جک و سام, سالیان سال با هم دوست بودند. سام در بستر مرگ افتاده بود و جک برای عیادت و دیدنش پیش او رفته بود.
_ سام! می دونی که در طول زندگی, من و تو بیس بال رو خیلی دوست داشتیم, یه لطفی در حق من می کنی رفیق؟ وقتی رفتی بهشت به من بگو اونجا هم بیس بال بازی میکنن یا نه!!!
_ جک! من و تو سالیان طولانی دوستان خوبی برای هم بودیم, این درخواست تو رو حتما انجام میدم.
سام مرد... چندین شب است که از مرگ او می گذرد.جک خوابیده است, صدایی از دور می شنود که گویی او را خطاب میکند! جک ناگهان بلند می شود:
_ کیه؟؟
_ منم سام!!!!
_ یعنی چی؟ سام مرده!!
_ دارم بهت میگم من سام هستم.
_ ا...ا... تویی؟ کجایی؟
_ من تو بهشتم, اومدم بهت بگم که دوتا خبر دارم! یکی خوب و یکی بد.
_ اول خبر خوب رو بگو.
_ خبر خوب اینه که تو بهشت بیس بال هست.
_ جدی میگی؟! پس عالیه! حالا خبر بده چیه؟؟؟
_ تو سه شنبه تو تیم هستی!!!!!!
_ سام! می دونی که در طول زندگی, من و تو بیس بال رو خیلی دوست داشتیم, یه لطفی در حق من می کنی رفیق؟ وقتی رفتی بهشت به من بگو اونجا هم بیس بال بازی میکنن یا نه!!!
_ جک! من و تو سالیان طولانی دوستان خوبی برای هم بودیم, این درخواست تو رو حتما انجام میدم.
سام مرد... چندین شب است که از مرگ او می گذرد.جک خوابیده است, صدایی از دور می شنود که گویی او را خطاب میکند! جک ناگهان بلند می شود:
_ کیه؟؟
_ منم سام!!!!
_ یعنی چی؟ سام مرده!!
_ دارم بهت میگم من سام هستم.
_ ا...ا... تویی؟ کجایی؟
_ من تو بهشتم, اومدم بهت بگم که دوتا خبر دارم! یکی خوب و یکی بد.
_ اول خبر خوب رو بگو.
_ خبر خوب اینه که تو بهشت بیس بال هست.
_ جدی میگی؟! پس عالیه! حالا خبر بده چیه؟؟؟
_ تو سه شنبه تو تیم هستی!!!!!!