04-12-2012، 9:52
دلم خيلي تنگ شده برا اون وقت هايي که
دلت برام تنگ ميشد ...
دلت برام تنگ ميشد ...
|
به انتظار نشسته ايم:::::: |
||||||||||||||||||||
04-12-2012، 9:52
دلم خيلي تنگ شده برا اون وقت هايي که
دلت برام تنگ ميشد ...
04-12-2012، 13:49
خیلی به ما نزدیک شده بود دیگر داشت به حریم شخصیمان سرک میکشید
خوب رویش را کم کردی دیگر جرات نمیکند سمت ما بیایید متوجه نبودی؟! محبت را میگویم…
04-12-2012، 16:36
بودن با کسی که دوستش نداری و
نبودن با کسی که دوستش داری همه اش رنج است . پس اگر همچون خود نیافتی تنها باش . مثل خـــــــــــــــــــــــــــــــدا
04-12-2012، 21:35
به انتظار نشته ایم...
به انتظار یک دیگر، به انتظار روزی که هردو مان یکی دیگر را برای....انتخاب کند...
05-12-2012، 8:54
بعضی اوقات باید،
با چسب زخم زخمی را بست که بر اثر زخم تنهایی به وجود می اید...
11-12-2012، 16:21
تـَـنهآيــے يَــعنے ؛
ذِهنـَـمـ پـُـر اَز تو ، خــآلے از ديگـَـرآن اَستـــ ... امــآ کِـنآرَمـ خــآلے اَز تو ، پُــر از ديگـَـرآن اَستـــ .
12-12-2012، 16:22
به انتظار نشسته ایم،
هردومــان، در قبال ان همه نیکی، من هم هدیه ای اورده ام، بهتر از هرچیز، عاشقتم و میخوام، بـــا تو، زندگی را بهتر بشناسم...
12-12-2012، 16:24
تو همنفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد .
تو همسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد . تو مال منی و من مال تو نیستم، باران منی و من کویری بیش نیستم . دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ، چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد ! من پر از درد بودم و خسته ، اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد ! هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی؟ تو با منی و من تنها نشسته ام ، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام ! نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام ...
12-12-2012، 16:34
[align=center]صدای پایی میاد!
تو که نیستی؟ نه...نه.... صای پاییست، که انگار میخواهد کنارت باشد، بغضش درمد، چاره ای ندارد! چاره ای جزء،،،، فرار ندارد! اون،قلب شکسته من است![/align]
12-12-2012، 16:37
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی …. همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد… انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم… این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت …. دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام…. فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم…. دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟ در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم… تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی…. گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟ سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …
| ||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
موضوعات مرتبط با این موضوع... | |||||
تنها نشسته ام و چای مینوشم و بغض میکنم..... | |||||
چشم انتظار:::::: |