امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سه قطره

#1
روزی هنگام سحرگاهان خدای سپیده دم از نزدیکی گل سرخی می گذشت.

سه قطره آب بر روی برگ گل مشاهده نمود که او را صدا کردند.

- چه می گویید ای قطرات درخشان؟

- می خواهیم در میان ما حاکم شوی.

- مطلب چیست؟

- ما سه قطره هستیم که هر یک از جایی آمده ایم و می خواهیم بدانیم کدام بهترینیم؟

اولی گفت: من از ابر فرود آمده ام. من دختر دریا و نماینده اقیانوس مواجم.

دومی گفت: من شبنم بامدادم. مرا آرایشگر صبح و زینت بخش گل ها می نامند.

خدای سپیده دم از سومی پرسید: تو کیستی دخترکم؟

- من چیزی نیستم. من از چشم دختری افتاده ام. نخستین بار تبسمی بودم، مدتی دوستی نام داشتم، اکنون اشک نامیده می شوم.

دو قطره اولی از شنیدن این سخنان خندیدند اما خدای سپیده دم قطره سومی را به دست گرفت و گفت:

- هان! به خود بازآیید و خودستایی ننمایید. این از شما پاکیزه تر و گران بهاتر است.

اولی گفت: من دختر دریا هستم.

دومی گفت: من دختر آسمانم.

خدای سپیده دم گفت: چنین است اما این بخار لطیفی است که از قلب برخاسته و از مجرای دیده فرود آمده است!

این بگفت و قطره اشک را مکید و از نظر غایب گشت...
می نویسم دوستت دارم و ...
یعنی این که تا همیشه ادامه خواهد داشت Heart
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان قشنگ قطره

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان