31-12-2021، 23:34
مال من شبیه منه
راضی ام ازت
راضی ام ازت
|
کاربران فلشخور در سرزمین عجایب.(سال 1400).پارت 10(پایانی) قرار گرفت. |
|||||||||||||||||||||||||||||
31-12-2021، 23:34
مال من شبیه منه
راضی ام ازت
31-12-2021، 23:50
(31-12-2021، 21:55)THEDARKNESS نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. اون ک قیافته ![]()
(31-12-2021، 19:55)THEDARKNESS نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. خوبم:" مخصوص تو چرا فقط؟
01-01-2022، 17:45
(01-01-2022، 15:26)ᴠᴀᴍᴘɪʀᴇ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.هیچی چون طرف داشته نوشیدنی میخورد به جوری گفتم انگار اسم یه نوشیدنیه و چون خودم ساختم میشه مخصوص خودم
01-01-2022، 19:24
(آخرین ویرایش در این ارسال: 01-01-2022، 19:25، توسط THEDARKNESS.)
خب دوستان با هرچی کمی و کاستی که بود بالاخره به اخر این داستان زیبا رسیدیم
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() خب پارت پایانی. همه هستن ولی به فنا رفتیم 2. خب پس از اینکه فرنود رفت و با ملیکا حرفاشو زد و ارش رو ازاد کردش. از دور گرد خاکی عظیم به پا شد و صدای شیپور ها بلند شد. دوووددوودددددرووو و فردی بلد فریاد میز: آی به گوشش به هوش از دور می آید ارتش پیروز ما و بعله بالاخره حسام و پرهام به همراه ارتش که برای جنگ رفته بودند برگشتند. دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. https://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim/Uploaded/Image/1398/05/20/1398052012581744418090654.jpg دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. https://media.parstoday.com/image/4bpldba065d4c7zhjs_800C450.jpg اما وضعیت آنها گواه در پیروزی نداشت. ![]() ![]() حسین: ای پرهام این چه وضعیتیه دیگه چه بلایی سر ارتشمون آوردی. ![]() پرهام : بابا اینا جنگیدن بلد نبودن دشمن یه حمله زد همشون به فنا رفتن ![]() ![]() ![]() مهدی:خخخخخخخخخخخ حسام میبینم بد باختی ![]() ![]() ![]() حسام: حرفی دارید؟ ![]() حسین: خفه بابا بچه پرو. هم رفتن جنگ رو باختن هم نون خور اضافه اوردم باخودشون. ![]() آرمیتا: حسین عزیزم ![]() مهدی: مگه تو با شهزاده اونوریا ازدواج نکردی.؟ حسام: نه بابا مادر پسزه بهشون گفته ما اینوریا رسم نداریم از اونوریا زن بگیریم. مهدی: اخر اونا اینورن ما اونور یا اونا اونورن ما اینور؟ ![]() ![]() حسام: ![]() ![]() مهدی: ![]() ![]() ![]() حسین: عه چیزه نه. شماهم که خانم موجهی هستید. نه با اون دو تا مفت خور دیگه بودم. مهدی: ![]() ![]() ![]() آوا: عه اونی چان مرسییییییی ![]() ![]() ![]() بهار: ![]() ![]() ![]() ![]() بهار: بیا فاطمه عزیزم کوچولو خودم بیا غلط کردن. عشق خودمی ![]() فاطمه: ![]() ![]() حسام: خب بهتره دیگه کم کم فرار کنیم. ![]() بچه های انجمن: چرااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟// پرهام: چون ما شکست خوردیم و ارتش اونوریا داره مید سراغمون دیگه. باید هرچه زود تر فرار کنیم. ![]() ![]() آرش: ای مغز فندقی ها من تو این مدت که داشتید الکی وراجی میکردین این نقشه فرار رو طراحی کردم. ![]() ![]() بچه های انجمن: وای مرسیی ![]() آرش: ![]() ![]() مهدی: خب نقشت چیه؟ ارش: بریم لب ساحل منتظر شیم یه کشتی کروز رد بشه بعد سوارش بشیم بریم. ![]() مهدی و ریهام و حسین: ![]() ![]() ![]() حاج صابر: ![]() فرنود: ای صابر گران مایه تو کی امدی؟ حاج صابر: همینک به سر مقصدريال مقصود رسیدم. بهار: ![]() ![]() ![]() ![]() حاج صابر و فرنود: چشم ![]() حاج صابر: گوش کنید ای فرزندانم. ![]() بچه های انجمن: ![]() ![]() ![]() حاج صابر اصلاح میکند: گوش کنید ای اعضای انجمن من ما باید دست به دست هم بگذاریم تا کشورمان ار از دست این متجاوزین اونوریا نجات بدهیم. ![]() حسام: تکبیر بگو ![]() فرنود: نگران نباشید مریدان جان بر کف من آنها شکست خواهند داد و ما را می رهانند از گزند این دشمنان. مریدان فرنود: ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() بچه های انجمن: عیب نداره فرنود گریه نکن قدرت به هیچ کس وفا نکرده. ![]() ![]() ![]() فرنود: ![]() ![]() فرنود: ![]() حسام: من میرم مایو بپوشم تا خونه رو شنا قورباغه برم ![]() رومینا: شما هیچ جا نمیری . شیر فهم شدی؟ ![]() حسام: اوا عجقم تو اینجا ، اینجا کجا؟ ![]() رومینا: هوم اومدم ببینم چطوری داری بهم خیانت میکی ![]() حسام: عه خوشگلم من کجا خیانت کجا من فقط و تا ابد به عشقم نسبت به تو وفا دارم. ![]() تینا: هی خائن بیادب پس چرا به من اون حرفارو میگفتی . واقعا که خائن. رومینا خونشو بریز که حلاله ![]() حسام :عه تو هم اومدی ![]() رومینا: حساممممممم این چییییی میگه ![]() حسام: ![]() ![]() رومینا: پس چرا داری فرار میکنی ![]() ![]() ![]() به گوش به گوش از دور سواری به تاخت می آید. حسین: این با کدوم#$ گلیه ![]() شاهزاده قبلی اینوریا میاد و به سمت باران رفته و زانو میزند و با حلقه ای از او خواستگاری میکند. شهزاده قبلی اینوریا: منو ببخش من اشتباه کردم درگیر ظاهر شدم بیا برگرد پیشم ![]() سهند:برو بابا این بانوی زیبارو دیگه با منه................................ باران: خب بخشش از بزرگانه باشه قبوله ![]() ![]() سهند: ![]() شاهزاده اینوریا: نترس بابا من یه هواپیما شخصی دارم باهم باهاش فرار میکنیم. ![]() باران: اخ خودا عشقم ![]() بچه های انجمن: تک حوری میکنی؟؟؟/ ![]() باران: نه چیزه ![]() ![]() سهند: خب تینا میخوای بریم برجمو نشونت بدم الان میخوایم بریم دیگه وقت نمیشه ها!؟ ![]() تینا: وای واقعا؟ سهند ![]() سهند: اره میای بریم ![]() تینا: ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() سهند: ![]() تینا: خب این حسینه کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟> حسین وآرمیتا: ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() تینا: ایش این پسرم که لیاقت نداشت. ![]() ![]() حاج صابر فریاد میزند: خب همه وسایلتونو جمع کنید بریمممم پادشاه اونوریا: هههه ما با استفاده از تکنیک های بی صدامون محاصرتون کردیم دیگه راه فراری ندارید ![]() ![]() ![]() سرباز اونوریا: پادشاه الان ماییم که محاصره شدیم. ![]() پادشاه انوریا: ![]() سرباز اونوریا: نمیدونم یهویی یه ارتش 202,623( اشاره به تمامی اعضای انجمن منهای افراد حاضر در داستان) نفری از وسط دریا اومد بیرون. حاج صابر:هههه کیف کنید بصیرت مرا ![]() ![]() ![]() ![]() بچه های انجمن: بیسیم از کجا پیدا کری؟ ![]() حاج صابر: از همون اول که اومدیم داشتم. ![]() بچه های انجمن: ![]() ![]() مهسا: هیچ کس از جاش تکون نخوره ![]() دخترای انجمن: ای وایی مهساا ![]() مهسا: بیاین بغلم ![]() پسرا: اخیش نجات پیدا کردیم ![]() ![]() و ایگونه شد که بچه های انجمن بر اونوریا پیروزشدن و از اونجایی که حاج صابر میخواست برگرده سر تاج و تختش تو فلشخور و از شاه بازی دیگه خسته شده بود شاهزاده اینوریا شد پادشاه کل جزیره و با باران ازداج و باران شد ملکه جزیره و همونجا موندگار شد . بقیه هم سوار هواپیما شدن تا برگردن سر خونه زندگیشون. هی خواستم سکانس فرار مینیون ها از زندان رو بزارم که شامل حالمون میشه ولی خ به لطف اینترنت پر سرعتم آپلود نشد خودتون بزنید آپارات و چند جا دیگه داره ببینید. شرمنده. خب این داستانم تموم شد. پایان به پایان آمد این دفتر اما حکایت همچنان باقی است ![]()
01-01-2022، 21:27
(آخرین ویرایش در این ارسال: 01-01-2022، 21:27، توسط SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ.)
تموم شد؟بابا من پففیل اوردم ای بابا
01-01-2022، 22:39
(01-01-2022، 21:27)SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. عیب نداره بیا دور هم بخوریم میچسبه
دقیقا من حسامو کشتم یا نه
![]() ![]()
03-01-2022، 18:08
(03-01-2022، 16:46)ᴠᴀᴍᴘɪʀᴇ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. نه به لطف ورود به موقع ارگان های امداد و نجات هنوز زندس
05-01-2022، 22:37
(03-01-2022، 18:08)THEDARKNESS نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.*هم اکنون در پ.خ در حال جان دادن است
| |||||||||||||||||||||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|