07-05-2012، 21:48
< بـنام خدای قاصدک ها >
با جوهر سرخرنگ احساس و خنجر بی رحم قلم نقش قلبم را بر سینه ی
پاک و غمگین کاغذ ها میکشم و آن را بر بال های قاصدک مهربانی،
تقدیم به شما میکنم:
تقدیم به خدای خوبم که حضورش وسعت دوست داشتن است.
تقدیم به پدر و مادرم و همه ی پدر و مادر ها،که وجودشان آسمانی است.
تقدیم به حافظ که شاخه نبات احساسم را به من هدیه کرد و تقدیم به همه ی آنهایی که
حضورشان در لحظات سکوت و تنهایی مرا لبریز می کند از هرچه احساس،
< قـاصدک های سرخ عــــشق >
به نام پروردگار رز های سرخ
آسمان بهاری با سرانگشتان ظریف و زیبای باران،
اهنگ خواب های طلائی را با
نت های برگ های سبز درختان،آرام آرام می نوازد.
ترنم صدای ترانه ی برگ ها و باران در فراسوی پنجره ی اتاقم،
من را به تماشای شادی
شاپرک ها دعوت می کند.
بوی باران،ابرهای خاکستری،آسمان سرخ رنگ غروب،
پنجره ی گشوده،
ماهی کوچک تنگ بلور،
همه و همه طعم عشق می دهند،
عطر جشن پرستو ها،
عطر بـهار،
عطر حضور تو،عطر دوست داشتن ...
بـنام تنها عشق تا ابد باقـی
توی همهمه ی بی احساس ماشین ها،
توی دنیای بی روح دود و آهن،
کنار یک دریچه نشستم به وسعت خوشبختی،
دریچه ای که به روی یه گل سرخ عشق گشوده شده.
صدای گنجشکایی رو می شنوم که به عشق دیدن خنده های آسمون و اشک شادی ابرا،
پرواز می کنن،
به دست هایی چشم دوختم که با وسعت باغ قلبش،باغچه ی کوچیک حیاط رو،سبز و دریایی
میبینه،به چشم های مهربونی که تمام بوسه های دنیا واسه ی پرستش مهربونی هاش کمه
به وجودی دل گرمم که وجودش آسمونی و عشقش اهورایی ست.
کنار دریچه ی کوچیک اتاق من ، یه دنیای بزرگ پر احساسه،قلب مهربونیه که چشماش جز به
آرامش چشمام،به خواب نمیره،
لبهایی که جز به لبخند لبام شکوفا نمیشه و دنیایی که جز به زیبایی دنیام زیبا نمیشه.
کنار دریچه ی کوچیک اتاق من،یه آسمون پر عشقه،
آسمونی به وسعت دنیای من،
آسمونی به زیبایی دریا،به بزرگی دنیا،
آسمونی قد دوست داشتن که هیچ وقت پایان نداره.
کنار دریچه ی اتاق من ،یه اسمه،
یه اسم مثل خورشید، که وسعت دیدم پر از اونه ،
یه اسم مثل بارون که باغچه ی قلبم سبز از زمزمه ی اونه،
یه اسم که جنسش،جنس گله،
پر از نوره،پر از غروره،پر از عشقه.
یه اسم که زندگی می بخشه حتی به مرگ،
حتی به نیــــست
من کنار دریچه ی اتاقم یه دنیای بزرگ دارم ، به اندازه ی خوشبختی.
من کنار دریچه ی اتاقم میشینم و ،واسه داشتن دنیایی به این قشنگی ،
واسه داشتن زیبایی به تمامیت سرخی عشق،
به وسعت آبی ارامش،
با بارون آسمون همنوا میشم و
به سجده ی عشق،تو محراب پاک دوست داشتن میرم.
بـنام خدای آسـمان ها
دار عشق را بر پا کردم،
از رنگ های زیبای دوست داشتن،تار و پود فرش محبت را
شروع به بافتن نمودم.
رج سرخ عشق،رج آبی محبت،رج صورتی احساس،رج سفید حضور بهاریت،
رج مشکی هجران و نبودنت ...
قالی را بافتم،طرح نقش بسته به قالی،نگاه عاشق تو بود،
وجود شیرین تو که تمامیت عشق است و کمال احساس.
قالی عشق من جز تو طرحی نداشت ،جز تو هیچ زیبایی نداشت،
جز تو هیچ نداشت...
با جوهر سرخرنگ احساس و خنجر بی رحم قلم نقش قلبم را بر سینه ی
پاک و غمگین کاغذ ها میکشم و آن را بر بال های قاصدک مهربانی،
تقدیم به شما میکنم:
تقدیم به خدای خوبم که حضورش وسعت دوست داشتن است.
تقدیم به پدر و مادرم و همه ی پدر و مادر ها،که وجودشان آسمانی است.
تقدیم به حافظ که شاخه نبات احساسم را به من هدیه کرد و تقدیم به همه ی آنهایی که
حضورشان در لحظات سکوت و تنهایی مرا لبریز می کند از هرچه احساس،
تقدیم به تو ای ایرانی ،ای زاده ی سرزمین پاک عشق
< قـاصدک های سرخ عــــشق >
به نام پروردگار رز های سرخ
آسمان بهاری با سرانگشتان ظریف و زیبای باران،
اهنگ خواب های طلائی را با
نت های برگ های سبز درختان،آرام آرام می نوازد.
ترنم صدای ترانه ی برگ ها و باران در فراسوی پنجره ی اتاقم،
من را به تماشای شادی
شاپرک ها دعوت می کند.
بوی باران،ابرهای خاکستری،آسمان سرخ رنگ غروب،
پنجره ی گشوده،
ماهی کوچک تنگ بلور،
همه و همه طعم عشق می دهند،
عطر جشن پرستو ها،
عطر بـهار،
عطر حضور تو،عطر دوست داشتن ...
بـنام تنها عشق تا ابد باقـی
توی همهمه ی بی احساس ماشین ها،
توی دنیای بی روح دود و آهن،
کنار یک دریچه نشستم به وسعت خوشبختی،
دریچه ای که به روی یه گل سرخ عشق گشوده شده.
صدای گنجشکایی رو می شنوم که به عشق دیدن خنده های آسمون و اشک شادی ابرا،
پرواز می کنن،
به دست هایی چشم دوختم که با وسعت باغ قلبش،باغچه ی کوچیک حیاط رو،سبز و دریایی
میبینه،به چشم های مهربونی که تمام بوسه های دنیا واسه ی پرستش مهربونی هاش کمه
به وجودی دل گرمم که وجودش آسمونی و عشقش اهورایی ست.
کنار دریچه ی کوچیک اتاق من ، یه دنیای بزرگ پر احساسه،قلب مهربونیه که چشماش جز به
آرامش چشمام،به خواب نمیره،
لبهایی که جز به لبخند لبام شکوفا نمیشه و دنیایی که جز به زیبایی دنیام زیبا نمیشه.
کنار دریچه ی کوچیک اتاق من،یه آسمون پر عشقه،
آسمونی به وسعت دنیای من،
آسمونی به زیبایی دریا،به بزرگی دنیا،
آسمونی قد دوست داشتن که هیچ وقت پایان نداره.
کنار دریچه ی اتاق من ،یه اسمه،
یه اسم مثل خورشید، که وسعت دیدم پر از اونه ،
یه اسم مثل بارون که باغچه ی قلبم سبز از زمزمه ی اونه،
یه اسم که جنسش،جنس گله،
پر از نوره،پر از غروره،پر از عشقه.
یه اسم که زندگی می بخشه حتی به مرگ،
حتی به نیــــست
من کنار دریچه ی اتاقم یه دنیای بزرگ دارم ، به اندازه ی خوشبختی.
من کنار دریچه ی اتاقم میشینم و ،واسه داشتن دنیایی به این قشنگی ،
واسه داشتن زیبایی به تمامیت سرخی عشق،
به وسعت آبی ارامش،
با بارون آسمون همنوا میشم و
به سجده ی عشق،تو محراب پاک دوست داشتن میرم.
بـنام خدای آسـمان ها
دار عشق را بر پا کردم،
از رنگ های زیبای دوست داشتن،تار و پود فرش محبت را
شروع به بافتن نمودم.
رج سرخ عشق،رج آبی محبت،رج صورتی احساس،رج سفید حضور بهاریت،
رج مشکی هجران و نبودنت ...
قالی را بافتم،طرح نقش بسته به قالی،نگاه عاشق تو بود،
وجود شیرین تو که تمامیت عشق است و کمال احساس.
قالی عشق من جز تو طرحی نداشت ،جز تو هیچ زیبایی نداشت،
جز تو هیچ نداشت...