زن و شوهر جوانی سوار بر موتورسیکلت در دل شب میراندند.....
آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست میداشتند
زن جوان گفت یواش تر برو من می ترسم.
مردجوان گفت نه اینجوری بهتره.
همسرش گفت خواهش میکنم من خیلی می ترسم.
مرد گفت خب.ولی اول باید بگی دوستم داری.
زن جوان:دوستت دارم.حالا میشه یواشتر بری؟
مردجوان:منو محکم بگیر....
زن جوان:خب حالا میشه یواشتر برونی؟.
مردجوان:باشه.به شرط اینکه کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری.آخه نمی تونم راحت برونم اذیتم میکنه.
.
.
.
.
.
روز بعد روزنامه ها نوشتند:
برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید
در این حادثه که بدلیل بریدن ترمز موتورسیکلت اتفاق افتاد،یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت....
.
.
.
.
.
مردجوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود.پس بدون اینکه زن جوان را مطلع سازد با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار جمله ی دوستت دارم را از زبان او بشنود.
و خودش رفت تا او زنده بماند....

من خودم الآن چشام پر اشکه عزیزم
تو دیگه با سپاس و نظر ندادن بیشتر اشکمو در نیار
آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست میداشتند

زن جوان گفت یواش تر برو من می ترسم.
مردجوان گفت نه اینجوری بهتره.
همسرش گفت خواهش میکنم من خیلی می ترسم.
مرد گفت خب.ولی اول باید بگی دوستم داری.
زن جوان:دوستت دارم.حالا میشه یواشتر بری؟

مردجوان:منو محکم بگیر....
زن جوان:خب حالا میشه یواشتر برونی؟.
مردجوان:باشه.به شرط اینکه کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری.آخه نمی تونم راحت برونم اذیتم میکنه.
.
.
.
.
.
روز بعد روزنامه ها نوشتند:
برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید

در این حادثه که بدلیل بریدن ترمز موتورسیکلت اتفاق افتاد،یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت....
.
.
.
.
.
مردجوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود.پس بدون اینکه زن جوان را مطلع سازد با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار جمله ی دوستت دارم را از زبان او بشنود.
و خودش رفت تا او زنده بماند....


من خودم الآن چشام پر اشکه عزیزم

تو دیگه با سپاس و نظر ندادن بیشتر اشکمو در نیار