23-12-2015، 12:45
بیش از چهار دهه از طرح «غربزدگی» جلال آل احمد میگذرد این عنوان از ابتدا مخالفان و موافقان بسیاری داشت. مخالفان و موافقانی كه اغلب موضوع طرح شده را بهدرستی درك نكردند و موضعگیریشان بیش از آنكه ماحصل اندیشه باشد به دستهبندیهای و مرزبندیهای سیاسی و جناحی بازمیگشت.
گروهی را گمان بر این بود كه طرح «غربزدگی» آن هم توسط قلم پرتوان آلِ احمد سلاحی مرگبار در اختیار تجدد ستیزانی قرار میداد كه سودای بازگشت به گذشته را در سر داشتند و شاید طرح «شرقزدگی»، یا «غربزدگی» توسط داریوش آشوری هم برخاسته از همین باور بود. باوری كه چندان هم بیوجه نبود. چرا كه دیدیدم گروهی گذشتهپرست متحجر كه هیچ نسبتی با آلاحمد نداشتند از «غربزدگی» او چه چماقها ساختند برای سركوب مخالفان فكری خود.
شك ندارم كه اگر آلاحمد زنده میماند راه را بر اینگونه سوءاستفادهها میبست و نمیگذاشت عدهای به بهانه مخالفت و مبارزه با غربزدگی برای سركوب و منكوب مخالفان از قلم او چماقی بسازند؛ اما به تعبیر خود او «دیوار كه فرو ریخت مردهخورها خبر خواهند شد» برای مردهخورها حقیقت سخن آلاحمد مهم نبود. مردهخورهای شبه روشنفكر كه میدیدند طرح «غربزدگی» تنها سلبی نیست و نوعی دعوت به باورهای ستیهنده شیعی است از همان ابتدا شمشیر را از رو بستند. آنها تحت تأثیر جریان اندیشة چپ كه در آن سالها همة روشنفكران غربی از آن متأثر بودند با بسیاری از مظاهر دنیای متجدد ـ بهویژه سرمایهسالاری ـ مخالفت میورزیدند و به همیندلیل با بسیاری از سخنان آلِ احمد در نفی تقلید از اخلاق و منش غربیان موافق بودند؛ اما از آنجایی كه خود نیز مقلد صورت دیگری از غربزدگی بودند نمیخواستند این مخالفت منجر به رجوع ایرانیان به سنّت و باورهای مذهبی باشد. دفاع آلاحمد از كلیّت تشیع، بهویژه ستایش او از شیخ فضلالله نوری( كه هنوز هم بخشی از جامعة روشنفكری ما او را مسبب اصلی شكست مشروطه میداند) سبب شد تا جامعة روشنفكری ما هیچگاه بهطرح مسئلة «غربزدگی» روی خوش نشان ندهد. البته برخی از آنان تا آنجا كه آلِ احمد از منظر سیاست و اقتصاد مسئلة شرق و غرب را مطرح میكرد با او مخالفت چندانی نداشتند؛ اما مشكل از آنجایی شروع شد كه آل احمد میخواست ریشههای غربزدگی را نشان دهد. مشكل از آنجایی شروع شد كه آلاحمد میخواست راهی برای گریز از غربزدگی نشان دهد. آنجا بود كه روشنفكر ایرانی دید كه با یك مبارز تمامعیار طرف است. مبارزی كه با طرح «غربزدگی» نه میخواهد پرسشی فلسفی طرح كند و نه میخواهد معضلی اجتماعی را بهبود بخشد. رُك و راست آمده است به قصد برانگیختن و برانداختن. با كسی هم شوخی ندارد:
«در همین دو سه قرن است كه ما در پس سپرهایی كه از ترس عثمانی به سر كشیده بودیم خوابمان برد. و غرب نهتنها عثمانی را خورد و از هر استخوانپارهاش گرزی ساخت برای مبادای قیام مردم عراق و مصر و سوریه و لبنان، بلكه بهزودی به سراغ ما هم آمد. و من ریشه غربزدگی را در همین جا میبینم... از آن زمان است كه ما سواران بر مركب كلیّت اسلام ، بدل شدیم به حافظان قبور. ما درست از آن روز كه امكان شهادت را رها كردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم دربان گورستانها از آب درآمدیم... آیا اكنون نرسیده است نوبت آنكه ما نیز در مقابل قدرت غرب احساس خطر و نیستی كنیم و برخیزیم و سنگر بگیریم و به تعرضی بپردازیم؟»
اگر آل احمد برای مبارزه با غرب از مفاهیم اسلامی مدد نمیجُست شاید همدلی شبهروشنفكران را نیز برمیانگیخت.
اما او روشنفكری پراگماتیست بود. برای او تعریف و تمجید روشنفكران و منتقدان چندان مهم نبود. او میدانست در جامعهای زندگی میكند كه صورت غالب مردم آن در ساحت اسطوره بهسر میبرند. و با چنین مردمی باید از مفاهیمی سخن گفت كه در خاطره ازلی آنها پا سفت كرده است. تنها با چنین ادبیاتی است كه میتوان كاری صورت داد و اگرنه با زبان یأجوج و مأجوج روشنفكری سخن گفتن هیچ حاصلی در پی نخواهد داشت.
جلال آل احمد
و با چنین درك و دریافتی است كه آلِ احمدِ منتقد سینما و نقاشی و ادبیات و موسیقی و شعر و مترجم آثار سارتر و داستایفسكی و آلبر كامو و اوژن یونسكو به دیدار مرجع مبارز شیعیان میرود و از ایشان میخواهد كه نفت و گاز را ملی اعلام كند، و در نامهای به ایشان دربارة اوضاع و احوال حج و شیعیان آنجا نكاتی را توضیح میدهد. این موضوع بیش از آنكه به ارادت جلال آل احمد به اسلام و سنت، یا باورهای شیعی مربوط باشد به درك و دریافت او از واقعیتهای جامعة او برمیگردد، درك و دریافتی كه جامعه روشنفكری ما از فقدان آن همواره در رنج و عذاب است. در «سفر فرنگ»، جلال دیداری دارد با مدیر یك مجلة فرهنگی كه ارگان روشنفكران چپِ وابسته به كلیسا است. این دیدار خواندنی حاوی نكات جالبی است و گواهی روشن و محكم بر آنچه طرح شد. من تنها بخش كوتاهی از آن را برای شما نقل میكنم و علاقمندان را ارجاع میدهم به كتاب «سفر فرنگ» (ناشر: كتاب سیامك، ص 63 ـ 60):
گفتم: «چرا در مجلّهات طرح نمیكنی آینده اسلام را در آفریقا؟»
كه برآشفت. كه:
«آخر تو با این اسلامت به دنیا چهخواهی داد؟ یا آفریقایی چه چیز میتواند به منِ اروپایی بدهد؟ یا هندی، با كریشنامنوناش كه وزیر جنگ از آب درآمد؟»
و از این قبیل. گفتم:
«بحث در آنچه اسلام میتوانسته بدهد، برمیگردد به جنگهای صلیبی و حالا هم عصر ایدئولوژیها گذشته و خدای ماشین، تحمّلِ هیچ خدای دیگری را ندارد.
و تازه، نه اسلام، نه آفریقا، نه هند، قرار نیست چیزی به اروپا بدهند. قرار است چیزهایی را از او بگیرند.»
كه قرمز شد. یك سیگار اشنو تعارفش كردم:
«... كه بدانی من به دفاع از هیچچیز به اینجا نیامدهام. اما مدام در جستوجوی زمینة فكریِ هماهنگی هستم برای مقاومتهای محلیِ ضد استعمار. و آنطرفها با این زمینه هماهنگ، یكی اسلام است، یكی بودا، یكی بورژوازیِ خُردهپای بازار و از این قبیل. قدرت كارگری كه نداریم. روستایی هم هنوز طول دارد تا بفهمد دنیا دست كیست... و الخ»
... اما علاوه بر شبهروشنفكران، سخنان آلِ احمد مخالفان دیگری هم داشت.
مخالفانی كه درك و دریافتِ آلِ احمد از غربزدگی را سطحی میدیدند و حتی گاه او را به غربزدگی متهم میكردند. سرآمدِ این مخالفان «سید احمد فردید» بود. همو كه آلِ احمد اصطلاح «غربزدگی» را نخستینبار از او شنیده بود. اما این دسته از مخالفان كمتر مخالفت خود را به صورت علنی مطرح میكردند؛ چرا كه آلاحمد را با همة نقصها و كاستیهایش نویسندهای دردمند و صادق میدانستند و در عدالتطلبی و تهور او همواره به دیده تحسین مینگریستند. دیگر آنكه اگر او با همان ادبیات جذّاب و ژورنالیستیاش به طرح این مسئله نمیپرداخت شاید این بحث از محافل خصوصی اهل فضل فراتر نمیرفت. و مهمتر از همه اینكه هم حضرت فردید و هم شاگردان ممتاز ایشان مانند دكتر داوری و استاد سیدعباس معارف ـ مجبور شدند برای بهدست دادن درك و فهمی درست از «غربزدگی» توضیحات كافی و وافی ارائه دهند كه این خود غنیمتی گرانبها برای مباحث نظری معاصر بهشمار میآید. به هرحال سهم جلال در طرح این مسئله سهم كوچكی نیست و كمترین هنرش جسارتی است كه در طرح مسئله داشت و برانگیختن دیگران برای طرح درست مسئله. شأن و مرتبة بلند او با متلكهای ژورنالیستی و حقیرانهای همچون «متوسط الحال» هم كاسته نمیشود. بههرحال علیایحال بنده معتقدم كه زمان آن فرا رسیده است كه بیهیچ پروایی و البته از سر خرد و تأمل به نقد سخنانِ آل احمد بنشینیم وگرنه میدان به دست مغرضانی خواهد افتاد كه خصمِ «آلِ»احمدند.
قریب به هشت سال پیش درباره غربزدگی آلِاحمد مطلبی نوشتم با عنوان: «آغازی برای بیداری». امروز كه به آن مقاله نگاه میكنم میبینم كه همانموقع نیز دربارة جلال همین موضع امروز را داشتهام؛ البته كمی محافظهكارانهتر. ارادت و عشق و علاقه من به آن بزرگوار (كه هنوز هم پابرجاست و هنوز هم خود را فرزند معنوی آن بزرگوار میدانم) بهحدی بود كه بهجای طرح مشكل جلال مدام در پی توجیه آن بودم.
جلال آل احمد
این را میدانستم كه جلال در سخنان «فردید» هیچ تأملی نداشت و تنها برداشت خود را از مفهوم «غربزدگی» به رشته تحریر درآورد اما نوشتم:
تعریف او از غرب و شرق با تعریف سید احمد فردید متفاوت بود. شاید مدام در گیرودار بودن و كارزار فرصتی برای او فراهم نمیآورد تا در سخنان سید احمد فردید تأمل بیشتری كند. جلال با شامة تیزی كه داشت مسئلهای را دریافته بود و در آن روزگار صبر و تحمل را جایز نمیدانست و شاید برای بیداری خفتگان روزگار خویش مجبور بود غربزدگی را با سروصدا و هیاهو مطرح كند و برای تأثیرگذاری بیشتر آن را به فهم عام نزدیك كند.» میدانستم كه جلال دماغ فلسفه خواندن نداشت.
فلسفه محل تأمل و درنگ است، اما آنكه همة جانش در سودای تحقق عدالت میسوزد و میخواهد با آشوب و بلوا به راه انداختن دادِ ستمدیدگان را از ستمگران بستاند نمیتواند اهل تأمل فلسفی باشد. مرحوم شریعتی نیز اینگونه بود. دلیل مخالفت او با فلاسفه را باید در روحیة انقلابی او جستوجو كرد و نه نفرت از فلسفه جلال روشنفكر بود. و روشنفكر در همه جای جهان واسطهای است بین متفكر و عامة مردم. اما این واسطه اغلب سخن متفكر را متزلزل میكند، چراكه میخواهد آن را به فهم عامه نزدیك سازد. درست شبیه كاری كه «سارتر» با فلسفه اگزیستانسیالیست انجام داد. تا بدانجا كه «هیدگر» را بر آن داشت تا در مقالهای به صراحت بگوید آنچه سارتر میگوید هیچ ربطی به سخنان او ندارد.
البته با رد و انكار «هیدگر» سخنان سارتر از میان نرفت. چنانكه با رد و انكار فردید سخنان آل احمد. البته اهل تأمل میدانند كه بین سخنان آن دو متفكر و این دو روشنفكر چه فاصلهایست. البته این نكته را هیچگاه نباید از یاد برد كه اگر جوشو خروش روشنفكری نمیبود بسیاری از سخنان متفكران در خلوتخانهها و محافل دربستة آكادمیك محصور میماند. تفكر با خلوت و مراقبه همراه است و هم از اینرو متفكران كمتر اهل هیاهو و درگیریهای ژورنالیستیاند. روشنفكری اما خلاف این قاعده است. یعنی همواره با درگیری و هیاهو و بحث و جدل همراه است. بسیاری از متفكران برای اشاعة تفكر خود هیچ عجلهای ندارند و معتقدند تفكر حقیقی روزی مخاطب خود را پیدا خواهد كرد و نیازی به تبلیغات و هیاهو ندارد. روشنفكران اما همیشه خواستهاند باور و عقیدة خود را با سروصدا و روزنامه و سخنرانی اعلام كنند. در بسیاری از موارد روشنفكران به كمك اهل تفكر آمدهاند و بهعنوانِ مبلغ اندیشه و آرای اهل نظر ظاهر شدهاند. در این واسطهگری البته گاه سخن از اصل خود دور شده است و شاید بههمین دلیل است كه ارباب رأی و نظر در سالیان اخیر خود نقش واسطهگری را پذیرا شدهاند. بهعبارتی نقش روشنفكر و متفكر را توأمان بهعهده گرفتهاند تا هم سخنشان مهجور نماند و هم فكرشان دچار تحریف نشود.
اما مشكل از آنجایی شروع شد كه آل احمد میخواست ریشههای غربزدگی را نشان دهد. مشكل از آنجایی شروع شد كه آلاحمد میخواست راهی برای گریز از غربزدگی نشان دهد. آنجا بود كه روشنفكر ایرانی دید كه با یك مبارز تمامعیار طرف است. مبارزی كه با طرح «غربزدگی» نه میخواهد پرسشی فلسفی طرح كند و نه میخواهد معضلی اجتماعی را بهبود بخشد. رُك و راست آمده است به قصد برانگیختن و برانداختن
... اما سخن فردید چه بود؟ و جلال تا چه اندازه از اصل سخن دور شده بود؟ در باب آرای فردید دربارة غربزدگی در این مجال اندك نمیتوان سخن گفت. با نقل چند عبارت و آوردن چند جملة قصار نیز مشكلی حل نخواهد شد. دربارة مفهوم «غرب» و «شرق» و «غربزدگی»، هم مرحوم فردید به تفصیل سخن گفته است و هم شاگردان معتبر او. من نیز میتوانم چندجمله از آن بزرگواران نقل كنم و سروته ماجرا را همبیاورم. اما باز هم گرهی از كار فروبستة آنكه در پی پاسخی صحیح و دقیق برآمده است گشوده نخواهد شد. فهم دقیق مسئلهای كه فردید طرح میكند نیاز به مقدماتی دارد كه بدون آن مقدمات، نقل هر سخنی بیهوده است. من نیز میتوانم به اعتبار آنچه آموخته و اندوختهام اقسام غربزدگی را اعم از مضاعف و مركب و سلبی و ایجابی و بسیط و غیرمضاعف برشمارم و برای هر یك از این اقسام تعریفاتی به دست دهم و مصداقهایی را عنوان كنم اما چه حاصل؟ جز آنكه... بگذاریم و بگذریم. اگر بهراستی كسی دوست میدارد معنای دقیق و عمیق «غربزدگی» را دریابد میتواند به سخن فردید در این باره رجوع كند.
سخنی كه هم در فصلنامه سوره كه سیدعلی میرفتاح سردبیری آن را بر عهده داشت به چاپ رسیده است و هم در شماره آخر ماهنامه سورهای كه به سردبیری بنده چاپ میشد.
كتابی هم دكتر رضا داوری نوشته است با عنوانِ «درباره غرب». خواندن این كتاب در دركِ مفهوم «غرب» و «شرق» و «غربزدگی» نیز بسیار مفید خواهد بود.
اما بهترین كتابی كه میتوان در این باره سراغ گرفت «نگاهی دوباره به مبادی حكمت انسی» تألیف سیدعباس معارف است. با مقدمه و مؤخره و توضیحات كافی و وافی.
تنها نكتهای كه فكر میكنم میتوانم دراینباره بگویم این است كه: «غربزدگی» برخلاف آنچه برخی از مردهخورها گمان میبرند «دشنام» نیست. اصطلاحی است برای بیانِ وضعیتِ تاریخی ما. همة ما متوطن در عالم غربی هستیم و هر یك در مرتبهای از مراتب غربزدگی بهسر میبریم. رهایی از چنین حوالتی با داد و قال و فحش دادن به این و آن و زهدفروشی و دینفروشی میسر نخواهد شد. «غربزدگی» آنچنانكه آل احمد میپنداشت «بیماری» نیست كه اگر بود با وقوع نهضت 57 میباید ریشهكن میشد. اما دیدیم كه نشد.
و برخلاف ظاهر دینی نهضت، نهتنها آن مظاهری كه آلاحمد بهعنوان غربزدگی برمیشمرد از میان نرفت بل مظاهر بسیاری بر آن افزوده شد. علتش هم آن بود كه جلال به مبانی تمدن غربی توجه اساسی نداشت. اگرچه میگفت: «حرف در این است كه ما تا وقتی ماهیت و اساس و فلسفة تمدن غرب را درنیافتهایم و تنها به صورت و به ظاهر، ادای غرب را درمیآوریم ـ با مصرف كردن ماشینهایش ـ درست همچو آن خریم كه در پوست شیر رفت.»
ولی انگاری این لالایی را فقط برای خواباندن دیگران میخواند، كه اگر جز این بود در جای دیگری نمینوشت:
«... به ملاكهای آنان ارزشیابی میكنیم و به دستور مشاوران و مشاوران ایشان. همانجور درس میخوانیم. همانجور آمار میگیریم. همانجور تحقیق میكنیم. اینها به جای خود. چرا كه كار علم، روشهای دنیایی یافته. و روشهای علمی رنگ هیچ وطنی را بر پیشانی ندارد. اما جالب این است كه عین غربیها زن میبریم، و لباس میپوشیم، و چیز مینویسیم، و اصلاً شب و زورمان وقتی شب و روز است كه ایشان تأیید كرده باشند. جوری كه انگار ملاكهای ما منسوخ شده است.»
تأكید من در این نقلقول بر این سخن بود:
«كار علم، روشهای دنیایی یافته، و روشهای علمی رنگ هیچ وطنی را بر پیشانی ندارد.»
این یعنی ماهیت و اساس و فلسفة تمدن غرب را درنیافتن. یعنی علم و روش علمی را «صامت» و «فاقد جهت وجودی دانستن» یعنی برای غرب قائل به وحدت نبودن. معضلی كه دكتر سروش و دیگر روشنفكران دینی نیز بدان دچارند.
و جالب اینكه اصل و اساس سخن فردید و پیروان او درباره غرب این است كه غرب دارای وحدتی كلی است و بنابراین نمیتوان جزئی از آن را برگزید و جزئی دیگر را فرو نهاد. و این سخن در نظر آلاحمد هیچ جایگاهی ندارد. آلاحمد در جای جای غربزدگی میخواهد روحیة حماسی ایرانیان را برانگیزد تا در مقابل دنیای غرب برخیزد و به قول او به تعرضی بپردازند. اما هیچگاه این پرسش را طرح نمیكند كه چرا تمدنی كه قرنهای متمادی در مقابل تاختوتاز اقوام بیگانه و سلطنت ایران چون كوهی استوار بر جای ماند و همواره با درهمآمیختن تمدنها دیگر با تمدن خود، معجونی شگفت فراهم آورد كه رنگ و بوی غالب آن ایرانی بود در واپسین یورش تمدن جدید بیهیچ مقاومتی تسلیم شد و حتی میهمان ناخوانده را با رضای تمام در آغوش كشید؟
با همة این حرفها و با همه انتقادهایی كه ممكن است به سخنان آلاحمد وارد باشد این نكته را نباید از یاد برد كه آلِ احمد آغازگر راه بود. آنچه مهم است منش و بینش جلال است. صدق و صفای جلال. دردمندی و جوانمردی جلال. از یاد نبریم كه بسیاری از بزرگان هنر و ادبیات این سرزمین در سایة دلیریها و جگرآوریهای جلال بالیدند و بهثمر نشستند. كمترین هنر جلال در مواجهه با غرب هم این بود كه هیچگاه مقهور غرب نشد. آثار بسیاری از غربیان را ترجمه كرد. آثاری خوب و همة آنها در نفی وضع موجود. و به تعبیر خود او آثاری كه «وعید ساعت آخر را میدهند». و همة این تلاشها خودگامی مؤثر و جدی در راه شناخت ما از غرب كه بدون فهم دقیق این آثار و تنها از سر جهل و نفرت با غرب دشمنی ورزیدن خود یكی از بدترین صور غربزدگی است. مهمترین گام در راه شناختِ «غرب» گذشتن از سودای رد و اثبات است و این ممكن نمیشود مگر با خواندن مدام و تأمل فراوان. بدون شیفتگی، یا نفرت.
اما هیچگاه این پرسش را طرح نمیكند كه چرا تمدنی كه قرنهای متمادی در مقابل تاختوتاز اقوام بیگانه و سلطنت ایران چون كوهی استوار بر جای ماند و همواره با درهمآمیختن تمدنها دیگر با تمدن خود، معجونی شگفت فراهم آورد كه رنگ و بوی غالب آن ایرانی بود در واپسین یورش تمدن جدید بیهیچ مقاومتی تسلیم شد و حتی میهمان ناخوانده را با رضای تمام در آغوش كشید؟
... و سخن آخر اینكه هنوز هم رغم انف آن استاد متبختر برآنم كه جلال نه روحی متوسط كه روحی متعالی داشت و این نكته را تنها دردمندان و شكستهدلان درمییابند:
در كوی ما شكسته دلی میخرند و بس بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است.
اگر سودای عدالتخواهی و آرمانگرایی دیوانهوار او در میان نبود با آن هوش سرشار و استعداد شگفت و بینظیری كه داشت زودتر از همه به درك و دریافت عمیق مفهوم «غربزدگی» نایل میشد. با اینهمه هیچگاه به آنچه داشت راضی نشد و در واپسین سالهای حیاتِ ظاهریاش به تحریرِ ترجمة رساله كمحجم اما گرانسنگ «ارنست یونگر» همت گماشت و در مقدمة بهیادماندنی آن نوشت:
«نكته اساسی در علاقه شخص من به این دفتر كوچك این است كه آنچه به اتكای شامة تیز و از سر غریزه و شاید به التقاطی از این كس و آنجا در «غربزدگی» برایم به دست آمده بود، در این دفتر سخت روشن شد. یعنی با این دفتر بود كه دیدم اگر دردی هست دنیایی است و نه محلی.
گرچه ما به سرطانی شدهاش دچاریم. و فلسفی است نه عاطفی. گرچه شناسندگان این درد همهجا نویسندگانند تا عاقبت دریابم كه دردیست سیاسی و اجتماعی ـ و نه فردی. چرا كه آشنایی با «فرانتس فانون» و دیگر اهل این قبیله پس از اینها حاصل شد. واضحتر بگویم: صورتی كه در حجم فشرده و شاید نخاله «غربزدگی» پنهان بود بر خود من پس از ترجمة این دفتر ظاهر شد. و اگر به انتشارش رضایت دادم بهدلیل اطمینانی بود كه در این دفتر یافتم. این انكار همه ارزشها، این بیاعتباری فرهنگ و این سرگردانی فرد را، با همة عواقبی كه دارند و همة امیدی كه میآرند به قاعده تضاد درونی پدیدهها و سرنگون شدن هر فوارهای كه به اوج رسید به صورتی ده چندان دردناكتر در این «عبور از خط» دیدم. كه در آن یكی همچو گنگی كه خبر از غارت ایل میدهد گاهی به صورت غیبگویی درآمدهام."
گروهی را گمان بر این بود كه طرح «غربزدگی» آن هم توسط قلم پرتوان آلِ احمد سلاحی مرگبار در اختیار تجدد ستیزانی قرار میداد كه سودای بازگشت به گذشته را در سر داشتند و شاید طرح «شرقزدگی»، یا «غربزدگی» توسط داریوش آشوری هم برخاسته از همین باور بود. باوری كه چندان هم بیوجه نبود. چرا كه دیدیدم گروهی گذشتهپرست متحجر كه هیچ نسبتی با آلاحمد نداشتند از «غربزدگی» او چه چماقها ساختند برای سركوب مخالفان فكری خود.
شك ندارم كه اگر آلاحمد زنده میماند راه را بر اینگونه سوءاستفادهها میبست و نمیگذاشت عدهای به بهانه مخالفت و مبارزه با غربزدگی برای سركوب و منكوب مخالفان از قلم او چماقی بسازند؛ اما به تعبیر خود او «دیوار كه فرو ریخت مردهخورها خبر خواهند شد» برای مردهخورها حقیقت سخن آلاحمد مهم نبود. مردهخورهای شبه روشنفكر كه میدیدند طرح «غربزدگی» تنها سلبی نیست و نوعی دعوت به باورهای ستیهنده شیعی است از همان ابتدا شمشیر را از رو بستند. آنها تحت تأثیر جریان اندیشة چپ كه در آن سالها همة روشنفكران غربی از آن متأثر بودند با بسیاری از مظاهر دنیای متجدد ـ بهویژه سرمایهسالاری ـ مخالفت میورزیدند و به همیندلیل با بسیاری از سخنان آلِ احمد در نفی تقلید از اخلاق و منش غربیان موافق بودند؛ اما از آنجایی كه خود نیز مقلد صورت دیگری از غربزدگی بودند نمیخواستند این مخالفت منجر به رجوع ایرانیان به سنّت و باورهای مذهبی باشد. دفاع آلاحمد از كلیّت تشیع، بهویژه ستایش او از شیخ فضلالله نوری( كه هنوز هم بخشی از جامعة روشنفكری ما او را مسبب اصلی شكست مشروطه میداند) سبب شد تا جامعة روشنفكری ما هیچگاه بهطرح مسئلة «غربزدگی» روی خوش نشان ندهد. البته برخی از آنان تا آنجا كه آلِ احمد از منظر سیاست و اقتصاد مسئلة شرق و غرب را مطرح میكرد با او مخالفت چندانی نداشتند؛ اما مشكل از آنجایی شروع شد كه آل احمد میخواست ریشههای غربزدگی را نشان دهد. مشكل از آنجایی شروع شد كه آلاحمد میخواست راهی برای گریز از غربزدگی نشان دهد. آنجا بود كه روشنفكر ایرانی دید كه با یك مبارز تمامعیار طرف است. مبارزی كه با طرح «غربزدگی» نه میخواهد پرسشی فلسفی طرح كند و نه میخواهد معضلی اجتماعی را بهبود بخشد. رُك و راست آمده است به قصد برانگیختن و برانداختن. با كسی هم شوخی ندارد:
«در همین دو سه قرن است كه ما در پس سپرهایی كه از ترس عثمانی به سر كشیده بودیم خوابمان برد. و غرب نهتنها عثمانی را خورد و از هر استخوانپارهاش گرزی ساخت برای مبادای قیام مردم عراق و مصر و سوریه و لبنان، بلكه بهزودی به سراغ ما هم آمد. و من ریشه غربزدگی را در همین جا میبینم... از آن زمان است كه ما سواران بر مركب كلیّت اسلام ، بدل شدیم به حافظان قبور. ما درست از آن روز كه امكان شهادت را رها كردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم دربان گورستانها از آب درآمدیم... آیا اكنون نرسیده است نوبت آنكه ما نیز در مقابل قدرت غرب احساس خطر و نیستی كنیم و برخیزیم و سنگر بگیریم و به تعرضی بپردازیم؟»
اگر آل احمد برای مبارزه با غرب از مفاهیم اسلامی مدد نمیجُست شاید همدلی شبهروشنفكران را نیز برمیانگیخت.
اما او روشنفكری پراگماتیست بود. برای او تعریف و تمجید روشنفكران و منتقدان چندان مهم نبود. او میدانست در جامعهای زندگی میكند كه صورت غالب مردم آن در ساحت اسطوره بهسر میبرند. و با چنین مردمی باید از مفاهیمی سخن گفت كه در خاطره ازلی آنها پا سفت كرده است. تنها با چنین ادبیاتی است كه میتوان كاری صورت داد و اگرنه با زبان یأجوج و مأجوج روشنفكری سخن گفتن هیچ حاصلی در پی نخواهد داشت.
جلال آل احمد
و با چنین درك و دریافتی است كه آلِ احمدِ منتقد سینما و نقاشی و ادبیات و موسیقی و شعر و مترجم آثار سارتر و داستایفسكی و آلبر كامو و اوژن یونسكو به دیدار مرجع مبارز شیعیان میرود و از ایشان میخواهد كه نفت و گاز را ملی اعلام كند، و در نامهای به ایشان دربارة اوضاع و احوال حج و شیعیان آنجا نكاتی را توضیح میدهد. این موضوع بیش از آنكه به ارادت جلال آل احمد به اسلام و سنت، یا باورهای شیعی مربوط باشد به درك و دریافت او از واقعیتهای جامعة او برمیگردد، درك و دریافتی كه جامعه روشنفكری ما از فقدان آن همواره در رنج و عذاب است. در «سفر فرنگ»، جلال دیداری دارد با مدیر یك مجلة فرهنگی كه ارگان روشنفكران چپِ وابسته به كلیسا است. این دیدار خواندنی حاوی نكات جالبی است و گواهی روشن و محكم بر آنچه طرح شد. من تنها بخش كوتاهی از آن را برای شما نقل میكنم و علاقمندان را ارجاع میدهم به كتاب «سفر فرنگ» (ناشر: كتاب سیامك، ص 63 ـ 60):
گفتم: «چرا در مجلّهات طرح نمیكنی آینده اسلام را در آفریقا؟»
كه برآشفت. كه:
«آخر تو با این اسلامت به دنیا چهخواهی داد؟ یا آفریقایی چه چیز میتواند به منِ اروپایی بدهد؟ یا هندی، با كریشنامنوناش كه وزیر جنگ از آب درآمد؟»
و از این قبیل. گفتم:
«بحث در آنچه اسلام میتوانسته بدهد، برمیگردد به جنگهای صلیبی و حالا هم عصر ایدئولوژیها گذشته و خدای ماشین، تحمّلِ هیچ خدای دیگری را ندارد.
و تازه، نه اسلام، نه آفریقا، نه هند، قرار نیست چیزی به اروپا بدهند. قرار است چیزهایی را از او بگیرند.»
كه قرمز شد. یك سیگار اشنو تعارفش كردم:
«... كه بدانی من به دفاع از هیچچیز به اینجا نیامدهام. اما مدام در جستوجوی زمینة فكریِ هماهنگی هستم برای مقاومتهای محلیِ ضد استعمار. و آنطرفها با این زمینه هماهنگ، یكی اسلام است، یكی بودا، یكی بورژوازیِ خُردهپای بازار و از این قبیل. قدرت كارگری كه نداریم. روستایی هم هنوز طول دارد تا بفهمد دنیا دست كیست... و الخ»
... اما علاوه بر شبهروشنفكران، سخنان آلِ احمد مخالفان دیگری هم داشت.
مخالفانی كه درك و دریافتِ آلِ احمد از غربزدگی را سطحی میدیدند و حتی گاه او را به غربزدگی متهم میكردند. سرآمدِ این مخالفان «سید احمد فردید» بود. همو كه آلِ احمد اصطلاح «غربزدگی» را نخستینبار از او شنیده بود. اما این دسته از مخالفان كمتر مخالفت خود را به صورت علنی مطرح میكردند؛ چرا كه آلاحمد را با همة نقصها و كاستیهایش نویسندهای دردمند و صادق میدانستند و در عدالتطلبی و تهور او همواره به دیده تحسین مینگریستند. دیگر آنكه اگر او با همان ادبیات جذّاب و ژورنالیستیاش به طرح این مسئله نمیپرداخت شاید این بحث از محافل خصوصی اهل فضل فراتر نمیرفت. و مهمتر از همه اینكه هم حضرت فردید و هم شاگردان ممتاز ایشان مانند دكتر داوری و استاد سیدعباس معارف ـ مجبور شدند برای بهدست دادن درك و فهمی درست از «غربزدگی» توضیحات كافی و وافی ارائه دهند كه این خود غنیمتی گرانبها برای مباحث نظری معاصر بهشمار میآید. به هرحال سهم جلال در طرح این مسئله سهم كوچكی نیست و كمترین هنرش جسارتی است كه در طرح مسئله داشت و برانگیختن دیگران برای طرح درست مسئله. شأن و مرتبة بلند او با متلكهای ژورنالیستی و حقیرانهای همچون «متوسط الحال» هم كاسته نمیشود. بههرحال علیایحال بنده معتقدم كه زمان آن فرا رسیده است كه بیهیچ پروایی و البته از سر خرد و تأمل به نقد سخنانِ آل احمد بنشینیم وگرنه میدان به دست مغرضانی خواهد افتاد كه خصمِ «آلِ»احمدند.
قریب به هشت سال پیش درباره غربزدگی آلِاحمد مطلبی نوشتم با عنوان: «آغازی برای بیداری». امروز كه به آن مقاله نگاه میكنم میبینم كه همانموقع نیز دربارة جلال همین موضع امروز را داشتهام؛ البته كمی محافظهكارانهتر. ارادت و عشق و علاقه من به آن بزرگوار (كه هنوز هم پابرجاست و هنوز هم خود را فرزند معنوی آن بزرگوار میدانم) بهحدی بود كه بهجای طرح مشكل جلال مدام در پی توجیه آن بودم.
جلال آل احمد
این را میدانستم كه جلال در سخنان «فردید» هیچ تأملی نداشت و تنها برداشت خود را از مفهوم «غربزدگی» به رشته تحریر درآورد اما نوشتم:
تعریف او از غرب و شرق با تعریف سید احمد فردید متفاوت بود. شاید مدام در گیرودار بودن و كارزار فرصتی برای او فراهم نمیآورد تا در سخنان سید احمد فردید تأمل بیشتری كند. جلال با شامة تیزی كه داشت مسئلهای را دریافته بود و در آن روزگار صبر و تحمل را جایز نمیدانست و شاید برای بیداری خفتگان روزگار خویش مجبور بود غربزدگی را با سروصدا و هیاهو مطرح كند و برای تأثیرگذاری بیشتر آن را به فهم عام نزدیك كند.» میدانستم كه جلال دماغ فلسفه خواندن نداشت.
فلسفه محل تأمل و درنگ است، اما آنكه همة جانش در سودای تحقق عدالت میسوزد و میخواهد با آشوب و بلوا به راه انداختن دادِ ستمدیدگان را از ستمگران بستاند نمیتواند اهل تأمل فلسفی باشد. مرحوم شریعتی نیز اینگونه بود. دلیل مخالفت او با فلاسفه را باید در روحیة انقلابی او جستوجو كرد و نه نفرت از فلسفه جلال روشنفكر بود. و روشنفكر در همه جای جهان واسطهای است بین متفكر و عامة مردم. اما این واسطه اغلب سخن متفكر را متزلزل میكند، چراكه میخواهد آن را به فهم عامه نزدیك سازد. درست شبیه كاری كه «سارتر» با فلسفه اگزیستانسیالیست انجام داد. تا بدانجا كه «هیدگر» را بر آن داشت تا در مقالهای به صراحت بگوید آنچه سارتر میگوید هیچ ربطی به سخنان او ندارد.
البته با رد و انكار «هیدگر» سخنان سارتر از میان نرفت. چنانكه با رد و انكار فردید سخنان آل احمد. البته اهل تأمل میدانند كه بین سخنان آن دو متفكر و این دو روشنفكر چه فاصلهایست. البته این نكته را هیچگاه نباید از یاد برد كه اگر جوشو خروش روشنفكری نمیبود بسیاری از سخنان متفكران در خلوتخانهها و محافل دربستة آكادمیك محصور میماند. تفكر با خلوت و مراقبه همراه است و هم از اینرو متفكران كمتر اهل هیاهو و درگیریهای ژورنالیستیاند. روشنفكری اما خلاف این قاعده است. یعنی همواره با درگیری و هیاهو و بحث و جدل همراه است. بسیاری از متفكران برای اشاعة تفكر خود هیچ عجلهای ندارند و معتقدند تفكر حقیقی روزی مخاطب خود را پیدا خواهد كرد و نیازی به تبلیغات و هیاهو ندارد. روشنفكران اما همیشه خواستهاند باور و عقیدة خود را با سروصدا و روزنامه و سخنرانی اعلام كنند. در بسیاری از موارد روشنفكران به كمك اهل تفكر آمدهاند و بهعنوانِ مبلغ اندیشه و آرای اهل نظر ظاهر شدهاند. در این واسطهگری البته گاه سخن از اصل خود دور شده است و شاید بههمین دلیل است كه ارباب رأی و نظر در سالیان اخیر خود نقش واسطهگری را پذیرا شدهاند. بهعبارتی نقش روشنفكر و متفكر را توأمان بهعهده گرفتهاند تا هم سخنشان مهجور نماند و هم فكرشان دچار تحریف نشود.
اما مشكل از آنجایی شروع شد كه آل احمد میخواست ریشههای غربزدگی را نشان دهد. مشكل از آنجایی شروع شد كه آلاحمد میخواست راهی برای گریز از غربزدگی نشان دهد. آنجا بود كه روشنفكر ایرانی دید كه با یك مبارز تمامعیار طرف است. مبارزی كه با طرح «غربزدگی» نه میخواهد پرسشی فلسفی طرح كند و نه میخواهد معضلی اجتماعی را بهبود بخشد. رُك و راست آمده است به قصد برانگیختن و برانداختن
... اما سخن فردید چه بود؟ و جلال تا چه اندازه از اصل سخن دور شده بود؟ در باب آرای فردید دربارة غربزدگی در این مجال اندك نمیتوان سخن گفت. با نقل چند عبارت و آوردن چند جملة قصار نیز مشكلی حل نخواهد شد. دربارة مفهوم «غرب» و «شرق» و «غربزدگی»، هم مرحوم فردید به تفصیل سخن گفته است و هم شاگردان معتبر او. من نیز میتوانم چندجمله از آن بزرگواران نقل كنم و سروته ماجرا را همبیاورم. اما باز هم گرهی از كار فروبستة آنكه در پی پاسخی صحیح و دقیق برآمده است گشوده نخواهد شد. فهم دقیق مسئلهای كه فردید طرح میكند نیاز به مقدماتی دارد كه بدون آن مقدمات، نقل هر سخنی بیهوده است. من نیز میتوانم به اعتبار آنچه آموخته و اندوختهام اقسام غربزدگی را اعم از مضاعف و مركب و سلبی و ایجابی و بسیط و غیرمضاعف برشمارم و برای هر یك از این اقسام تعریفاتی به دست دهم و مصداقهایی را عنوان كنم اما چه حاصل؟ جز آنكه... بگذاریم و بگذریم. اگر بهراستی كسی دوست میدارد معنای دقیق و عمیق «غربزدگی» را دریابد میتواند به سخن فردید در این باره رجوع كند.
سخنی كه هم در فصلنامه سوره كه سیدعلی میرفتاح سردبیری آن را بر عهده داشت به چاپ رسیده است و هم در شماره آخر ماهنامه سورهای كه به سردبیری بنده چاپ میشد.
كتابی هم دكتر رضا داوری نوشته است با عنوانِ «درباره غرب». خواندن این كتاب در دركِ مفهوم «غرب» و «شرق» و «غربزدگی» نیز بسیار مفید خواهد بود.
اما بهترین كتابی كه میتوان در این باره سراغ گرفت «نگاهی دوباره به مبادی حكمت انسی» تألیف سیدعباس معارف است. با مقدمه و مؤخره و توضیحات كافی و وافی.
تنها نكتهای كه فكر میكنم میتوانم دراینباره بگویم این است كه: «غربزدگی» برخلاف آنچه برخی از مردهخورها گمان میبرند «دشنام» نیست. اصطلاحی است برای بیانِ وضعیتِ تاریخی ما. همة ما متوطن در عالم غربی هستیم و هر یك در مرتبهای از مراتب غربزدگی بهسر میبریم. رهایی از چنین حوالتی با داد و قال و فحش دادن به این و آن و زهدفروشی و دینفروشی میسر نخواهد شد. «غربزدگی» آنچنانكه آل احمد میپنداشت «بیماری» نیست كه اگر بود با وقوع نهضت 57 میباید ریشهكن میشد. اما دیدیم كه نشد.
و برخلاف ظاهر دینی نهضت، نهتنها آن مظاهری كه آلاحمد بهعنوان غربزدگی برمیشمرد از میان نرفت بل مظاهر بسیاری بر آن افزوده شد. علتش هم آن بود كه جلال به مبانی تمدن غربی توجه اساسی نداشت. اگرچه میگفت: «حرف در این است كه ما تا وقتی ماهیت و اساس و فلسفة تمدن غرب را درنیافتهایم و تنها به صورت و به ظاهر، ادای غرب را درمیآوریم ـ با مصرف كردن ماشینهایش ـ درست همچو آن خریم كه در پوست شیر رفت.»
ولی انگاری این لالایی را فقط برای خواباندن دیگران میخواند، كه اگر جز این بود در جای دیگری نمینوشت:
«... به ملاكهای آنان ارزشیابی میكنیم و به دستور مشاوران و مشاوران ایشان. همانجور درس میخوانیم. همانجور آمار میگیریم. همانجور تحقیق میكنیم. اینها به جای خود. چرا كه كار علم، روشهای دنیایی یافته. و روشهای علمی رنگ هیچ وطنی را بر پیشانی ندارد. اما جالب این است كه عین غربیها زن میبریم، و لباس میپوشیم، و چیز مینویسیم، و اصلاً شب و زورمان وقتی شب و روز است كه ایشان تأیید كرده باشند. جوری كه انگار ملاكهای ما منسوخ شده است.»
تأكید من در این نقلقول بر این سخن بود:
«كار علم، روشهای دنیایی یافته، و روشهای علمی رنگ هیچ وطنی را بر پیشانی ندارد.»
این یعنی ماهیت و اساس و فلسفة تمدن غرب را درنیافتن. یعنی علم و روش علمی را «صامت» و «فاقد جهت وجودی دانستن» یعنی برای غرب قائل به وحدت نبودن. معضلی كه دكتر سروش و دیگر روشنفكران دینی نیز بدان دچارند.
و جالب اینكه اصل و اساس سخن فردید و پیروان او درباره غرب این است كه غرب دارای وحدتی كلی است و بنابراین نمیتوان جزئی از آن را برگزید و جزئی دیگر را فرو نهاد. و این سخن در نظر آلاحمد هیچ جایگاهی ندارد. آلاحمد در جای جای غربزدگی میخواهد روحیة حماسی ایرانیان را برانگیزد تا در مقابل دنیای غرب برخیزد و به قول او به تعرضی بپردازند. اما هیچگاه این پرسش را طرح نمیكند كه چرا تمدنی كه قرنهای متمادی در مقابل تاختوتاز اقوام بیگانه و سلطنت ایران چون كوهی استوار بر جای ماند و همواره با درهمآمیختن تمدنها دیگر با تمدن خود، معجونی شگفت فراهم آورد كه رنگ و بوی غالب آن ایرانی بود در واپسین یورش تمدن جدید بیهیچ مقاومتی تسلیم شد و حتی میهمان ناخوانده را با رضای تمام در آغوش كشید؟
با همة این حرفها و با همه انتقادهایی كه ممكن است به سخنان آلاحمد وارد باشد این نكته را نباید از یاد برد كه آلِ احمد آغازگر راه بود. آنچه مهم است منش و بینش جلال است. صدق و صفای جلال. دردمندی و جوانمردی جلال. از یاد نبریم كه بسیاری از بزرگان هنر و ادبیات این سرزمین در سایة دلیریها و جگرآوریهای جلال بالیدند و بهثمر نشستند. كمترین هنر جلال در مواجهه با غرب هم این بود كه هیچگاه مقهور غرب نشد. آثار بسیاری از غربیان را ترجمه كرد. آثاری خوب و همة آنها در نفی وضع موجود. و به تعبیر خود او آثاری كه «وعید ساعت آخر را میدهند». و همة این تلاشها خودگامی مؤثر و جدی در راه شناخت ما از غرب كه بدون فهم دقیق این آثار و تنها از سر جهل و نفرت با غرب دشمنی ورزیدن خود یكی از بدترین صور غربزدگی است. مهمترین گام در راه شناختِ «غرب» گذشتن از سودای رد و اثبات است و این ممكن نمیشود مگر با خواندن مدام و تأمل فراوان. بدون شیفتگی، یا نفرت.
اما هیچگاه این پرسش را طرح نمیكند كه چرا تمدنی كه قرنهای متمادی در مقابل تاختوتاز اقوام بیگانه و سلطنت ایران چون كوهی استوار بر جای ماند و همواره با درهمآمیختن تمدنها دیگر با تمدن خود، معجونی شگفت فراهم آورد كه رنگ و بوی غالب آن ایرانی بود در واپسین یورش تمدن جدید بیهیچ مقاومتی تسلیم شد و حتی میهمان ناخوانده را با رضای تمام در آغوش كشید؟
... و سخن آخر اینكه هنوز هم رغم انف آن استاد متبختر برآنم كه جلال نه روحی متوسط كه روحی متعالی داشت و این نكته را تنها دردمندان و شكستهدلان درمییابند:
در كوی ما شكسته دلی میخرند و بس بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است.
اگر سودای عدالتخواهی و آرمانگرایی دیوانهوار او در میان نبود با آن هوش سرشار و استعداد شگفت و بینظیری كه داشت زودتر از همه به درك و دریافت عمیق مفهوم «غربزدگی» نایل میشد. با اینهمه هیچگاه به آنچه داشت راضی نشد و در واپسین سالهای حیاتِ ظاهریاش به تحریرِ ترجمة رساله كمحجم اما گرانسنگ «ارنست یونگر» همت گماشت و در مقدمة بهیادماندنی آن نوشت:
«نكته اساسی در علاقه شخص من به این دفتر كوچك این است كه آنچه به اتكای شامة تیز و از سر غریزه و شاید به التقاطی از این كس و آنجا در «غربزدگی» برایم به دست آمده بود، در این دفتر سخت روشن شد. یعنی با این دفتر بود كه دیدم اگر دردی هست دنیایی است و نه محلی.
گرچه ما به سرطانی شدهاش دچاریم. و فلسفی است نه عاطفی. گرچه شناسندگان این درد همهجا نویسندگانند تا عاقبت دریابم كه دردیست سیاسی و اجتماعی ـ و نه فردی. چرا كه آشنایی با «فرانتس فانون» و دیگر اهل این قبیله پس از اینها حاصل شد. واضحتر بگویم: صورتی كه در حجم فشرده و شاید نخاله «غربزدگی» پنهان بود بر خود من پس از ترجمة این دفتر ظاهر شد. و اگر به انتشارش رضایت دادم بهدلیل اطمینانی بود كه در این دفتر یافتم. این انكار همه ارزشها، این بیاعتباری فرهنگ و این سرگردانی فرد را، با همة عواقبی كه دارند و همة امیدی كه میآرند به قاعده تضاد درونی پدیدهها و سرنگون شدن هر فوارهای كه به اوج رسید به صورتی ده چندان دردناكتر در این «عبور از خط» دیدم. كه در آن یكی همچو گنگی كه خبر از غارت ایل میدهد گاهی به صورت غیبگویی درآمدهام."