12-12-2015، 19:26
با قادر طهماسبی شاعر انقلاب و سراینده «مثنوی شهادت»
لاله های داغدار هنوز هم هستند!
قادر طهماسبی متخلص به «فرید» یکی از شاعرانی است که زمان انقلاب در اوج جوانی قرار داشت و بعد از انقلاب و در دوران جنگ او را با شعر دفاع مقدس میشناختند. او در میانه به دنیا آمد اما اصفهان و تبریز و شیراز و مشهد و تهران شهرهای مقصد بعدی او برای زندگی و تحصیل و تدریس بود. «عشق بیغروب»، «به رنگ خون»، «شکوفههای فریاد»، «پری ستارهها»، «پری شدگان»، «ترینهها»، «پری بهانهها» از جمله کتابهای این شاعر توانمند است.
با این شاعر انقلاب درباره شعر انقلاب و مسائل بعد از آن:
فضای شعر و شاعر در قبل از انقلاب:
فضای شاعر و شعر در قبل از انقلاب فضای دیگر و متفاوتی از امروز بود. افرادی بودند که شعر مذهبی میگفتند. شعرها معمولا به فضاهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی روز نمیپرداخت. شاعران به جریانهای سیاسی خیلی با احتیاط میپرداختند. عدهای هم عاشقانهسرا بودند. سرودها هم آن زمان سرودی به معنای واقعی نبود .
شاعران صریح شعر نمیگفتند. منتها عدهای از شاعران چپیهم بودند که جسورانهتر شعر میگفتند اما این شعر بین مردم نبود که حرکت به وجود بیاورد. مردم از کمونیستها بیزار بودند و تحویلشان نمیگرفتند. هر چند اینها هم نقشی در مبارزه داشتند اما حرکت مردمی چیز دیگری است.
فضا آن قدر بسته بود که اگر از کسی به اسم خمینی صحبت میشد؛ باید خیلی آهسته حرف میزدند اگر به خمین یک "ی " اضافه میشد و کسی میفهمید رهایی از ساواک مشکل بود.
من هم مثل بقیه آن زمان، در لفافه شعر می گفتم. اما خوب گاهی خطراتی برایم پیش می آمد و این باتوجه به اوضاع آن زمان، امری بود عادی. من به گروهی وابسته نبودم من با مردم بودم. حقیقتا گروهی را نمیشناختم. سنم هم اقتضاد نمیکرد. اما ظلمها را میدیدم. حرفهای امام را میشنیدیم. گروهها خیلی مخفیکار میکردند.
برای من در سال 57 و بعد از مشکلاتی پیش آمد که نتوانستم شعر صریحی بگویم. اما توی راهپیماییها برای مردم شعارهایی میگفتم و به سر دسته میرساندیم و مردم تکرار میکردند.
شعرها و شعارها را ضبط نکردم. ساواک هم خیلی روی من حساس شده بود. کتاب دست دوستان داشتم. توزیع کننده کتاب و اعلامیه بین بچهها بودم. مشکلات شخصی برام پیش آمده بود. آن زمان شعرهای پراکنده گفتم اما ثبت نکردم. من دفترهای آغاز انقلاب و خاطراتم را در کرج نگه میداشتم که همه آتش گرفت. اما شعر را از سال 61 به صورت جدی شروع کردم. من قبل از آن زمان به عکاسی روی آورده بودم. اما یک روز بلند شدم دیدم اطرافم هم لاله روییده و باید وقایع را به صورت عریان ببینم و دوربین را کنار انداختم. خیلی فکر کردم چه کاری میتوانم بکنم که موثر باشد. همه اینها من را تا سال 61 مشغول کرد تا سال 61 به جریان شعری پیوستم. «مرکب بیسوار» سومین شعرم بود.
من قبل از آن زمان به عکاسی روی آورده بودم. اما یک روز بلند شدم دیدم اطرافم هم لاله روییده و باید وقایع را به صورت عریان ببینم و دوربین را کنار انداختم. خیلی فکر کردم چه کاری میتوانم بکنم که موثر باشد.
بعد از جنگ:
دوستان معتقد بودند که باید کار فرهنگی بکنیم. یادم میآید بعد از پایان جنگ یکی از شعرا گفته بود قطعنامه امضا شد و فرید هم مرد. این مسئله برای من خیلی گران تمام شد. دوستی که امین بود به این فرد گفته بود چرا میگویی فرید مرد؟ او هم جواب داده بود فرید شاعر جنگ بود و جنگ هم تمام شد و جزو بحث شده بود. یعنی من و نسل من تمام شدیم. و همه این بغضها در صورتی بود که بعد از جنگ در برنامههای دفاع مقدس کمترین دعوت از من شد. به این عنوان که فرید را دعوت کردهایم موضوع را از سر خودشان باز میکردند در حالی که مرا دعوت نکرده بودند. البته من نیازی به این دعوتها ندارم. من زمانی پس از جنگ احساس کردم مسئله شهادت زیر سؤال رفته است، شعر مثنوی شهادت را سرودم که با این بیت شروع میشد: سبک بالان خرامیدند و رفتند/ مرا بیچاره نامیدند و رفتند
یا شعر مرکب بیسوار من آن قدر بین شهدا و مردم جا افتاد که در وصیتنامه خیلی از شهدا آمده بود این چند بیت را روی مزار ما بنویسید. خیلی از ابیات آن شعر را در نمازهانهها زدند یا روی دیوارها در جبهه این بیت را از من نوشته بودند:
از مدافعه بیفتح برنمیگردیم/ مگر که مرکب ما بیسوار برگردد
خیلی ها گفتند جنگ تمام شد و راحت شدیم اما از نظر من جنگ شروع شده بود. یادم هست یک بار گفتم جنگ ما قسمت آسانش بود که تمام شد تازه الان دارد جنگ شروع میشود. آن هم در بخش فرهنگی.اما با کمال تعجب میدیدم که مسئولان هم بعد از جنگ حرکتشان درست نبود. مسئولان سالهای 70 انگار عدالت و فقرزدایی را فراموش کرده بودند.
یادم است اولین شعر عدالت خواهی را که خواندم ای عاشقان من بچههای بیپناه من بود.
برخورد با شعرهایم، در دانشگاهها بسیار خوب بود و در آن جا در 50 همایش این شعر را خواندم. این شعر پرچم بچهها شده بود و این در چند قسمت است و بیعدالتی را عنوان کردهام و این حرفهای همان روز بود.
بعد از انقلاب تنها ماندم. و تنها چیزی که برای اولین بار بهش متوسل شدم امام بود. اهمیتی نمیدهم که به من بگویند خرافاتی اما امام در خواب به من دستور داد. دو شب پیاپی امام به خواب من آمد. گفت مگر نمیبینی وضع را مگر نمیبینی ارزش شهادت در حال از بین رفتن است؟
در شب دوم به امام گفتم من مشکلات زیادی دارم چه طور حرکت کنم؟ گفت بلند شو و بسمالله بگو و همین که از خواب بیدار شدم مثنوی شهادت را سرودم. سال 71 بود که «سبک باران خرامیدند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند» را همان شب سرودم.
این شعر چند سال شعر ایران تحت تأثیر قرار داد. من این را در دانشگاه تربیت مدرس خوانده بودم. شهید آوینی آن را چاپ کرده بود و آقای آهنگران هم آن را دیده و خوانده بود. البته من را در جریان قرار نداده بودند من در همین حد که شعر بین مردم رفت برایم مهم بود.
شعر «آی مردم من» حرفهای سال 69 بود. من این شعر را حضور مقام رهبری خواندم ایشان خیلی استقبال کردند تا رسیدیم به این سالها و مجبور شدم حرکتم را به تنهایی ادامه دهم.
الان امکاناتی در اختیار من نیست من هم کارهای نیستم که انگ شاعر حکومتی به من میزنند. همه هزینه دفتر و کارهایم را خودم میدهم. البته نمیخواهم هم چیزی از من بماند جز شعرها و دست نوشتههایم.
من تازه شروع کردهام و این راه را ادامه میدهم. من در 3 محور کار کردهام: محور اول شهادتطلبی است کسی نمیتواند ادعا بکند قبل از من از بین شاعران کسی به شهادت این قدر پرداخته است.
وضعیت در حال حاضر:
الان هم متأسفانه به نقطهای رسیدیم که خجالت میکشم آن را تشریح کنم. از شاعران حوادث چه کسی در اغتشاشات از انقلاب دفاع کرد؟ وقتی حرکتی به وجود میآید نباید شاعران آن کشور واکنش نشان دهند؟ نباید در رأس قرار بگیرند و مردم را بیدار کنند؟ به این راه اعتقاد نداشتند؟
شاعر باید روح سیالی داشته باشد و آنچه دیگران نمیدانند را جلوتر از دیگران بفهمد. دو ماه پیش حالتی به من دست داد و شعری در خطاب به جوانان عرب سرودم. الان بعد از دو ماه این حرکت به وجود آمده است. این یعنی روح من سیال است. باور کنید شعری در یک حالتی را میگویم بعدا وقتی سردرگم میشود خودم به شعرم رجوع میکنم و راهم را پیدا میکنم.
لاله های داغدار هنوز هم هستند!
قادر طهماسبی متخلص به «فرید» یکی از شاعرانی است که زمان انقلاب در اوج جوانی قرار داشت و بعد از انقلاب و در دوران جنگ او را با شعر دفاع مقدس میشناختند. او در میانه به دنیا آمد اما اصفهان و تبریز و شیراز و مشهد و تهران شهرهای مقصد بعدی او برای زندگی و تحصیل و تدریس بود. «عشق بیغروب»، «به رنگ خون»، «شکوفههای فریاد»، «پری ستارهها»، «پری شدگان»، «ترینهها»، «پری بهانهها» از جمله کتابهای این شاعر توانمند است.
با این شاعر انقلاب درباره شعر انقلاب و مسائل بعد از آن:
فضای شعر و شاعر در قبل از انقلاب:
فضای شاعر و شعر در قبل از انقلاب فضای دیگر و متفاوتی از امروز بود. افرادی بودند که شعر مذهبی میگفتند. شعرها معمولا به فضاهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی روز نمیپرداخت. شاعران به جریانهای سیاسی خیلی با احتیاط میپرداختند. عدهای هم عاشقانهسرا بودند. سرودها هم آن زمان سرودی به معنای واقعی نبود .
شاعران صریح شعر نمیگفتند. منتها عدهای از شاعران چپیهم بودند که جسورانهتر شعر میگفتند اما این شعر بین مردم نبود که حرکت به وجود بیاورد. مردم از کمونیستها بیزار بودند و تحویلشان نمیگرفتند. هر چند اینها هم نقشی در مبارزه داشتند اما حرکت مردمی چیز دیگری است.
فضا آن قدر بسته بود که اگر از کسی به اسم خمینی صحبت میشد؛ باید خیلی آهسته حرف میزدند اگر به خمین یک "ی " اضافه میشد و کسی میفهمید رهایی از ساواک مشکل بود.
من هم مثل بقیه آن زمان، در لفافه شعر می گفتم. اما خوب گاهی خطراتی برایم پیش می آمد و این باتوجه به اوضاع آن زمان، امری بود عادی. من به گروهی وابسته نبودم من با مردم بودم. حقیقتا گروهی را نمیشناختم. سنم هم اقتضاد نمیکرد. اما ظلمها را میدیدم. حرفهای امام را میشنیدیم. گروهها خیلی مخفیکار میکردند.
برای من در سال 57 و بعد از مشکلاتی پیش آمد که نتوانستم شعر صریحی بگویم. اما توی راهپیماییها برای مردم شعارهایی میگفتم و به سر دسته میرساندیم و مردم تکرار میکردند.
شعرها و شعارها را ضبط نکردم. ساواک هم خیلی روی من حساس شده بود. کتاب دست دوستان داشتم. توزیع کننده کتاب و اعلامیه بین بچهها بودم. مشکلات شخصی برام پیش آمده بود. آن زمان شعرهای پراکنده گفتم اما ثبت نکردم. من دفترهای آغاز انقلاب و خاطراتم را در کرج نگه میداشتم که همه آتش گرفت. اما شعر را از سال 61 به صورت جدی شروع کردم. من قبل از آن زمان به عکاسی روی آورده بودم. اما یک روز بلند شدم دیدم اطرافم هم لاله روییده و باید وقایع را به صورت عریان ببینم و دوربین را کنار انداختم. خیلی فکر کردم چه کاری میتوانم بکنم که موثر باشد. همه اینها من را تا سال 61 مشغول کرد تا سال 61 به جریان شعری پیوستم. «مرکب بیسوار» سومین شعرم بود.
من قبل از آن زمان به عکاسی روی آورده بودم. اما یک روز بلند شدم دیدم اطرافم هم لاله روییده و باید وقایع را به صورت عریان ببینم و دوربین را کنار انداختم. خیلی فکر کردم چه کاری میتوانم بکنم که موثر باشد.
بعد از جنگ:
دوستان معتقد بودند که باید کار فرهنگی بکنیم. یادم میآید بعد از پایان جنگ یکی از شعرا گفته بود قطعنامه امضا شد و فرید هم مرد. این مسئله برای من خیلی گران تمام شد. دوستی که امین بود به این فرد گفته بود چرا میگویی فرید مرد؟ او هم جواب داده بود فرید شاعر جنگ بود و جنگ هم تمام شد و جزو بحث شده بود. یعنی من و نسل من تمام شدیم. و همه این بغضها در صورتی بود که بعد از جنگ در برنامههای دفاع مقدس کمترین دعوت از من شد. به این عنوان که فرید را دعوت کردهایم موضوع را از سر خودشان باز میکردند در حالی که مرا دعوت نکرده بودند. البته من نیازی به این دعوتها ندارم. من زمانی پس از جنگ احساس کردم مسئله شهادت زیر سؤال رفته است، شعر مثنوی شهادت را سرودم که با این بیت شروع میشد: سبک بالان خرامیدند و رفتند/ مرا بیچاره نامیدند و رفتند
یا شعر مرکب بیسوار من آن قدر بین شهدا و مردم جا افتاد که در وصیتنامه خیلی از شهدا آمده بود این چند بیت را روی مزار ما بنویسید. خیلی از ابیات آن شعر را در نمازهانهها زدند یا روی دیوارها در جبهه این بیت را از من نوشته بودند:
از مدافعه بیفتح برنمیگردیم/ مگر که مرکب ما بیسوار برگردد
خیلی ها گفتند جنگ تمام شد و راحت شدیم اما از نظر من جنگ شروع شده بود. یادم هست یک بار گفتم جنگ ما قسمت آسانش بود که تمام شد تازه الان دارد جنگ شروع میشود. آن هم در بخش فرهنگی.اما با کمال تعجب میدیدم که مسئولان هم بعد از جنگ حرکتشان درست نبود. مسئولان سالهای 70 انگار عدالت و فقرزدایی را فراموش کرده بودند.
یادم است اولین شعر عدالت خواهی را که خواندم ای عاشقان من بچههای بیپناه من بود.
برخورد با شعرهایم، در دانشگاهها بسیار خوب بود و در آن جا در 50 همایش این شعر را خواندم. این شعر پرچم بچهها شده بود و این در چند قسمت است و بیعدالتی را عنوان کردهام و این حرفهای همان روز بود.
بعد از انقلاب تنها ماندم. و تنها چیزی که برای اولین بار بهش متوسل شدم امام بود. اهمیتی نمیدهم که به من بگویند خرافاتی اما امام در خواب به من دستور داد. دو شب پیاپی امام به خواب من آمد. گفت مگر نمیبینی وضع را مگر نمیبینی ارزش شهادت در حال از بین رفتن است؟
در شب دوم به امام گفتم من مشکلات زیادی دارم چه طور حرکت کنم؟ گفت بلند شو و بسمالله بگو و همین که از خواب بیدار شدم مثنوی شهادت را سرودم. سال 71 بود که «سبک باران خرامیدند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند» را همان شب سرودم.
این شعر چند سال شعر ایران تحت تأثیر قرار داد. من این را در دانشگاه تربیت مدرس خوانده بودم. شهید آوینی آن را چاپ کرده بود و آقای آهنگران هم آن را دیده و خوانده بود. البته من را در جریان قرار نداده بودند من در همین حد که شعر بین مردم رفت برایم مهم بود.
شعر «آی مردم من» حرفهای سال 69 بود. من این شعر را حضور مقام رهبری خواندم ایشان خیلی استقبال کردند تا رسیدیم به این سالها و مجبور شدم حرکتم را به تنهایی ادامه دهم.
الان امکاناتی در اختیار من نیست من هم کارهای نیستم که انگ شاعر حکومتی به من میزنند. همه هزینه دفتر و کارهایم را خودم میدهم. البته نمیخواهم هم چیزی از من بماند جز شعرها و دست نوشتههایم.
من تازه شروع کردهام و این راه را ادامه میدهم. من در 3 محور کار کردهام: محور اول شهادتطلبی است کسی نمیتواند ادعا بکند قبل از من از بین شاعران کسی به شهادت این قدر پرداخته است.
وضعیت در حال حاضر:
الان هم متأسفانه به نقطهای رسیدیم که خجالت میکشم آن را تشریح کنم. از شاعران حوادث چه کسی در اغتشاشات از انقلاب دفاع کرد؟ وقتی حرکتی به وجود میآید نباید شاعران آن کشور واکنش نشان دهند؟ نباید در رأس قرار بگیرند و مردم را بیدار کنند؟ به این راه اعتقاد نداشتند؟
شاعر باید روح سیالی داشته باشد و آنچه دیگران نمیدانند را جلوتر از دیگران بفهمد. دو ماه پیش حالتی به من دست داد و شعری در خطاب به جوانان عرب سرودم. الان بعد از دو ماه این حرکت به وجود آمده است. این یعنی روح من سیال است. باور کنید شعری در یک حالتی را میگویم بعدا وقتی سردرگم میشود خودم به شعرم رجوع میکنم و راهم را پیدا میکنم.