25-10-2012، 15:48
آوای وحشت در خانه ارواح!!
چیزی نگذشته بود که اتفاقات خارق العاده این خانه زندگی آنها را به جهنم تبدیل کرد. آنها هر شب با صداهایی ترسناک و عجیب از خواب بیدار می.شدند، درها و پنجره.های قفل، خود به خود باز می.شد. گویا کسی....
همیشه داستان.های زیادی در مورد دیده شدن ارواح و یا شنیدن صداهای عجیب و غریب از خانه.هایی که در آنها اتفاق بدی رخ داده است و صاحبانشان کشته شده اند، به گوش می.رسد اما صحت بیشتر این موارد به اثبات نرسیده است. در تمام دنیا داستان و افسانه.های بسیاری در مورد ارواح شنیده می.شود که بخشی از تاریخ کشورها را تشکیل می.دهند. در دنیا عده زیادی وجود دارند که بی رحمانه و بی گناه کشته شده اند و مردم براساس باورهای عامیانه فکر می.کنند که روح این افراد در آرامش نیست و برای گرفتن انتقام و اجرای عدالت در اطراف محل مرگشان پرسه می.زنند. افرادی که در زمینه ماوراء الطبیعه تحقیق می.کنند معتقدند که اثبات یا رد چنین مسائلی نیازمند تحقیقات بسیار است.
یکی از داستان.های ارواح که نسل به نسل و بیش از 4 قرن است، در مکزیک نقل می.شود افسانه زن نالان است. داستان زنی است که در نیمه.های شب با ناله و شیون گریه کرده و دائم فرزندانش را صدا می.زند؛« کودکانم، کودکان بی گناه من». ادعا می.شود ناله.های این زن آن قدر بلند و جانسوز است که تقریباً در تمام شهر شنیده می.شود. بعضی از مردم ادعا می.کنند که حتی روح این زن را دیده اند که لباسی کهنه و پاره به تن دارد و روی آن لکه.های خون دیده می.شود.
اما داستان این گریه.های شبانه به این قرار است که در حدود 460 سال پیش یعنی در سال 1550 در مکزیک دختری دو رگه سرخ پوست و اسپانیایی به نام لوئیزادونا- لوئیزا که البته در بعضی از داستان.ها ماریا زیبایی این دختر به حدی بود که گفته می.شد زیباترین دختر دنیاست.
نامیده می.شود - زندگی می.کرد.
همین زیبایی باعث شده بود تا دچار غرور شود. هرچه ماریا بزرگ تر می.شد غرور او نیز بیشتر می.شد تا حدی که حتی جواب خواستگارانی که در دهکده داشت را نیز نمی.داد و عقیده داشت زیباترین دختر دنیا باید با زیباترین مرد ازدواج کند. در یکی از روزهایی که او در انتظار مرد رویاهایش سوار بر اسب سفید بود، یکی از نجیب زادگان اسپانیایی به نام دون نونو مونتکلاس که به مکزیک مهاجرت کرده بود و اتفاقاً چهره ای زیبا داشت وقتی از دهکده آنها گذر می.کرد با ماریا آشنا شده و با او ازدواج کرد.
در این زمان ماریا تصور می.کرد که خوشبخت ترین روی کره زمین است و این خوشبختی با به دنیا آمدن فرزندانش تکمیل شد. آنها صاحب سه فرزند شده بودند. در این مدت دون نونو برای دیدن پدر و مادرش مرتب به شهر می.رفت و باز می.گشت تا اینکه در یکی از همین سفرها رفت و هیچگاه بازنگشت. پس از گذشت چند ماه ماریا برای یافتن همسرش به شهر رفته و بالاخره او را پیدا کرد اما یکباره با صحنه ای باور نکردنی رو به رو شد. او، همسرش را در میان یک جشن عروسی یافت؛ دون نونو داشت با دختری از یک خانواده متمول اسپانیایی ازدواج می.کرد.
در این هنگام ماریا ساکت نمانده و به همه گفت که من همسر این مرد هستم اما دون نونو گفته.های او را تکذیب کرد و گفت من هرگز با زنی بی اصالت مانند تو ازدواج نخواهم کرد و ماریا را به طرز بدی از جشن بیرون کردند. ماریا درمانده و مستأصل، با حس کینه ای عمیق به دهکده بازگشت و در یک حمله جنون آنی به طرز فجیعی کودکان خود را با ضربات چاقو به قتل رساند.
پس از چند ساعت وقتی کمی .آرام شد تازه فهمید که چه کاری انجام داده است، ماریا دیوانه وار جیغ می.زد و با لباس.هایی که غرق در خون بود در خیابان می.دوید که دستگیر شد و به جرم قتل فرزندانش مدتی زندانی و بعد از آن به اعدام محکوم شد. زن جوان لوئیزا در میدان اصلی شهر و در ملاء عام به دار آویخته شد و جسد او مدت.ها بر دار باقی ماند تا عبرتی باشد برای دیگران. اما این پایان داستان او نبود زیرا از آن به بعد مردم مکزیکوسیتی بعد از گذشت این همه سال هنوز تصور می.کنند که صدای او در گوشه و کنار شهر و در اطراف خانه ای که کودکانش را در آنجا به قتل رسانده بود به گوش می.رسد که با گریه و ناله فرزندان خود را صدا می.زند. به همین دلیل مردم نام او را لالورنا به معنی زنی که ناله می.کند گذاشته اند.
اگه استقبال شد چندتا دیگه هم هست که میذارم به شرط اینکه نظر بدید و سپــــــاس یادتون نره!
چیزی نگذشته بود که اتفاقات خارق العاده این خانه زندگی آنها را به جهنم تبدیل کرد. آنها هر شب با صداهایی ترسناک و عجیب از خواب بیدار می.شدند، درها و پنجره.های قفل، خود به خود باز می.شد. گویا کسی....
همیشه داستان.های زیادی در مورد دیده شدن ارواح و یا شنیدن صداهای عجیب و غریب از خانه.هایی که در آنها اتفاق بدی رخ داده است و صاحبانشان کشته شده اند، به گوش می.رسد اما صحت بیشتر این موارد به اثبات نرسیده است. در تمام دنیا داستان و افسانه.های بسیاری در مورد ارواح شنیده می.شود که بخشی از تاریخ کشورها را تشکیل می.دهند. در دنیا عده زیادی وجود دارند که بی رحمانه و بی گناه کشته شده اند و مردم براساس باورهای عامیانه فکر می.کنند که روح این افراد در آرامش نیست و برای گرفتن انتقام و اجرای عدالت در اطراف محل مرگشان پرسه می.زنند. افرادی که در زمینه ماوراء الطبیعه تحقیق می.کنند معتقدند که اثبات یا رد چنین مسائلی نیازمند تحقیقات بسیار است.
یکی از داستان.های ارواح که نسل به نسل و بیش از 4 قرن است، در مکزیک نقل می.شود افسانه زن نالان است. داستان زنی است که در نیمه.های شب با ناله و شیون گریه کرده و دائم فرزندانش را صدا می.زند؛« کودکانم، کودکان بی گناه من». ادعا می.شود ناله.های این زن آن قدر بلند و جانسوز است که تقریباً در تمام شهر شنیده می.شود. بعضی از مردم ادعا می.کنند که حتی روح این زن را دیده اند که لباسی کهنه و پاره به تن دارد و روی آن لکه.های خون دیده می.شود.
اما داستان این گریه.های شبانه به این قرار است که در حدود 460 سال پیش یعنی در سال 1550 در مکزیک دختری دو رگه سرخ پوست و اسپانیایی به نام لوئیزادونا- لوئیزا که البته در بعضی از داستان.ها ماریا زیبایی این دختر به حدی بود که گفته می.شد زیباترین دختر دنیاست.
نامیده می.شود - زندگی می.کرد.
همین زیبایی باعث شده بود تا دچار غرور شود. هرچه ماریا بزرگ تر می.شد غرور او نیز بیشتر می.شد تا حدی که حتی جواب خواستگارانی که در دهکده داشت را نیز نمی.داد و عقیده داشت زیباترین دختر دنیا باید با زیباترین مرد ازدواج کند. در یکی از روزهایی که او در انتظار مرد رویاهایش سوار بر اسب سفید بود، یکی از نجیب زادگان اسپانیایی به نام دون نونو مونتکلاس که به مکزیک مهاجرت کرده بود و اتفاقاً چهره ای زیبا داشت وقتی از دهکده آنها گذر می.کرد با ماریا آشنا شده و با او ازدواج کرد.
در این زمان ماریا تصور می.کرد که خوشبخت ترین روی کره زمین است و این خوشبختی با به دنیا آمدن فرزندانش تکمیل شد. آنها صاحب سه فرزند شده بودند. در این مدت دون نونو برای دیدن پدر و مادرش مرتب به شهر می.رفت و باز می.گشت تا اینکه در یکی از همین سفرها رفت و هیچگاه بازنگشت. پس از گذشت چند ماه ماریا برای یافتن همسرش به شهر رفته و بالاخره او را پیدا کرد اما یکباره با صحنه ای باور نکردنی رو به رو شد. او، همسرش را در میان یک جشن عروسی یافت؛ دون نونو داشت با دختری از یک خانواده متمول اسپانیایی ازدواج می.کرد.
در این هنگام ماریا ساکت نمانده و به همه گفت که من همسر این مرد هستم اما دون نونو گفته.های او را تکذیب کرد و گفت من هرگز با زنی بی اصالت مانند تو ازدواج نخواهم کرد و ماریا را به طرز بدی از جشن بیرون کردند. ماریا درمانده و مستأصل، با حس کینه ای عمیق به دهکده بازگشت و در یک حمله جنون آنی به طرز فجیعی کودکان خود را با ضربات چاقو به قتل رساند.
پس از چند ساعت وقتی کمی .آرام شد تازه فهمید که چه کاری انجام داده است، ماریا دیوانه وار جیغ می.زد و با لباس.هایی که غرق در خون بود در خیابان می.دوید که دستگیر شد و به جرم قتل فرزندانش مدتی زندانی و بعد از آن به اعدام محکوم شد. زن جوان لوئیزا در میدان اصلی شهر و در ملاء عام به دار آویخته شد و جسد او مدت.ها بر دار باقی ماند تا عبرتی باشد برای دیگران. اما این پایان داستان او نبود زیرا از آن به بعد مردم مکزیکوسیتی بعد از گذشت این همه سال هنوز تصور می.کنند که صدای او در گوشه و کنار شهر و در اطراف خانه ای که کودکانش را در آنجا به قتل رسانده بود به گوش می.رسد که با گریه و ناله فرزندان خود را صدا می.زند. به همین دلیل مردم نام او را لالورنا به معنی زنی که ناله می.کند گذاشته اند.
اگه استقبال شد چندتا دیگه هم هست که میذارم به شرط اینکه نظر بدید و سپــــــاس یادتون نره!