امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان 18+

#11
چه معلم بی ادبی بودHeart
عارفی را دیدم که در یک دست اتش و در دست دیگرش اب بود *بگفتم کجا می روی* گفت :می روم تا اب را در جهنم بیاندازم و اتش را در بهشت تا کسی به خاطر ترس از جهنم و رفتن به بهشت خدا را نپرستد بلکه خدا رابه خاطر او و : عشقش به او پرستشکند.cryingcrying
آگهی
#12
واقعا جای سپاس داره به این میگن نیمه پر لیوانو دیدن نباید که حتما یه چیز.......سانسور باشه که
#13
عالی بود Heart
زن نیستم اگر زنانه پای عشقم نایستم
از قبیله زلیخا آمده ام
آنقدر عشقت را جار می زنم تا خدا برایم کف بزند...
#14
طولانی.......Undecided
#15
eyvall
خاکی خاکی ام
آنکه دنیایم بود آنچنان زمینم زد که تا آخر عمر باید خودم را بتکانم....
#16
جالب بود‏'‏SmileSmileSmile
#17
ایول به پسره
یه چند مدت از خدا یه دوچرخه میخواستم

بعدش دیدم خدا به دعا های دیگه توجه میکنه
تصمیم گرفتم یه دوچرخه بدزدم

واز خدا طلب ببخشش کنمBig Grin
#18
تتتتتكراري
#19
خیلی باحال بود
#20
جالب بود ممنون
ابتکار بچه های مدرسه ی ما.... و به افتخار همه تتلی ها

داستان 18+ 2


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 15 مهمان