30-06-2014، 21:28
روایتی تکان دهنده از بزرگترین کوچ اجباری تاریخ
ترجمه: عباس زندباف
تاریخ ایرانی: دکتر لوخ تنها از روی جیغهایی که در سراسر واگن حمل دام طنینانداز میشد میتوانست جای بیماران را پیدا کند، واگنی تاریک و پر از اخراجیها که پنج شب قبل از عید میلاد مسیح لرزان لرزان در یکی از مناطق روستایی یخزدهٔ لهستان جلو میرفت. دکتر لوخ که در گذشته یکی از سر پزشکان بیمارستان بزرگ شهری بود اکنون ناچار بود چهار دست و پا از روی پشتههای چمدانها، همسفران و سطلهایی که جای توالت به کار میرفت راه خود را باز کند. پیرزنی راه را بسته بود. از پیرزن خواست که راه را باز کند اما پیرزن توجهی نداشت. دقیقتر که نگاه کرد متوجه شد که پیرزن از شدت سرما مرده است.
سرانجام آن که را جیغ میکشید پیدا کرد، زنی آبستن که زودتر از موعد زایمان کرده و به شدت دچار خونریزی شده بود. وقتی سعی کرد از جایی که نشسته بود او را به جای راحتتری حرکت دهد متوجه شد با خون یخزدهاش به کف واگن چسبیده است. غیر از بند آوردن موقت خونریزی، کمک دیگری از دستش بر نمیآمد و هرگز هم نفهمید که آن زن زنده ماند یا جان باخت. وقتی که قطار در پی بیش از چهار روز طی مسیر برای نخستین بار در ایستگاهی توقف کرد ۱۶ جنازهٔ یخزده را از واگنها پیاده کردند و بقیهٔ تبعیدیها را دوباره سوار کردند تا به سفرشان ادامه دهند. ۴۲ مسافر دیگر هم در ادامهٔ سفر نتوانستند تاب بیاورند و همسر دکتر لوخ نیز از جملهٔ آنها بود.
طی جنگ جهانی دوم، چنین صحنههای غمباری فراوان بود و آدولف هیتلر و ژوزف استالین که در پی تغییر دادن بافت جمعیتی اروپا بر اساس خواستهای خودشان بودند انبوه جمعیتها را مانند مهرههای شطرنج جابجا میکردند. اما آنچه در مورد اخراج لوخ و همسفرانش فرق داشت صدور فرمان چنین تبعیدی حدود دو سال پس از اعلام صلح و به دستور ایالات متحده، انگلستان و اتحاد شوروی بود.
بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ بزرگترین مهاجرت اجباری در اروپا رخ داد که شاید در تاریخ بشر بزرگترین جابجایی جمعیتی بوده باشد. ۱۲ تا ۱۴ میلیون شهروند آلمانی زبان را که اکثریتشان زن، افراد کهنسال و کودکان زیر ۱۶ سال بودند به زور از زادگاههایشان در چکاسلواکی، مجارستان، رومانی، یوگسلاوی و نواحی غربی لهستان امروزی بیرون کردند. به نوشتهٔ روزنامهٔ نیویورکتایمز در دسامبر ۱۹۴۵ شمار افرادی که متفقین طی چند ماه وادار به جابجایی کردند برابر با کل تعداد مهاجرین به ایالات متحده از آغاز قرن بیستم تا آن زمان بود. این افراد را در ویرانههای آلمان تحت اشغال متفقین رها کردند تا خودشان گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. شمار جانباختگان بر اثر گرسنگی، بیماری، ضرب و شتم یا اعدام مشخص نیست اما طبق برآوردهای دست پایین، حداقل ۵۰۰ هزار نفر طی این فرایند جان باختند.
تکاندهندهتر از همه این است که دهها هزار نفر بر اثر بدرفتاریهایی که در بیگاریها دیدند جان باختند. در سراسر اروپای مرکزی و جنوب شرقی اردوگاههای کار برپا کرده بودند و بسیاری از این اردوگاهها مثل آشویتس ۱ و ترزینشتاد، اردوگاههای پیشین آلمان نازی بودند که تا سالها پس از جنگ برپا بودند. طنز قضیه اینجاست که ۱۵۰ کیلومتر آنسوتر از این اردوگاههای کاربری تازه یافته، متفقین رهبران به جا ماندهٔ نازی را در دادگاه نورنبرگ به اتهام جنایت علیه بشریت و از جمله تبعید کردن و اقدامات ضد بشری علیه شهروندان غیرنظامی، محاکمه میکردند.
از هر دیدگاه که بنگریم تبعیدهای پس از جنگ بلایای ساختهٔ دست انسان و یکی از چشمگیرترین نمونههای نقض جمعی حقوق بشر در تاریخ معاصر است. اما این بلایا با آنکه در زمان صلح و دایرهٔ حافظهٔ نزدیک و در پرتراکمترین قارهٔ جهان به لحاظ جمعیتی رخ داده است خارج از خود آلمان همچنان ناشناخته مانده است. در موارد نادری که در پانویس کتابهای تاریخ اروپا ذکری از این فاجعه رفته است آن را تلافی قابل توجیهی در قبال سنگدلیهای آلمان نازی در زمان جنگ یا تدبیری دردناک اما ضروری برای تضمین آیندهٔ صلح در اروپا قلمداد کردهاند. در واقع پاکسازی قارهٔ اروپا از اقلیتهای آلمانی زبان را همچنان در پرتو واقعهای چون هولوکاست قابل دفاع میانگارند به این معنا که تدبیری موفق برای خنثی کردن خصومتهای قومی از طریق انتقال انبوه جمعیت بوده است.
اما حتی در همان هنگام نیز همگان موافق چنین کاری نبودند. جرج اورول از مخالفان رکگوی این کوچاندنهای اجباری در مقالهای تعبیر «انتقال جمعیت» را یکی از حسن تعبیرهای متعدد برای دفاع کردن از امری دفاعناپذیر نامیده است. برتراند راسل فیلسوف انگلیسی هم این پرسش گزنده را مطرح کرد: آیا تبعیدهای دستهجمعی وقتی که توسط دشمنان ما در دوران جنگ صورت گرفته باشد جنایت است اما وقتی متحدان خودمان در زمان صلح چنین کاری کرده باشند تنظیم اجتماعی قابل توجیهی است؟
استفاده از خشونت علیه هموطنان آلمانی زبان برای کشورهای اخراج کننده (به خصوص چکاسلواکی و لهستان) فقط ابزاری برای تلافی کردن فجایع دوران جنگ نبود بلکه نوعی رم دادن این اقلیتها به فراسوی مرزها و رسیدن به رویای کشوری دارای همگنی نژادی بود، رویایی که حکومتهای چنین کشورهایی پیش از جنگ در سر میپروراندند. (قبل از ۱۹۳۹ کمتر از دو سوم جمعیت لهستان و چکاسلواکی دارای نژاد خالص لهستانی، چک یا اسلواک بودند.)
برای شوروی و استالین هم که به جبران اراضی از دست رفته در سال ۱۹۳۹ مرز غربیاش را بیش از ۱۶۰ کیلومتر در قلمرو آلمان به جلو برد، پاکسازی اراضی جدید و انتقال میلیونها بیخانمان به ویرانههای سرزمین سابق رایش هدفهای دوگانهٔ جلوگیری از احیای آلمان در دوران پس از جنگ و حذف هرگونه آشتی احتمالی آلمان و لهستان در آینده را برآورده میکرد. از نظر انگلیسیها نیز درد و رنج گسترده و گریزناپذیر کوچاندنهای دستهجمعی ابزاری برای بازآموزی موثر آلمانیها بود. ایالات متحده نیز با اتخاذ موضع همکاری با کشورهای اخراج کننده در پی آن بود تا همدلی خود را با آمال ملی این کشورها نشان دهد و از افتادنشان به دامن کمونیسم جلوگیری کند.
جابجایی بیرحمانهٔ میلیونها گرسنه و بیخانمان میتوانست ناگوارترین عواقب را به بار آورد اما به سه دلیل اصلی چنین عواقبی رخ نداد. نخست آنکه کنراد آدنائر، صدراعظم آلمان در دوران پس از جنگ توانست با زبردستی این مهمانان ناخوانده را در جریان اصلی سیاست در کشورش جذب کند و این گروه بالقوه تندرو و آشوبگر را مهار کند. دلیل دوم نیز آمادگی اکثر اخراجشدگان برای محکوم کردن استفاده از خشونت به منظور تلافی کردن رنجهایشان بود. سومین و مهمترین دلیل نیز معجزهٔ اقتصادی ۳۰ سالهای بود که تامین مسکن، غذا و کار برای این انبوه بیخانمانها در آلمان غربی را میسر کرد. (در آلمان شرقی نیز سطح زندگی خود مردم بومی به قدری پایین بود که به سادگی میشد عقبماندگی اقتصادی نوآمدگان را با مردم برطرف کرد.)
با این حال، آن اخراجهای میلیونی سایه شومی بر اروپای مرکزی و جنوب شرقی افکند که حتی تا امروز نیز پابرجاست. عواقب جمعیتی، اقتصادی و زیستشناختی آن کوچ دادن اجباری همچنان در پی گذشت بیش از ۶۰ سال قابل احساس است. دگرگونسازی یکشبهٔ برخی از ناهمگنترین نواحی قارهٔ اروپا به جوامعی همگن باعث شد تا مسیر سیاست داخلی در کشورهای اخراج کننده به گونهای چشمگیر و پیشبینیناپذیر تغییر کند. به لحاظ فرهنگی نیز زدودن آثار صدها سال حضور آلمانیها و حذف آن از تاریخ ملی و محلی سبب شد تا جوامع جدید لهستانیها و چکهایی که در نواحی پاکسازی شده اسکان یافتند دچار گسست حافظهای بشوند.
البته باید توجه داشت که این کوچاندن اجباری به هیچ وجه به پای نسلکشیهای نازیها نمیرسید ولی بیرحمیهای نازیها نباید دستآویزی برای نقض حقوق بشر و توجه نکردن به آن شود. متفقین دم از آن میزدند که به خاطر حفظ ارزش و منزلت تمام انسانها و از جمله آلمانیها، پای در جنگ جهانی دوم نهادهاند اما هزاران مقام رسمی، کارمند و فنسالار غربی به طور کامل در اجرای برنامهٔ کوچاندن اجباری دخالت داشتند، برنامهای که وقتی توسط دشمنانشان در دوران جنگ انجام میگرفتند بدون درنگ آن را خلاف تمام اصول انسانیت قلمداد میکردند.
برای مثال جان فای، افسر ارشد ایالات متحده که رابط این کشور با دولت چکاسلواکی در امور کوچاندن اجباری بود و به اجرای این طرح کمک کرد اعتراف کرده است که مردم بیگناهی را که هرگز به مردم چکاسلواکی یک کلمه اعتراض نکرده بودند از زنان گرفته تا کودکان بازداشت کردند. بسیاری از بازداشتگاهها نیز دست کمی از اردوگاههای سابق آلمان نداشت. البته فای بابت خدمات ارزشمندش در اخراج آلمانیها از چکاسلواکی مدال هم از دولت این کشور گرفت.
بسیاری از کارشناسان اروپا گفتهاند که پرداختن به ماجرای کوچاندن اجباری خطر آن را دارد که هولوکاست و سایر جنایات نازیها کمرنگ شود یا نسل امروز آلمانیها که جنگ جهانی دوم را چندان به یاد ندارند خود را در جایگاه قربانی ببینند و دچار حس ترحم به خود شوند. چکها، لهستانیها و شهروندان سایر کشورهای اخراج کنندهٔ آلمانی زبانها از تبعات حقوقی بازسنجی زدودن ملیت، سلب آزادی و توقیف اموال میلیونها نفر که در گذشته شهروند این کشورها بودند هراس دارند.
ترجمه: عباس زندباف
تاریخ ایرانی: دکتر لوخ تنها از روی جیغهایی که در سراسر واگن حمل دام طنینانداز میشد میتوانست جای بیماران را پیدا کند، واگنی تاریک و پر از اخراجیها که پنج شب قبل از عید میلاد مسیح لرزان لرزان در یکی از مناطق روستایی یخزدهٔ لهستان جلو میرفت. دکتر لوخ که در گذشته یکی از سر پزشکان بیمارستان بزرگ شهری بود اکنون ناچار بود چهار دست و پا از روی پشتههای چمدانها، همسفران و سطلهایی که جای توالت به کار میرفت راه خود را باز کند. پیرزنی راه را بسته بود. از پیرزن خواست که راه را باز کند اما پیرزن توجهی نداشت. دقیقتر که نگاه کرد متوجه شد که پیرزن از شدت سرما مرده است.
سرانجام آن که را جیغ میکشید پیدا کرد، زنی آبستن که زودتر از موعد زایمان کرده و به شدت دچار خونریزی شده بود. وقتی سعی کرد از جایی که نشسته بود او را به جای راحتتری حرکت دهد متوجه شد با خون یخزدهاش به کف واگن چسبیده است. غیر از بند آوردن موقت خونریزی، کمک دیگری از دستش بر نمیآمد و هرگز هم نفهمید که آن زن زنده ماند یا جان باخت. وقتی که قطار در پی بیش از چهار روز طی مسیر برای نخستین بار در ایستگاهی توقف کرد ۱۶ جنازهٔ یخزده را از واگنها پیاده کردند و بقیهٔ تبعیدیها را دوباره سوار کردند تا به سفرشان ادامه دهند. ۴۲ مسافر دیگر هم در ادامهٔ سفر نتوانستند تاب بیاورند و همسر دکتر لوخ نیز از جملهٔ آنها بود.
طی جنگ جهانی دوم، چنین صحنههای غمباری فراوان بود و آدولف هیتلر و ژوزف استالین که در پی تغییر دادن بافت جمعیتی اروپا بر اساس خواستهای خودشان بودند انبوه جمعیتها را مانند مهرههای شطرنج جابجا میکردند. اما آنچه در مورد اخراج لوخ و همسفرانش فرق داشت صدور فرمان چنین تبعیدی حدود دو سال پس از اعلام صلح و به دستور ایالات متحده، انگلستان و اتحاد شوروی بود.
بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ بزرگترین مهاجرت اجباری در اروپا رخ داد که شاید در تاریخ بشر بزرگترین جابجایی جمعیتی بوده باشد. ۱۲ تا ۱۴ میلیون شهروند آلمانی زبان را که اکثریتشان زن، افراد کهنسال و کودکان زیر ۱۶ سال بودند به زور از زادگاههایشان در چکاسلواکی، مجارستان، رومانی، یوگسلاوی و نواحی غربی لهستان امروزی بیرون کردند. به نوشتهٔ روزنامهٔ نیویورکتایمز در دسامبر ۱۹۴۵ شمار افرادی که متفقین طی چند ماه وادار به جابجایی کردند برابر با کل تعداد مهاجرین به ایالات متحده از آغاز قرن بیستم تا آن زمان بود. این افراد را در ویرانههای آلمان تحت اشغال متفقین رها کردند تا خودشان گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. شمار جانباختگان بر اثر گرسنگی، بیماری، ضرب و شتم یا اعدام مشخص نیست اما طبق برآوردهای دست پایین، حداقل ۵۰۰ هزار نفر طی این فرایند جان باختند.
تکاندهندهتر از همه این است که دهها هزار نفر بر اثر بدرفتاریهایی که در بیگاریها دیدند جان باختند. در سراسر اروپای مرکزی و جنوب شرقی اردوگاههای کار برپا کرده بودند و بسیاری از این اردوگاهها مثل آشویتس ۱ و ترزینشتاد، اردوگاههای پیشین آلمان نازی بودند که تا سالها پس از جنگ برپا بودند. طنز قضیه اینجاست که ۱۵۰ کیلومتر آنسوتر از این اردوگاههای کاربری تازه یافته، متفقین رهبران به جا ماندهٔ نازی را در دادگاه نورنبرگ به اتهام جنایت علیه بشریت و از جمله تبعید کردن و اقدامات ضد بشری علیه شهروندان غیرنظامی، محاکمه میکردند.
از هر دیدگاه که بنگریم تبعیدهای پس از جنگ بلایای ساختهٔ دست انسان و یکی از چشمگیرترین نمونههای نقض جمعی حقوق بشر در تاریخ معاصر است. اما این بلایا با آنکه در زمان صلح و دایرهٔ حافظهٔ نزدیک و در پرتراکمترین قارهٔ جهان به لحاظ جمعیتی رخ داده است خارج از خود آلمان همچنان ناشناخته مانده است. در موارد نادری که در پانویس کتابهای تاریخ اروپا ذکری از این فاجعه رفته است آن را تلافی قابل توجیهی در قبال سنگدلیهای آلمان نازی در زمان جنگ یا تدبیری دردناک اما ضروری برای تضمین آیندهٔ صلح در اروپا قلمداد کردهاند. در واقع پاکسازی قارهٔ اروپا از اقلیتهای آلمانی زبان را همچنان در پرتو واقعهای چون هولوکاست قابل دفاع میانگارند به این معنا که تدبیری موفق برای خنثی کردن خصومتهای قومی از طریق انتقال انبوه جمعیت بوده است.
اما حتی در همان هنگام نیز همگان موافق چنین کاری نبودند. جرج اورول از مخالفان رکگوی این کوچاندنهای اجباری در مقالهای تعبیر «انتقال جمعیت» را یکی از حسن تعبیرهای متعدد برای دفاع کردن از امری دفاعناپذیر نامیده است. برتراند راسل فیلسوف انگلیسی هم این پرسش گزنده را مطرح کرد: آیا تبعیدهای دستهجمعی وقتی که توسط دشمنان ما در دوران جنگ صورت گرفته باشد جنایت است اما وقتی متحدان خودمان در زمان صلح چنین کاری کرده باشند تنظیم اجتماعی قابل توجیهی است؟
استفاده از خشونت علیه هموطنان آلمانی زبان برای کشورهای اخراج کننده (به خصوص چکاسلواکی و لهستان) فقط ابزاری برای تلافی کردن فجایع دوران جنگ نبود بلکه نوعی رم دادن این اقلیتها به فراسوی مرزها و رسیدن به رویای کشوری دارای همگنی نژادی بود، رویایی که حکومتهای چنین کشورهایی پیش از جنگ در سر میپروراندند. (قبل از ۱۹۳۹ کمتر از دو سوم جمعیت لهستان و چکاسلواکی دارای نژاد خالص لهستانی، چک یا اسلواک بودند.)
برای شوروی و استالین هم که به جبران اراضی از دست رفته در سال ۱۹۳۹ مرز غربیاش را بیش از ۱۶۰ کیلومتر در قلمرو آلمان به جلو برد، پاکسازی اراضی جدید و انتقال میلیونها بیخانمان به ویرانههای سرزمین سابق رایش هدفهای دوگانهٔ جلوگیری از احیای آلمان در دوران پس از جنگ و حذف هرگونه آشتی احتمالی آلمان و لهستان در آینده را برآورده میکرد. از نظر انگلیسیها نیز درد و رنج گسترده و گریزناپذیر کوچاندنهای دستهجمعی ابزاری برای بازآموزی موثر آلمانیها بود. ایالات متحده نیز با اتخاذ موضع همکاری با کشورهای اخراج کننده در پی آن بود تا همدلی خود را با آمال ملی این کشورها نشان دهد و از افتادنشان به دامن کمونیسم جلوگیری کند.
جابجایی بیرحمانهٔ میلیونها گرسنه و بیخانمان میتوانست ناگوارترین عواقب را به بار آورد اما به سه دلیل اصلی چنین عواقبی رخ نداد. نخست آنکه کنراد آدنائر، صدراعظم آلمان در دوران پس از جنگ توانست با زبردستی این مهمانان ناخوانده را در جریان اصلی سیاست در کشورش جذب کند و این گروه بالقوه تندرو و آشوبگر را مهار کند. دلیل دوم نیز آمادگی اکثر اخراجشدگان برای محکوم کردن استفاده از خشونت به منظور تلافی کردن رنجهایشان بود. سومین و مهمترین دلیل نیز معجزهٔ اقتصادی ۳۰ سالهای بود که تامین مسکن، غذا و کار برای این انبوه بیخانمانها در آلمان غربی را میسر کرد. (در آلمان شرقی نیز سطح زندگی خود مردم بومی به قدری پایین بود که به سادگی میشد عقبماندگی اقتصادی نوآمدگان را با مردم برطرف کرد.)
با این حال، آن اخراجهای میلیونی سایه شومی بر اروپای مرکزی و جنوب شرقی افکند که حتی تا امروز نیز پابرجاست. عواقب جمعیتی، اقتصادی و زیستشناختی آن کوچ دادن اجباری همچنان در پی گذشت بیش از ۶۰ سال قابل احساس است. دگرگونسازی یکشبهٔ برخی از ناهمگنترین نواحی قارهٔ اروپا به جوامعی همگن باعث شد تا مسیر سیاست داخلی در کشورهای اخراج کننده به گونهای چشمگیر و پیشبینیناپذیر تغییر کند. به لحاظ فرهنگی نیز زدودن آثار صدها سال حضور آلمانیها و حذف آن از تاریخ ملی و محلی سبب شد تا جوامع جدید لهستانیها و چکهایی که در نواحی پاکسازی شده اسکان یافتند دچار گسست حافظهای بشوند.
البته باید توجه داشت که این کوچاندن اجباری به هیچ وجه به پای نسلکشیهای نازیها نمیرسید ولی بیرحمیهای نازیها نباید دستآویزی برای نقض حقوق بشر و توجه نکردن به آن شود. متفقین دم از آن میزدند که به خاطر حفظ ارزش و منزلت تمام انسانها و از جمله آلمانیها، پای در جنگ جهانی دوم نهادهاند اما هزاران مقام رسمی، کارمند و فنسالار غربی به طور کامل در اجرای برنامهٔ کوچاندن اجباری دخالت داشتند، برنامهای که وقتی توسط دشمنانشان در دوران جنگ انجام میگرفتند بدون درنگ آن را خلاف تمام اصول انسانیت قلمداد میکردند.
برای مثال جان فای، افسر ارشد ایالات متحده که رابط این کشور با دولت چکاسلواکی در امور کوچاندن اجباری بود و به اجرای این طرح کمک کرد اعتراف کرده است که مردم بیگناهی را که هرگز به مردم چکاسلواکی یک کلمه اعتراض نکرده بودند از زنان گرفته تا کودکان بازداشت کردند. بسیاری از بازداشتگاهها نیز دست کمی از اردوگاههای سابق آلمان نداشت. البته فای بابت خدمات ارزشمندش در اخراج آلمانیها از چکاسلواکی مدال هم از دولت این کشور گرفت.
بسیاری از کارشناسان اروپا گفتهاند که پرداختن به ماجرای کوچاندن اجباری خطر آن را دارد که هولوکاست و سایر جنایات نازیها کمرنگ شود یا نسل امروز آلمانیها که جنگ جهانی دوم را چندان به یاد ندارند خود را در جایگاه قربانی ببینند و دچار حس ترحم به خود شوند. چکها، لهستانیها و شهروندان سایر کشورهای اخراج کنندهٔ آلمانی زبانها از تبعات حقوقی بازسنجی زدودن ملیت، سلب آزادی و توقیف اموال میلیونها نفر که در گذشته شهروند این کشورها بودند هراس دارند.