09-08-2014، 18:04
باز باران بارید..........
خیس شد خاطره ها افرین بر دل ابری هوا هر کجا هستی باش یادت همیشه شاد.
نمي دانم چرا امشب واژه هايم خيس شده اند
مثل آسماني كه امشب مي بارد.... واينكباران
بر لبه ي پنجره ي احساسم مي نشيند
و چشمانم را نوازش مي دهد
تا شايد از لحظه هاي دلتنگي گذر كنم
وقتے
کہ بارون میگیرہ دلم بہونہ میگیرہ بہ یاد شباے بارونے سراغ تو میگیرہ اشک
چشام جارے میشہ مثہ بارون چیکہ چیکہ دل بہونہ گیرمن بے تو آروم نمیشہ نم نم
بارون میگیرہ خاطرہ ھات جون میگیرہ تویہ دل خستہ ی من عشق تو از یاد نمیرہ بہ تو گفتم اے مہربون تنہام نزار پیشم بمون این رسم عاشقی نبود تنہا برے تا آسمون
پسر : الو گلابی؟
دختر : سلام کثافت..
بعد هردو از ته دل میخندن )
پسر : خوبی کج و کوله ی من؟
دختر : به توچه عشقم خوبم تو خوبی...
پسر : خر نفهم حالتو میپرسم میگی به تو چه؟شیطونه میگه بزم شل و پلش کنم ها..
دختر : گفتم که خوبم الاغ تو خوبی )
پسر: فدای خنده هات شم که مثل شتر میخندی نفسم..
دختر : مـــــــــرگ شتر خودتی روانی..
پسر : دلم واست تنگ شده بود آشغال دوست داشتنی..
دختر : منم..
پسر : خوب دیگه بسه خیلی باهات حرف زدم پر رو شدی..
دختر : کوفتت شه باهات حرف زدم..
پسر: مواظب خانمی الاغ من باش..
دختر : چشم اقای بی ادب..
پسر : دوست دارم دیوونه..
دختر : منم دوست دارم آقاهه..
و بعد خداحافظی با خنده حتی تا چند لحظه بعد از این که تماسشون تموم میشه خنده رو لب هردوشونه..
این یعنی یه دوستیه روانی !
بــــــــــاران بیهوده میباره،
کثیفی های این شهر زیر پوستش جمع شده است......
.
.
.
.
.
.
به صلیب میکشند بــــــــــاران را اگر خیسشان کند،
این موءمنان به نماز بــــــــــاران.....
آسمان تحمل بغض را ندارد
برای سبک شدن می بارد
برای همین باران را دوست دارم
من هم می بارم تا شوری اشکهایم
در شیرینی باران گم شود
و چه زیباست سبک شدن
امشب من و باران
این آسمان نیست که دلش گرفته،
دل من است که یک آسمان گرفته...
این ابر نیست که میبارد....
خاطره های من اند که بر سرم میبارند
من و باران امشب با هم قدم زدیم....درست در وسط خیابان بر روی خط چین ها، همه فک میکردن من دیوانه ام همه جز خدا و باران و خودم
باران
باران
باران
امشب وجودم را زنده کردی
خوش بودن که به این سادگی ها نیست.....
باید تو باشی و باران....
یا تو باشی و سکوتِ مطلقِ خیابان....
یا نه، تو و یک بیت شعر...
می بینی؟!
تو،پایِ ثابتِ بودنی....
تو باشی و دیگر هیچ....
همین قدر کافی است،
من را تا خدا بالا می برد....
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو
را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ
نگاهم تا دور
وای باران باران
گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این
فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور و عشق و مستی
و تو چون
مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هست
مرد است دیگر...
گاهی غیرتی میشود
گاهی تند میشود
گاهی عاشقانه میگوید..
مرد است دیگر..
غرورش آسمان و دلش دریاست...تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مرد..تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده...تو چه میدانی تپش قلب و انتظار دیدنت چگونه استتو چه میدانی تکیه گاه بودن و درد روزگار را به خود کشیدن برای آسایشت چگونه است
تو چه میدانی از هق هق شبانه او
که فقط خودش خبردارد و خدای خودش..
میخورد بر بام خانه...
خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران
گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و ر..ن..گ..ی..ن
در پس آن کوی بن بست
در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروزغرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد
باز باران٬ باز بارانمیخورد بر بام خانه
بی ترانه ٬ بی بهانهشایدم٬ گم کرده خانه
مهم نیســـــت که از بیــــــرون چه طـــــــور به نظــــــــر میام !
کسایـــــــــــی که درونم رو می بینند ؛
برام کـــــــــافیند ...
واسه اونـــــــایی که از روی ظاهــــــــرم قضاوت می کنند ،
حرفی ندارم !
همون بیرون بمونند واسشـون
کافیــــــــــــه ... !!
همین خوب است
همین بارانی که نمی بارد
همین سکوت ماسیده بر شب
همین احساس ریخته بر پوست تنهایی
همین آغوش های بی صاحب
همین بوسه های بی منت
و کودکی که نمی فهمد چرا
و تاب می خورد
همین خوب است...
در نِگاهَت چیزیسـ ـت کـ ـہ نِمیدآنَمـ ـ چیسـ ـ ت ؟؟؟!!!
.. مثل آرامِش بَعـ ـ ـداَز یِک #غَــمــــ ...!
مِثل پیداشُدَن یِک #لَبخَنــــد ...!
♥ مِثل بـ ـوے نَمـــ ِ بعَداَز #بـــاراטּ ♥
در #نِگاهَت چـ ـیزیست کـ ـہ نمیدآنَم چـ ـیسـ ـت ؟؟؟!!!
مَـ ـ ـטּ بــہ آטּ مُحتاجَـ ـ ـمــ
خواستے دیگـــه نباشے ،
آفرین … چــــه با اراده!
لعنَت به دبستانـے که تو از درسهاش ،
فقط تصمیــم گبــر ے رو آموختـــے …
ببار باران
سیل شو
آدم نما ها را ببر
نم نم نبار
این طور آلودگی ها
خیس می خورد
نم می کشد
جوانه می زند
بیشتر می شود
بیشتر ببار
مانده بالا به تماشای منی؟
من همینم چتر بسته
صورتم خیس تماشا
پس چرا منتظری؟
نکند می دانی
آسمان زیبا تر است
زمین اینقدر ها هم که می بینی مرتب نیست
زمین حس قشنگی را ندارد
عشق نیست
ایمان نیست
وجدان نیست
زمین جای قشنگی نیست
درآن جا اختیارت را با جبر اشتباه میگیرند
تو را در کالها محبوس خواهند کرد
تو را هیچ جا مهمان نخواهند کرد
هان میدانی همه گلها مصنوعی ست ؟
همه ی تا بلو ها نقاشی ست
همه ی عشقها بی روح است
نکند ابر از اندیشه ی تو آگاه است
شایدم ابر عقیم است
شاید
آهسته گفت: خدا نگهدار
در را بست و رفت.....
آدمها چه راحت مسئولیت خود را به گردن خدا می اندازند...!!!
خیس شد خاطره ها افرین بر دل ابری هوا هر کجا هستی باش یادت همیشه شاد.
نمي دانم چرا امشب واژه هايم خيس شده اند
مثل آسماني كه امشب مي بارد.... واينكباران
بر لبه ي پنجره ي احساسم مي نشيند
و چشمانم را نوازش مي دهد
تا شايد از لحظه هاي دلتنگي گذر كنم
وقتے
کہ بارون میگیرہ دلم بہونہ میگیرہ بہ یاد شباے بارونے سراغ تو میگیرہ اشک
چشام جارے میشہ مثہ بارون چیکہ چیکہ دل بہونہ گیرمن بے تو آروم نمیشہ نم نم
بارون میگیرہ خاطرہ ھات جون میگیرہ تویہ دل خستہ ی من عشق تو از یاد نمیرہ بہ تو گفتم اے مہربون تنہام نزار پیشم بمون این رسم عاشقی نبود تنہا برے تا آسمون
پسر : الو گلابی؟
دختر : سلام کثافت..
بعد هردو از ته دل میخندن )
پسر : خوبی کج و کوله ی من؟
دختر : به توچه عشقم خوبم تو خوبی...
پسر : خر نفهم حالتو میپرسم میگی به تو چه؟شیطونه میگه بزم شل و پلش کنم ها..
دختر : گفتم که خوبم الاغ تو خوبی )
پسر: فدای خنده هات شم که مثل شتر میخندی نفسم..
دختر : مـــــــــرگ شتر خودتی روانی..
پسر : دلم واست تنگ شده بود آشغال دوست داشتنی..
دختر : منم..
پسر : خوب دیگه بسه خیلی باهات حرف زدم پر رو شدی..
دختر : کوفتت شه باهات حرف زدم..
پسر: مواظب خانمی الاغ من باش..
دختر : چشم اقای بی ادب..
پسر : دوست دارم دیوونه..
دختر : منم دوست دارم آقاهه..
و بعد خداحافظی با خنده حتی تا چند لحظه بعد از این که تماسشون تموم میشه خنده رو لب هردوشونه..
این یعنی یه دوستیه روانی !
بــــــــــاران بیهوده میباره،
کثیفی های این شهر زیر پوستش جمع شده است......
.
.
.
.
.
.
به صلیب میکشند بــــــــــاران را اگر خیسشان کند،
این موءمنان به نماز بــــــــــاران.....
آسمان تحمل بغض را ندارد
برای سبک شدن می بارد
برای همین باران را دوست دارم
من هم می بارم تا شوری اشکهایم
در شیرینی باران گم شود
و چه زیباست سبک شدن
امشب من و باران
این آسمان نیست که دلش گرفته،
دل من است که یک آسمان گرفته...
این ابر نیست که میبارد....
خاطره های من اند که بر سرم میبارند
من و باران امشب با هم قدم زدیم....درست در وسط خیابان بر روی خط چین ها، همه فک میکردن من دیوانه ام همه جز خدا و باران و خودم
باران
باران
باران
امشب وجودم را زنده کردی
خوش بودن که به این سادگی ها نیست.....
باید تو باشی و باران....
یا تو باشی و سکوتِ مطلقِ خیابان....
یا نه، تو و یک بیت شعر...
می بینی؟!
تو،پایِ ثابتِ بودنی....
تو باشی و دیگر هیچ....
همین قدر کافی است،
من را تا خدا بالا می برد....
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو
را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ
نگاهم تا دور
وای باران باران
گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این
فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور و عشق و مستی
و تو چون
مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هست
مرد است دیگر...
گاهی غیرتی میشود
گاهی تند میشود
گاهی عاشقانه میگوید..
مرد است دیگر..
غرورش آسمان و دلش دریاست...تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مرد..تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده...تو چه میدانی تپش قلب و انتظار دیدنت چگونه استتو چه میدانی تکیه گاه بودن و درد روزگار را به خود کشیدن برای آسایشت چگونه است
تو چه میدانی از هق هق شبانه او
که فقط خودش خبردارد و خدای خودش..
میخورد بر بام خانه...
خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران
گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و ر..ن..گ..ی..ن
در پس آن کوی بن بست
در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروزغرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد
باز باران٬ باز بارانمیخورد بر بام خانه
بی ترانه ٬ بی بهانهشایدم٬ گم کرده خانه
مهم نیســـــت که از بیــــــرون چه طـــــــور به نظــــــــر میام !
کسایـــــــــــی که درونم رو می بینند ؛
برام کـــــــــافیند ...
واسه اونـــــــایی که از روی ظاهــــــــرم قضاوت می کنند ،
حرفی ندارم !
همون بیرون بمونند واسشـون
کافیــــــــــــه ... !!
همین خوب است
همین بارانی که نمی بارد
همین سکوت ماسیده بر شب
همین احساس ریخته بر پوست تنهایی
همین آغوش های بی صاحب
همین بوسه های بی منت
و کودکی که نمی فهمد چرا
و تاب می خورد
همین خوب است...
در نِگاهَت چیزیسـ ـت کـ ـہ نِمیدآنَمـ ـ چیسـ ـ ت ؟؟؟!!!
.. مثل آرامِش بَعـ ـ ـداَز یِک #غَــمــــ ...!
مِثل پیداشُدَن یِک #لَبخَنــــد ...!
♥ مِثل بـ ـوے نَمـــ ِ بعَداَز #بـــاراטּ ♥
در #نِگاهَت چـ ـیزیست کـ ـہ نمیدآنَم چـ ـیسـ ـت ؟؟؟!!!
مَـ ـ ـטּ بــہ آטּ مُحتاجَـ ـ ـمــ
خواستے دیگـــه نباشے ،
آفرین … چــــه با اراده!
لعنَت به دبستانـے که تو از درسهاش ،
فقط تصمیــم گبــر ے رو آموختـــے …
ببار باران
سیل شو
آدم نما ها را ببر
نم نم نبار
این طور آلودگی ها
خیس می خورد
نم می کشد
جوانه می زند
بیشتر می شود
بیشتر ببار
مانده بالا به تماشای منی؟
من همینم چتر بسته
صورتم خیس تماشا
پس چرا منتظری؟
نکند می دانی
آسمان زیبا تر است
زمین اینقدر ها هم که می بینی مرتب نیست
زمین حس قشنگی را ندارد
عشق نیست
ایمان نیست
وجدان نیست
زمین جای قشنگی نیست
درآن جا اختیارت را با جبر اشتباه میگیرند
تو را در کالها محبوس خواهند کرد
تو را هیچ جا مهمان نخواهند کرد
هان میدانی همه گلها مصنوعی ست ؟
همه ی تا بلو ها نقاشی ست
همه ی عشقها بی روح است
نکند ابر از اندیشه ی تو آگاه است
شایدم ابر عقیم است
شاید
آهسته گفت: خدا نگهدار
در را بست و رفت.....
آدمها چه راحت مسئولیت خود را به گردن خدا می اندازند...!!!