24-04-2014، 14:14
يه پدري , يه روبات دروغ سنج ميخره که با شنيدن دروغ سيلي ميزده تو گوش دروغگو
تصميم ميگيره سر شام امتحانش کنه
پدر: پسرم، امروز صبح کجا بودي؟
پسر: مدرسه بودم
روبات يه سيلي ميزنه تو گوش پسره
پسر: دروغ گفتم، رفته بودم سينما
پدر: کدوم فيلم ؟
پسر: داستان عروسکها
روبات يه سيلي ديگه ميزنه تو گوش پسره
پسر: يه فيلم س*****ی بود
پدر: چي ؟ من وقتي همسن تو بودم
نمي دونستم اصلا اینا چيه..!!!
روبات يه سيلي ميزنه تو گوش پدره...
مادر: ببخشش عزيزم،هرچي باشه اون پسرته ديگه ...
روبات يه سيلي ميزنه تو گوش مادره...!!!. مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمیخواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”
آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”
مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.”
آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.” امیدوارم از موضوعم خوشتون اومده باشه لطفا ب موضوعم امتیاز و سپاس بدید ( حامد)
تصميم ميگيره سر شام امتحانش کنه
پدر: پسرم، امروز صبح کجا بودي؟
پسر: مدرسه بودم
روبات يه سيلي ميزنه تو گوش پسره
پسر: دروغ گفتم، رفته بودم سينما
پدر: کدوم فيلم ؟
پسر: داستان عروسکها
روبات يه سيلي ديگه ميزنه تو گوش پسره
پسر: يه فيلم س*****ی بود
پدر: چي ؟ من وقتي همسن تو بودم
نمي دونستم اصلا اینا چيه..!!!
روبات يه سيلي ميزنه تو گوش پدره...
مادر: ببخشش عزيزم،هرچي باشه اون پسرته ديگه ...
روبات يه سيلي ميزنه تو گوش مادره...!!!. مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمیخواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”
آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”
مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.”
آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.” امیدوارم از موضوعم خوشتون اومده باشه لطفا ب موضوعم امتیاز و سپاس بدید ( حامد)