یکی از بهترین خاطرات بچگیتون که هر وقت بهش فکر میکنین لبخند رو لبتون میاد و .......
|
امتیاز موضوع:
خاطرات بچگی |
||||||||
19-04-2016، 23:06
اتفاقی این یادم افتاد
پدر من یه شخص خیلی مذهبیه و اکثرا تو خونمون مراسم هیئت اینا زیاد داریم این ماجرایی که تعریف میکنم مربوط به زمانیه که من 7.8 سالم بود اون موقع هنوز یکی دوتا از دندونام لق بود طبق معمول یه مراسم داشتیم که اول بچه ها قران میخوندن جایزه میگرفتن... منم که خیلی تو کف جایزه بودم میخواسم هر طور که شده یه چیزی بخونم و منم جایزه بگیرم قرار شد سوره توحید رو حفظ کنم ولی هرچقد سعی کردم نتونسم اخرش رو خوب حفظ کنم اصلا نمیشد تلفظ کنم بعد هی میگفتم نصفه بخونم قبول نمیکردن تو خونه منم که فکر اون اساب بازیه کل درگیر کرده بود منو گفتم باشه میخونم دیگه یه جوری شد مراسم برگذار شد رسید ب اونجا که بچه ها سوره بخونن از حفظ هم سن سال های من قشنگ یکی دوتا سوره بلندترم حفظ خوندن منم فک میکنم که چیکارکنم :/ بعدش نوبت من شد شروع کردم به خوندن همین ک ب اخراش رسیدم یهویی گفتم به دلیل اینکه دندونم تازه افتاده نمیتونم بخونم خخخ هیچی دیگه انقد خندیدن مردم.اخرشم جایزه هه رو گرفتم
21-04-2016، 14:14
خاطره ی قشنگی بود
| ||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان