30-11-2014، 8:43
تفاوت اسلام، مسیحیت و یهود در قرآن
بانی انتشار مسیحیت در اروپا پولس بود. این شخص که مسیحرا ندیده بود و خود پس از سالیانی بتپرستی به دین مسیح گرویده بود عقاید مسیحیت رابا افکار بت پرستی روم و فلسفهی یونان ممزوج ساخت. پولس رسالههای خود را بعد ازقرن اول میلادی نوشت. نوشتههای او به خوبی گواهی میدهد که او مسائل دینی را باافکار فلسفی و به ویژه با فلسفهی حلول ممزوج کرده است. او معتقد بود که مسیح درطرف راست خدا نشسته و برای خیرخواهان طلب آمرزش میکند و از خدا میخواهد کهکلمهاش را در آنان ساکن گرداند و به آنان نوید میدهد که به زودی، آنگاه که بهزمین بازگشت میکند، آنان را به مجد و عظمت خواهد رسانید. از مجموع گفتههای او بهدست میآید که منتظر بوده حضرت مسیح به زودی به زمین بازگشت کند. بزرگترین حادثهایکه در قرن اول میلادی اتفاق افتاد، موضوع مسیحی شدن قسطنطین امپراتور روم در سال 305 میلادی بود. این حادثه هر چند به ظاهر برای مسیحیان پیروزی و موفقیتی بزرگشمرده میشد و پس از آن، حزب مسیحی توانست تنها حزب مقتدر و با نفوذ در دستگاهامپراتوری باشد. دیانت مسیح بر خلاف انتظار مسیحیان متعصب هم چنان آلوده به شرکت وآمیخته با افسانهها و افکار بتپرستی باقی ماند.
البته در همین جا نکته ای را روشن کنم که خداوند مقتضیات هر دینی را با توجه به زمانه و شرایط موجود معلوم می کرد که حتی نوع معجزات نیز با توجه به شرایط زمان مشخص می شد به همین دلیل دین در راه خود از اول تا به دین اسلام مراحل تکمیل را سپری کرده و حتی شاید برای شما جالب باشد که در خود ادیان نیز قوانین به صورت تدریجی ارائه می شد که در خود اسلام نیز این نکته را به وضوح شاهد هستیم ولی نکته ایجا است که تکمیل دین را می توان قبول کرد ما تضاد ادیان را نمی توان قبول کرد مثلا حلیت شراب در مسحیت و حرمت آن در اسلام که یک نمونه بارز و آشکار آن است و تضاد هایی دیگر که این از تحریفی ناشی می شود که خود بزرگان مسیحیت و یهود بر آن اعتقاد دارند.
نکته دیگر اینکه نکاتی که درباره مسجیت ارائه می شود عموما درباره قرائتی است که امروز از مسحیت در غرب ارائه می شود است.
در این مطلب سعی می کنم نکات موردی و به صورت خلاصه بیان شود:
1. مسحیت شریعت(فقه) ندارد برعکس که اسلام بخش عمده اش شرعیات است.
2. مسحیت درباره زندگی اجتماعی و شخصی انسان نظری ندارد در حالی که اسلام برای نحوه خواب و حتی غدا خوردن برنامه دارد.
3. بر عکس اسلام که معتقد به لزوم حکومت برای جا افتادن آموزه ها است، مسحیت چنین اعتقادی ندارد.
4. مسحیت ادعای سیاسی ندارد گرچه معدودی از متفکران مسیحی مانند آکویناس پاپ- پادشاه را حکومت ایده آل می داند. اما اسلامی که برای نحوه ی ورود به مسجد برنامه دارد برای امری مهم مانند امور سیاسی می شود برنامه نداشته باشد.
5. مسحیت به دلیل فقدان آموزه های سیاسی از اندیشه های دیگر مانند رواقیون که با آن چندان رابطه ای ندارد وام گرفته و آن را مسیحی می کند.
6. با توجه به اینکه مسحیت معتقد است انسان به دلیل گناه نخستین خود به زمین آمده و هرچه بر سرش آید حق او و کفاره ی گناهنش است به انسان نگاهی بد بینانه دارد و شاید در راستای این تفکر هابز انسان را گرگ انسان می داند
7. اندیشه های اسلامی ناب بوده واز دل زبای خدا گرفته شده در حالی که متفکرین مسیحی از منبعی چون انواع انجیل ها استفاده می کنند که سخن حوارین است مانند معروف ترین آن یعنی انجیل یوحنا یا نزدیک ترین آن به انجیل اصل یعنی انجیل بارنابا(سخن آمام رضا علیه السلام)
8. در اسلام واحدهایی داریم که هر کدام کارکردهای ویژه ای دارند و به نحوی تکثری را ایجاب می کنند مانند؛ مسجد،سلسله روحانیت، حوزه علمیه، مرجعیت شیعه یا حتی مفتی سنی اما در مسیحیت کلیسا حرف اول و آخر است که وقتی پای رابطه دولت و کلیسا پیش می آید مفاهیم مهمی شکل می گیرد و ممکن است دوران سیاه وسطا رقم بخورد.
9. در تفکر مسیحی یک نگاه منفی به مال و ثروت وجود دارد که در دوران روم و حتی وسطا از آن برای چپاول مردم استفاده می شد در حالی که در اسلام انسان به تلاش و کوشش توصیه شده.
10.اما مسحیت چون معتقد به گناه نخستین انسان است اعتقاد دارد باید از حکومت تبعیت کرد چون اگر بد باشد کفاره گناه اوست و اگر خوب باشد لطف خدا است. این مسئله شدیدا مورد سو استفاده قرار گرفت و شاید یکی از دلایلی که حکومت روم مسحیت را دین رسمی اعلام کرد همین بود تا با کمک آن بحران مشروعیت خود را جبران کند و به آن وجه ی الهی دهد یعنی تقریبا همان کاری که بنی امیه کرد.
اینها فقط جنبه هایی از تفاوت قرائت امروز از مسحیت در غرب است و حتی اگر به سوی تفکراتی چون صهیونیسم- مسیحی برویم تفاوتها صد چندان می شود.
به امیدی که اسلام را که در نزد خدا دین همین اسلام است را خوب بشناسیم و با شناخت ائمه که لازمه ورود به قلعه امن لااله الاالله است(بخشی از حدیث امام رضا(ع) در نیشابورمعروف به سلسله الذهب) که در آن دنیا از این نعمت خود یعنی امامت سوال می کند(حدیث امام رضا علیه السلام )پس اسلام را بهتر بشناسیم.
دین اسلام، مسیحیت و یهود از نظر قانون و شریعت و عرفان با هم اختلاف دارند.
قانون و شریعت: در میان ادیان جهان، دو دین به شریعت و قانون ارجی وافر نهادهاند: یکی اسلام و دیگری یهودیت که این دو دین در حقوق کیفری مانندگی فراوانی به همدیگر دارند; با این تفاوت که امروزه مسلم شده بسیاری از قوانینِ کتاب عهد عتیق ـ که معمولاً به احوال شخصی افراد میپردازد ـ تحت تأثیر فرهنگ بینالنهرین مثل قانون حمورابی، شکل گرفته است. تنظیم قوانین دین یهود، پس از تبعید به وسیلة روحانیت یهود صورت گرفته و هیچ محقق متدینی یافت نمیشود که مدعی شود این دستورها را آنگونه که کتاب مقدس، توجیه و معرفی میکند، خداوند در صحرا به موسی ابلاغ کرده باشد; به این جهت، قوانینش گاه متناقض و گاه مالایطاق است.
در اناجیل مسیحیت، حقوق مسلّمی مشهود نیست. در آنها جز دستورهای اخلاقی در حد افراط و تفریط یا گفتاری از انبیای سلف، ملاحظه نمیشود. حقوق کلیساها را اسقفها به دستور پاپ زمان "گرگوار هفتم" و به حمایت پادشاه تألیف کردند و آن را "کانونیک" Canonic)) نام نهادند. "حقوق مدنی و احوال شخصی و آیین دادرسی" که به وسیله اسقفها تألیف شده، بسیار پیچیده، متناقض و گیج کننده بود و در محکمههای مذهبی، اغلب آرایی متناقض صادر و از این حقوق، فقط کاتولیکها پیروی میکردند و پروتستانها حقوقی از روش لوترو کالون برای خود پدید آورده بودند; به این دلیل، در کشورهای مسیحی افراد در قوانین و شؤون حقوق، پیرو حقوق مذهبی نیستند; بلکه پیرو افراد جامعه (قوانینی که افراد وضع میکنند) هستند.
در اسلام، قرآن عین وحی است، و قوانینش، علاوه بر شؤون فردی، صحنه روابط اجتماعی و سیاسی را هم شامل میشود، و این قوانین، همیشه ثابت و پابرجا است; به گونهای که تغییر زمان و مکان، نمیتواند ماهیت آنها را تغییر دهد و در قوانینش تکلیف مالایطاق وجود ندارد و در اموری که بنیان اخلاقی و ناموسی جامعه و یا نظم اجتماعی را فاسد و مختل کند، شدت عمل به خرج میدهد. اسلام با جامعیت و شمولی که دارد، جلو اِعمال سلیقههای بیمبنا را گرفته و به افراد، اجازة وضع احکام نمیدهد و تأکید دارد که حقوق مدنی و شخصی افراد باید پیرو حقوق مذهبی اسلام باشند.
عرفان: با تفاوتی که بین عقاید و تعالیم رایج در مذاهب مختلف عرفانی وجود دارد، باز شباهت بین آنها به قدری است که محققان، طریقه عرفان را طریقهای میدانند که در آن، بین اقوام گوناگون جِهان اشتراک و شباهت است. مذاهب مختلف عرفانی در وحدت، شهود، فنا و ریاضت با یک دیگر مشترکند; ولی معمولاً در غایت و طریق، تفاوت دارند.
بعضی از محققان معتقدند که تعالیم یهود، چندان با عرفان و تصوف سازگار نیست، و وجود خدا و رابطه او با جهان و نتیجهای که بندگان با اطاعت از فرامین وی به دست میآورند، هیچ یک با اصول و مبانی عرفانی مطابقت ندارد; امّا برخی از صاحبنظران، با استناد به احوال انبیا، مکاشفات و الهامات و شوق انسان در طلب خدا و محبت خدا چنین نتیجه میگیرند که آموزههایی از عرفان در یهودیت نیز موجود است. کاملترین نمونة ادبی این عرفان، در مجموعهای به نام "کبال" موجود است که در قرون وسطی به رشته تحریر درآمده و در جریان تدوین، از حکمت یونان و عرفان نصارا، مسلمانان و معارف بابلی و ایرانی متأثر بوده است. عرفان یهود، از شور و هیجان عرفان اصحاب "سکر" نزد مسلمانان و نصارا خالی است و تا حد زیادی محافظهکار و مبنی بر طریقه اهل "صحو" (هوشیاری) است.
عرفان نصارا تکمله و دنباله عرفان یهود است; با این تفاوت که ارتباط با شخص حضرت عیسی آن را تا حدی رنگ غیرمجرد داده است. در عرفان یهود، طریق و غایت، هر دو امور مجرد و متعالی به شمار میآمدند; در صورتی که در عرفان نصارا این هر دو، چیزی جز شخص عیسینیست. محبت در مسیحیت، منحصر به اقنوم دوم از اقانیم ثلاثه است که یک عابد مسیحی در عبادات خود، صفات مسیح را مورد نظر قرار داده و علاقهمند به شرکت در تحمل آلام وی میشود.
تصوف و عرفان اسلامی در عین شباهت بارزی که با مذاهب غیر اسلامی دارد، نه پدید آمده از آنها و نه مجموع همه آنها است; بلکه چیزی مستقل و منشأ واقعیاش اسلام و قرآن است و زندگی عملی رسولاکرم و ائمه اطهار چیزهایی دارد که میتواند الهامبخش یک سلسله معانی لطیف و دقیق عرفانی باشد.
عرفان اسلامی، در موارد بسیاری، مثل: زهد و تحقیر دنیا و مجاهده، ازدواج و صاحب زن و فرزند شدن، صبر و بردباری در برابر رفتار مخالفان و اعتدال در ریاضت با مذاهب عرفانی دیگر تفاوت آشکاری دارد. عشق و محبت در عرفان اسلامی به خلاف مسیحیت، وسیلهای است که عارف را به اتحاد و فنای در ذات حق میرساند. در نهایت، تصوف و عرفان اسلامی در بین ادیان الهی، کاملترین جلوه ارتباط یا اتصال بلاواسطه را با خداوند عرضه میکند.
از نظر قرآن کریم، دین خداوند از حضرت آدمغ تا خاتم یکی است، همه پیامبران: در واقع بشر را به یک مکتب دعوت کردهاند، البته پیامبران: در پارهای از قوانین و شرایع با یکدیگر اختلاف داشتهاند، لیکن این تفاوتها در یک سلسله مسایل فرعی بوده است که به مقتضای زمان و خصوصیات محیط و ویژگیهای مردمی که دعوت میشدهاند، متفاوت میشده است و همه این شکلهای متفاوت به یک حقیقت و به سوی یک هدف بوده است.
تفاوت تعلیمات انبیا با یکدیگر، یا از نوع تفاوت تعلیمات کلاسهای عالیتر با پایینتر و یا از نوع تفاوت اجرای یک اصل در شرایط و اوضاع گوناگون بوده است.
به عبارت دیگر: بشر در تعلیمات انبیا مانند یک دانشآموز بوده که او را از کلاس اوّل تا آخرین کلاس بالا بردهاند، این تکامل دین است.
به هر حال، قرآن نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت میکردهاند، "اسلام" نهاده است، البته مقصود این نیست که در همه دورههای دین خدا با این نام خوانده میشده و با این نام در میان مردم معروف بوده، بلکه مقصود این است که حقیقت دین، دارای ماهیتی است که بهترین معرّف آن لفظ "اسلام" است.
پس پیامبران با همه اختلافات فرعی، حامل یک پیام و وابسته به یک مکتب بودهاند، این مکتب تدریجاً بر حسب استعداد جامعه انسانی، عرضه شده تا به آن جا که بشریت به حدی رسید که مکتب به صورت کامل و جامع عرضه شد و چون به این نقطه رسید، نبوت پایان پذیرفت.
با این وصف دین اسلام یک قانون کامل و سیاسی است و با وجود چنین قانونی، رجوع به قوانین ناقص و غیر کامل عقلا درست نیست.
خلاصه آن که: آیة شریفه: "آل عمران، 85"، اعلام میدارد که ادیان دیگر، با اعلام این که دین اسلام به عنوان آخرین دین است، نسخ شده و از اعتبار ساقط میباشند، البته هر دینی در زمان خود و قبل از نسخ شدن توسط دین بعدی، دین حق بوده و مردم آن زمان باید از آن دین اطاعت میکردند.
حال با توجه به این اصل عقلی و فطری (رجوع به قانون کاملتر) و تحریف کتب آسمانی دیگر نیازی به این نیست که در دین یهودیت یا مسیحیت نیز شواهدی بر حقانیت "دین اسلام" وجود داشته باشد، هر چند با توجه به آیة: (بقره، 42)، که گواهی میدهد، نشانههای پیامبر اکرمو آیین او در همان کتب محرف که در دست یهود و نصارا در زمان نزول قرآن بوده، وجود داشته است، ولی دانشمندان یهود و نصارا آن را کتمان میکردند.
بانی انتشار مسیحیت در اروپا پولس بود. این شخص که مسیحرا ندیده بود و خود پس از سالیانی بتپرستی به دین مسیح گرویده بود عقاید مسیحیت رابا افکار بت پرستی روم و فلسفهی یونان ممزوج ساخت. پولس رسالههای خود را بعد ازقرن اول میلادی نوشت. نوشتههای او به خوبی گواهی میدهد که او مسائل دینی را باافکار فلسفی و به ویژه با فلسفهی حلول ممزوج کرده است. او معتقد بود که مسیح درطرف راست خدا نشسته و برای خیرخواهان طلب آمرزش میکند و از خدا میخواهد کهکلمهاش را در آنان ساکن گرداند و به آنان نوید میدهد که به زودی، آنگاه که بهزمین بازگشت میکند، آنان را به مجد و عظمت خواهد رسانید. از مجموع گفتههای او بهدست میآید که منتظر بوده حضرت مسیح به زودی به زمین بازگشت کند. بزرگترین حادثهایکه در قرن اول میلادی اتفاق افتاد، موضوع مسیحی شدن قسطنطین امپراتور روم در سال 305 میلادی بود. این حادثه هر چند به ظاهر برای مسیحیان پیروزی و موفقیتی بزرگشمرده میشد و پس از آن، حزب مسیحی توانست تنها حزب مقتدر و با نفوذ در دستگاهامپراتوری باشد. دیانت مسیح بر خلاف انتظار مسیحیان متعصب هم چنان آلوده به شرکت وآمیخته با افسانهها و افکار بتپرستی باقی ماند.
البته در همین جا نکته ای را روشن کنم که خداوند مقتضیات هر دینی را با توجه به زمانه و شرایط موجود معلوم می کرد که حتی نوع معجزات نیز با توجه به شرایط زمان مشخص می شد به همین دلیل دین در راه خود از اول تا به دین اسلام مراحل تکمیل را سپری کرده و حتی شاید برای شما جالب باشد که در خود ادیان نیز قوانین به صورت تدریجی ارائه می شد که در خود اسلام نیز این نکته را به وضوح شاهد هستیم ولی نکته ایجا است که تکمیل دین را می توان قبول کرد ما تضاد ادیان را نمی توان قبول کرد مثلا حلیت شراب در مسحیت و حرمت آن در اسلام که یک نمونه بارز و آشکار آن است و تضاد هایی دیگر که این از تحریفی ناشی می شود که خود بزرگان مسیحیت و یهود بر آن اعتقاد دارند.
نکته دیگر اینکه نکاتی که درباره مسجیت ارائه می شود عموما درباره قرائتی است که امروز از مسحیت در غرب ارائه می شود است.
در این مطلب سعی می کنم نکات موردی و به صورت خلاصه بیان شود:
1. مسحیت شریعت(فقه) ندارد برعکس که اسلام بخش عمده اش شرعیات است.
2. مسحیت درباره زندگی اجتماعی و شخصی انسان نظری ندارد در حالی که اسلام برای نحوه خواب و حتی غدا خوردن برنامه دارد.
3. بر عکس اسلام که معتقد به لزوم حکومت برای جا افتادن آموزه ها است، مسحیت چنین اعتقادی ندارد.
4. مسحیت ادعای سیاسی ندارد گرچه معدودی از متفکران مسیحی مانند آکویناس پاپ- پادشاه را حکومت ایده آل می داند. اما اسلامی که برای نحوه ی ورود به مسجد برنامه دارد برای امری مهم مانند امور سیاسی می شود برنامه نداشته باشد.
5. مسحیت به دلیل فقدان آموزه های سیاسی از اندیشه های دیگر مانند رواقیون که با آن چندان رابطه ای ندارد وام گرفته و آن را مسیحی می کند.
6. با توجه به اینکه مسحیت معتقد است انسان به دلیل گناه نخستین خود به زمین آمده و هرچه بر سرش آید حق او و کفاره ی گناهنش است به انسان نگاهی بد بینانه دارد و شاید در راستای این تفکر هابز انسان را گرگ انسان می داند
7. اندیشه های اسلامی ناب بوده واز دل زبای خدا گرفته شده در حالی که متفکرین مسیحی از منبعی چون انواع انجیل ها استفاده می کنند که سخن حوارین است مانند معروف ترین آن یعنی انجیل یوحنا یا نزدیک ترین آن به انجیل اصل یعنی انجیل بارنابا(سخن آمام رضا علیه السلام)
8. در اسلام واحدهایی داریم که هر کدام کارکردهای ویژه ای دارند و به نحوی تکثری را ایجاب می کنند مانند؛ مسجد،سلسله روحانیت، حوزه علمیه، مرجعیت شیعه یا حتی مفتی سنی اما در مسیحیت کلیسا حرف اول و آخر است که وقتی پای رابطه دولت و کلیسا پیش می آید مفاهیم مهمی شکل می گیرد و ممکن است دوران سیاه وسطا رقم بخورد.
9. در تفکر مسیحی یک نگاه منفی به مال و ثروت وجود دارد که در دوران روم و حتی وسطا از آن برای چپاول مردم استفاده می شد در حالی که در اسلام انسان به تلاش و کوشش توصیه شده.
10.اما مسحیت چون معتقد به گناه نخستین انسان است اعتقاد دارد باید از حکومت تبعیت کرد چون اگر بد باشد کفاره گناه اوست و اگر خوب باشد لطف خدا است. این مسئله شدیدا مورد سو استفاده قرار گرفت و شاید یکی از دلایلی که حکومت روم مسحیت را دین رسمی اعلام کرد همین بود تا با کمک آن بحران مشروعیت خود را جبران کند و به آن وجه ی الهی دهد یعنی تقریبا همان کاری که بنی امیه کرد.
اینها فقط جنبه هایی از تفاوت قرائت امروز از مسحیت در غرب است و حتی اگر به سوی تفکراتی چون صهیونیسم- مسیحی برویم تفاوتها صد چندان می شود.
به امیدی که اسلام را که در نزد خدا دین همین اسلام است را خوب بشناسیم و با شناخت ائمه که لازمه ورود به قلعه امن لااله الاالله است(بخشی از حدیث امام رضا(ع) در نیشابورمعروف به سلسله الذهب) که در آن دنیا از این نعمت خود یعنی امامت سوال می کند(حدیث امام رضا علیه السلام )پس اسلام را بهتر بشناسیم.
دین اسلام، مسیحیت و یهود از نظر قانون و شریعت و عرفان با هم اختلاف دارند.
قانون و شریعت: در میان ادیان جهان، دو دین به شریعت و قانون ارجی وافر نهادهاند: یکی اسلام و دیگری یهودیت که این دو دین در حقوق کیفری مانندگی فراوانی به همدیگر دارند; با این تفاوت که امروزه مسلم شده بسیاری از قوانینِ کتاب عهد عتیق ـ که معمولاً به احوال شخصی افراد میپردازد ـ تحت تأثیر فرهنگ بینالنهرین مثل قانون حمورابی، شکل گرفته است. تنظیم قوانین دین یهود، پس از تبعید به وسیلة روحانیت یهود صورت گرفته و هیچ محقق متدینی یافت نمیشود که مدعی شود این دستورها را آنگونه که کتاب مقدس، توجیه و معرفی میکند، خداوند در صحرا به موسی ابلاغ کرده باشد; به این جهت، قوانینش گاه متناقض و گاه مالایطاق است.
در اناجیل مسیحیت، حقوق مسلّمی مشهود نیست. در آنها جز دستورهای اخلاقی در حد افراط و تفریط یا گفتاری از انبیای سلف، ملاحظه نمیشود. حقوق کلیساها را اسقفها به دستور پاپ زمان "گرگوار هفتم" و به حمایت پادشاه تألیف کردند و آن را "کانونیک" Canonic)) نام نهادند. "حقوق مدنی و احوال شخصی و آیین دادرسی" که به وسیله اسقفها تألیف شده، بسیار پیچیده، متناقض و گیج کننده بود و در محکمههای مذهبی، اغلب آرایی متناقض صادر و از این حقوق، فقط کاتولیکها پیروی میکردند و پروتستانها حقوقی از روش لوترو کالون برای خود پدید آورده بودند; به این دلیل، در کشورهای مسیحی افراد در قوانین و شؤون حقوق، پیرو حقوق مذهبی نیستند; بلکه پیرو افراد جامعه (قوانینی که افراد وضع میکنند) هستند.
در اسلام، قرآن عین وحی است، و قوانینش، علاوه بر شؤون فردی، صحنه روابط اجتماعی و سیاسی را هم شامل میشود، و این قوانین، همیشه ثابت و پابرجا است; به گونهای که تغییر زمان و مکان، نمیتواند ماهیت آنها را تغییر دهد و در قوانینش تکلیف مالایطاق وجود ندارد و در اموری که بنیان اخلاقی و ناموسی جامعه و یا نظم اجتماعی را فاسد و مختل کند، شدت عمل به خرج میدهد. اسلام با جامعیت و شمولی که دارد، جلو اِعمال سلیقههای بیمبنا را گرفته و به افراد، اجازة وضع احکام نمیدهد و تأکید دارد که حقوق مدنی و شخصی افراد باید پیرو حقوق مذهبی اسلام باشند.
عرفان: با تفاوتی که بین عقاید و تعالیم رایج در مذاهب مختلف عرفانی وجود دارد، باز شباهت بین آنها به قدری است که محققان، طریقه عرفان را طریقهای میدانند که در آن، بین اقوام گوناگون جِهان اشتراک و شباهت است. مذاهب مختلف عرفانی در وحدت، شهود، فنا و ریاضت با یک دیگر مشترکند; ولی معمولاً در غایت و طریق، تفاوت دارند.
بعضی از محققان معتقدند که تعالیم یهود، چندان با عرفان و تصوف سازگار نیست، و وجود خدا و رابطه او با جهان و نتیجهای که بندگان با اطاعت از فرامین وی به دست میآورند، هیچ یک با اصول و مبانی عرفانی مطابقت ندارد; امّا برخی از صاحبنظران، با استناد به احوال انبیا، مکاشفات و الهامات و شوق انسان در طلب خدا و محبت خدا چنین نتیجه میگیرند که آموزههایی از عرفان در یهودیت نیز موجود است. کاملترین نمونة ادبی این عرفان، در مجموعهای به نام "کبال" موجود است که در قرون وسطی به رشته تحریر درآمده و در جریان تدوین، از حکمت یونان و عرفان نصارا، مسلمانان و معارف بابلی و ایرانی متأثر بوده است. عرفان یهود، از شور و هیجان عرفان اصحاب "سکر" نزد مسلمانان و نصارا خالی است و تا حد زیادی محافظهکار و مبنی بر طریقه اهل "صحو" (هوشیاری) است.
عرفان نصارا تکمله و دنباله عرفان یهود است; با این تفاوت که ارتباط با شخص حضرت عیسی آن را تا حدی رنگ غیرمجرد داده است. در عرفان یهود، طریق و غایت، هر دو امور مجرد و متعالی به شمار میآمدند; در صورتی که در عرفان نصارا این هر دو، چیزی جز شخص عیسینیست. محبت در مسیحیت، منحصر به اقنوم دوم از اقانیم ثلاثه است که یک عابد مسیحی در عبادات خود، صفات مسیح را مورد نظر قرار داده و علاقهمند به شرکت در تحمل آلام وی میشود.
تصوف و عرفان اسلامی در عین شباهت بارزی که با مذاهب غیر اسلامی دارد، نه پدید آمده از آنها و نه مجموع همه آنها است; بلکه چیزی مستقل و منشأ واقعیاش اسلام و قرآن است و زندگی عملی رسولاکرم و ائمه اطهار چیزهایی دارد که میتواند الهامبخش یک سلسله معانی لطیف و دقیق عرفانی باشد.
عرفان اسلامی، در موارد بسیاری، مثل: زهد و تحقیر دنیا و مجاهده، ازدواج و صاحب زن و فرزند شدن، صبر و بردباری در برابر رفتار مخالفان و اعتدال در ریاضت با مذاهب عرفانی دیگر تفاوت آشکاری دارد. عشق و محبت در عرفان اسلامی به خلاف مسیحیت، وسیلهای است که عارف را به اتحاد و فنای در ذات حق میرساند. در نهایت، تصوف و عرفان اسلامی در بین ادیان الهی، کاملترین جلوه ارتباط یا اتصال بلاواسطه را با خداوند عرضه میکند.
از نظر قرآن کریم، دین خداوند از حضرت آدمغ تا خاتم یکی است، همه پیامبران: در واقع بشر را به یک مکتب دعوت کردهاند، البته پیامبران: در پارهای از قوانین و شرایع با یکدیگر اختلاف داشتهاند، لیکن این تفاوتها در یک سلسله مسایل فرعی بوده است که به مقتضای زمان و خصوصیات محیط و ویژگیهای مردمی که دعوت میشدهاند، متفاوت میشده است و همه این شکلهای متفاوت به یک حقیقت و به سوی یک هدف بوده است.
تفاوت تعلیمات انبیا با یکدیگر، یا از نوع تفاوت تعلیمات کلاسهای عالیتر با پایینتر و یا از نوع تفاوت اجرای یک اصل در شرایط و اوضاع گوناگون بوده است.
به عبارت دیگر: بشر در تعلیمات انبیا مانند یک دانشآموز بوده که او را از کلاس اوّل تا آخرین کلاس بالا بردهاند، این تکامل دین است.
به هر حال، قرآن نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت میکردهاند، "اسلام" نهاده است، البته مقصود این نیست که در همه دورههای دین خدا با این نام خوانده میشده و با این نام در میان مردم معروف بوده، بلکه مقصود این است که حقیقت دین، دارای ماهیتی است که بهترین معرّف آن لفظ "اسلام" است.
پس پیامبران با همه اختلافات فرعی، حامل یک پیام و وابسته به یک مکتب بودهاند، این مکتب تدریجاً بر حسب استعداد جامعه انسانی، عرضه شده تا به آن جا که بشریت به حدی رسید که مکتب به صورت کامل و جامع عرضه شد و چون به این نقطه رسید، نبوت پایان پذیرفت.
با این وصف دین اسلام یک قانون کامل و سیاسی است و با وجود چنین قانونی، رجوع به قوانین ناقص و غیر کامل عقلا درست نیست.
خلاصه آن که: آیة شریفه: "آل عمران، 85"، اعلام میدارد که ادیان دیگر، با اعلام این که دین اسلام به عنوان آخرین دین است، نسخ شده و از اعتبار ساقط میباشند، البته هر دینی در زمان خود و قبل از نسخ شدن توسط دین بعدی، دین حق بوده و مردم آن زمان باید از آن دین اطاعت میکردند.
حال با توجه به این اصل عقلی و فطری (رجوع به قانون کاملتر) و تحریف کتب آسمانی دیگر نیازی به این نیست که در دین یهودیت یا مسیحیت نیز شواهدی بر حقانیت "دین اسلام" وجود داشته باشد، هر چند با توجه به آیة: (بقره، 42)، که گواهی میدهد، نشانههای پیامبر اکرمو آیین او در همان کتب محرف که در دست یهود و نصارا در زمان نزول قرآن بوده، وجود داشته است، ولی دانشمندان یهود و نصارا آن را کتمان میکردند.