04-06-2014، 12:37
حزب چيست؟
بهترین میزان و معیار برای سنجش مشروطه ایران فعالیت احزاب سیاسی است. حزب چیست؟ معمولاً وقتی گروهی از افراد جامعه که، الف: به برخی اصول و هدفهای مشترک ایمان دارند، ب: از طرق مختلف با هم ارتباط مستمر دارند، ج: و برای رسیدن به اهداف و اجرای اصول مورد نظر خود میخواهند قدرت سیاسی را به دست گیرند، به اين گروه، حزب میگویند. هر حزب دارای مرامنامه و اساسنامه است. احزاب، ملی، دینی، فرقهای، طبقاتی و نژادی هستند. اهمیت حزب در این است که تلاش میكند در چارچوب نظریات مشخص و معین رفتار مردم را سازمان دهد. حزب باید مردم را به حقوق فردی و اجتماعی خود آشنا سازد و آگاهیهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی تودهها را ارتقاء بخشد. از جمله مهمترین فعالیتهاي احزاب، شرکت در انتخابات است که برای در دست گرفتن قدرت سیاسی کاندیدا معرفی میکنند. اصل مشترك فعالیت احزاب صيانت از منافع ملی است. هر حزبی تعریف مشخصی از منافع ملی دارد و بر این باور است كه اگر به قدرت سیاسی دست پیدا کند میتواند این منافع را تضمین نماید. به عبارت بهتر، حزب مظهر همبستگی ملی است. اما منظور این نیست که در احزاب همیشه اصول مزبور رعایت میشود، حتی در لیبرالترین نظامهای سیاسی عالم احتمال گرایش به سوی استبداد وجود دارد.
در برابر احزاب سیاسی، گروههای ذینفوذ قرار دارند. اینان نیز با هم منافع مشترکی دارند و برای پیشبرد منافع خود دور هم گرد میآیند. گروه ذینفوذ و یا فشار، نمیخواهد خود مستقیم قدرت سیاسی را به دست گیرد اما با کمال قدرت از خارج گود سیاست، بر فرآیندهای مختلف سیاسی تأثیر میگذارد. این گروهها آینه تمام نمای فرآیندهای پنهان سیاسیاند که عمده فعالیتهای آنها مخفی است و همیشه در پوششی از نهانكاري قرار دارد. گروههای فشار به آسانی قابل شناسایی هستند اما دستهای هدایتكننده آنها همیشه به سادگی قابل ردیابی نیست. حتی خود گروههای ذینفوذ نیز در اغلب موارد ریشه تحرکات خود را نمیدانند و به عبارتی آلت فعل هستند. گروههای ذینفوذ الزاماً سیاسی نیستند بلکه میتوانند اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و یا نظامی باشند. گروههای فشار هم در بین تودههای مردم وجود دارند و هم از طریق نهادهای غیررسمی و یا دولتی سازماندهی میشوند.
در تشکیل احزاب عوامل متعددی ذینقش هستند. گاهی اوقات تعدادی از کاندیداهای مجلس که دارای تمایلات مشترکی هستند ستاد انتخاباتی مشترک تشکیل میدهند و همین امر مقدمه تأسیس حزب است. دیگر اینکه در مجلس گروههای پارلمانی با اهداف مشترک تشکیل میشوند و فراکسیونهای پارلمانی در نهایت منجر به تشکیل حزب میشود. سومین عامل تشکیل حزب انجمنهای روشنفکری است و دیگری اتحادیههای دهقانی و کارگری و نیز گروههای انقلابی که غیرقانونیاند و برای سرنگونی حکومت تلاش میکنند. این گروهها در مواردی بعد از رسیدن به قدرت حزب تشکیل میدهند. ششمین عامل در تشکیل احزاب سیاسی شخصیتهای سیاسیاند که به اعتبار نفوذ و وزن اجتماعی خود به تشکیل حزب مبادرت میورزند. در این موارد شخصیت افراد مزبور پشتوانه تشکیل حزب است. برخی احزاب از طریق انشعاب و یا ائتلاف تشکیل میشوند و گاهی اوقات دولت، خود حزب تشکیل میدهد و در نهایت اینکه تشکلهای مذهبی هم در موارد زیادي حزب سیاسی تشکیل میدهند.
احزاب سیاسی یا به اقتضای مصلحت تشکیل میشوند و یا برنامههای مدوّن و مشخص دارند. در نوع نخست برنامهها به تناسب تغییرات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تغییر میکند یعنی اهداف، متناسب با نیازهای اجتماعی و سیاسی است و از پیش مرامنامه و یا اساسنامهای وجود ندارد. این دسته احزاب فاقد برنامههای بلندمدت هستند و به عبارتی هدف آنان فقط جلب آرای مردم است. این دسته احزاب بعد از رسیدن به قدرت معمولاً شعارهای خود را فراموش میکنند. احزاب برنامهدار دارای برنامهای جامع و بلندمدت هستند و برای پیشبرد برنامههای خود تغییرات وسیع اجتماعی و سیاسی را مورد توجه قرار میدهند. راهحلهای این دسته از احزاب آرمانی است و اساسی، یعنی تابع مصلحت و شرایط روز نیستند و کار خود را میکنند و طبق ایدئولوژی از پیش تدوین شده عمل مینمایند. معمولاً در احزاب سیاسی تصمیمگیری به کادر رهبری و یا رهبر تشكيلات محول میشود و در این شرایط رابطه تودههای حزبی با رأس حزب عمودی است. در این احزاب سلسله مراتب رعایت میشود و انضباط اداری حکمفرماست. بین کمیته مرکزی حزب و شعبه و قسمتهاي حزب رابطهای مستمر وجود دارد؛ یعنی رهبری حزب دستور میدهد و اعضا و هواداران با اعتماد به رهبری حزب از فرامین اطاعت میکنند. در برابر احزابی وجود دارند که رهبری تابع نظرات مجلس و یا کمیتههای حزبی است، در این نوع احزاب بین شعبههای حزبی هماهنگی وجود ندارد و هر کدام از شعبهها در حوزه فعالیت خود میتوانند آنگونه که خود تشخیص میدهند در پیشبرد منویات حزب تلاش کنند.
برخی احزاب کمّی هستند یعنی بیشتر به جلب عضو توجه میکنند و آن را بر هر چیز دیگری ترجیح میدهند. در این احزاب اعضا حق عضویت میپردازند و تعداد اعضا بر کیفیت برتری داده میشود. در این احزاب ابتدا عضوگیری صورت میگیرد و آنگاه تربیت سیاسی آنان وجهه همت واقع میشود. در برابر احزابی وجود دارند که به کیفیت و جلب متنفذین توجه میکنند تا تودهها. در این احزاب حق عضویت وجود ندارد و به آموزش سیاسی اعضا بهای لازم داده نمیشود. کمکهای مالی نیز از سوی متنفذین پرداخت میشود. تقسیمبندی دیگر احزاب عبارت است از توتالیتر و یا دمکرات. احزاب دمکرات از راه قانونی قدرت را قبضه مینمایند و به زور متوسل نمیشوند. اینان به دمکراسی و الزامات آن پایبند هستند و به رأی مردم احترام میگذارند. در برابر، احزاب توتالیتر تنها سازمان سیاسی کشور هستند که از اعتراضات سازمان یافته جلوگیری میکنند. این احزاب تلاش میکنند عقاید مردم را یکسان سازند و تودهها را به اطاعت از فرامین رهبران حزبی وادار نمایند. اینان با دمکراسی پارلمانی مخالف هستند و با تشکیل احزاب دیگر مخالفت میکنند. از سوی دیگر رأی مردم هیچگونه ارزشی ندارد و میخواهند به هر شکل شده حکومت را به دست گیرند؛ روشهای حکومت آنان افراطی و متّکی بر سرکوب و پلیس امنیتی است و مخالفین را اعم از قانونی و غیرقانونی سرکوب میکنند.
تقریباً کلیه احزاب، طیفهای تندرو، میانهرو و اصولگرا دارند و تعاریفی مثل چپ، راست، میانه، چپ افراطی، راست افراطی و امثالهم صرفاً با توجه به معیارها و مبانی مورد قبول احزاب وجود دارد، یعنی اين تعاريف نسبی است. به همین دلیل شعارهای یک حزب میتواند در جایی افراطی تلقی شود و در جای دیگر محافظهکارانه. مهمترین نقطه اتكای حزب، پایگاه طبقاتی آن است. احزاب راست عمدتاً مدافع منافع اعیان، اشراف و ثروتمندان هستند، اما احزاب چپ ریشه در سندیکاهای کارگری و اتحادیهها دارند، معیار چپ و راست در اینگونه احزاب این است که هر حزبی کدام انگیزه اقتصادی را تعقیب میکند. به طور اصولی هر دو دسته احزاب چپ و راست بر این باورند که برنامههای آنهاست که منافع ملی را میتواند پاس دارد.
حال با این تعاریف میخواهیم ببینیم آیا آن چیزی که در دوره مشروطه به ظهور پیوست و مجادلات فراوانی به ارمغان آورد احزاب سیاسی بود یا نه؟ اگر اینان حزب بودند با کدام یک از موازین و معیارهای فوقالذکر قابل انطباقند؟ احزاب مهم دوره مشروطه عبارت بودند از: دمکرات، اعتدالی و اتفاق و ترقی. غیر از اینها احزابی تحت عنوان لیبرال و نیز ترقیخواهان جنوب وجود داشت، هيأت مؤتلفه هم ائتلافی بود از احزاب اعتدالی، اتفاق و ترقی، جمعيت ترقیخواهان جنوب و برخی نمایندگان مستقل مجلس که اکثریت پارلمانی مجلس دوم را تشکیل میدادند. ریشههای تاریخی این احزاب به فعالیتهای انجمنهای سرّی دوره اول مشروطه باز میگشت که پيشتر از آنان سخن گفتیم. از سوی دیگر نشان خواهیم داد که این احزاب چه نسبتی با انجمنهای فراماسونری و انجمنهای یهودی خارج کشور داشتند و کدام حزب با مواضع این انجمنها منطبق بود. انجمن نژادی لندن، انجمن فرانکو پرسان، گروه ژون پرسان، انجمن ایران در لندن و تکاپوی لژ بیداری ایران در همین راستا قابل تحلیل است. نیز از این بحث مهم سخن به میان ميآوريم که تشکیل کمیتههای ترور کار کدام حزب سیاسی بود؟ آیا این عمل با شعارهای مشروطه سازگار بود یا خیر؟ همچنين نشان خواهیم داد تأثیر بحرانهای اروپا به ویژه انگلیس در شکلگیری احزاب سیاسی ایران چه بود؟ و آیا تحولات ایران بازتابی از نزاعهای محافل بریتانیا بر سر نحوه تسلط بر ایران نبود؟ ارتباط این احزاب با محافل خارج کشور و نیز گروه صاحبان سرمایه و شرکتهای فراملیتی بهترین آزمون است برای اینکه معلوم شود این دسته از احزاب تا چه میزان به مرامنامه و اساسنامههای خود وفادار بودند؟
احزاب ایران در دوره دوم مشروطه
نخستین دوره از تاریخ ایران که در آن احزاب سیاسی شکل گرفتند دوره دوم مشروطه بود. شکلگیری احزاب در این دوره مثل خود بحث مشروطه تقلیدی ناقص از احزاب سیاسی دنیای سرمایهداری آن روزگار به ویژه بریتانیا بود. میدانیم در انگلستان دو حزب قدرتمند وجود دارد: کارگر و محافظهکار. حزب کارگر فق در دوره رمزی مکدونالد برای نخستین بار توانست قدرت سیاسی را به دست گیرد و در این راه با سنگاندازیهای فراوان محافظهکاران رو به رو بود. در دوره مشروطه ایران حزب لیبرال به رهبری سر هنری کمپبل بنرمن قدرت سیاسی را در انگلستان در دست داشت، حزبی که با محافل سرمایهداری بریتانیا در پیوندی تنگاتنگ قرار داشت. بنرمن از سرمایهگذاری شرکتهای فراملیتی در ايران، به شکلی اکید جانبداری میکرد و در این راه گروههای سیاسی همسوی خود را در بین مشروطهخواهان ایران مورد حمایت قرار میداد. به تقلید از احزاب بریتانیا و تا حدّی احزاب دمکرات و جمهوریخواه آمریکا در ایران هم دو حزب بزرگ شکل گرفت: حزب دمکرات و حزب اعتدالی. حزب دمکرات ائتلافی متشكل از روشنفکران مهاجر قفقازی مثل رسولزاده، برخی سوسیالدمكراتهای ارمنی مثل تیگران هاكوپیان و نیز روحانیونی مثل شیخ ابراهیم زنجانی و سیدحسين اردبیلی و در كنار آنان معجونی از سیاستمدارانی مثل حسینقلیخان نواب و وحیدالملک شیبانی كه تبعه بریتانیا بودند و نیز رجالی مثل محمدعلی فروغی و سیدحسن تقیزاده بود. زنجانی همان کسی است که قاضی دادگاه شیخ فضلالله نوری بود و حکم اعدام او را صادر کرد. خلاصه این که این حزب برخلاف عنوانش و البته برخلاف مرامنامهاش که در پی خواهد آمد در پیوندی عمیق با گروه شرکتهای فراملیتی و سرمایهسالاران بریتانیایی و امریکایی بود و ضمن دامن زدن به اغتشاشات خیابانی و اقدام به ترور، بهانههای لازم را برای تحرکات کشورهای بیگانه در ایران فراهم میکرد. حزب دمکرات، ادامه انجمنهای تندرو مشروطه بود که با همان روش به تحرکات خود ادامه میداد.
اصل تشکیل احزاب سیاسی به پیشنهاد ناصرالملک شکل گرفت. این سیاستمدار زیرک برای اينكه توازن نیروها را بسنجد و به منظور تشکیل دولتی که برخاسته از احزاب سیاسی باشد، به گروههایی که به شکل مافیایی در کشور فعالیت میکردند و مجلس را پایگاه بحرانهای کشور کرده بودند، پیشنهاد نمود مثل کشورهای اروپایی احزاب تشكيل شوند و مرامنامه و اساسنامههای خود را منتشر سازند تا دولت برخاسته از حزب اکثریت تشکیل شود. این امر دو نتیجه در برداشت: نخست وزن و اهمیت گروههای تندرو را مشخص میساخت و دیگر این که گروههای تندرو را که مدعی دمکراسی و آزادیخواهی بودند خلعسلاح میکرد.
اندك اندك اختلافاتی كه در مجلس دقیقاً صورت بروز و ظهور نمییافت، بیش از پیش بر صفحه جراید خود را نشان ميداد. بحث اعتدالی و انقلابی همه جا رواج داشت. سرمقالهنویس ایران نو ارگان اقلیت تندرو تذكر داد این دو واژه معانی متضادی دارند. گرچه به گمان او انقلاب و اعتدال اساساً با یكدیگر تضادی ندارند. در حقیقت اختلافات غیرعلنی در قالب این دو واژه در عرصه اجتماع جریان مییافت و افكار عمومی را متزلزل میكرد و در اضطراب نگه میداشت. علت امر روشن بود. فرقهها، اصناف و طبقات هر كدام بر اساس «منافع فرعی و شخصی خودشان» از مشروطه انتظاراتی داشتند. به طور خلاصه اكثریت مردم طرفدار مشروطه بودند و به قول رسولزاده مخالفان مشروطه، در دو طیف افراط و تفریط قرار داشتند. آنها كه در مقام تفریط بودند، مستبدین خوانده میشدند كه برای صیانت از منافع اشرافی گذشته خود، دشمن مشروطه شده بودند. این عده كه «ارباب عناد و شقاوت و دشمنان حرف حق و عدالت» بودند، در اصطلاح «رآكسیونر» یا «ارتجاعیون» خوانده میشدند.
و اما «قسمت دوم دشمن بچه مشروطیت، انقلابیون فعلی هستند كه در نظر ایشان این بچه قابل عمر نبوده ساقط و تمام مساعی در تربیت آن بیهوده است، [پس] در فكر آن میباشند كه بهتر از این را به وجود بیاورند و برای ایفای آن مقصود هم خونریزی را لازم دیده و به عقیده و اقتضای نظریات خودشان در فكر آخر رساندن انقلابند. به نظر ما این قبیل اشخاص اگر وجودی هم داشته باشند، نفوذ معتنابهی ندارند». منظور او اشاره به برخی جناحهای سوسیال دمكرات بود كه در مشروطه ایران فعال بودند. رسولزاده اعلام كرد ارتجاعیها دشمن مشروطهاند «از طرف راست» و «آخریها یاغیان میباشند از طرف چپ». او بلافاصله توضیح داد كه «رفیق محترم ما [روزنامه] شرق» اگر در خصوص انقلاب سخنی میگوید، منظورش انقلابی نیست كه مورد انتقاد رسولزاده قرار گرفته است. وی اعلام داشت منظورش از این جملات گردانندگان روزنامة شرق نیستند. افراط و تفریط فوق خارج از موضوع مشروطه تلقی گردید، اما در بین آنها «میدان وسیعی میماند كه فرقههای مختلفه قانونی اینجا باید در جولان باشند». جولانگاه افكار سیاسی، پذیرش نوزاد مشروطه و اختلاف حرف در نحوه تربیت آن میباشد. تربیت هم بر دو نوع است، نوع كهنه و قدیمی كه «مغایر اصول تمدن و علم است» و طبق آن نوزاد را در قنداق میپیچند و در حالی كه در كثافات غوطه میخورد به غذایش اهمیتی نمیدهند و او را از ترقی و تكامل باز میدارند. این نوع تربیت از آن محافظهكاران است.
محافظهكاران اغلب نظریاتشان بر آداب، عادات و رسوم قدیم است، و «در نظریات اداریشان خیلی با احتیاطاند». علت امر آن است كه آنها از نقطه نظر منافع خود، مشروطه ناقص فعلی را كافی میدانند و البته چندان هم در قید پایبندی به اصول مشروطه نیستند. اينها میگویند «تربیت كردن بچه موافق اصول فنی و طبابت، فقط در اروپا ممكن است و در ایران هنوز وقت آن نرسیده، باید سالها منتظر شد تا موفق بدان گردید، ممكن است كه اعتدال هم عبارت از این محافظهكاری باشد». در مقابل این دسته «تكاملیون» قرار دارند كه از تربیت امروزی مشروطه چشم نمیپوشند. رسولزاده خاطرنشان ساخت از دید دسته دوم تربیت از روی علم، تجربه و فن است «و اينكه علم و فن مخصوص به یك ملت و یا نژادی نبوده، تساوی فیوضات آن را شك و تردیدی نیست». با این تعریف، دسته مقابل اعتدالیها را نمیتوان انقلابی نامید، معهذا «با همه این مقدمات بایستی اقرار كنیم كه ما از اعتدال و انقلاب كه امروزها مطرح خواص عام است هرگز چیزی نفهمیدهایم»، اما با توجه به اينكه لغت انقلاب بعد از اعتدال پا به عرصه وجود گذاشته است، میتوان تصور كرد و القاء شبهه نمود كه «مبادا این لفظ برای زیادتی تأثیر اعتدال و مرغوبتر و مقبولتر شدن آن مخصوصاً ایجاد شده باشد».
نویسنده داخل در ماهیت بحث نشد و نگفت كدامیك از دو جناح برای هدایت جریان مشروطه بهترند، زیرا به قول خودش برای دادن حكم قطعی «هیچ حقی و هیچ حقایقی» نداشت. از همه مهمتر تا آن زمان كسی برای تعریف و تشریح آن عناوین كاری نكرده و مرامنامهای منتشر ننموده بود. هیچكدام از مدعيان مشروطه مضامین ارائه نمیدادند و فقط به عناوین بسنده میكردند. تشویش افكار عمومی هم ناشی از همین مطلب بود، بین نظر و عمل تعارض وجود داشت، هر كس در ذهن خود مطلبی داشت اما یا در عمل اجتماعی مغایر آن رفتار مینمود و یا اساساً از مكنونات خود چیزی ارایه نمیداد، «و از این رو یك بحرانی معنوی حاكمیت دارد». مردم باید تكلیف خود را میدانستند و هدایت سكان كشتی مشروطه را به گروهی میدادند كه مورد اطمینان آنها باشند، اما تا مرامنامه عرضه نمیشد به قول رسولزاده «این بحران یك طرفی نخواهد شد».
رسولزاده بهترین راه حل را علنی شدن و تشكیل احزاب میدانست؛ احزابی كه مواضع خود را صریح بیان نمایند. تا مواضع روشن نشود نمیتوان وجود «پارتی سیاسی» را در ایران باور كرد. «چاره آن هم جسارت صاحبان مسالك است كه هر كس هرچه دارد مثل كف صابون نمایانده، به میدان تنقید آورده ملت را ممیز خود قرار بدهد». او پیشبینی كرد همانطور كه بحران و انقلاب سیاسی، شكلگيري مشروطه را در پی داشت «بحران و انقلاب فكریه و روحیه هم لزوماً و قهراً پارتیهای سیاسی را تولید خواهد نمود!»
بعد از نیابت سلطنت ناصرالملك مقرّر گردید اكثریت و اقلیت پارلمانی برای سهولت تشكیل كابینه مشخص گردد. به مناسبت تشكیل اكثریت و اقلیت پارلمانی، روزنامه ایران نو مطالبی را به این امر اختصاص داد. نويسنده ابتدا از تعریف لغت «فرقه» شروع كرده بود: «فرقه عبارت از تشكیل یك مؤسسه سیاسی دارای مرامنامه معینی است كه مقاصد و آمال یك طبقه اجتماعی را متضمن و شامل میباشد». پس تأسیس یك فرقه بدون داشتن مرامنامه غیرممكن است، «تشكیلات و مرامنامه» دو ركن اساسی یك فرقهاند. وقتی تشكیلات وجود نداشته باشد، مرامنامه هم بیمعنی است و اگر مرامنامه وجود نداشته باشد، تشكیلاتی هم وجود ندارد. فرقهها تجلی سیاسی طبقات اجتماعیاند، یعنی هر فردی كه داخل در فرقه معینی میشود، میخواهد از منافع خود دفاع كند: «از اینرو واضح و هویداست كه هر كسی كه داخل سیاسیات میشود و خود را در ردیف یك فرقهای قلم میدهد، برای دیگران نكوشیده و به فكر منافع مخصوصه خود میباشد».
فرقههای سیاسی «محافظین منافع طبقات مختلفه اجتماعی» هستند، پس در «معیشت سیاسی» آنهایی كه تشكیلات منظمی ندارند یا فاقد آن هستند، خود به خود اسباب مغلوبیت خویش را فراهم میآورند. اینها پایمال كسانی میشوند كه زیر لوای سیاسی معینی گرد آمدهاند. منشأ كشمكش احزاب، دستیابی به قدرت سیاسی است. هر حزب سیاسی طبق «منافع طبقاتی» خود برای «فتح دستگاه حكومت» به آرایش نیرو میپردازد؛ زیرا تا وقتی قدرت را به كف نیاورند، نمیتوانند آمال خود را اجرا كنند. مقصود از فتح قدرت، چپاول و غارت و سپردن امور به اشخاص نالایق نیست؛ «این هم از اثر حكومت قاجاریه است كه هنوز از مغزهای بعضی از هيأتهای سیاسی ما محو و زایل نگردیده، برعكس مفهوم و معانی مضامینی است كه ما به كار میبریم». بلكه مقصود، «مركزیت یافتن امور اداره مملكت در ید قدرت یك فرقه میباشد كه در سایه قوت او رأی افراد ملت كسب تسلط مینماید».
در حكومت مشروطه «ورقه رأی بیش از یك نارنجك موجب وحشت است». اكثریت پارلمانی منوط به این رأی است، زمامداری امور هم به واسطه همین اكثریت است. كشمكش حزبی و مشاجرات فرقهای، نماینده «زدوخوردهای طبقاتی» است و پارلمانی كه فاقد فرق سیاسی باشد، «حكم پارلمان را پیدا نمیكند». این دیدگاهها درست نقطه مقابل مطالبی است كه پيشتر از همین نویسنده نقل شد.
تا پیش از تشكیل احزاب، توازن نیروها مشخص نبود. هر کس مدعی بود مردم به دفاع از آنان وارد گود خواهند شد و حریف را از میدان به در خواهند کرد. به واقع اندكی پس از فتح تهران انجمنها و دستههای سیاسی متعددی اینجا و آنجا ظهور كرد. روزنامه مجلس كه مواضعی مخالف ایران نو داشت، این تحول را باعث یأس و ناامیدی دانست. زیرا در تهران در هر گوشه و كنار «هر جمعی به یك خیالی» گردهم میآیند و از اعمال دسته دیگر نكوهش میكنند، «بلكه برای تخریب كار آنها اسبابچینی و كارشكنی كرده در پی افتضاح و بدنام كردن آنها برمیآیند». خاطرنشان شد «پارتیبازی و تشكیل احزاب سیاسی» در همه جاي دنیا مرسوم است و اصولاً كسی بحثی در تشكیل احزاب ندارد، «لكن حرفی كه هست آن است كه در فرنگ پارتی سیاسی وجود مییابد و در ایران پارتی شخصی». حزب سیاسی «به حال مملكت نافع است» اما حزب شخصی مضر منافع كشور است. دیگر آنكه «پارتی سیاسی صاحب یك عقیده معین و یك مبدأ معلومی است، پارتی شخصی مبدأ و عقیده معینی ندارد». هر حزب سیاسی باید «مسلكی مشخص» داشته باشد و در استحكام آن جد و جهد نماید، اما حزب شخصی مسلك مشخصی ندارد و «طالب جهل مطلق است».
در ادامه بحثی پرشور در مورد مبانی فلسفی احزاب به میان آمده بود: در اروپا هر فیلسوف عقیده خاصی دارد و چون عقیده خود را حق و دیگران را باطل میداند، سعی میكند دیدگاه خود را مطرح نماید. هر كس طرفدار این شخص باشد دور او گرد میآید و در پیشرفت آن مسلك تلاش میكند، دیگری مخالف اوست و اتباعش را بر ضد آن فيلسوف دعوت میكند. پس منشأ تشكيل احزاب، مبنايي فلسفی است و «دو فرقه میشوند دو پارتی فلسفی». اختلاف عقیده «طبیعی» است و به همین دلیل است كه احزاب اختلاف نظر دارند، «هیچ ملت متمدنی نیست كه پارتیبازی شغل بزرگ آنها نباشد و رؤسای احزاب متصل در فكر پیشرفت كار سیاسی خود نباشد». مثلاً در انگلیس احزاب توری و ویگ، در فرانسه جمهوری و مشروطه و سوسیالیست، «در اتازونی حزب رپوبلیكی و دیمقراطی» با هم ضدیت دارند، این ضدیت مبدائي دارد كه «اختلاف وجدان» است؛ بهمین دلیل نتایج منطقی هم به ارمغان ميآورد. اينها تلاش میكنند نمایندگان بیشتری به مجلس بفرستند. هر حزبی در مجلس نماینده بیشتری داشت اكثریت است و رأی او ملاك عمل قرار ميگيرد.
نویسنده مقاله یادشده از مداحان حزب دمكرات آمريكاست. او «عقاید دیمقراطی» را «بالاتر از رپوبلیكی» میداند. به باور وی که خود در زمره میانهروان مشروطه است، جمهوریخواهان چندان به تساوی اعتقاد ندارند؛ «اما دیمقراطی خیلی در تساوی حقوق پیشرفته در خصوص تقسیم ثروت و توزیع اموال، عقاید عجیبی دارند و تمام سعیشان بر آن است كه فقرا را در ثروت با اغنیاء شریك سازند، عملهجات و فعلهها و كسبه طرفدار حزب دیمقراطی هستند»، اغنیاء، صاحبان ثروت و كمپانیها طرفدار جمهوریاند و دو حزب همیشه با یكدیگر در حال منازعهاند. روزنامهها «اغلب طرفدار دیمقراطی هستند» زیرا كه خوانندگان روزنامهها «اغلب طرفدار دیمقراطی هستند» و اینان بیشتر «از طبقات اواسطالناساند» و طبعاً میل به مساوات دارند. اما برخی جراید طرفدار اغنیاء میباشند مثل «روزنامه طیمس لندن» و در حقیقت مؤسس این روزنامهها ثروتمندان هستند، «كه مبادا طرف غالب شده و جلوگیری از اجتماع و تراكم ثروت آنها بنماید». پس در غرب تكلیف اشخاص در برابر احزاب معین است، «اما در ایران نه تنها تابعین مسلك معینی ندارند، بلكه رؤسا نیز خود نمیدانند چه قصد و چه مسلك دارند و مردم را به چه طریقی باید بكشانند». نتیجه اينكه تنها كار این عده عیبجویی از طرف مقابل و مذمت اوصاف، اخلاق و اعمال آنهاست، «بدون اينكه اختلاف عقیده خود و طرف را معلوم كنند»، به همین دلیل سخن از وجوب خلع است و عزل و استعفاء.
درست به همین دلیل در دوره نیابت سلطنت ناصرالملک در دوره دوم مشروطه، دو حزب بزرگ تأسیس شد، دمكرات و اعتدالی. ابتدا بهتر است مرامنامه این احزاب را بررسی و آنگاه عملكرد آنها را ارزیابی نماییم.