آهای .....زاده هااااا، من هنوز زندممممم
آقا سلام
حالت خوبه؟
اینجانب امیر هستم، در تاریخ 29/7/1403
صدای منو میشنوید از مرخصی میان دوره...
چقدر خیلی چیزا عوض شده و ی ترکیب لعنتی از حس خوب و بد بوجود اومده برام وقتی بعد از حدود یک ماه برگشتم خونه
البته دروغ نگفته باشم پنجشنبه جمعه ها میومدم خونه، ولی از بس خسته بودم و از بس تایم کم بود نمیرسیدم حتی صبکه های اجتماعیمو چک کنم یا حتی پیامارو جواب بدم چ برسه ب کارای دیگه
مثلا هوا خیلی خنک تر شده و ب طبع مردم آرومتر شدن
اخبار جنگ و خون ریزی زیاد شده
ساختمون رو ب رویی ک ساخته بود و پنجره اتاقم تو دهن خونشون باز میشد خونه رو خالی کرده و الان پنجره رو باز کردم دیدم مشتری اومده بود خونه رو ببینه
از اولشم با این ساختمون حال نمیکردم،
بعد از اینکه حیاطو خراب کرد و آپارتمان شد جلوی ویوی پنجره اتاق منو گرفت...
ولی ایشالا بیوفتم یگان، خیلی ب خونه نزدیکتره و زندگیم میوفته روی روال عادی...
میگن مث تایم اداری میشه تایمم، با این تفاوت ک حقوق درست حسابی ندارم
توی این مدت ک آموزشی سربازی بودمم چنتا خاطره نوشتم ک اونارو هم میام با تاریخ اضافه میکنم
دنبال ی موتور باکسر ارزون قیمت سالمم هستم ک ایشالا پیدا کنم وردارم برای یگان رفتن و سرکار رفتن راحت بشم
پنجشنبه 26 ام ک اومدم مرخصی میان دوره مهدی بزرگه اومد دنبالم رفتیم بیرون چرخیدیم، رفیقشم دیدیم، نهار یه املت خوردیم، بعد از ظهر هم یه آبمیوه زدیم رفتیم خونه که داداشم اینا قرار بود بیان خونمون، مهدی رسوند منو خونه
جمعه یه حموم رفتم و یکم استراحت کردم
شنبه که دیروز بود ساعت پنج صبح پاشدم راه افتادم برم ببینمش، ساعت یازده و نیم رسیدم،
یکم دیر کرد، خواب مونده بود
رفتیم نهار خوردیم، کلللییییی گرون شد
یک میلیون و هفتاد هزار تومن یه نهار خوردیم فقط
اومدم بگم هنوز جاش درد میکنه ک دیدم دروغه، واقعا نوش جونمون و خیلی دلم براش تنگ بود و چسبید بهم نهاری ک خوردیم، خودم بخاطر اون آمپولی ک دیشبش زده بودم دلم درد میکرد و حالم زیاد خوب نبود ولی با این حال خیلی چسبید
داشتیم میرفتیم یجا دیگه ک روی پل، توی سر بالایی تسمه تایم ماشینش پاره شد...
گفتم خلاص کن بشین تو ماشین هلش بدم پل رو رد کنیم
با هر سختی ای بود ماشینو هل دادم تا از اون جای خطرناک رد شدیم زدیم بغل.
زنگ زدیم یکی از دوستا و یکی دیگه از دوستای هم خدمتی من ک تو اون شهر زندگی میکرد اومدن کمک، رفتیم مکانیک اوردیم و تسمه تایمو عوض کرد برامون.
بعدشم از بچها تشکر و خدافضی کردیم و یکم وقت گذروندیم و من بلیط برگشتنمو دو ساعت و نیم انداختم عقب
خیلی خوش گذشت
مهدی زنگ زد گفت کی میای تهران؟
گفتم شب
گفت نیم ساعت قبلش بزنگ بیام دنبالت
اومد و وقتی برگشتم رفتیم ی پارک یکم نشستیم و قدم زدیم و حرف زدیم
هف هشت ده دقیقه قبل ساعت یک منو رسوند خونه و خودشم رفت.
حسابی خوابیدم،
صب بلند شدم صبونه خوردم باز ساعت دوازده و نیم خوابیدم تا ده دقیقه ب چهار
بلند شدم دیدم به به...
مامانم آش رشته درست کرده
نهارمم از آشه خوردم و یکم یوتیوب دیدم
برا ماهایی ک سیگاری نیستیم و منی ک حتی قلیونم نمیکشم، این ویدیو و فیلم دیدنا خود تراپی و انرژی مثبته
دیشب پیام داده میگه احساس سرماخوردگی دارم
امروز زنگ زدم میبینم صداش گرفته، میگه ببخشید اگه سرما خوردی
اومدم فیلم ببینم ک گفتم بذار قبلش ی قسمت از خاطراتمو بنویسم ک بعدا بیام چیزایی ک تو دفترچم نوشته بودمو هم اضافه کنم...
فعلا تا همینجا نگهش میدارم تا بقیه خاطراتی ک رو کاغذ نوشتمو هم بنویسم و اضافه کنم
ساعت 19:17 یکشنبه 29/7/1403
19:18