ارسالها: 3,918
موضوعها: 325
تاریخ عضویت: Jan 2012
سپاس ها 6360
سپاس شده 15381 بار در 6331 ارسال
حالت من: هیچ کدام
اَز آدمها بُت نسازید!!!
این خیانت است.
هم به خودتان
هم به خودشان!
خدایی می شوند که خدایی کردن نمی دانند!
و شما در آخر می شوید سر تا پا کافرِ خدایِ خود ساخته.
ارسالها: 3,918
موضوعها: 325
تاریخ عضویت: Jan 2012
سپاس ها 6360
سپاس شده 15381 بار در 6331 ارسال
حالت من: هیچ کدام
گاهــی حجـم ِ دلــــتنـگی هایـم
آن قــدر زیـاد می شود
که دنیــــا با تمام ِ وسعتش
برایـم تنگ می شود ...
... دلتنــگـم...
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگارش به من که رسیــــد از حرکـت ایستـاد...
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ ِ خودم...
خودی که مدتهـــاست گم کـر د ه ام ...
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم
یک بار از دیار …
یک بار از یاد …
یک بار از دل …
ارسالها: 1,838
موضوعها: 66
تاریخ عضویت: May 2012
سپاس ها 5416
سپاس شده 6216 بار در 2030 ارسال
حالت من: هیچ کدام
گاهی باید رفت . . . .
سرنوشت مینویسد و من عاجزانه تسلیم میشوم . . .
اگر روزی از کنار هم گذشتیم به یاد آشنایی لبخند خواهم
ارسالها: 26
موضوعها: 15
تاریخ عضویت: Dec 2012
سپاس ها 0
سپاس شده 104 بار در 25 ارسال
حالت من: هیچ کدام
06-01-2013، 22:16
[/size]مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .
وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟
دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.
شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن
[size=medium]نظریادتون نره
خدایامن درکلبه فقیرانه خود چیزی دارم که که تودرعرش کبریای خودنداری من چون تودارم وتوچون خودنداری[/color][/font][/size]
ارسالها: 906
موضوعها: 620
تاریخ عضویت: Oct 2012
سپاس ها 1757
سپاس شده 3366 بار در 924 ارسال
حالت من: هیچ کدام
گر رود ... دیده و عقل و خرد و جان ... تو مرو
که مرا ... دیدن تو ... بهتر از ایشان ... تو مرو
آفتاب و فلک ... اندر کنف ... سایه توست
گر رود ... این فلک و اختر تابان ... تو ... مرو
ای که ... درد سخنت ...صافتر از ... طبع لطیف
گر رود ... صفوت این طبع سخندان ... تو مرو
اهل ایمان ... همه در ... خوف دم خاتمتند
خوفم از ... رفتن توست ... ای شه ایمان ... تو مرو
تو مرو ... گر بروی ... جان مرا ... با خود ... بر
ور مرا ... می نبری با خود از این خوان ... تو مرو
با تو هر ... جزو جهان ... باغچه و بستان است
در خزان ... گر برود ... رونق بستان ... تو مرو
هجر خویشم ... منما ... هجر تو ... بس ... سنگ دل است
ای شده لعل ... ز تو ... سنگ بدخشان ... تو مرو
کی بود ... ذره ... که گوید ... تو مرو ... ای خورشید
کی بود بنده ...که گوید ... به تو سلطان ... تو مرو
لیک ... تو ... آب حیاتی ... همه خلقان ... ماهی
از کمال کرم و رحمت و احسان ... تو ... مرو
هست ... طومار دل من ... به درازی ابد ...
بر نوشته ... ز سرش ... تا ... سوی پایان ... تو ... مرو
گر ... نترسم ... ز ملال تو ... بخوانم ... صد بیت
که ز صد بهتر و از ... هجده هزاران ... تو ... مرو
ارسالها: 1,877
موضوعها: 34
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 5513
سپاس شده 6600 بار در 3565 ارسال
حالت من: هیچ کدام
دهان تنهائیم آب می افتد
برای یک قطره بودنت !!!
ارسالها: 470
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: Dec 2012
سپاس ها 1075
سپاس شده 700 بار در 341 ارسال
حالت من: هیچ کدام
یکی را دوست می دارم...
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که
او را دوست می دارم.
ولی افسوس
او هرگز نگاهم را نمی خواند.
به برگ گل نوشتم من که
او را دوست می دارم.
ولی افسوس
او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو که
او را دوست می دارم.
ولی افسوس
یکی ابر سیه آمد ز ره روی ماه تابان را بپوشانید.
صبا را دیدم و گفتم،صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم که
او را دوست می دارم.
ولی افسوس
ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید.
کنون وامانده از هرجا دگر باخود کنم نجوا
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس
او هرگز نمی داند...
ارسالها: 1,877
موضوعها: 34
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 5513
سپاس شده 6600 بار در 3565 ارسال
حالت من: هیچ کدام
قانعم!
”تو” قسمت “من”..
مال مردم بودی..
قربان (دلم) که مال مردم خور نیست!!
!
ارسالها: 1,877
موضوعها: 34
تاریخ عضویت: Aug 2012
سپاس ها 5513
سپاس شده 6600 بار در 3565 ارسال
حالت من: هیچ کدام
گاهی؛
بی حسی هم
حسِ خوبی است...!