امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 4.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

1 داستان با حال

#1
سلام بچه ها امیدوارم تکراری نباشه:
مردی برای کار کردن به خارج از کشور میرود و در هتل اتاقی اجاره کرده و به همسرش ایمیل میفرستد که رسیده است.ولی بدون اینکه متوجه اشتباهش شود ادرس ایمیل را اشتباه وارد میکند.در همان روز هم زن بیوه ای از مراسم خاکسپاری همسرش برمیگشته است .هنگامی که به خانه رسید میرود تا ایمیل هایش را که اشنایان برای عرض تسلیت نوشته بودند چک کند.و به محض خواندن اولین پیام بی هوش میشود . هنگامی که پسر مادرش را در این وضعیت میبیند نگاهی به صفحه ی کامپیوتر می اندازد.
به:همسر گلم
موضوع:من رسیدم
میدانم اگر این پیام را ببینی خوشحال میشوی.ان ها این جا کامپیوتر داشتند و اجازه میدهند ما به عزیزانمان پیامک بزنیم.میبینم همه چیز اماده شده که فردا به اینجا بیایی.
به امید دیدنت فردا.
به خاطر وقتی گذاشتم سپاسوبزن و نظرم بدهBig Grin
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
1 داستان با حال 1
پاسخ
 سپاس شده توسط aivdhv2 ، D-: ، frank lampard ، AMIR 77 NEW ، سام عفيفي ، *mehrzad* ، neginsetare1999 ، melina * ، ţђę ɱąŋ wђǫ şǫɭd ţђę wǫŗɭd ، ωøŁƒ ، matadorrr ، انو ، شقایق123456789 ، mxad ، PARIA33 ، PROOSHAT ، sara mehrani ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، حانی خوشگله. ، manoella ، king city ، LOVE8 ، alireza-1377 ، -Edgar ، ♣erfan♣ ، ****مهناجون**** ، ترانه95 ، کیمیانا ، ارمين2012 ، aliorang ، خانوم خوشگله!!! ، ترول ، نازلی=997664$%$%^4
آگهی
#2
آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمو د . شیادی چون شنیده بود بهلول
دیوانه است جلو آمد و گفت :
 اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!
شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت :
تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .

تبلیغ کوکاکولا

یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت .

دوستی از وی پرسید: «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»

وی جواب داد: «هنگامی که من به آنجا رسیدم مطمئن بودم که می توانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم. اما مشکلی که داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم:

پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیان بیهوش افتاده بود.

پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.

پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.

پوستر ها را در همه جا چسباندم.»

دوستش از وی پرسید: «آیا این روش به کار آمد؟»

وی جواب داد: «متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم، سپس دوم و بعد اول را دیدند.!!!!
پاسخ
 سپاس شده توسط BlAcK dAy ، ţђę ɱąŋ wђǫ şǫɭd ţђę wǫŗɭd ، mama2 ، manoella ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، goldengirl ، mosaferkocholo
#3
فکر کرده خودش هم میمیره
پاسخ
 سپاس شده توسط BlAcK dAy
#4
انجمن نا مناسب
دستهــايم را محکمتر بگيـر

من هنوز هم نميخواهــم

تورا...

به دست خاطرات بسپارم...

1 داستان با حال 1
پاسخ
 سپاس شده توسط BlAcK dAy
#5
منتقل شد
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
1 داستان با حال 1
پاسخ
 سپاس شده توسط BlAcK dAy


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان