17-08-2013، 18:23
بچه ها این رمانو خودم نوشتم لطفا نظروسپاس بدید
شب شده بود ومن خوابم نمی برد به خودم گفتمبرم سراغ لب تاب تا یکم خوابم بگیره همین که لب تابو روشن کردم اشکان اومد تو اتاق گفتم=یه وقت درنزنی ها؟-نه بابا چه کاریه!بعدباحالت بامزه ای گفت=چی کارمیکنی بلا نکنه میخوای با بی افت چت کنی؟-نه بابا ما گورمون کجابود که بخواییم کفن داشته باشیم.اشکان عموی منه که26 سالشه واحسان عموبزرگمه28 سالشه هیچ کودومشون هنوز عزوسی نکردن احسان بچه ارومی ولی اشکان خدابه دور شلوغه درحد لالیگا واما من باران رهایی فر هستم تک فرزند خوانواده 25ساله دانشجوی ترم اخر رشته معماری یه دایی دارم اسمش مهران 27سالشه بچم مظلوم واقع شده چون ماروابط خوانوادگیمون خیلی خوبه عموهام با دایی مهران خیلی گرم هستن حتی باهم رفتوامدخوانوادگیم دارن داشتم میگفتم ما هیچ دختری توفامیل نداریم به جزمن.محتی عمه وخاله هم ندارم منه بدبخت.من بی اف می اف ندارم طول زبونم به قول خیلی ها 20متره من موهای مشکی دارم و چشهای تیله ای نمیدونم بقیه نظرشون راجع به من چیه ولی به نظرم خودم خوشگلم قدم 170 ووزنم55 از لوس بودن متنفرم کلا یه ادم شادو باجنبه ایم از ازدواج متنفرم نمیدونم چرا ولی دوس ندارم عروسی کنم.توفکربودم که اشکان با اسکیت پریدوسط افکارنازنینم وگفت=نگفتی؟-چیو؟-اینکه باکی چت میکنی؟-اقامن دارم میرم اینترنت اصلا تو اینجاچی کار میکنی؟-اومدم بگم اقاجون اومده -یا امامزاده چاوز!-چی؟ - هیچی گلم. این اقاجون ما یه حرف بزنه ینی دیگه جای اما واگری نداره رفتم پایین دیدم نشسته روکاناپه همین که رسیدم به سالن گفت بیام پیشه خودش همین که نشستم گفت= باران؟-بله اقاجون؟-فردا شب قراره برات خواستگار بیاد!-کی؟-دوستم عین تو یه نوه داره قول بده جواب مثبت بهش بدی- خوب حالا ببینم چی میشه. دیدم داشت با نگاهش منو درستی قورت میداد گفتم= سعیمو میکنم قبول کنم-پس مبارکه .ااااااااا همینجوری کشکی کشکی شوهرم دادن رفت اینجوری که نمیشه.خداکنه حالا پسره مالی باشه وای ننه چرا عقده ی دختر نداشتشو سرمن خالی میکنه؟نچ نچ نچ حالا ببینیم تا فرداچی میشه انقد این موضوع روم تاثیرگذاشته بودکه گرفتم عین مرغ خوابیدم.صبح سنگینیه یه نگاه رو روصورتم حس کردم چشاموبازکردم دیدمیه نفر با صورت پشمالو اومده استقبالم یه جیغه بنفش زرد قناری کشیدم که گوش خودم ترکید .بعدهمون پشمالوئه افتاد روم وای ننه کمپوت شدم همین که ازروم بلندشد ماسکشودراورد دیدم اشکانه بلاگرفتس دودیم دنبالش حالا اون بدو من بدو اخرسر گوشیشوکش رفتم ودویدم تواتاق درم قفل کردم ......
بچه ها تظروسپای یادتون نره این رمان هفته ای یه بار نوشته میشه اگه هفته دیگه بقیشو خواستید بیاید تو پروفایلم تمامیه موضوعات روبزنید همین
شب شده بود ومن خوابم نمی برد به خودم گفتمبرم سراغ لب تاب تا یکم خوابم بگیره همین که لب تابو روشن کردم اشکان اومد تو اتاق گفتم=یه وقت درنزنی ها؟-نه بابا چه کاریه!بعدباحالت بامزه ای گفت=چی کارمیکنی بلا نکنه میخوای با بی افت چت کنی؟-نه بابا ما گورمون کجابود که بخواییم کفن داشته باشیم.اشکان عموی منه که26 سالشه واحسان عموبزرگمه28 سالشه هیچ کودومشون هنوز عزوسی نکردن احسان بچه ارومی ولی اشکان خدابه دور شلوغه درحد لالیگا واما من باران رهایی فر هستم تک فرزند خوانواده 25ساله دانشجوی ترم اخر رشته معماری یه دایی دارم اسمش مهران 27سالشه بچم مظلوم واقع شده چون ماروابط خوانوادگیمون خیلی خوبه عموهام با دایی مهران خیلی گرم هستن حتی باهم رفتوامدخوانوادگیم دارن داشتم میگفتم ما هیچ دختری توفامیل نداریم به جزمن.محتی عمه وخاله هم ندارم منه بدبخت.من بی اف می اف ندارم طول زبونم به قول خیلی ها 20متره من موهای مشکی دارم و چشهای تیله ای نمیدونم بقیه نظرشون راجع به من چیه ولی به نظرم خودم خوشگلم قدم 170 ووزنم55 از لوس بودن متنفرم کلا یه ادم شادو باجنبه ایم از ازدواج متنفرم نمیدونم چرا ولی دوس ندارم عروسی کنم.توفکربودم که اشکان با اسکیت پریدوسط افکارنازنینم وگفت=نگفتی؟-چیو؟-اینکه باکی چت میکنی؟-اقامن دارم میرم اینترنت اصلا تو اینجاچی کار میکنی؟-اومدم بگم اقاجون اومده -یا امامزاده چاوز!-چی؟ - هیچی گلم. این اقاجون ما یه حرف بزنه ینی دیگه جای اما واگری نداره رفتم پایین دیدم نشسته روکاناپه همین که رسیدم به سالن گفت بیام پیشه خودش همین که نشستم گفت= باران؟-بله اقاجون؟-فردا شب قراره برات خواستگار بیاد!-کی؟-دوستم عین تو یه نوه داره قول بده جواب مثبت بهش بدی- خوب حالا ببینم چی میشه. دیدم داشت با نگاهش منو درستی قورت میداد گفتم= سعیمو میکنم قبول کنم-پس مبارکه .ااااااااا همینجوری کشکی کشکی شوهرم دادن رفت اینجوری که نمیشه.خداکنه حالا پسره مالی باشه وای ننه چرا عقده ی دختر نداشتشو سرمن خالی میکنه؟نچ نچ نچ حالا ببینیم تا فرداچی میشه انقد این موضوع روم تاثیرگذاشته بودکه گرفتم عین مرغ خوابیدم.صبح سنگینیه یه نگاه رو روصورتم حس کردم چشاموبازکردم دیدمیه نفر با صورت پشمالو اومده استقبالم یه جیغه بنفش زرد قناری کشیدم که گوش خودم ترکید .بعدهمون پشمالوئه افتاد روم وای ننه کمپوت شدم همین که ازروم بلندشد ماسکشودراورد دیدم اشکانه بلاگرفتس دودیم دنبالش حالا اون بدو من بدو اخرسر گوشیشوکش رفتم ودویدم تواتاق درم قفل کردم ......
بچه ها تظروسپای یادتون نره این رمان هفته ای یه بار نوشته میشه اگه هفته دیگه بقیشو خواستید بیاید تو پروفایلم تمامیه موضوعات روبزنید همین