرج و مرج پر سر و صدای بازار تهران اتفاق میافتد، تهیهکنندگان و تدوینگران فیلم تعلیق قضاوت را به راحتی ایجاد کردهاند. شخصیتپردازی رییس کارکنان کاخ سفید، همیلتون جردن (کایل چندلر) و سفیر کن تایلور (ویکتور گاربر) به طرز وحشتناکی دقیق است، حتی در ظریفترین حرکات بدن.
جان گودمن و آلن آرکین که در نقش گریمور برنده اسکار و یک کارگردان مشهور اما مسن میدرخشند، به همراه تصویری از کشوری مملو از خشم انقلابی، به دقت تمام رقابتهای خفقانآور داخلی در میان وزارتخانهها را به تصویر میکشند.
نیاز به گفتن نیست که طبق تجربۀ من، از آنهایی که قهرمان این داستان سیا هستند، وزارت خارجه آمریکا و کاخ سفید کمی قلدرتر و غیرقابل باور به تصویر کشیده شدهاند. اگر عادلانه قضاوت کنیم در این فیلم سازمان جاسوسی آمریکا از زیر تیغ انتقاد جان سالم به در نبرده است. به طور مثال هنگامی که یکی از زیردستان رییس مندز (برایان کرانستون در نقش جک اودنل) از او میپرسد چطور قرار است رییس کارکنان کاخ سفید را پیدا کند، اودنل میغرد: «ما مثلا سازمان جاسوسی هستیم! فقط پیدایش کنید!»
مانند خیلی از اعضای دولت در آن زمان، من نیز میدانستم که تعدادی از آمریکاییها در ایران نقشۀ فرار و پناه بردن به سفارت کانادا را میکشیدند. نگرانی عمده و شایع این بود که برخی از روزنامهها از این خبر مطلع شوند و با عجله آن را چاپ کنند که در این صورت نقشۀ فرار هیچ گاه موفق نمیشود، حتی چاپ کامل تصاویر آنهایی که در سفارت بودند ممکن بود به سرعت حقیقت را آشکار کند، در واقع خبرنگاران متعددی روی این واقعه کار میکردند. در آخر همگی آنها از چاپ عکسها خودداری کردند. هر چند که واضح بود این داستان برای همیشه مخفی نخواهد ماند. فشار زمان ساخته و پرداخته فیلم نبود.
فرار این شش نفر دلیل بسیاری خوبی برای جشن گرفتن بود، حتی برای ما که تنها در حاشیۀ این نقشه قرار داشتیم. مخصوصا کنترل نشان دادن شادیمان از دیدن چهرۀ رسمی و بیتفاوت وزیر خارجۀ ایران بسیار مشکل بود که از نقض غیرقابل قبول حاکمیت ایران توسط حیلهگری کانادا شکایت میکرد.
من همیشه علاقۀ خاصی به کن تایلور داشتهام که بعدها این علاقه تبدیل به دوستی شد. تلاش او با به خطر انداختن جانش برای گروهی پناهنده امری بسیار مهم در وادی بسیار بدنام دیپلماسی به شمار میآید. در ضمن از این بابت متاسفیم که اگر امروز اتفاقی بیفتد دیگر سفارت کانادا در ایران وجود ندارد تا به کمک بشتابد. این سفارت اخیرا توسط نخستوزیر کانادا بسته شد.
واقعیت داستان این شش پناهنده که میدانستند هر لحظه ممکن است آخرین لحظۀ زندگیشان باشد بسیار استرسآور است. اما برای فیلمها این تنها کافی نیست. فیلم صحنههای دلهرهآور دیدار از بازار تهران در سفر شش نفر از اعضای فیلمسازی را به این داستان اضافه کرده است. کشمکش ایرانیها برای دستیابی به حقیقت و عقبنشینی یکبارۀ دولت آمریکا از کل این اقدام مخاطرهآمیز پایان فیلم را بسیار نفسگیر ساخته است و تا جایی که من میدانم هیچ کدامش حقیقت نیست.
به هر حال این هالیوود است نه تاریخ! فیلم خوبی از آب درآمده است، از دیدن آن لذت ببرید.