14-08-2021، 10:32
من تگ میشم ولی لالم؟._.
|
کاربران فلشخور در سرزمین عجایب.(سال 1400).پارت 10(پایانی) قرار گرفت. |
||||||||||||||||||||||||||||||||
14-08-2021، 10:32
من تگ میشم ولی لالم؟._.
16-08-2021، 22:14
(آخرین ویرایش در این ارسال: 21-10-2021، 20:22، توسط THEDARKNESS.
دلیل ویرایش: پشیمانی
)
...............
09-10-2021، 13:36
خب نظرم عوض میخوام ادامه بدم
ببخشید دیگه دمدمی مزاجم
21-10-2021، 20:47
(آخرین ویرایش در این ارسال: 21-10-2021، 20:53، توسط THEDARKNESS.)
خب به نام خدا پارت 8 داستان.
حسین: عه سهند شیطون پس ازون بالا چشم چرونی میکنی ها؟ ![]() ![]() سهند : کاری نکن لوله تفنگو بکنم ت دماغت ها بچه پرو ![]() ![]() حسین : ![]() ![]() تینا : ایش حسین چیکارش داری بدبختو محو زیبایی من شده برام گل اورده بزار گلشو بده بره تا وقتمون کمتر تلف بشه. سهند به سمت باران میرود : ای بانوی زیبا رو این شاخه گل ناقابل را از من بپذیرید لطفا ![]() ![]() ![]() تینا: ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() باران: ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() تینا: صبرکن صبر کن الان اشتباه کردی دیگه ؟ میخواستی گلو به من بدی دیگه اخه بانوی زبارو منم هااا ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() سهند: نظرتون چیه بریم برجکم را بهتون نشون بدم ای بانوی زیبا رو؟ ![]() ![]() ![]() تینا: هاااااااااااااااااااااااااااااااا نهههه نهههه داری اشتباه بزرگی میکنی من خیلی خوشگل ترم ها یه لحظه صبر کن شاید مال ارایشمه بزار عوضش کنم ببینی چقدر زیبام ![]() ![]() ![]() سهند : خب بانوی زیبارو بفرمایید از این طرفه ![]() ![]() تینا: نههه سهند صبر کن داری اشتباه بزرگی میکنی ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() مهدی،حسین،شقایق و رومینا و ملیکا و بقیه حاضرین: ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() حسین: صبر کن تینا بیا بانوی زیباروی من شو من هنوز هستم ![]() تینا: نه من فقط سهندمو میخوام. سهندمو بدین ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() حسین : تینا صبر کنننننن نروووو ![]() ![]() ![]() مهدی: حسین حالا بریم پیش فرنود؟ حسین: ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ریهام: ![]() ![]() مهدی: واقعا تو وضعیت خوابیده بودی؟ ![]() ریهام: خب چیه من کلی کار دارم مثل شما که بیکار نیستم من منشی شاهم ها شاهههه ![]() ![]() ![]() ![]() مهدی: ![]() ریهام: بله که میشه صبح بیدار شم صبحانه بخورم بعدش قهوه بخورم بغدش برم خرید بعدش برم ارایشگاه بعدش برم تو دفتر با تلفن زنگ بزنم با ترلان و شقایق و مبینا باهاشون درد و دل کنم و همش به بقیه بگم سر حاج صابر شلوغه و وقت ندارن و ........ دیدی چه همه سخته؟؟ ![]() ![]() مهدی: ![]() ![]() مهدی: دارم ازت به عنوان یه الگوی کاملا به فنا رفته رو نویسی می کنم تا به عنوان مرجع بدم به بقیه شبیه تو نشن ![]() ![]() کمتر از نیم ثانیه بعد حال روز مهدی: ![]() خب تموم شد این قسمتم هرچند کم @شـــقآیــق @*VENUS* @SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ @βάરãɲ @"☆мᴇʜяᴀʙ☆" @Prometheus @моои @"AVA_MADI*" @"نــــــــــⓐنسی" @سهَند @"ƤᴏᴏƁᴏи" @"ʟeмoи" @THEDARKNESS @"вɪʟʟɪє" @ғαறØᴜs_ραѕѕeя_βყ @"†ᴰᵃᴿᶜʸ†" @Setayesh.s @shghyegh @Mohlek @فرنودِ بن گیومرث @"^t!ana^" @"BTS__ARMY" @*Aɴѕel*
21-10-2021، 21:23
عه من کجام؟
معلومه یه شخصیت منفی ساکت مرموز چندشمD:
21-10-2021، 22:07
(21-10-2021، 21:23)SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. از پارت ۴ رفتی جنگ همه منتظرن با خبر فتح برگردی
23-10-2021، 7:32
يه سوال فني.-.
من فقط تعجب كردم چرا منو تگ كردي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
29-10-2021، 16:21
(آخرین ویرایش در این ارسال: 29-10-2021، 16:22، توسط THEDARKNESS.)
سلام دوستان پارت 9: همه هستن ولی به فنا رفتیم
![]() معرفی 3 شخصیت محبوب(پرهام،حسام،ارمی) شخصیت: پرهام اسم: پرهام سن:15 قد:170 وزن:43 رنگ چشم: یکی سفید کامل یکی قهوه ای رنگ مو: قهوه ای تیره خصوصیات اخلاقی : شرور مغرور و انتقام جو زندگی نامه: پرهام فرزند سردار سپهبد یکی از ارتش های جهان است و در خانواده ای کاملا نظامی و نظام مند چشم به جهان گشوده است. وی از همان بچگی علاقه بسیار زیادب نسبت به جنک افزار ها داشته و ارزو داشت روزی خودش یک ارتش را رهبری کند. وی همواره در زیر سایه نام پدرش بود و به همین دلیل از یکی از شهر های جهان به انجمن فلشخور مهاجرت کرده تا بتواند برای خودش اسم و رسمی در بیاورد و سپس به یکی از شهر های جهان برگرد. اون پس از امدن به فلشخور با استعداد و لیاقت و توانایی که از خود نشان داد توانست اول به عنوان نویسنده یخش نظامی و سپس به عنوان مدیر آزمایشی و در نهایت به عنوان مدیر آن بخش فعالیت کند و بدین ترتیب پله های ترقی را یکی پس دیگری پیمود. و در جریان کودتای سرزمین عجایب به عنوان فرماندهی ارتش نیروهای شورشی منسوب شد و هم اکنون با نیرو های خود در حال جنگ با اونوری ها هستند. ___________________________________________________ شخصیت:حسام اسم: حسام سن :۱۷ قد:۱۷۶ وزن:۵۸ سایز پا :۴۲ رنگ چشم :قهوه ای رنگ مو :بور خصوصیات اخلاقی و ظاهری : ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زندگی نامه: حسام دوران کودکی خود را در مدارس ایران گذراند و وقتش را صرف به فنا دادن معلمانش کرد و سپس بعد از اشنایی با کرونا با انجمن فلشخور نیز آشنایی یافته و تبدیل به یکی از ستون های مستحکم و لرزش ناپذیر این انجمن شد و ایشان نیز به همراه پرهام در جنگ با اونوریا به سر می برند . ____________________________________________________ شخصیت : آرمی اسم:ارمیتا سن :24 قد:168 وزن:45 سایز پا :._. رنگ چشم :عسلی رنگ مو :خرمایی"رنگ موهای خودم._.( اگه نمیدونید بهش پ.خ بدید بهتون بگه) خصوصیات اخلاقی و ظاهری :خودم(اینم اگه ندیدینش پ.خ بهش بدید ازش عکس بگیرید) زندگی نامه: وی فرزند مردی نیکو سیرت و نیکو سرشت بود که در جنگل های سرسبز زاگرس پرورش پیدا کرده وی همانند شاهزاده ها زیسته و به مانند انها بزرگ شده بود و در ادب و کمالات اورا با ملکه انگلستان نیز غیاس می کردند پس از مدت زمانی به اجبار به شهر تبریز شهر ابا و اجدادی خویش رفته و در آنها سکونت برگزیدند و پس ان به وسیله اینترنت با انجمن فلشخور آشنا شده و اینگونه جزوی از این جمع سرگردان در سرزمین عجایب شده. _______________________________________________________________________ در زمان موازی خیاط خانه سلطنتی : بهار: آرش آرش پسرم پاشو پاشو به هوش بیا حالت خوبه؟؟؟ ![]() ![]() ![]() شقایق: باور کنید من نکشتم ![]() ![]() ![]() شووووررشوووورر آب رامونا پارچ اب را روی آرش خالی میکند و ارش از جای خود میپرد. بهار: ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آرش: میشه بگی برای چی منو بقل کردی؟ ![]() من به عنوان مغز کل و نخبه این مملک نمیتونم همچین بی حرمتی رو تحمل کنم. سقف های این جزیره برای من کوتاهه و من باید ازینجا برم. بهار. رامونا. ترلان . شقایق : ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آرش خیاط خانه را ترک می کند و به راه می افتد و در راه به جمعیت بزرگی بر میخورد که از قضا بریا دیدن فرنود جمع شده اند. زمان حال کنار ساحل: مهدی: حسین جان حالت بهتر نشد بریم؟ ![]() حسین: نه آخه چطوری بعد شکست عشقی بهتر بشم. ![]() ![]() ![]() حسین: بریم ، بریم ![]() ![]() ![]() و اینگونه شد که آن سه قهرمان شجاع و دلیر به سمت معبد فرنود حرکت کردنددیددی . . . . . . دقایقی بعد در جلوی در معبد فرنود ............... وضعیت مهدی ،ریهام،رومینا،ملیکا،شقایق،ننه جون،ستایش،ترلان،رامونا،سهند و باران : ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() وضعیت آرش : دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://img.dalfak.com/79/795902493-5209064572.jpg (شرمنده عکس بهتر نیافتم) وضعیت تینا: سهند،سنهد جونم مطمئنی اونو با من اشتباه نگرفتی؟ ![]() وضعیت حسین: تینا،تینا، تینا خانم بیا منو ببین من خیلی از سهند بهترم ها ![]() وضعیت بهار: ![]() ![]() ![]() ![]() صدایی از دور بگوش میرسد: همه تعظیم کنید فرنود خان بزرگ نشریف فرما میشونددد انجمن: هااااااااااا ![]() ![]() ![]() فرنود: ای درود و صد درود بر تمامی مریدان جان بر سر راه من نهاده حال بیاید تا مراسم اعدام این کافر شرک افروز را آغاز کنیم تا دیگر جرات نکند به گفته های من پیر دانا ایرادی وارد بنماید. بهار: هوی فرنود چی داری چرت و پرت میگی بیام اونجا دهنتو جر بدم زود ارشو بیار پایین تا نزدم تو دهنت ![]() ارش: خانم بهار خانم منت این خدای الکی رو نکش که با استفاده از علم نوین داره ملت رو گول میزنه و پیرو خودش کرده من به عنوان یه دانشمند این چیزهارو تحمل نمیکنم و ریشه خرافات را در این کشور خشک میکنم. ![]() ![]() پ.ن : بعد ضربه محکمز که خورده تو سر ارش از بچه به یه فیلسوف و داشمند خیلی باهوش تبدیل شده. ![]() بهار: آخ قرون بچم برم ببین چقدر بزرگ شده دیگه میره با ظلم و تباهی بجنگه ![]() ![]() ![]() فرنود: بکشید اون ملعونو و از جلوی چشم هایم نابودش کنید ![]() مهدی: فرنود جان حالا که این بعد قرنی که اومده اینجا عاقل شده نمیشه نکشیش بزاری زنده بمونه؟ ![]() فرنود: بگذار اندکی بی اندیشم ... فرنود: اجازه دهید تا من اندکی ا آن بانوی زیبا روی سخن بگویم سپس ارش پایین اورده و نزد شما پرتابش خواهم کرد. ![]() ![]() تینا: ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() فرنود: ای بانوی زیبا رو لطفا این شاخه گل را از من بپذیرید.و مرا به هم کلامی با خود مفتخر سازیید ![]() ![]() فرنود به سمت ملیکا رفته و شاخه گل را به او تقدیم میکند. تینا: ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() تینا: من سهندمو میخوام ![]() تینا: ![]() ![]() ![]() پایان پارت 9 @شـــقآیــق @*VENUS* @SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ @βάરãɲ @"☆мᴇʜяᴀʙ☆" @Prometheus @моои @"AVA_MADI*" @"نــــــــــⓐنسی" @سهَند @"ƤᴏᴏƁᴏи" @"ʟeмoи" @THEDARKNESS @"вɪʟʟɪє" @ғαறØᴜs_ραѕѕeя_βყ @"†ᴰᵃᴿᶜʸ†" @Setayesh.s @shghyegh @Mohlek @فرنودِ بن گیومرث @"^t!ana^" @"BTS__ARMY" @*Aɴѕel*
29-10-2021، 16:59
اع این داستان مورد علاقه منه چون یکی توش بالاخره منو دوس داره
29-10-2021، 19:16
همین تعجب کردنم هنر میخواد برا همین من نقشم کمه چون باید رو چیزای مهم تمرکز کنم اره
![]()
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|