13-04-2021، 9:05
(آخرین ویرایش در این ارسال: 01-01-2022، 19:26، توسط THEDARKNESS.)
سلام بر همگی دوستان از بعضی از بچه ها برای حضورشون در داستان اجازه گرفتم ولی خب به دلیل کمبود کارکتر مجبور شدم از چند نفر دیگه هم بدون اجازه کمک بگیرم .
نظرات و انتقادات خودتونو همینجا بگید و اگر درباره شخصیتتون تو داستان مشکل دارید پ.خ بدید(هرچند تاثیری نداره)
خب به معرفی عوامل داستان میپردازیم.
کارگردان،تهیه کننده،نویسنده و بازیگر:این جانب مهدی. @"♜THE DARKNESS♜"
بازیگران:بهار(@*VENUS*).اوا(@"AVA_MADI*").ارمین(@"BTS.ARMY").فاطمه و شوهرش سهون و بچه هاش شهون و شهونه(@"نــــــــــⓐنسی").آرمیتا(@"ƤᴏᴏƁᴏи"). رامونا(@"ʟᴇɪᴛᴏ").باران(@"♡•rainy_girl•♡").پرهام(@"☆coииoя☆").ارش(@"☆мᴇʜяᴀʙ☆").فرنود(@فرنودِ بن گیومرث).ریهام(@"Iam_RIHAM").
داداش خستمون سهند(@"ʍouʞ noʎ ʻʍouʞ n ɟı") و صدرا(@☪爪尺.山丨几几乇尺☪)
با حضور افتخاری حاج صابر(@SABER)
و هنر نمایی :حسین(@"Alien") و حسام(@"Musalick")
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
به نام خدا.پارت اول.
خب دوستان و عزیزان خواننده داستان از اونجایی شروع میشه که حاج صابر پولاش زیادی میکنه و یهویی هوس میکنه که کاربران عزیزشو جمع کنه و باهم دیگه برن به مشهد..
همه ساعت 10:30 دقیقه_فرودگاه امام_تهران
فرنود:چرا حاج صابر نمیاید اگر اینگونه زمان بگذرد،پرواز را از دست خواهیم دادو ارزوی رسیدن به حرم امام رضا را باید با خودمان به خانه هایمان بازگردانیم.
باران:زیاد جوش نزن!الاناس که برسه!حاج صابر مارو فراموش نمیکنه.
مهدی:حسین داداش تیپم خوبه؟بهم میاد؟
باران:پسره زشت بد تیپ ،بد قیافه!خیلی اعتماد به نفس داری ها!
مهدی:دختررههه حسود!من شوهرت نمیشم هرچی دلت میخواد بگو
!
حسین:داداش راست میگه ناسوسا تیپت خیلی ضایعس.
حسام:عه مهدی تویی این چه تیپ ****زدی فکر کردم لنگی این وسط.
مهدی:
مدیر جونممممم اینا منو اذیت میکنن
بهار:کی جرات کرده نویسنده سوگلی منو اذیت کنه؟!!
. گریه نکن بیا بریم برات بستنی بخرم.
مهدی:نمیخوام!شیر موز دوست دارم
.
بهار:وای نویسنده سوگلیم خودمونیم ها چقدر تیپت بده برو اون گوشه بشین گریه کن.
مهدی:
ارمیتا:آبجی !ابجی! خوشگلم بیا پیشم هم بشینیم.
رامونا:نمیخوام. تو خواب خور و پوف میکنی. ارمیتا:
مهدی.حسام.حسین.پرهام.حاج صابر:
خخخخخخخخخخخ
رامونا:
من رو ارمی غیرتیم ها.

بچه ها:


فرنود:ای حاج صابر تا اکنون در کدامین گوری تشریف داشتین که این چنین با تاخیر تشریقتان را فرماییدید.؟
حاج صابر:بچه های شرمنده داشتم درای انجمن رو قفل می کردم یه وقت دزدی ،ممد گاوکشی چیزی نره داخل.
پرهام:بچه ها ارش کو؟
حاج صابر: سهند(داداش خستمون) با ارش خواب بودن طفلکیا بیدارشون نکردم.
ریهام:وای مگه درارو قفل نکردی؟ یه وقت حیوونکیا از گشنگی و تشنگی تلف نشن.
حسام: نه بابا من خودم 7 روز تو انجمن بدون اب و غذا زندونی بودم هیچیم نشد.(اشاره به محرومیتی که داشت)
مهدی: حتجی حسام باز شتخ بازیت گل کرد؟(اشاره به سوتی های حسام)
حسین:مهدی این حتجیمون رو ولش کن شتخ بازی تو خونشه نمی تونه کاریش کنه.
باران:حسام انقدر شتخ بازی در نیار.
حسام :تو روحتون
. نا مردا
. مهدی و حسین:
خخخخخخخخخ حسام:
فرنود: حاج صابرا حال به راستی چه بر سر ان دو بیچاره ی بینوا خواهر امد؟
حاج صابر:نگران نباشید بابا!کلیدو دادم دست مدیر یکتا نت وقتی میخواد بره تبلیغات بزاره به اوناهم به اب و غذایی میده و حواسش هست که خراب کاری نکنند.
بچه های انجمن:
حاج صابر:
سهون میزد زیر اواز و فاطمه با پشت دست بر دهانش میکوبد:هیسسسس چه خبرته صداتو انداختی تو سرت!! الان شهون و شهونه بیدار میشن. سهون دوباره شروع به خواندن میکند.
تق....
فاطمه:مهدی چیکار کردی!!!
شوهر نازنینمو کشتی.
مهدی:کاری نکردم که فقظ در برار نخوندن مقاومت میکرد یه تیر زدم به پاش.
فاطمه:
سهون:
بچه های انجمن:

مهدی:
. خب حالا خوشحال باش، دیگه میتونی شهون و شهونه رو بدی به سهون مراقبشون باشه مجردی بریم سفر!
فاطمه:
. فاطمه بچه ها را بر روی سهون پرتاب میکند و میگوید: حواست باشه تا من میرم و میام اگه یه تار می از سر این بچه ها کم بشه من میدونم وتو.
فاطمه:
اخ جون سفر مجردی.


سهون.شهون.شهونه.بچه های انجمن:
مهدی:
اخیش از بیخ گوشم گذشت
اوا:اونی چان !
مهدی:
ایموتو معلوم هست تا حالا کجا بودی؟
پرهام: سلام
اوا: سلام اونی بزرگ تر خوبی رو به رشدی؟
مهدی:
منو نادیده میگیری 
؟ حسام.پرهام.حسین:
خخخخخخخخخخ
اوا:ای وای اونی چان این چه حرفیه میزنی. نه شما برام خیلی مهمید. اهوم اهوم من اونی چان رو دوش دالم بهش احتلام میزارم.
مهدی:

مهدی: تن فردوسی در گرور لرزید ایموتو جانم.
.
ارمیتا. فاطمه:ایشششششش چرا اینطوری حرف میزنی تو.

مهدی:ایموتو ایموتو منه به شما هم ربط نداره چیکار میکنه.
آوا: اونی چان ببخشید تو اینستاگرام بودم دیر شد!
حسام:ها!!! یعنی چی اصلا بچه 12 ساله اینستا داشته باشه!
حسین: راست میگه چرا تو اینستا داری؟ ولی خب اگه در راستای درست باشه اشکال نداره.
مهدی:راست میگن چرا اینستا داری؟ . ولی خب ولش کن من بهت اعتماد دارم. عیب نداره.
حسام: خب حالا که اینطوریه از نظر منم اشکالی نداره!
مهدی.حسین.اوا:
از همون اولشم نظر تو مهم نیود!
حسام:
مهدی: هوی حسین تو چیکاره ای اصلا به ایموتو من گیر میدی؟ ایموتو منه کاری نکن غیرتی بشم بزنم تو دهنت بچسبی به تاریخ ها.
حسین: من استادشم خر. مهدی:به علفای هرز کویر لوت. گوسفند
حسین:بزغاله مهدی:حشی
حسین:بادمجون مهدی:لوبیا چیتی
حسین:کدو مهدی: سیب زمینی
حسین:
مهدی:

بچه های انجمن:
.
حاج صابر:
خب بسه دیگه وقت رفته.
پایان پارت اول.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نظراتتون رو بگییییدددددددد سپاس شنه فراموش
خب این پارت اول بود امیدوارم خوشتون بیاد . همینطورکه فهمیدید هنوز وارد سرزمین عجایب نشدیم. و کسایی که نبودن در پارت بعدی هستن.
نظرات و انتقادات خودتونو همینجا بگید و اگر درباره شخصیتتون تو داستان مشکل دارید پ.خ بدید(هرچند تاثیری نداره)
خب به معرفی عوامل داستان میپردازیم.
کارگردان،تهیه کننده،نویسنده و بازیگر:این جانب مهدی. @"♜THE DARKNESS♜"
بازیگران:بهار(@*VENUS*).اوا(@"AVA_MADI*").ارمین(@"BTS.ARMY").فاطمه و شوهرش سهون و بچه هاش شهون و شهونه(@"نــــــــــⓐنسی").آرمیتا(@"ƤᴏᴏƁᴏи"). رامونا(@"ʟᴇɪᴛᴏ").باران(@"♡•rainy_girl•♡").پرهام(@"☆coииoя☆").ارش(@"☆мᴇʜяᴀʙ☆").فرنود(@فرنودِ بن گیومرث).ریهام(@"Iam_RIHAM").
داداش خستمون سهند(@"ʍouʞ noʎ ʻʍouʞ n ɟı") و صدرا(@☪爪尺.山丨几几乇尺☪)
با حضور افتخاری حاج صابر(@SABER)
و هنر نمایی :حسین(@"Alien") و حسام(@"Musalick")
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
به نام خدا.پارت اول.
خب دوستان و عزیزان خواننده داستان از اونجایی شروع میشه که حاج صابر پولاش زیادی میکنه و یهویی هوس میکنه که کاربران عزیزشو جمع کنه و باهم دیگه برن به مشهد..
همه ساعت 10:30 دقیقه_فرودگاه امام_تهران
فرنود:چرا حاج صابر نمیاید اگر اینگونه زمان بگذرد،پرواز را از دست خواهیم دادو ارزوی رسیدن به حرم امام رضا را باید با خودمان به خانه هایمان بازگردانیم.
باران:زیاد جوش نزن!الاناس که برسه!حاج صابر مارو فراموش نمیکنه.
مهدی:حسین داداش تیپم خوبه؟بهم میاد؟
باران:پسره زشت بد تیپ ،بد قیافه!خیلی اعتماد به نفس داری ها!
مهدی:دختررههه حسود!من شوهرت نمیشم هرچی دلت میخواد بگو

حسین:داداش راست میگه ناسوسا تیپت خیلی ضایعس.
حسام:عه مهدی تویی این چه تیپ ****زدی فکر کردم لنگی این وسط.
مهدی:



بهار:کی جرات کرده نویسنده سوگلی منو اذیت کنه؟!!


مهدی:نمیخوام!شیر موز دوست دارم

بهار:وای نویسنده سوگلیم خودمونیم ها چقدر تیپت بده برو اون گوشه بشین گریه کن.
مهدی:

ارمیتا:آبجی !ابجی! خوشگلم بیا پیشم هم بشینیم.
رامونا:نمیخوام. تو خواب خور و پوف میکنی. ارمیتا:

مهدی.حسام.حسین.پرهام.حاج صابر:

رامونا:



بچه ها:



فرنود:ای حاج صابر تا اکنون در کدامین گوری تشریف داشتین که این چنین با تاخیر تشریقتان را فرماییدید.؟
حاج صابر:بچه های شرمنده داشتم درای انجمن رو قفل می کردم یه وقت دزدی ،ممد گاوکشی چیزی نره داخل.
پرهام:بچه ها ارش کو؟
حاج صابر: سهند(داداش خستمون) با ارش خواب بودن طفلکیا بیدارشون نکردم.
ریهام:وای مگه درارو قفل نکردی؟ یه وقت حیوونکیا از گشنگی و تشنگی تلف نشن.
حسام: نه بابا من خودم 7 روز تو انجمن بدون اب و غذا زندونی بودم هیچیم نشد.(اشاره به محرومیتی که داشت)
مهدی: حتجی حسام باز شتخ بازیت گل کرد؟(اشاره به سوتی های حسام)
حسین:مهدی این حتجیمون رو ولش کن شتخ بازی تو خونشه نمی تونه کاریش کنه.
باران:حسام انقدر شتخ بازی در نیار.
حسام :تو روحتون




فرنود: حاج صابرا حال به راستی چه بر سر ان دو بیچاره ی بینوا خواهر امد؟
حاج صابر:نگران نباشید بابا!کلیدو دادم دست مدیر یکتا نت وقتی میخواد بره تبلیغات بزاره به اوناهم به اب و غذایی میده و حواسش هست که خراب کاری نکنند.
بچه های انجمن:



سهون میزد زیر اواز و فاطمه با پشت دست بر دهانش میکوبد:هیسسسس چه خبرته صداتو انداختی تو سرت!! الان شهون و شهونه بیدار میشن. سهون دوباره شروع به خواندن میکند.
تق....
فاطمه:مهدی چیکار کردی!!!


مهدی:کاری نکردم که فقظ در برار نخوندن مقاومت میکرد یه تیر زدم به پاش.
فاطمه:




مهدی:

فاطمه:

فاطمه:




سهون.شهون.شهونه.بچه های انجمن:



اوا:اونی چان !
مهدی:

پرهام: سلام

مهدی:





اوا:ای وای اونی چان این چه حرفیه میزنی. نه شما برام خیلی مهمید. اهوم اهوم من اونی چان رو دوش دالم بهش احتلام میزارم.



مهدی: تن فردوسی در گرور لرزید ایموتو جانم.

ارمیتا. فاطمه:ایشششششش چرا اینطوری حرف میزنی تو.


مهدی:ایموتو ایموتو منه به شما هم ربط نداره چیکار میکنه.
آوا: اونی چان ببخشید تو اینستاگرام بودم دیر شد!
حسام:ها!!! یعنی چی اصلا بچه 12 ساله اینستا داشته باشه!
حسین: راست میگه چرا تو اینستا داری؟ ولی خب اگه در راستای درست باشه اشکال نداره.
مهدی:راست میگن چرا اینستا داری؟ . ولی خب ولش کن من بهت اعتماد دارم. عیب نداره.
حسام: خب حالا که اینطوریه از نظر منم اشکالی نداره!
مهدی.حسین.اوا:




مهدی: هوی حسین تو چیکاره ای اصلا به ایموتو من گیر میدی؟ ایموتو منه کاری نکن غیرتی بشم بزنم تو دهنت بچسبی به تاریخ ها.
حسین: من استادشم خر. مهدی:به علفای هرز کویر لوت. گوسفند
حسین:بزغاله مهدی:حشی
حسین:بادمجون مهدی:لوبیا چیتی
حسین:کدو مهدی: سیب زمینی
حسین:




بچه های انجمن:

حاج صابر:

پایان پارت اول.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نظراتتون رو بگییییدددددددد سپاس شنه فراموش
خب این پارت اول بود امیدوارم خوشتون بیاد . همینطورکه فهمیدید هنوز وارد سرزمین عجایب نشدیم. و کسایی که نبودن در پارت بعدی هستن.