امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خاطرات و عکس های بچه های دهه 60(نسل سوخته)

#1
دهه شصت یعنی :
یعنی بیدار شدن با بوی نفت بخاری نفتی
یعنی صف کیلومتری نون
یعنی آتاری و میکرو
یعنی برنج کوپنی
یعنی فخرفروختن با کتونی میخی
یعنی تلویزیون سیاه و سفید
یعنی آدامس خروس نشان
یعنی کارت بازی با دمپایی
یعنی کپسول بوتان و پرسی
یعنی نوار کاست
یعنی بوی نفتالین لای رختخواب
یعنی خریدن لبو و لواشک از سر کوچه یمدرسه
یعنی سوختگی نارنجی رنگ بلوز کاموایی
یعنی نیمکت سه نفره
پوشیدن لباس داداش بزرگه
یعنی ساختن آدم برفی با لگن حموم
یعنی بوی نم زیر زمین
یعنی چوبین و برونکا
یعنی تیله بازی
یعنی اشکنه و خشیل
قاشق زنی تو چهارشنبه سوری
عاشق شدن از پس پرده حیا و شرم
یعنی صدای آژیر قرمز
یعنی سریال اوشین

خ یادم میاد وقتی توجیبی نداشتم وقتی میخواستم برم مدرسه 10 بار خدافظی میکردم مادرم میفهمید که تو جیبی میخوام رک نمیتونستم بگم برا من بول بده
دو زار میدادند ومیرفتم مدرسه خرج 3روزم بود

بی سرو صدا ، وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید توو حیاط ؛ معلمتون نیومده”
یکی از ناگهانی ترین و سورپرایز کننده ترین جملات دوران مدرسه …
.
.
.
شما یادتون نمیاد اونوقتا شعر “قسم به اسم آزادی” از تلویزیون پخش میشد باهاش غلط غلوط میخوندیم تا میرسید به جای “همه به پیش … به یکصدا …”
یه دفعه به تقلید از خواننده هاش اوجمیگرفتیم و با شور داد میزدیم “جامدادی عزیز ما”

ادامه دارد... نظر فراموش نشه
پاسخ
 سپاس شده توسط sohrabe khaste ، سایه2 ، ჩяσOσкєη ժяєαм ، پرنسس یخی1 ، ferya ، Azarbayjanliam ، ღSηow Princessღ ، HeDyE~×~ ، هاناجون ، parnia tajik ، amir73 ، @hasti@ ، SABER ، ωøŁƒ ، aLiReZaZ-iM ، سایه 72 ، **kitty** ، هاکان ، سورنا فاول ، ✘PETER✘ ، ~Mahnaz~ ، rana m ، یلدا عبدی ، HediVampire ، only
آگهی
#2
BlushBlush
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خاطرات و عکس های بچه های دهه 60(نسل سوخته) 1

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خاطرات و عکس های بچه های دهه 60(نسل سوخته) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط سایه 72 ، ✘PETER✘
#3
يادش بخير، 25 تومن ميداديم دوتا نون ميخريديم با يه يخمك، تازه بزرگترا ميگفتن گرون شده!! صد تومن ميداديم دوتا شيشه شير ميگرفتيم!!

یادش بخیر قدیما تلویزیون که کنترل نداشت یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه…
.
.
.
یادش بخیر ، اون قدیما وقتی چسب نواری کم میاوردیم از جلد کتابامون می کندیم …
.
.
.
مامانم که شیشه پاک کن میخرید ، لحظه شماری میکردم تا اون ماده ی داخلش تمومه بشه بعد توش آب پر کنم بازی کنم …
این بلند مدت ترین برنامه ریزی بود که تو بچگی انجام میدادم !!!
ادامه دارد...نظر فراموش نشه
پاسخ
 سپاس شده توسط ferya ، سایه2 ، Azarbayjanliam ، هاناجون ، amir73 ، سایه 72 ، **kitty** ، ✘PETER✘ ، ~Mahnaz~
#4
یادش بخیر یه برگ از درخت میکندیم میذاشتیم رو دستمون با اون یکی دست محکم میزدیم روش میترکید کلی حال میکردیم !
ادامه دارد...
پاسخ
 سپاس شده توسط سایه2 ، ferya ، Azarbayjanliam ، هاناجون ، amir73 ، ωøŁƒ ، ✘PETER✘
#5
HeartHeart
خاطرات و عکس های بچه های دهه 60(نسل سوخته) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
#6
ﻣﺎ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﯿﻢ ﺗﻮﭖﭘﻼﺳﺘﯿﮑﯽﺩﻭﻻﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢﻭﺍﻣﯿﺴﺎﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺗﻮﭘﯽ ﺳﻮﻻﺥ بشه و ﭘﺎﺭﻩ ﺵ ﮐﻨﯿﻢ … ﺍﻭﻧﺎیی ﮐﻪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﻥﺩﻭﺗﺎ ﺗﻮﭖ ﻧﻮﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻦ ﯾﮑﯿﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ !!!
.
.
.
یادش بخیر بچه که بودیم از این فرفره کاغذیا درست میکردیم و میدویدیم تا بچرخه ؛ بعضی وقتا هم کهدیوارو نمیدیدیم و با سر میرفتیم توی دیفال …
ادامه دارد...
پاسخ
 سپاس شده توسط Azarbayjanliam ، هاناجون ، amir73 ، ωøŁƒ ، ✘PETER✘ ، ~Mahnaz~
#7
Big GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin
تـمـام مـعـلوم هـا و مجـهـول هایـم را

بـه زحمـت کـنـار هـم مـی چـیـنم

فـرمـول وار ؛

مـرتـب و بـی نـقـص …

و تــو

بـا یـک اشـاره

هـمـه چـیـز را

در هـم می ریــزی …

در شرح حال گل
بنویسید خار را
بر هم زنید : خوب و بد روزگار را .HeartHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
#8
احسنت؛Heart


نمیدونم روستا دیدین یانه! یادمه آب تموم میشد، ظرفا رو برمیداشتم و از سر مزرعه تا روستا رو (از ترس گرگ ! Big Grin) یه نفسه می دویدم و با الاغ عموم اینا با ظرفای پر آب بر می گشتم Big Grin

وقتی آخرای تابستون میشد و بایستی بر میگشتیم شهر، باد غربی شروع می شد و تقریباً هر 6 متری یه گردباد کوچولو درست میشد! وقتی از بالای تپه به روستا نیگا می کردی، ... واقعاً نمیشه گفت که چقدر جالب بود Angel

----------------------------------

ولی یه چیز بگما؛ "نسل" اون شکلی نیست که نوشتی Big Grin میدونم خودت می دونی، ولی خیلیا نمی دونن، حالا درستشو بنویسی بنظرم بهتره Big GrinTongue
خاطرات و عکس های بچه های دهه 60(نسل سوخته) 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘
#9
یکی از وحشتناک ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچ کسی توی حیاط نیست …

پسره ۸ سالشه از باباش تبلت میخواد
والا ما ۸ سالمون بود دستمونو گاز میگرفتیم
که جاش بمونه شبیه ساعت مچی بشه
به قدری کیف میکردیم انگار ساعت سواچ دستمونه
پاسخ
 سپاس شده توسط Azarbayjanliam ، هاناجون ، amir73 ، ✘PETER✘ ، ~Mahnaz~
#10
یادش بخیرAngel
درهرطوفان باخدابودن به تر از نا خدا بودن است.
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘PETER✘


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Big Grin خاطرات امروز من = طنز و باحال
  (دفترچه خاطرات چهارم ابتداییم برادرم را يدا كردم !!!)
  نظرتون درباره ی نسل سوخته چیست ؟ (1)
  خاطرات یک مداد (قابل توجه کسانی که مداداشنو گاز میگیرن)(به ترتیب هفته بخوانید)
  خاطرات یک خون آشام
  عكس هايي زيبا و هنرمندانه از خلاقيت و طراحي جالب با كبريت سوخته
  خاطرات روز های مدرسه
  خاطرات یه دکتر باحال...
Smile خاطرات پزشک شهرکردی... برای رشته ی تجربی جالب میتونه باشه
  خاطرات یک دانشجوی دم بخت

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان