08-10-2014، 15:38
اين فصل وجود مقدس حضرت صادق عليه السلام مسئله وسوسه را يكى از بدترين امراض قلبى دانسته و راه علاج قطعى آن را بيان مىفرمايد.
وسوسه، حالتى است كه براى بريدن انسان از حق و اخلاق حميده و اعمال پسنديده، به وسيله شياطين انسى و جنّى متوجه انسان مىگردد و در حقيقت يك نوع تبليغ است كه از طرف دشمنان خدا به انسان القا مىشود، تا نور هدايت و ولايت انبيا و ائمه عليهم السلام از حيات آدمى گرفته شود و انسان، عبد ذليل شيطان گشته براى خدمت به او در هر زمينهاى حاضر و آماده باشد.
وسوسه به دو صورت عملى و قولى هم چون شعلهاى سوزان در راه خرمن انسانيت قرار مىگيرد و وسوسهگر هدفى جز تيشه زدن به ريشه آدمى ندارد.
به طور دائم در جوامع انسانى، به خصوص جوامع مذهبى، هر زمانى كه اسلام مىرفت تمام قلوب را مسخّر كند وسوسهگر زياد بوده، تا جايى كه مىتوان گفت:
درصد وسوسهگران هميشه بيش از وسوسهشدگان بوده است!
وسوسه كه از طرف دشمنان حق و دوستان نادان و بىخبران از حقيقت و ماديگران پست و جاهلان و مغرضان و به خصوص از جانب بىصبران و بىطاقتان به هنگام هجوم مشكلات در راه خدا به انسان رو مىكند، خطر عظيمى است كه براى دفع اين خطر بايد هشيار بود و به دامن خضرِ راه متوسل شد.
از خطر وسوسه بپرهيزيد و به اولياى خدا و عنايت و لطف حضرت حق پناه ببريد كه براى دفع اين خطر، پناهى جز عنايت او نيست.
بر حق زباطل آن كه چو ما مىبرد پناه
از هر خطرى به سوى خدا مىبرد پناه
زاهد چو عارف اردل آگاه باشدش
بر كبريا زكبر و ريا مىبرد پناه
بيمار هجر چاره ندارد به غير وصل
آرى زدرد سوى دوا مىبرد پناه
با خال او دلم به لبش برد پى بلى
گم كرده ره به راهنما مىبرد پناه
امام صادق عليه السلام در ابتداى اين روايت مىفرمايد:
براى شيطان «چه شيطان انسى چه جنّى» راه وسوسه كردن «از طريق تبليغ يا عمل» برقرار نمىشود مگر اين كه انسان در بستر غفلت افتد و از ياد حضرت حق اعراض نمايد و دستورها و فرمانهاى جناب دوست را سبك بشمارد و بر نواهى و محرمات الهى روى آورده و از آگاهى و اطلاع حق بر درون و بر اشيا غافل شود.
آرى، وقتى رابطه انسان با حضرت محبوب قطع شود و به فرامين و واجبات الهى عمل نشود و گناهان از همه طرف به انسان هجوم كند و آدمى از اطلاع حق بر خود غافل بماند، لقمه چرب و نرمى براى هجوم وساوس از شياطين مىشود، وساوسى كه اعراض از ذكر را قوىتر كرده و ترك واجبات را ملكه نفسى قرار داده و شوق به گناه و غفلت از علم حق را در وجود انسان شديدتر مىكند.
شارع تمام واقعيتهاى الهى و انسانى وجود مقدس حضرت حق، انسان را از وساوس شياطين برحذر داشته و دستور مىدهد در اين زمينه به حضرت اللّه پناه ببرند.
جوهر نفس و قلب انسان به مقتضاى «كُلُّ مَوْلوُدٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ» «1» پاك و صاف است و در اين لوحه صاف و لطيف از دو طرف فعاليت و نفوذ و تصرفاتى به عمل مىآيد، از طرف جنود الهى رحمانى الهامات توأم با خير و صلاح و سعادت و از طرف جنود ابليسى شيطانى وسوسههاى گمراه كننده و وحىهاى انحرافآور عرضه مىشود.
جنود الهى از عالم ملكوت و جبروت برمىخيزند، چنان كه جنود شيطانى از عالم ملك و طبيعت روى كار آيند، پس انسان را دو وجهه هست: يك روى به جانب عقل و ملكوت و يك روى به جانب ملك و طبيعت و به هر طرف كه متمايل گشته و روى نمود، در تحت حكومت و تصرف و نفوذ جنود آن سرزمين واقع خواهد شد و يگانه برنامه تمام و كامل، سير به سوى جهان ملكوت و روحانيت به وسيله همان آداب و احكام و اوامر و نواهى دينى است، چنانكه تنها علامت ارتجاع و برگشت به سوى طبيعت و شيطنت ترك دستورهاى الهى و مخالفت با تكاليف دينى است.
ترك واجبات و آلوده شدن به محرمات زمينه خطرناكى براى تأثير تبليغ و وسوسههاى شياطين است و ذكر خدا و اداى واجبات و ترك محرمات حصار عجيبى براى دفع شرور و فتن و اثرات تبليغ سوء و وسوسههاى خنّاسان است.
در تو هرگز نرسيد آن كه زخود درنگذشت
خاك پاى تو كه بوسيد كه از سر نگذشت
هيچ كس چاشنى شربت وصل تو نيافت
كه نخست از سر لذات جهان در نگذشت
آن كه بيرون شد از چشم تو يك لحظه عماد
هرگزش ياد تو در خاطر انور نگذشت «2»
تفسيرى بر دو سوره فلق و ناس
در اين دو سوره به مسئله شرور و وساوس و مبادى و منشأ هر دو و راه علاجش اشاره رفته و دستور به قرائت هر دو سوره به خاطر اين است كه تكرار قرائت حقايق دو سوره را در قلب ظهور داده سپس تمام اعضا و جوارح را تصرف نموده، آدمى را با تمام وجود در پناه حضرت حق قرار دهد، تا از هر شرّ و وسوسهاى در امان بماند.
براى توضيح حقايق اين دو سوره نزديك به نوزده تفسير در اختيار اين فقير بود، بين اين تفاسير در توضيح اين دو سوره فرق زيادى وجود نداشت تنها تفسيرى كه بهتر و بيشتر از ساير تفاسير از عهده بيان اين دو سوره برآمده بود تفسير پرتوى از قرآن بود كه در اين زمينه خلاصهاى از آن تفسير نقل مىشود.
تفسير «الفلق»
[قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ] «3».
بگو: به پروردگار سپيدهپناه مىبرم.
فلق اگر اشاره به نوع باشد شامل هرگونه فلقى مىشود آن شعاعى كه از شكافته شدن تاريكى و آن گياه و جانورى كه از زمين و بذر و تخم و رحم سر برمىآورد.
آن چشمهها و بارانهايى كه از درون كوهها و ابرهاى فشرده جارى مىشود.
اعمالى كه از نيات و خوىها و معارفى كه از اذهان و افكار و صورتهايى كه از تركيب عناصر و ماده و وجودى كه از عدم پديدار مىشود.
اضافه اسم رب به «الفلق» اشعار به چنين ربوبيت وسيع و فراگيرندهاى دارد كه پيوسته در درون جهان و زير پوستها و پردههاى گوناگون، هر موجودى را مىپروراند و چون آماده ظهور شدند آن پردهها و پوستها را سر شكاف مىنمايد و آنها را پديد مىآورد.
تفسير «ماخَلَق»
[مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ] «4».
از زيان مخلوقاتى كه [با انحرافشان از قوانين الهى به انسان] ضرر مىرسانند.
حرف «ما» دلالت بر تعميم و شمول دارد و اضافه شر به آن و فعل «خلق» و نسبت آن به خالق مشعر به آن است كه شر از خلق و تركيب و امتزاج و تفصيل كاينات و مواد و قوا برمىآيد، نه از عالم امر و اراده فاعلى خالق.
اين شرور فقط همان مضاف به «ما خلق» است و در واقع نمايشى از چگونگى نظر و انديشه و دريافت انسان از حوادث متضاد مىباشد و وجود عينى و مستقلى ندارند.
پس اگر انسان خود را برتر آرد و در حريم قدرت رب رساند و به او ايمان آورد و پناهنده شود و با نظر ربوبى به حوادث و پديدههاى جهان بنگرد، از مواجهه با آنچه شر مىنمايد امنيت مىيابد و در درون هر حادثه شر نمايى خيرى يا مقدمه خيرى مىنگرد و با بينش وسيع و نيروى ارادهاى كه در حريم رب مىيابد، مىتواند هر حادثهاى را رو به خير و مقاصد برتر بگرداند و بالاى امواج حوادث به سوى ساحل خير پيش رود.
و به عكس براى فرد تنها و بىپناهى كه خود را از حريم پناهندگى رب بر كنار داشته و در ميان و درون حوادث واقع شده، هر موج حادثه و هر پديدهاى كه از گريبان آفرينش، يا از درون اجتماع يا از باطن انديشهها سر زند، شر مىنمايد و در مسير شرش پيش مىبرد.
تا اختيار كردم سر منزل رضا را
مملوك خويش ديدم فرمانده قضا را
تا ترك جان نگفتم آسوده دل نخفتم
تا سير خود نكردم نشناختم خدا را «5»
تفسير «غاسِق اذا وَقَبَ»
[وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ] «6».
و از زيان شب هنگامى كه با تاريكىاش درآيد [كه در آن تاريكى انواع حيوانات موذى و انسانهاى فاسق و فاجر براى ضربه زدن به انسان در كميناند].
نكره آمدن «غاسق» و قيد ظرف «اذا وقب» شامل هرگونه تاريكى فشرنده و فراگيرندهاى مىشود كه همه محيط و ظرف تابش را پركند و هر روزنه نورى را مسدود نمايد.
مثال بارز و محسوس اين گونه غاسق، تاريكى شب ديجور است كه در آن راهزنان و جانوران و احلام و اوهام وحشتانگيز از لانهها و كمين گاههاى زيرزمين و خلال نفوس سربرمىآورند و تاخت و تاز مىنمايند.
تاريكى فراگيرنده كفر و جهل و هوا و خشم و شهوت، مثالهاى ديگرى از «غاسق اذا وقب» است كه شر آنها از نفس آدمى و در اوست و خطيرتر از هر شرى مىباشد.
همين كه اين تاريكىهاى نفسانى محيط درونى آدم را فرا گرفت و نور ايمان و پرتو عقل و شعاع وجدان را خاموش داشت. غرايز و خوىهاى حيوانى و عقدهها از بندها و كمينگاههاى درونى رها مىشوند و چون جانورهاى متنوع و متلون به تاخت و تاز درمىآيند و به مركز فرمان و اراده يورش مىآورند، تا همين كه آن را به دست گرفتند همه قوا و جوارح را به خواست خود و در مسير انجام شهوتها و اوهام و زبانههاى خشم خود به هر سو مىگردانند و در اين مسير هر حد و قيد قانونى و اخلاقى و مانعى را از ميان برمىدارند و هر استعداد و شخصيتى را درهم مىشكنند و هر قدرت و نيرويى را در اختيار خود مىگيرند.
چاره كفر تو ايمان است و بس
دافع هر درد درمان است و بس
اى كه پا بر خوان هر خان مىنهى
تشنه خون تو آن خان است و بس
اين همه بهر شكم كوشش مكن
حل اين مشكل بسى نان است و بس
آن كه در بند شكم درمانده است
درگذر از وى كه حيوان است و بس
تا هوس را سرور خود كردهاى
گلهات را گرگ چوپان است و بس
تفسير «النفاثات فى العقد»
[وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ] «7».
و از زيان زنان دمنده [كه افسون و جادو] در گرهها [مىدمند و با اين كار شيطانى در زندگى فرد، خانواده و جامعه خسارت به بار مىآورند].
چون خطاب و سياق و مضامين آيات اين سوره و هم چنين سوره بعد، نشان دهنده شرور و آفاتى است كه از حوادث خلقت و قوا و انگيزههاى نفسانى برمىآيد و متوجه رسالت اسلام و ايمان و عقايد و اجتماع مسلمانان مىشود، بايد تعبير «النفاثات فى العقد»، نوعى تشبيه لطيف و استعاره باشد، براى نشان دادن تبليغات آهسته زنانه و ساحرانه و ماهرانهاى كه در مشاعر و تصميمات ايمانى و عقدههاى اعتقادى نفوذ مىنمايد و آنها را يكى پس از ديگرى سست و باز مىگرداند، از اين رو كار دميدن و گره زدن جادوگرانه را «عزيمه، عزائم، رقيه، رقى» گويند.
گويا در اين آيه به «فى العقد» تعبير شده تا اشعار به همان گرههاى عقيده و ايمانى داشته باشد كه جادوگران و دشمنان عقايد محكم، مىكوشند و با نفسهاى مسموم خود همى آهسته و پنهانى مىدمند تا آنها را سست نمايند و صاحبان عقيده را تحت نفوذ و بهرهگيرى خود درآورند و به عبارت بهتر آنان را دربند استعمار و استثمار قرار دهند.
توطئه استعمارگران
در توضيح «النفاثات فى العقد» سخن را به دست يكى از دانشمندان به نام اسلامى محمد محمود صواف كه از نقشههاى نفاثاتى استعمارگران پرده برداشته مىسپارم، سپس به توضيح آيات برمىگرديم:
از هزاران سال يا بيشتر به اين طرف، يهود، مسيحيان، مجوس و مشركان براى درهم شكستن عظمت اسلام به حيله و نيرنگ دست زدهاند.
در اين راه نقشهها كشيده و توطئهها چيدهاند، براى از بين بردن شكوه و مجد اسلام و در هم كوبيدن مسلمانان و هم چنين براى مبارزه با دعوت آنان، اجتماعات جهانى تشكيل دادهاند.
ولى اسلام همان اسلام بوده، نه سپاهى از آن شكست مىخورد و نه پرچمى از آن سرنگون مىگردد.
طى اين مدت طولانى در هيچ معركهاى از بين نمىرفت، بلكه مانند كوه محكمى هر مخالفى را با شكست پاسخ مىداد.
مسلمانان در دين خود داراى بصيرت بوده و رابطه محكمى با خدا داشتند، براى بزرگداشت كلمه «اللّه» جهاد مىكردند و در راه خدا از هيچگونه طعنه و ملامتى باك نداشتند.
برادرى در راه اسلام آنها را گرد هم آورده و پرچم خود را بالاى سرشان به اهتزاز درآورده بود، همه آنها در برابر دشمن يكدست و متّحد بودند، تعصبات كوركورانه آنها را پراكنده نمىساخت و ملّيتهاى بيجا ميانشان جدايى نمىانداخت.
آنها به خوبى فهميده بودند كه ملّيت در قاموس اسلام يك معنا دارد، آن هم تعصّب احمقانه و كوركورانهاى كه با طليعه اسلام عصرش منقرض شده بود.
در پناه اسلام آن چنان به هم فشرده بودند كه همگى يك تن و يك جسد به شمار مىآمدند، مانند بناى محكمى كه همه قسمتها در استحكام كلّى و دخيل باشند.
مسلمان ترك در كنار عرب مىجنگيد، فارس دوشادوش كُرد شمشير مىزد و جهاد مىكرد، سپاه اسلام كه از نژادها و تودههاى مختلف تشكيل يافته بود هم چنان موجوديت خود را حفظ مىكرد.
سپاهى كه مانند قلعه محكم و محفوظى به خاطر حمايت از اسلام به وجود آمده و در دفاع از عقيده و دين خود از همه چيز بىنياز بود.
سپاهى كه به خاطر دفاع از رسالت ابدى، جان خود را رايگان در اختيار خدايى مىگذاشت كه عهدهدار رسالت و فرستنده پيامبر شناخته شده بود.
فردى از افراد امت به فكر عيبجويى نبود، يك سرباز عرب امتيازى نسبت به برادر تُرك يا فارس حس نمىكرد؛ زيرا گرامىترين آنان نزد خدا پرهيزكارترين آنها بود.
آن كس به مقام رهبرى سزاوار بود و در قلب افراد سپاه جاى مىگرفت كه از همه دلاورتر بوده و در ميدان جنگ استقامت زياد داشته باشد.
گاهى اين سپاه پيروز، سپاه قرآن و اسلام تحت رهبرى يك عرب پيش مىرفت و زمانى تحت رهبرى يك كُرد يا يك تُرك.
مادامى كه رهبرشان مسلمان بود و در راه بزرگداشت نام خدا جهاد مىكرد و ميان مسلمانان فرقى قايل نبود احدى در فكر عيبجويى از وى برنمىآمد.
سپاه آنان به خاطر همين وحدت و به هم پيوستگى مراحل موفقيت و پيروزى را يكى پس از ديگرى پشت سر مىنهاد.
موفقيت ملت اسلامى آن چنان بالا گرفت كه به حق بهترين امت ميان تودهها به حساب آمدند، آرى، معتدلترين جمعيتى كه از ميان برخاستند و روى مدار عدالت حكومت كردند.
بهترين شاهد به حكومت عادلانه و هم چنين انصاف و رحم آنها اين بوده كه قبل از فتح ديار، تودهها به قلب آنان راه مىيافتند.
دوست و دشمن، دور و نزديك، شاهد اين همه فضايل كه از امتيازهاى مسلمانان به شمار مىرود بوده و به مقام ارجمندشان گواهى مىدهند، تا آنجا كه دشمنان با ايمان قاطع دريافتند كه اين امّت مغلوب نخواهد شد و ستم نخواهد كشيد؛ زيرا خداوند با آنهاست و پيوسته آنان را يارى مىكند.
دشمنان اسلام نحوه برخوردى را كه با مسلمانان در طول قرنها پيش گرفته بودند مورد بررسى قرار داده و دريافتند كه جنگ با شمشير جز شكست و زيان نتيجهاى به آنان نداد، جنگى كه مردان و جوانان آنها را به ديار نيستى فرستاده و آمال و آرزوهايشان را نقش به آب مىكرد.
وقتى صلاح الدين به آخرين تلاش مذبوحانه غربيان صليبى پايان داده و آن را نقش به آب نمود و بالاخره آنان را به بدترين وضعى از سرزمينهاى اسلامى دور ساخت و به اصلاح فساد و خرابكارىهايى كه به دست آنان انجام يافته بود پرداخته، دوران جوانى و عظمت از بين رفته را به اسلام بازگردانيد، مسلمانان هيبت و سلطه اوّلى را بازيافتند و مثل اوّل طراوت و نيرو و متانت نصيب اسلام و مسلمانان گرديد.
صليبىهاى حيلهگر و ساير دشمنان جهانى اسلام، نزديك بود از شدت حسرت و بيچارگى قلب سياهشان از كار بيفتد، قلبى كه دائماً به آتش حسد و كينه و خشم مىسوخت، دوران مرگبارى را مىگذرانيدند، چشمان آنها در برابر نورافشانىهاى اسلام كور و گوششان از شنيدن بانگ حقيقت خيزش كر گشته بود.
آرى، دشمنان نحوه جنگى را كه با ما در پيش گرفته بودند خوب بررسى كردند و دريافتند كه جنگ با شمشير آن چنان شكستى را به آنان پيش مىآورد كه هرگز جبرانپذير نخواهد بود.
با مسلمانان وارد ميدان مىشدند، ولى از خرمن ستيزه جز شكست و سرزنش، زيان و خسارت بهرهاى نصيب آنان نمىگشت.
اوضاع جنگى و نظامى مسلمانان را ديده و مزه مرارت ميدانها را چشيدند و با خسارتهاى افتضاحآميز و وضع دردناكى عقبنشينى كردند.
جوانان و مردان قهرمان ما را ديده و قدرت بهتآور سپاه پيروز ما را مشاهده كردند، جبهههاى جنگى را خالى نموده و ميدان ستيزه را ترك گفتند.
آن گاه براى پيدا كردن راه چارهاى در فكر فرو رفتند، تا با پيدا كردن راههاى تازهاى زودتر و بهتر به مقصد برسند و بر مسلمانان و در حقيقت براى شكست اسلام پيروز شوند.
اول مطلبى كه نظر پيشوايان يهود و نصارى و مجوس و مشركان و همه دشمنان اسلام را جلب كرد، راز عظمت مسلمانان بود.
آيا نيرويى كه به اين ملت امكان داد كه از مرزهاى جزيره منحطى به خارج راه يافته، تودهها و نژادهاى مختلف را در زير يك پرچم گرد آورد از كجا سرچشمه گرفته است؟
كدام عامل باعث شده كه اقوام و قبايل مختلف تا اين حد پابند تعاون بوده و همگى به حالت فشرده، در يك صف قرار گيرند؟
آن كدام نيروست كه مردم پراكنده و جمعيتهاى متفرق را جمع كرده و از آنها بناى يك سپاه مظّفر و پيروزى پايهگذارى كرده است؟
ملّتى از آنها به وجود آورده است مغلوب نشدنى، ملّتى كه نه تنها از مرگ نمىهراسد بلكه آن را آرزو نموده و در راهش مىكوشد.
آن كدام رازى است كه اين ملت را از تنگناى جزيره محدود، زندگى محدود، افكار محدود، افتخارات محدود و هم چنين از كشمكشهايى كه بر سر رياستهاى بىارزش و مالكيتهاى كوچك مىافتاد رهايى بخشيد؟
كدام قدرت آنها را از آن همه انحطاط و كوتهبينى نجات داده و طورى آنها را تربيت كرد كه درباره قوميّتهاى شخصى و مليّتهاى فردى كوچكترين فكرى نكنند و هيچكس در انديشه قبيله خود نبوده و توجّهى به سرزمين شخصى و وطن خود نداشته باشد؟
نه ربيعهاى بشناسد و نه مُضرى، عدنانى با قحطانى فرقى نداشته همگى در اوضاع كلّى دنيا و مسائل مربوط به اوضاع فرهنگى و همگانى فكر كنند و درباره عقايد مذهبى و دين جديدشان بينديشند؟
اينان چگونه تمام تودهها را به يك قبيله تبديل نموده و همه نژادهاى مختلف را يكى كردند؟
آرى، فقط يك قبيله و يك نژاد، آن هم امت و نژاد اسلامى، كدام عامل اين جمعيت را وادار كرد دست به ترقيّاتى بزند كه مردم سراسر جهان اعم از گذشتگان و آيندگان از آنها عاجز باشند؟
دشمنان اجنبى اسلام در هر يك از زيربناى وحدت و اجتماع ما، اسرار نهضت ما، عوامل آزادى و بالاخره در انگيزه دلاورى و شجاعت ما به دقت به مطالعه فكر كردند و قدرت يافتند، گشتند تا آنجا كه قدرت داشتند؛ زيرا روى اسرار ما انگشت نهاده و به آنچه مىخواستند دست يافتند!
همگى نظر دادند كه اسرار نهضت مسلمانان در پشت پرده دين و سرچشمه وحدت و نيرو و آزادى مسلمانان، ديانت آنها است.
سپس بعد از توافق در اين نظريه به تدبير و حيله پرداختند و چنين گفتند:
بياييد با از بين بردن مكتب دينى مسلمانان، بناى عظمت و سلطه آنان را ويران سازيم، بياييد اسلام را در نظر آنان تضعيف نموده از اسلام متنفّر كنيم.
ميان آنان و اسلام فاصله انداخته و آنها را به موضوعات ديگرى سرگرم كنيم.
با ايجاد تفرقه در گفت و طرز فكرشان آنان را به وضعى برگردانيم كه قبل از اسلام داشتند.
همان مليت محدود، همان تعصبات احمقانه و همان اختلافات را به آنان بازگردانيم.
اين نقشهاى است كه راه غلبه و حاكميت را براى ما همواره كرده و فقط با اجراى اين نقشه مىتوانيم به مسلمانان و سرزمين آنان تسلّط يابيم.
آرى، اجراى اين برنامه ضامن تسلّط بر آنها و پيروزى ما بر پايگاهها و مراكز و دژهاى آنان خواهند بود.
مسلمانان از همين راه وارد شدهاند كه ما نمىتوانيم بر آنان پيروز شويم، يا در نبردى به هر اندازهاى كه نيروى ما قوى و تجهيزات ما كامل باشد نمىتوانيم بر آنان غلبه كنيم و تا روزى كه آنان پروانهوار دور شمع اسلام گرد آمده باشند وضع ما اين چنين خواهد بود و همين است راز عظمت آنان.
پس بر ماست كه مذهب آنان را از بين ببريم و همين امر موجب نابودى پايههاى عظمت و استقلال مسلمانان در سراسر روى زمين خواهد بود.
همه آنها در اين موضوع توافق داشتند، لذا توطئهچينى بر عليه اسلام شروع گرديد، براى پيشبرد هدفهاى مشترك و شومى كه داشتند نقشهها كشيدند كه عبارت بود از:
1- تأسيس و تكثير انواع مدارس اجنبى در سرزمين مسلمانان و ارسال معلمان كه نشان صليب را با خود همراه داشتند، تا در محيط اين مدارس تربيت فرزندان مسلمان را عهدهدار شوند.
مدارسى تأسيس گرديد كه لابه لاى كتب مسموم و هم چنين در سينه معلّمانش بيشتر استعمار و مسيحىگرى موج مىزد، آرى، در سينه آنهايى كه به اسلام كينه توزى مىكردند و جان خود را در راه مبارزه با اسلام وقف كرده بودند نقشههايى نهفته بود!
2- اعزام هيئتهاى تبليغى كه در كمينگاههاى روى زمين پراكنده شده و جوانان مسلمان را در دين و عقيده خود به پرتگاه ترديد و شك نزديك ساخته او را تحت الشعاع اوهام و گمراهى قرار دهد، از جمله وسايلى كه در اين نقشه به كار مىرفت تأسيس بيمارستانها و درمانگاهها بود.
3- يكى از نقشههاى آنان اين بود كه تا مىتوانستند تعدادى از جوانان و فرزندان مسلمان را به سرزمين غرب اعزام كردند تا از فرهنگ مسموم آنها سيراب شده با وضعى به ديار خود برگردند كه با دين و اخلاق و اصول و روشهاى خود وداع گفتهاند، با وضعى برگردند كه با خود امانتى همراه دارند و آن امانت تبشير مسيحىگرى و نبرد با رسالت اسلام مىباشد.
4- انتشار كتبى كه جوانان مسلمان را به راه فساد و گمراهى سوق دهد، آنها را از فرهنگ اصيل خود منحرف كرده به اوهام احمقانه و بىشرمانه پاىبند ساخته، بالاخره به سوى پررويى و ديوانگى بكشاند.
5- از همين نقشهها تسلّط يافتن بر برنامههاى فرهنگ تعليم در سرزمينهاى اسلامى بود، وضع تعليمات علمى را طورى وانمود كردند كه جوانان از دين خود دورى جسته به پيامبر ايمان نداشته باشند و به سوى الحاد و فساد سوق داده شوند.
6- انتشار دادن مجلات ننگين و داير كردن سينماهاى مسموم و تلويزيونهايى كه جز تحريك غرايز جوانها برنامهاى نداشته باشند، به حدّى كه جوانان بجاى انديشه در وضع ملّيت اسلامى خود و آينده دين و عقيده و آزادى وطنشان، فقط براى سير كردن غرايز طبيعى خود بينديشند.
7- با كوششهاى پيگير و بىامان، جوانان را به راه فساد و هرزگى كشيده و در اين راه مشروبات الكلى و دختران هوسران و عكسهاى ننگين و داستانهاى رسواكننده را به كار بردند، زنان خواننده و فتنهانگيز را دسته دسته به نام هنر به ديار مسلمانان اعزام نمودند تا به نام ترقى و آزادى دست به خرابكارى بزنند!!
8- دريچههاى تمدن و فرهنگ غرب را باز كرده و جوانان ما را براى تماشا از آنها به ديار غرب دعوت كردند، تا يك جوان مسلمان شيفته شادى و سرور و هم چنين مظاهر دور از واقعيت و تمدن و فرهنگ آن گشته، ملت و كشور خود را به بهانه سرپيچى از تمدن تحقير نمايند، از اوضاع گذشته غربىها غافل نموده شيفته وضع فعلى آنان نمايند، با اين كه جسمش در محيط اسلامى و كشور خود پرورش يافته و در ديار شرق پا به دنيا نهاده است، معهذا روح و قلب خود را به ديار غرب بفرستند.
9- تسلط به اوضاع اقتصادى و حكمرانى در بازارهاى مسلمانان و مكيدن بزرگترين رقم ثروت از بلاد مسلمانان و گسترش دادن فقر و بيكارى در ميان آنان، به طورى كه همواره گرفتار زندگيشان بوده و در راه پيشگيرى از فقر و احتياجات دست خود را براى وامهاى سنگين در برابر غرب باز كنند و به طور كلى از روشهاى ديانت خود فاصله گيرند.
10- زنده كردن و عظمت دادن به تمدنهاى قديمى از قبيل تمدن آشورىها و فينقىها و تمدن فراعنه و هخامنشيان، آب و رنگ دادن به آنها، تا بلكه بدين وسيله يك جوان مسلمان تمدن ريشهدار و اسلامى خود را فراموش كرده شيفته تمدنهاى قديمى گردد، بىآن كه از اوضاع و حقيقت آن آگاه باشد. آرى، بدينگونه وسوسه كنند تا چشمان جوانان را به روى اين گونه تمدنها و هم چنين تمدنهاى غلط فعلى باز كنند.
11- در راه الغاى محكمههاى شرعى و مراكز فتوا كوشيدند و به اوقات مسلمانان دست يافتند، قوانينى از خود وضع و مورد تجزيه و تحليل قرار داده و در مراكز آموزشى به تدريس آن پرداختند، تا آنجا كه در اكثر كشورهاى اسلامى دانشكدههاى حقوق تأسيس نموده و به جاى حقوق و قوانين اسلامى، قوانين روم و فرانسه تدريس كردند.
فقط در گوشه و كنار، آن هم در مواردى از قبيل ازدواج و طلاق و نظاير آن، اسمى از شريعت اسلام به ميان مىآمد، لكن از حقايق و قوانين كلى كوچكترين اطلاعى در دست مسلمانان نبود، حتى در سادهترين مسائل و اصول اسلامى.
12- از كار انداختن نيرو و قدرت اسلام در دلهاى مسلمان است، اين رويه را با مسخره كردن علما و دانشمندان دينى آغاز كردند، گاهى آنان را نادانهاى خشك معرفى كردند كه در راه منافع شخصى از نفوذ و قدرت دينى خود سوء استفاده مىكنند.
براى ريشهكن كردن نفوذ معنوى آنان از قلوب مسلمانان شايعاتى پخش نموده آنان را در معرض افتراها قرار دادند. دشمنان در اواخر قرن حاضر در اجراى اين نقشه آن چنان پيش رفتند كه موقعيّت اسلامى و دعوت دينى و ربّانى به عهده آنان بوده، پرتوافكنهاى اسلام محسوب مىشدند.
كار به جايى كشيد كه مردم از فراگرفتن علوم دينى و اسلامى كنارهگيرى كردند و امروز آن قدر كه اسلام از كمبود علماى دينى و ربّانى در همه كشورهاى اسلامى شكايت دارد از هيچ نقص ديگرى نمىنالد.
13- يكى از نقشههاى استعمار مشوب ساختن حقايق اسلام و قرار دادن آن در معرض تهمتهاى نارواست، با بىرحمانهترين وضعى قرآن را مورد حمله و هجوم قرار داده و جهت نبرد با قرآن آن را به زبانهاى مختلفى ترجمه نمودند.
14- ادبيات و نويسندگى و روزنامهنويسى را در مسير بىدينى ولا مذهبى قرار داده به بنگاههاى نشر و انتشارات و مطبوعات دست يافتند، جهت چاپ و نشر و كار تأليف مراكز و بنگاههاى بزرگى به وجود آوردند كه هدف شوم استعمار و زمامداران آن را منتشر سازند، اكنون در بعضى از كشورهاى اسلامى در صد زيادى از اين مراكز مشغول كار است.
15- مشوب ساختن تاريخ اسلام و ترديد انداختن در حوادث آن، يكى از اين نقشهها به شمار مىرود، نويسندگانى مانند «جرجى زيدان» و اغلب مستشرقان كه به خيال خود عيوبى در تاريخ اسلام پيدا كرده و با نشان دادن گوشههاى ضعيف و اسفناكش و هم چنين با انتشار آن به صورت داستانها، تاريخ اسلامى را لكهدار قلمداد كرده و دل جوانان ما را مالامال از كينه نسبت به اسلام نموده است و هم چنين آنان را نسبت به يادگارهاى اصيل و تاريخشان بدبين و متنّفر ساختهاند.
16- از همين نقشهها تأسيس مذهبها و مكتبهاى ويران كنندهاى مانند حزب فراماسونى، بهاييگرى، قاديانيگرى و نظاير آن است. به طورى كه مسلمانان را با آنها سرگرم ساخته ميان آنان و دينشان جدايى اندازند.
احزاب سياسى را به وجود آوردند كه همگى با هم مخالف بوده و تحت رهبرىهاى بىارزش دشمنان شرقى و غربى اسلام فعاليت مىكردند.
17- در راه الغاى خلافت اسلامى كوشيدند و ميان گفتار و طرز فكر مسلمانان تفرقه انداخته آنان را به طوايف و تودههاى مختلفى تقسيم نمودند.
18- كوشيدند تا زنان را به سوى فساد كشيده به نام فرهنگ و آزادى و دموكراسى آنان را با زرق و برق به خورد مردم بدهند و از همين راه خانوادهها را ويران و استقلال اجتماع اسلامى را نابود سازند.
19- از جمله نقشهها محاربه با لغات اصيل عربى و دعوت به لهجههاى محلّى است و اين كه نويسندگى و مكاتبات با حروف لاتينى انجام شود، بدين وسيله وضع فعلى مسلمانان، ارتباط خود را از اوضاع گذشته قطع نموده و ذخاير علمى را كه به صورت ارث از اسلاف مسلمانان به آنها رسيده و به بركت آن بهترين مردم به شمار مىرفتند، ضايع گردانند.
20- توافق استعمار و صهيونيسم جهانى در راه مبارزه با اسلام است، استعمار توسط يهود و به نام توجه به مسائل آن و ملّت منكوبش و قرار دادن مسأله فلسطين به مثابه يك مسئله ملى كه هيچگونه ارتباطى با ملل اسلامى ندارد در فلسطين كه قلب كشورهاى اسلامى است پا نهاد و اكنون نبرد آنان با مسلمانان در بيت المقدس ادامه همان جنگهاى صليبى است.
21- از همين نقشهها و بلكه از مهمترين و خطرناكترين آنها زنده كردن احساسات ناسيوناليستى و تحريك نعرههاى ملت پرستى در بين مسلمانان است.
احساسات ناسيوناليستى منفى كه اسلام بساط آن را برچيده و از همان نخستين دوران رسالت جاويدان محمدى صلى الله عليه و آله آن را نابود ساخت.
از روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
هر كس امام زمان خود را نشناسد، آن گاه بميرد، مانند مردم دوران جاهليت مرده است «8»، و كسى كه در زير پرچمى روى تعصبات جاهلانه و كوركورانهاى نبرد كند، روى تعصبّات دعوت كند و يا كسى را يارى نمايد و در اين راه كشته شود در راه جهالت كشته شده است و هر كس بر عليه امت من شورش كند و خوب و بد آن را به هم بياميزد و از افراد پاك دامن و مؤمن باك نداشته باشد و به پيمان خود پابند نشود، از من نيست و من نيز از او تبرّى خواهم جست؛ اسلام تمامى اين نعرههاى تعصّبات را از بين برده، برادرى اسلامى را زنده كرد و مردم را با رشتههاى ايمان به يكديگر پيوند داد و آنان را بر محور دعوت قرآنى گرد آورد كه بهترين آنها نزد خداوند پرهيزكارترين و صالحترين آنان خواهد بود.
ولى غرب استعمارگر چنين نقشه كشيده است كه اين تعصّبات و نژادپرستىها را احيا كند و در اين راه از هيچگونه كوششى فروگذار نيست و نوكران خود را در كشورهاى اسلامى برانگيخته تا در راه نشر احساسات ملّت پرستى كه مسلمانان عرب را از برادر مسلمان عجمش دور مىساخت، بكوشند تا نژاد و مليّتپرستى را كه پيامبر از آن نهى فرموده و اسلام به جنگ آن برخاسته بود علنى و همگانى سازند.
آرى، پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود:
آن كس كه به سوى تعصبات دعوت كند، از دايره ايمان خارج است «9».
و اين طرز فكر دوران جاهليت نخستين را كه عصر انحطاط و قبيلهبازى و فئوداليسم بود زنده ساخته و تنها همين طرز فكر براى از هم گسستن پيوند وحدت مسلمانان و ايجاد تفرقه و دشمنى و اختلاف در بين مسلمانان كافى است.
غربىهاى صليبى مقصد خود را پيش بردند و با اجراى نقشههاى خود طرز فكر مليّتپرستى را در ميان ما اشاعه داده و به تناسب انديشه ملّيت پرستىها در ميان ملل اسلامى مكتبها و اصول گوناگونى منتشر نموده به آنها چنين وانمود كردند كه وحدت تودهها و ملّتها، جز در سايه مليتپرستى امكانپذير نيست.
در صورتى كه همه اصول و مكتبهايى كه آنان در سر راه جوانان و بعضى از احزاب سياسى، قرار دادهاند، صلاحيت اين را ندارد كه اساس و پايه وحدت تودهها و ملّتها باشد؛ زيرا كه رهبران ملّيتپرستى، در طرز فكر خود اختلاف داشته و بر دستجات و احزابى تقسيم شدند و هر كس به سوى حزب و فلسفه مخصوص خود دعوت مىكند!!
اين بود نقشه شوم استعمارگران براى نابودى اسلام.
تفسير «حاسد»
[وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ] «10».
و از زيان حسود، زمانى كه حسد مىورزد.
حاسد، صفت لازم است: كسى كه داراى طبيعت و خوى حسد است. اين خوى چون ديگر خوىهاى پست ناشى از كوتاهبينى و ناتوانى و زبونى روحى است و اثرش در نفس حاسد اين است كه بدون حساب سود و زيان از نعمت و قدرت ديگرى رنج مىبرد و خود را مىخورد و چون اين خوى برانگيخته شد و از درون سرزد فتنه برمىانگيزد و زيانها مىرساند.
تفسير سوره ناس
[قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ* مَلِكِ النَّاسِ* إِلهِ النَّاسِ] «11».
بگو: پناه مىبرم به پروردگار مردم* [به] پادشاه مردم* [به] معبود مردم.
صفت عينى و حقيقى رب، عناصر و قوا و غرايز انسانى را تركيب و تنظيم نموده و به كمال رشد و نمو رساند.
آن گاه با موهبت عقل فطرى و اختيار كه نماينده و نمونه قدرت و اراده و مالكيت خداوند است او را مالك و متصرف در كشور وجود خود گرداند و همين كه عقل به كمال رشد خود رسد و يكسر آزاد شود ميدان كشمكشها و جواذب قواى متضاد نفسانى با عقل، باز و گستردهتر مىگردد، در اين مرتبه رشد قواى عقلى و نفسانى بايد شعاع ديد و قدرت اختيار و اراده انسانى نيز بازتر و نيرومندتر شود تا خود را از شرورى كه به وسيله قواى نفسانى و مجارى آن به گناه و پستى و سقوط مىكشاند برهاند.
آن صفت عينى و پرتو الوهيت است كه در عقل رشد يافته، مىتابد و آفاق و مبادى و نهايات را روشن مىنمايد و اراده محكم ايمانى مىبخشد و در مسير الهام و وحى و طريق شريعت و تشريع پيش مىبرد و انسان بايد خود را در پناه او بدارد.
تفسير «الوسواس الخناس»
[مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ] «12».
از زيان وسوسهگر كمين گرفته و پنهان.
آن وسوسهگرى كه پى در پى القا مىنمايد و همى پيش مىآيد و پس مىرود و پنهان مىشود و آشكار مىگردد.
اگر محيط درون انسان با نور معرفت و ايمان روشن باشد و در پناه ربوبيت رب و تصرف او و وقايه تقوا درآيد و قوا و فرشتگان الهامبخش بخير و صلاح، راههاى نفوذ و وسوسههاى شرانگيز را ببندند، آن وسوسهگر خنّاس به عقب برمىگردد و در كمين مىماند تا به چه صورتى و از چه مجرايى و با چگونه سموم وسوسهاى پيش آيد و در انتظار آن است كه انگيزههاى هواها و شهوتها و كبر و حسد و ديگر خوىهاى پست محيط درونى را تاريك و مشوش گردانند تا سر برآرد و بر قوا و انگيزههاى خير بتازد و عقل را تيره سازد و فرمان اراده را به دست گيرد و براى پيشبرد شر و انجام هرگونه گناه، جلوى بينش و عاقبتانديشى را ببندد و شبههها و غدرها پيش آورد و شوقها و آرزوها و اميدهاى كاذب و پست برانگيزد!
و اگر نور ايمان پرتو افكند و هشيارى و پشيمانى از گناه پيش آمد، باز خود را پنهان مىنمايد و براى يورش و وسوسه از طريق ديگر آماده مىشود، مانند ميكربهايى كه در پيرامون و در لابه لاى نسوج بدن كمين كرده يا در حال كمون هستند تا اگر جراحتى در قلعه بدن پديد آيد و يا دستگاههاى رييس آن مختل گردد و قواى دفاعى ناتوان شود، در آن رخنه نمايند و از ميان نسوج سر برآرند و پيش روند.
[الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ] «13».
آن كه همواره در سينههاى مردم وسوسه مىكند.
وصف «الوسواس» به معناى اسمى، وصف «الخنّاس» است و دلالت به موصوف و منشأ با شعورى دارد.
فعل «يوسوس»، وسوسه صدر، جاى قلب و مقصود و محل بروز عواطف و انگيزهها مىباشد، امواج وسوسهها را مستمر مىرساند، الهامات و انگيزههاى گوناگون و متضاد در اين محل تلاقى مىنمايند و هر يك انديشه و خواست انسان را به سوى خود مىكشند.
و چون انسان پيوسته اثرپذير و در معرض و سوسهها و الهامات مىباشند، نبايد خود منشأ اصلى و انگيزنده اين واردات و آثار باشد و چون اينها حادث هستند بايد علل و اسباب محدثهاى داشته باشند و چون متضادند بايد علل و اسباب آنها مبادى مختلفى باشند كه بعضى خود ذاتاً خير و منشأ خيرات است و بعضى شر و منشأ شرور، آن كه مبدأ خير است فرشته ناميده مىشود و آن كه مبدأ شر است شيطان خناس.
آن حال ترديدى كه براى انسان هنگام مواجه شدن با گناه و حرام لذتانگيز، يا ثواب و واجب مشقتآور پيش مىآيد نمودارى از اين جواذب متضاد درونى است، در اين حال احساس مىشود كه عاملى، انسان را به سوى زشتى و گناه ترك واجب مىكشاند و عامل ديگرى از آن باز مىدارد.
بيشتر مردم با آن كه پيوسته در معرض تأثير و جواذب اين عوامل مىباشند، يا يكسر از آنها غافلند يا چون محكوم حواسند آنها را معلول انگيزههاى حسى و يا قواى نفسانى مىپندارند. فقط در روشنى ايمان و معارف عاليه و هدايت قرآن مىتوان اين عوامل و آثار و تحريكات آنها را شناخت و هشيار آنها بود و در پناه «ربّ الناس و ملك الناس واله الناس» مىتوان راه نفوذ وسوسهها را بست و دريچه انوار الهامات را گشود.
[إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ] «14».
مسلماً كسانى كه [نسبت به گناهان، معاصى و آلودگىهاى ظاهرى وباطنى] تقوا ورزيدهاند، هرگاه وسوسههايى از سوى شيطان به آنان رسد [خدا و قيامت را] ياد كنند، پس بىدرنگ بينا شوند [و از دام وسوسههايش نجات يابند.].
و اگر آدمى از خود غافل و خدا را از ياد ببرد قرين شيطان مىگردد.
[وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ] «15».
و هر كس خود را از ياد [خداى] رحمان به كوردلى و حجاب باطن بزند، شيطانى بر او مىگماريم كه آن شيطان ملازم و دمسازش باشد.
و يكسر شيطان بر او چيره مىشود و جزء حزب او مىگردد.
[اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ] «16».
شيطان بر آنان چيره و مسلط شده و ياد خدا را از خاطرشان برده است، آنان حزب شيطانند، آگاه باش كه حزب شيطان يقيناً همان زيانكارانند!
[مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ] .
از جنّيان و آدميان.
وسوسه، حالتى است كه براى بريدن انسان از حق و اخلاق حميده و اعمال پسنديده، به وسيله شياطين انسى و جنّى متوجه انسان مىگردد و در حقيقت يك نوع تبليغ است كه از طرف دشمنان خدا به انسان القا مىشود، تا نور هدايت و ولايت انبيا و ائمه عليهم السلام از حيات آدمى گرفته شود و انسان، عبد ذليل شيطان گشته براى خدمت به او در هر زمينهاى حاضر و آماده باشد.
وسوسه به دو صورت عملى و قولى هم چون شعلهاى سوزان در راه خرمن انسانيت قرار مىگيرد و وسوسهگر هدفى جز تيشه زدن به ريشه آدمى ندارد.
به طور دائم در جوامع انسانى، به خصوص جوامع مذهبى، هر زمانى كه اسلام مىرفت تمام قلوب را مسخّر كند وسوسهگر زياد بوده، تا جايى كه مىتوان گفت:
درصد وسوسهگران هميشه بيش از وسوسهشدگان بوده است!
وسوسه كه از طرف دشمنان حق و دوستان نادان و بىخبران از حقيقت و ماديگران پست و جاهلان و مغرضان و به خصوص از جانب بىصبران و بىطاقتان به هنگام هجوم مشكلات در راه خدا به انسان رو مىكند، خطر عظيمى است كه براى دفع اين خطر بايد هشيار بود و به دامن خضرِ راه متوسل شد.
از خطر وسوسه بپرهيزيد و به اولياى خدا و عنايت و لطف حضرت حق پناه ببريد كه براى دفع اين خطر، پناهى جز عنايت او نيست.
بر حق زباطل آن كه چو ما مىبرد پناه
از هر خطرى به سوى خدا مىبرد پناه
زاهد چو عارف اردل آگاه باشدش
بر كبريا زكبر و ريا مىبرد پناه
بيمار هجر چاره ندارد به غير وصل
آرى زدرد سوى دوا مىبرد پناه
با خال او دلم به لبش برد پى بلى
گم كرده ره به راهنما مىبرد پناه
امام صادق عليه السلام در ابتداى اين روايت مىفرمايد:
براى شيطان «چه شيطان انسى چه جنّى» راه وسوسه كردن «از طريق تبليغ يا عمل» برقرار نمىشود مگر اين كه انسان در بستر غفلت افتد و از ياد حضرت حق اعراض نمايد و دستورها و فرمانهاى جناب دوست را سبك بشمارد و بر نواهى و محرمات الهى روى آورده و از آگاهى و اطلاع حق بر درون و بر اشيا غافل شود.
آرى، وقتى رابطه انسان با حضرت محبوب قطع شود و به فرامين و واجبات الهى عمل نشود و گناهان از همه طرف به انسان هجوم كند و آدمى از اطلاع حق بر خود غافل بماند، لقمه چرب و نرمى براى هجوم وساوس از شياطين مىشود، وساوسى كه اعراض از ذكر را قوىتر كرده و ترك واجبات را ملكه نفسى قرار داده و شوق به گناه و غفلت از علم حق را در وجود انسان شديدتر مىكند.
شارع تمام واقعيتهاى الهى و انسانى وجود مقدس حضرت حق، انسان را از وساوس شياطين برحذر داشته و دستور مىدهد در اين زمينه به حضرت اللّه پناه ببرند.
جوهر نفس و قلب انسان به مقتضاى «كُلُّ مَوْلوُدٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ» «1» پاك و صاف است و در اين لوحه صاف و لطيف از دو طرف فعاليت و نفوذ و تصرفاتى به عمل مىآيد، از طرف جنود الهى رحمانى الهامات توأم با خير و صلاح و سعادت و از طرف جنود ابليسى شيطانى وسوسههاى گمراه كننده و وحىهاى انحرافآور عرضه مىشود.
جنود الهى از عالم ملكوت و جبروت برمىخيزند، چنان كه جنود شيطانى از عالم ملك و طبيعت روى كار آيند، پس انسان را دو وجهه هست: يك روى به جانب عقل و ملكوت و يك روى به جانب ملك و طبيعت و به هر طرف كه متمايل گشته و روى نمود، در تحت حكومت و تصرف و نفوذ جنود آن سرزمين واقع خواهد شد و يگانه برنامه تمام و كامل، سير به سوى جهان ملكوت و روحانيت به وسيله همان آداب و احكام و اوامر و نواهى دينى است، چنانكه تنها علامت ارتجاع و برگشت به سوى طبيعت و شيطنت ترك دستورهاى الهى و مخالفت با تكاليف دينى است.
ترك واجبات و آلوده شدن به محرمات زمينه خطرناكى براى تأثير تبليغ و وسوسههاى شياطين است و ذكر خدا و اداى واجبات و ترك محرمات حصار عجيبى براى دفع شرور و فتن و اثرات تبليغ سوء و وسوسههاى خنّاسان است.
در تو هرگز نرسيد آن كه زخود درنگذشت
خاك پاى تو كه بوسيد كه از سر نگذشت
هيچ كس چاشنى شربت وصل تو نيافت
كه نخست از سر لذات جهان در نگذشت
آن كه بيرون شد از چشم تو يك لحظه عماد
هرگزش ياد تو در خاطر انور نگذشت «2»
تفسيرى بر دو سوره فلق و ناس
در اين دو سوره به مسئله شرور و وساوس و مبادى و منشأ هر دو و راه علاجش اشاره رفته و دستور به قرائت هر دو سوره به خاطر اين است كه تكرار قرائت حقايق دو سوره را در قلب ظهور داده سپس تمام اعضا و جوارح را تصرف نموده، آدمى را با تمام وجود در پناه حضرت حق قرار دهد، تا از هر شرّ و وسوسهاى در امان بماند.
براى توضيح حقايق اين دو سوره نزديك به نوزده تفسير در اختيار اين فقير بود، بين اين تفاسير در توضيح اين دو سوره فرق زيادى وجود نداشت تنها تفسيرى كه بهتر و بيشتر از ساير تفاسير از عهده بيان اين دو سوره برآمده بود تفسير پرتوى از قرآن بود كه در اين زمينه خلاصهاى از آن تفسير نقل مىشود.
تفسير «الفلق»
[قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ] «3».
بگو: به پروردگار سپيدهپناه مىبرم.
فلق اگر اشاره به نوع باشد شامل هرگونه فلقى مىشود آن شعاعى كه از شكافته شدن تاريكى و آن گياه و جانورى كه از زمين و بذر و تخم و رحم سر برمىآورد.
آن چشمهها و بارانهايى كه از درون كوهها و ابرهاى فشرده جارى مىشود.
اعمالى كه از نيات و خوىها و معارفى كه از اذهان و افكار و صورتهايى كه از تركيب عناصر و ماده و وجودى كه از عدم پديدار مىشود.
اضافه اسم رب به «الفلق» اشعار به چنين ربوبيت وسيع و فراگيرندهاى دارد كه پيوسته در درون جهان و زير پوستها و پردههاى گوناگون، هر موجودى را مىپروراند و چون آماده ظهور شدند آن پردهها و پوستها را سر شكاف مىنمايد و آنها را پديد مىآورد.
تفسير «ماخَلَق»
[مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ] «4».
از زيان مخلوقاتى كه [با انحرافشان از قوانين الهى به انسان] ضرر مىرسانند.
حرف «ما» دلالت بر تعميم و شمول دارد و اضافه شر به آن و فعل «خلق» و نسبت آن به خالق مشعر به آن است كه شر از خلق و تركيب و امتزاج و تفصيل كاينات و مواد و قوا برمىآيد، نه از عالم امر و اراده فاعلى خالق.
اين شرور فقط همان مضاف به «ما خلق» است و در واقع نمايشى از چگونگى نظر و انديشه و دريافت انسان از حوادث متضاد مىباشد و وجود عينى و مستقلى ندارند.
پس اگر انسان خود را برتر آرد و در حريم قدرت رب رساند و به او ايمان آورد و پناهنده شود و با نظر ربوبى به حوادث و پديدههاى جهان بنگرد، از مواجهه با آنچه شر مىنمايد امنيت مىيابد و در درون هر حادثه شر نمايى خيرى يا مقدمه خيرى مىنگرد و با بينش وسيع و نيروى ارادهاى كه در حريم رب مىيابد، مىتواند هر حادثهاى را رو به خير و مقاصد برتر بگرداند و بالاى امواج حوادث به سوى ساحل خير پيش رود.
و به عكس براى فرد تنها و بىپناهى كه خود را از حريم پناهندگى رب بر كنار داشته و در ميان و درون حوادث واقع شده، هر موج حادثه و هر پديدهاى كه از گريبان آفرينش، يا از درون اجتماع يا از باطن انديشهها سر زند، شر مىنمايد و در مسير شرش پيش مىبرد.
تا اختيار كردم سر منزل رضا را
مملوك خويش ديدم فرمانده قضا را
تا ترك جان نگفتم آسوده دل نخفتم
تا سير خود نكردم نشناختم خدا را «5»
تفسير «غاسِق اذا وَقَبَ»
[وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ] «6».
و از زيان شب هنگامى كه با تاريكىاش درآيد [كه در آن تاريكى انواع حيوانات موذى و انسانهاى فاسق و فاجر براى ضربه زدن به انسان در كميناند].
نكره آمدن «غاسق» و قيد ظرف «اذا وقب» شامل هرگونه تاريكى فشرنده و فراگيرندهاى مىشود كه همه محيط و ظرف تابش را پركند و هر روزنه نورى را مسدود نمايد.
مثال بارز و محسوس اين گونه غاسق، تاريكى شب ديجور است كه در آن راهزنان و جانوران و احلام و اوهام وحشتانگيز از لانهها و كمين گاههاى زيرزمين و خلال نفوس سربرمىآورند و تاخت و تاز مىنمايند.
تاريكى فراگيرنده كفر و جهل و هوا و خشم و شهوت، مثالهاى ديگرى از «غاسق اذا وقب» است كه شر آنها از نفس آدمى و در اوست و خطيرتر از هر شرى مىباشد.
همين كه اين تاريكىهاى نفسانى محيط درونى آدم را فرا گرفت و نور ايمان و پرتو عقل و شعاع وجدان را خاموش داشت. غرايز و خوىهاى حيوانى و عقدهها از بندها و كمينگاههاى درونى رها مىشوند و چون جانورهاى متنوع و متلون به تاخت و تاز درمىآيند و به مركز فرمان و اراده يورش مىآورند، تا همين كه آن را به دست گرفتند همه قوا و جوارح را به خواست خود و در مسير انجام شهوتها و اوهام و زبانههاى خشم خود به هر سو مىگردانند و در اين مسير هر حد و قيد قانونى و اخلاقى و مانعى را از ميان برمىدارند و هر استعداد و شخصيتى را درهم مىشكنند و هر قدرت و نيرويى را در اختيار خود مىگيرند.
چاره كفر تو ايمان است و بس
دافع هر درد درمان است و بس
اى كه پا بر خوان هر خان مىنهى
تشنه خون تو آن خان است و بس
اين همه بهر شكم كوشش مكن
حل اين مشكل بسى نان است و بس
آن كه در بند شكم درمانده است
درگذر از وى كه حيوان است و بس
تا هوس را سرور خود كردهاى
گلهات را گرگ چوپان است و بس
تفسير «النفاثات فى العقد»
[وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ] «7».
و از زيان زنان دمنده [كه افسون و جادو] در گرهها [مىدمند و با اين كار شيطانى در زندگى فرد، خانواده و جامعه خسارت به بار مىآورند].
چون خطاب و سياق و مضامين آيات اين سوره و هم چنين سوره بعد، نشان دهنده شرور و آفاتى است كه از حوادث خلقت و قوا و انگيزههاى نفسانى برمىآيد و متوجه رسالت اسلام و ايمان و عقايد و اجتماع مسلمانان مىشود، بايد تعبير «النفاثات فى العقد»، نوعى تشبيه لطيف و استعاره باشد، براى نشان دادن تبليغات آهسته زنانه و ساحرانه و ماهرانهاى كه در مشاعر و تصميمات ايمانى و عقدههاى اعتقادى نفوذ مىنمايد و آنها را يكى پس از ديگرى سست و باز مىگرداند، از اين رو كار دميدن و گره زدن جادوگرانه را «عزيمه، عزائم، رقيه، رقى» گويند.
گويا در اين آيه به «فى العقد» تعبير شده تا اشعار به همان گرههاى عقيده و ايمانى داشته باشد كه جادوگران و دشمنان عقايد محكم، مىكوشند و با نفسهاى مسموم خود همى آهسته و پنهانى مىدمند تا آنها را سست نمايند و صاحبان عقيده را تحت نفوذ و بهرهگيرى خود درآورند و به عبارت بهتر آنان را دربند استعمار و استثمار قرار دهند.
توطئه استعمارگران
در توضيح «النفاثات فى العقد» سخن را به دست يكى از دانشمندان به نام اسلامى محمد محمود صواف كه از نقشههاى نفاثاتى استعمارگران پرده برداشته مىسپارم، سپس به توضيح آيات برمىگرديم:
از هزاران سال يا بيشتر به اين طرف، يهود، مسيحيان، مجوس و مشركان براى درهم شكستن عظمت اسلام به حيله و نيرنگ دست زدهاند.
در اين راه نقشهها كشيده و توطئهها چيدهاند، براى از بين بردن شكوه و مجد اسلام و در هم كوبيدن مسلمانان و هم چنين براى مبارزه با دعوت آنان، اجتماعات جهانى تشكيل دادهاند.
ولى اسلام همان اسلام بوده، نه سپاهى از آن شكست مىخورد و نه پرچمى از آن سرنگون مىگردد.
طى اين مدت طولانى در هيچ معركهاى از بين نمىرفت، بلكه مانند كوه محكمى هر مخالفى را با شكست پاسخ مىداد.
مسلمانان در دين خود داراى بصيرت بوده و رابطه محكمى با خدا داشتند، براى بزرگداشت كلمه «اللّه» جهاد مىكردند و در راه خدا از هيچگونه طعنه و ملامتى باك نداشتند.
برادرى در راه اسلام آنها را گرد هم آورده و پرچم خود را بالاى سرشان به اهتزاز درآورده بود، همه آنها در برابر دشمن يكدست و متّحد بودند، تعصبات كوركورانه آنها را پراكنده نمىساخت و ملّيتهاى بيجا ميانشان جدايى نمىانداخت.
آنها به خوبى فهميده بودند كه ملّيت در قاموس اسلام يك معنا دارد، آن هم تعصّب احمقانه و كوركورانهاى كه با طليعه اسلام عصرش منقرض شده بود.
در پناه اسلام آن چنان به هم فشرده بودند كه همگى يك تن و يك جسد به شمار مىآمدند، مانند بناى محكمى كه همه قسمتها در استحكام كلّى و دخيل باشند.
مسلمان ترك در كنار عرب مىجنگيد، فارس دوشادوش كُرد شمشير مىزد و جهاد مىكرد، سپاه اسلام كه از نژادها و تودههاى مختلف تشكيل يافته بود هم چنان موجوديت خود را حفظ مىكرد.
سپاهى كه مانند قلعه محكم و محفوظى به خاطر حمايت از اسلام به وجود آمده و در دفاع از عقيده و دين خود از همه چيز بىنياز بود.
سپاهى كه به خاطر دفاع از رسالت ابدى، جان خود را رايگان در اختيار خدايى مىگذاشت كه عهدهدار رسالت و فرستنده پيامبر شناخته شده بود.
فردى از افراد امت به فكر عيبجويى نبود، يك سرباز عرب امتيازى نسبت به برادر تُرك يا فارس حس نمىكرد؛ زيرا گرامىترين آنان نزد خدا پرهيزكارترين آنها بود.
آن كس به مقام رهبرى سزاوار بود و در قلب افراد سپاه جاى مىگرفت كه از همه دلاورتر بوده و در ميدان جنگ استقامت زياد داشته باشد.
گاهى اين سپاه پيروز، سپاه قرآن و اسلام تحت رهبرى يك عرب پيش مىرفت و زمانى تحت رهبرى يك كُرد يا يك تُرك.
مادامى كه رهبرشان مسلمان بود و در راه بزرگداشت نام خدا جهاد مىكرد و ميان مسلمانان فرقى قايل نبود احدى در فكر عيبجويى از وى برنمىآمد.
سپاه آنان به خاطر همين وحدت و به هم پيوستگى مراحل موفقيت و پيروزى را يكى پس از ديگرى پشت سر مىنهاد.
موفقيت ملت اسلامى آن چنان بالا گرفت كه به حق بهترين امت ميان تودهها به حساب آمدند، آرى، معتدلترين جمعيتى كه از ميان برخاستند و روى مدار عدالت حكومت كردند.
بهترين شاهد به حكومت عادلانه و هم چنين انصاف و رحم آنها اين بوده كه قبل از فتح ديار، تودهها به قلب آنان راه مىيافتند.
دوست و دشمن، دور و نزديك، شاهد اين همه فضايل كه از امتيازهاى مسلمانان به شمار مىرود بوده و به مقام ارجمندشان گواهى مىدهند، تا آنجا كه دشمنان با ايمان قاطع دريافتند كه اين امّت مغلوب نخواهد شد و ستم نخواهد كشيد؛ زيرا خداوند با آنهاست و پيوسته آنان را يارى مىكند.
دشمنان اسلام نحوه برخوردى را كه با مسلمانان در طول قرنها پيش گرفته بودند مورد بررسى قرار داده و دريافتند كه جنگ با شمشير جز شكست و زيان نتيجهاى به آنان نداد، جنگى كه مردان و جوانان آنها را به ديار نيستى فرستاده و آمال و آرزوهايشان را نقش به آب مىكرد.
وقتى صلاح الدين به آخرين تلاش مذبوحانه غربيان صليبى پايان داده و آن را نقش به آب نمود و بالاخره آنان را به بدترين وضعى از سرزمينهاى اسلامى دور ساخت و به اصلاح فساد و خرابكارىهايى كه به دست آنان انجام يافته بود پرداخته، دوران جوانى و عظمت از بين رفته را به اسلام بازگردانيد، مسلمانان هيبت و سلطه اوّلى را بازيافتند و مثل اوّل طراوت و نيرو و متانت نصيب اسلام و مسلمانان گرديد.
صليبىهاى حيلهگر و ساير دشمنان جهانى اسلام، نزديك بود از شدت حسرت و بيچارگى قلب سياهشان از كار بيفتد، قلبى كه دائماً به آتش حسد و كينه و خشم مىسوخت، دوران مرگبارى را مىگذرانيدند، چشمان آنها در برابر نورافشانىهاى اسلام كور و گوششان از شنيدن بانگ حقيقت خيزش كر گشته بود.
آرى، دشمنان نحوه جنگى را كه با ما در پيش گرفته بودند خوب بررسى كردند و دريافتند كه جنگ با شمشير آن چنان شكستى را به آنان پيش مىآورد كه هرگز جبرانپذير نخواهد بود.
با مسلمانان وارد ميدان مىشدند، ولى از خرمن ستيزه جز شكست و سرزنش، زيان و خسارت بهرهاى نصيب آنان نمىگشت.
اوضاع جنگى و نظامى مسلمانان را ديده و مزه مرارت ميدانها را چشيدند و با خسارتهاى افتضاحآميز و وضع دردناكى عقبنشينى كردند.
جوانان و مردان قهرمان ما را ديده و قدرت بهتآور سپاه پيروز ما را مشاهده كردند، جبهههاى جنگى را خالى نموده و ميدان ستيزه را ترك گفتند.
آن گاه براى پيدا كردن راه چارهاى در فكر فرو رفتند، تا با پيدا كردن راههاى تازهاى زودتر و بهتر به مقصد برسند و بر مسلمانان و در حقيقت براى شكست اسلام پيروز شوند.
اول مطلبى كه نظر پيشوايان يهود و نصارى و مجوس و مشركان و همه دشمنان اسلام را جلب كرد، راز عظمت مسلمانان بود.
آيا نيرويى كه به اين ملت امكان داد كه از مرزهاى جزيره منحطى به خارج راه يافته، تودهها و نژادهاى مختلف را در زير يك پرچم گرد آورد از كجا سرچشمه گرفته است؟
كدام عامل باعث شده كه اقوام و قبايل مختلف تا اين حد پابند تعاون بوده و همگى به حالت فشرده، در يك صف قرار گيرند؟
آن كدام نيروست كه مردم پراكنده و جمعيتهاى متفرق را جمع كرده و از آنها بناى يك سپاه مظّفر و پيروزى پايهگذارى كرده است؟
ملّتى از آنها به وجود آورده است مغلوب نشدنى، ملّتى كه نه تنها از مرگ نمىهراسد بلكه آن را آرزو نموده و در راهش مىكوشد.
آن كدام رازى است كه اين ملت را از تنگناى جزيره محدود، زندگى محدود، افكار محدود، افتخارات محدود و هم چنين از كشمكشهايى كه بر سر رياستهاى بىارزش و مالكيتهاى كوچك مىافتاد رهايى بخشيد؟
كدام قدرت آنها را از آن همه انحطاط و كوتهبينى نجات داده و طورى آنها را تربيت كرد كه درباره قوميّتهاى شخصى و مليّتهاى فردى كوچكترين فكرى نكنند و هيچكس در انديشه قبيله خود نبوده و توجّهى به سرزمين شخصى و وطن خود نداشته باشد؟
نه ربيعهاى بشناسد و نه مُضرى، عدنانى با قحطانى فرقى نداشته همگى در اوضاع كلّى دنيا و مسائل مربوط به اوضاع فرهنگى و همگانى فكر كنند و درباره عقايد مذهبى و دين جديدشان بينديشند؟
اينان چگونه تمام تودهها را به يك قبيله تبديل نموده و همه نژادهاى مختلف را يكى كردند؟
آرى، فقط يك قبيله و يك نژاد، آن هم امت و نژاد اسلامى، كدام عامل اين جمعيت را وادار كرد دست به ترقيّاتى بزند كه مردم سراسر جهان اعم از گذشتگان و آيندگان از آنها عاجز باشند؟
دشمنان اجنبى اسلام در هر يك از زيربناى وحدت و اجتماع ما، اسرار نهضت ما، عوامل آزادى و بالاخره در انگيزه دلاورى و شجاعت ما به دقت به مطالعه فكر كردند و قدرت يافتند، گشتند تا آنجا كه قدرت داشتند؛ زيرا روى اسرار ما انگشت نهاده و به آنچه مىخواستند دست يافتند!
همگى نظر دادند كه اسرار نهضت مسلمانان در پشت پرده دين و سرچشمه وحدت و نيرو و آزادى مسلمانان، ديانت آنها است.
سپس بعد از توافق در اين نظريه به تدبير و حيله پرداختند و چنين گفتند:
بياييد با از بين بردن مكتب دينى مسلمانان، بناى عظمت و سلطه آنان را ويران سازيم، بياييد اسلام را در نظر آنان تضعيف نموده از اسلام متنفّر كنيم.
ميان آنان و اسلام فاصله انداخته و آنها را به موضوعات ديگرى سرگرم كنيم.
با ايجاد تفرقه در گفت و طرز فكرشان آنان را به وضعى برگردانيم كه قبل از اسلام داشتند.
همان مليت محدود، همان تعصبات احمقانه و همان اختلافات را به آنان بازگردانيم.
اين نقشهاى است كه راه غلبه و حاكميت را براى ما همواره كرده و فقط با اجراى اين نقشه مىتوانيم به مسلمانان و سرزمين آنان تسلّط يابيم.
آرى، اجراى اين برنامه ضامن تسلّط بر آنها و پيروزى ما بر پايگاهها و مراكز و دژهاى آنان خواهند بود.
مسلمانان از همين راه وارد شدهاند كه ما نمىتوانيم بر آنان پيروز شويم، يا در نبردى به هر اندازهاى كه نيروى ما قوى و تجهيزات ما كامل باشد نمىتوانيم بر آنان غلبه كنيم و تا روزى كه آنان پروانهوار دور شمع اسلام گرد آمده باشند وضع ما اين چنين خواهد بود و همين است راز عظمت آنان.
پس بر ماست كه مذهب آنان را از بين ببريم و همين امر موجب نابودى پايههاى عظمت و استقلال مسلمانان در سراسر روى زمين خواهد بود.
همه آنها در اين موضوع توافق داشتند، لذا توطئهچينى بر عليه اسلام شروع گرديد، براى پيشبرد هدفهاى مشترك و شومى كه داشتند نقشهها كشيدند كه عبارت بود از:
1- تأسيس و تكثير انواع مدارس اجنبى در سرزمين مسلمانان و ارسال معلمان كه نشان صليب را با خود همراه داشتند، تا در محيط اين مدارس تربيت فرزندان مسلمان را عهدهدار شوند.
مدارسى تأسيس گرديد كه لابه لاى كتب مسموم و هم چنين در سينه معلّمانش بيشتر استعمار و مسيحىگرى موج مىزد، آرى، در سينه آنهايى كه به اسلام كينه توزى مىكردند و جان خود را در راه مبارزه با اسلام وقف كرده بودند نقشههايى نهفته بود!
2- اعزام هيئتهاى تبليغى كه در كمينگاههاى روى زمين پراكنده شده و جوانان مسلمان را در دين و عقيده خود به پرتگاه ترديد و شك نزديك ساخته او را تحت الشعاع اوهام و گمراهى قرار دهد، از جمله وسايلى كه در اين نقشه به كار مىرفت تأسيس بيمارستانها و درمانگاهها بود.
3- يكى از نقشههاى آنان اين بود كه تا مىتوانستند تعدادى از جوانان و فرزندان مسلمان را به سرزمين غرب اعزام كردند تا از فرهنگ مسموم آنها سيراب شده با وضعى به ديار خود برگردند كه با دين و اخلاق و اصول و روشهاى خود وداع گفتهاند، با وضعى برگردند كه با خود امانتى همراه دارند و آن امانت تبشير مسيحىگرى و نبرد با رسالت اسلام مىباشد.
4- انتشار كتبى كه جوانان مسلمان را به راه فساد و گمراهى سوق دهد، آنها را از فرهنگ اصيل خود منحرف كرده به اوهام احمقانه و بىشرمانه پاىبند ساخته، بالاخره به سوى پررويى و ديوانگى بكشاند.
5- از همين نقشهها تسلّط يافتن بر برنامههاى فرهنگ تعليم در سرزمينهاى اسلامى بود، وضع تعليمات علمى را طورى وانمود كردند كه جوانان از دين خود دورى جسته به پيامبر ايمان نداشته باشند و به سوى الحاد و فساد سوق داده شوند.
6- انتشار دادن مجلات ننگين و داير كردن سينماهاى مسموم و تلويزيونهايى كه جز تحريك غرايز جوانها برنامهاى نداشته باشند، به حدّى كه جوانان بجاى انديشه در وضع ملّيت اسلامى خود و آينده دين و عقيده و آزادى وطنشان، فقط براى سير كردن غرايز طبيعى خود بينديشند.
7- با كوششهاى پيگير و بىامان، جوانان را به راه فساد و هرزگى كشيده و در اين راه مشروبات الكلى و دختران هوسران و عكسهاى ننگين و داستانهاى رسواكننده را به كار بردند، زنان خواننده و فتنهانگيز را دسته دسته به نام هنر به ديار مسلمانان اعزام نمودند تا به نام ترقى و آزادى دست به خرابكارى بزنند!!
8- دريچههاى تمدن و فرهنگ غرب را باز كرده و جوانان ما را براى تماشا از آنها به ديار غرب دعوت كردند، تا يك جوان مسلمان شيفته شادى و سرور و هم چنين مظاهر دور از واقعيت و تمدن و فرهنگ آن گشته، ملت و كشور خود را به بهانه سرپيچى از تمدن تحقير نمايند، از اوضاع گذشته غربىها غافل نموده شيفته وضع فعلى آنان نمايند، با اين كه جسمش در محيط اسلامى و كشور خود پرورش يافته و در ديار شرق پا به دنيا نهاده است، معهذا روح و قلب خود را به ديار غرب بفرستند.
9- تسلط به اوضاع اقتصادى و حكمرانى در بازارهاى مسلمانان و مكيدن بزرگترين رقم ثروت از بلاد مسلمانان و گسترش دادن فقر و بيكارى در ميان آنان، به طورى كه همواره گرفتار زندگيشان بوده و در راه پيشگيرى از فقر و احتياجات دست خود را براى وامهاى سنگين در برابر غرب باز كنند و به طور كلى از روشهاى ديانت خود فاصله گيرند.
10- زنده كردن و عظمت دادن به تمدنهاى قديمى از قبيل تمدن آشورىها و فينقىها و تمدن فراعنه و هخامنشيان، آب و رنگ دادن به آنها، تا بلكه بدين وسيله يك جوان مسلمان تمدن ريشهدار و اسلامى خود را فراموش كرده شيفته تمدنهاى قديمى گردد، بىآن كه از اوضاع و حقيقت آن آگاه باشد. آرى، بدينگونه وسوسه كنند تا چشمان جوانان را به روى اين گونه تمدنها و هم چنين تمدنهاى غلط فعلى باز كنند.
11- در راه الغاى محكمههاى شرعى و مراكز فتوا كوشيدند و به اوقات مسلمانان دست يافتند، قوانينى از خود وضع و مورد تجزيه و تحليل قرار داده و در مراكز آموزشى به تدريس آن پرداختند، تا آنجا كه در اكثر كشورهاى اسلامى دانشكدههاى حقوق تأسيس نموده و به جاى حقوق و قوانين اسلامى، قوانين روم و فرانسه تدريس كردند.
فقط در گوشه و كنار، آن هم در مواردى از قبيل ازدواج و طلاق و نظاير آن، اسمى از شريعت اسلام به ميان مىآمد، لكن از حقايق و قوانين كلى كوچكترين اطلاعى در دست مسلمانان نبود، حتى در سادهترين مسائل و اصول اسلامى.
12- از كار انداختن نيرو و قدرت اسلام در دلهاى مسلمان است، اين رويه را با مسخره كردن علما و دانشمندان دينى آغاز كردند، گاهى آنان را نادانهاى خشك معرفى كردند كه در راه منافع شخصى از نفوذ و قدرت دينى خود سوء استفاده مىكنند.
براى ريشهكن كردن نفوذ معنوى آنان از قلوب مسلمانان شايعاتى پخش نموده آنان را در معرض افتراها قرار دادند. دشمنان در اواخر قرن حاضر در اجراى اين نقشه آن چنان پيش رفتند كه موقعيّت اسلامى و دعوت دينى و ربّانى به عهده آنان بوده، پرتوافكنهاى اسلام محسوب مىشدند.
كار به جايى كشيد كه مردم از فراگرفتن علوم دينى و اسلامى كنارهگيرى كردند و امروز آن قدر كه اسلام از كمبود علماى دينى و ربّانى در همه كشورهاى اسلامى شكايت دارد از هيچ نقص ديگرى نمىنالد.
13- يكى از نقشههاى استعمار مشوب ساختن حقايق اسلام و قرار دادن آن در معرض تهمتهاى نارواست، با بىرحمانهترين وضعى قرآن را مورد حمله و هجوم قرار داده و جهت نبرد با قرآن آن را به زبانهاى مختلفى ترجمه نمودند.
14- ادبيات و نويسندگى و روزنامهنويسى را در مسير بىدينى ولا مذهبى قرار داده به بنگاههاى نشر و انتشارات و مطبوعات دست يافتند، جهت چاپ و نشر و كار تأليف مراكز و بنگاههاى بزرگى به وجود آوردند كه هدف شوم استعمار و زمامداران آن را منتشر سازند، اكنون در بعضى از كشورهاى اسلامى در صد زيادى از اين مراكز مشغول كار است.
15- مشوب ساختن تاريخ اسلام و ترديد انداختن در حوادث آن، يكى از اين نقشهها به شمار مىرود، نويسندگانى مانند «جرجى زيدان» و اغلب مستشرقان كه به خيال خود عيوبى در تاريخ اسلام پيدا كرده و با نشان دادن گوشههاى ضعيف و اسفناكش و هم چنين با انتشار آن به صورت داستانها، تاريخ اسلامى را لكهدار قلمداد كرده و دل جوانان ما را مالامال از كينه نسبت به اسلام نموده است و هم چنين آنان را نسبت به يادگارهاى اصيل و تاريخشان بدبين و متنّفر ساختهاند.
16- از همين نقشهها تأسيس مذهبها و مكتبهاى ويران كنندهاى مانند حزب فراماسونى، بهاييگرى، قاديانيگرى و نظاير آن است. به طورى كه مسلمانان را با آنها سرگرم ساخته ميان آنان و دينشان جدايى اندازند.
احزاب سياسى را به وجود آوردند كه همگى با هم مخالف بوده و تحت رهبرىهاى بىارزش دشمنان شرقى و غربى اسلام فعاليت مىكردند.
17- در راه الغاى خلافت اسلامى كوشيدند و ميان گفتار و طرز فكر مسلمانان تفرقه انداخته آنان را به طوايف و تودههاى مختلفى تقسيم نمودند.
18- كوشيدند تا زنان را به سوى فساد كشيده به نام فرهنگ و آزادى و دموكراسى آنان را با زرق و برق به خورد مردم بدهند و از همين راه خانوادهها را ويران و استقلال اجتماع اسلامى را نابود سازند.
19- از جمله نقشهها محاربه با لغات اصيل عربى و دعوت به لهجههاى محلّى است و اين كه نويسندگى و مكاتبات با حروف لاتينى انجام شود، بدين وسيله وضع فعلى مسلمانان، ارتباط خود را از اوضاع گذشته قطع نموده و ذخاير علمى را كه به صورت ارث از اسلاف مسلمانان به آنها رسيده و به بركت آن بهترين مردم به شمار مىرفتند، ضايع گردانند.
20- توافق استعمار و صهيونيسم جهانى در راه مبارزه با اسلام است، استعمار توسط يهود و به نام توجه به مسائل آن و ملّت منكوبش و قرار دادن مسأله فلسطين به مثابه يك مسئله ملى كه هيچگونه ارتباطى با ملل اسلامى ندارد در فلسطين كه قلب كشورهاى اسلامى است پا نهاد و اكنون نبرد آنان با مسلمانان در بيت المقدس ادامه همان جنگهاى صليبى است.
21- از همين نقشهها و بلكه از مهمترين و خطرناكترين آنها زنده كردن احساسات ناسيوناليستى و تحريك نعرههاى ملت پرستى در بين مسلمانان است.
احساسات ناسيوناليستى منفى كه اسلام بساط آن را برچيده و از همان نخستين دوران رسالت جاويدان محمدى صلى الله عليه و آله آن را نابود ساخت.
از روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
هر كس امام زمان خود را نشناسد، آن گاه بميرد، مانند مردم دوران جاهليت مرده است «8»، و كسى كه در زير پرچمى روى تعصبات جاهلانه و كوركورانهاى نبرد كند، روى تعصبّات دعوت كند و يا كسى را يارى نمايد و در اين راه كشته شود در راه جهالت كشته شده است و هر كس بر عليه امت من شورش كند و خوب و بد آن را به هم بياميزد و از افراد پاك دامن و مؤمن باك نداشته باشد و به پيمان خود پابند نشود، از من نيست و من نيز از او تبرّى خواهم جست؛ اسلام تمامى اين نعرههاى تعصّبات را از بين برده، برادرى اسلامى را زنده كرد و مردم را با رشتههاى ايمان به يكديگر پيوند داد و آنان را بر محور دعوت قرآنى گرد آورد كه بهترين آنها نزد خداوند پرهيزكارترين و صالحترين آنان خواهد بود.
ولى غرب استعمارگر چنين نقشه كشيده است كه اين تعصّبات و نژادپرستىها را احيا كند و در اين راه از هيچگونه كوششى فروگذار نيست و نوكران خود را در كشورهاى اسلامى برانگيخته تا در راه نشر احساسات ملّت پرستى كه مسلمانان عرب را از برادر مسلمان عجمش دور مىساخت، بكوشند تا نژاد و مليّتپرستى را كه پيامبر از آن نهى فرموده و اسلام به جنگ آن برخاسته بود علنى و همگانى سازند.
آرى، پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود:
آن كس كه به سوى تعصبات دعوت كند، از دايره ايمان خارج است «9».
و اين طرز فكر دوران جاهليت نخستين را كه عصر انحطاط و قبيلهبازى و فئوداليسم بود زنده ساخته و تنها همين طرز فكر براى از هم گسستن پيوند وحدت مسلمانان و ايجاد تفرقه و دشمنى و اختلاف در بين مسلمانان كافى است.
غربىهاى صليبى مقصد خود را پيش بردند و با اجراى نقشههاى خود طرز فكر مليّتپرستى را در ميان ما اشاعه داده و به تناسب انديشه ملّيت پرستىها در ميان ملل اسلامى مكتبها و اصول گوناگونى منتشر نموده به آنها چنين وانمود كردند كه وحدت تودهها و ملّتها، جز در سايه مليتپرستى امكانپذير نيست.
در صورتى كه همه اصول و مكتبهايى كه آنان در سر راه جوانان و بعضى از احزاب سياسى، قرار دادهاند، صلاحيت اين را ندارد كه اساس و پايه وحدت تودهها و ملّتها باشد؛ زيرا كه رهبران ملّيتپرستى، در طرز فكر خود اختلاف داشته و بر دستجات و احزابى تقسيم شدند و هر كس به سوى حزب و فلسفه مخصوص خود دعوت مىكند!!
اين بود نقشه شوم استعمارگران براى نابودى اسلام.
تفسير «حاسد»
[وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ] «10».
و از زيان حسود، زمانى كه حسد مىورزد.
حاسد، صفت لازم است: كسى كه داراى طبيعت و خوى حسد است. اين خوى چون ديگر خوىهاى پست ناشى از كوتاهبينى و ناتوانى و زبونى روحى است و اثرش در نفس حاسد اين است كه بدون حساب سود و زيان از نعمت و قدرت ديگرى رنج مىبرد و خود را مىخورد و چون اين خوى برانگيخته شد و از درون سرزد فتنه برمىانگيزد و زيانها مىرساند.
تفسير سوره ناس
[قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ* مَلِكِ النَّاسِ* إِلهِ النَّاسِ] «11».
بگو: پناه مىبرم به پروردگار مردم* [به] پادشاه مردم* [به] معبود مردم.
صفت عينى و حقيقى رب، عناصر و قوا و غرايز انسانى را تركيب و تنظيم نموده و به كمال رشد و نمو رساند.
آن گاه با موهبت عقل فطرى و اختيار كه نماينده و نمونه قدرت و اراده و مالكيت خداوند است او را مالك و متصرف در كشور وجود خود گرداند و همين كه عقل به كمال رشد خود رسد و يكسر آزاد شود ميدان كشمكشها و جواذب قواى متضاد نفسانى با عقل، باز و گستردهتر مىگردد، در اين مرتبه رشد قواى عقلى و نفسانى بايد شعاع ديد و قدرت اختيار و اراده انسانى نيز بازتر و نيرومندتر شود تا خود را از شرورى كه به وسيله قواى نفسانى و مجارى آن به گناه و پستى و سقوط مىكشاند برهاند.
آن صفت عينى و پرتو الوهيت است كه در عقل رشد يافته، مىتابد و آفاق و مبادى و نهايات را روشن مىنمايد و اراده محكم ايمانى مىبخشد و در مسير الهام و وحى و طريق شريعت و تشريع پيش مىبرد و انسان بايد خود را در پناه او بدارد.
تفسير «الوسواس الخناس»
[مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ] «12».
از زيان وسوسهگر كمين گرفته و پنهان.
آن وسوسهگرى كه پى در پى القا مىنمايد و همى پيش مىآيد و پس مىرود و پنهان مىشود و آشكار مىگردد.
اگر محيط درون انسان با نور معرفت و ايمان روشن باشد و در پناه ربوبيت رب و تصرف او و وقايه تقوا درآيد و قوا و فرشتگان الهامبخش بخير و صلاح، راههاى نفوذ و وسوسههاى شرانگيز را ببندند، آن وسوسهگر خنّاس به عقب برمىگردد و در كمين مىماند تا به چه صورتى و از چه مجرايى و با چگونه سموم وسوسهاى پيش آيد و در انتظار آن است كه انگيزههاى هواها و شهوتها و كبر و حسد و ديگر خوىهاى پست محيط درونى را تاريك و مشوش گردانند تا سر برآرد و بر قوا و انگيزههاى خير بتازد و عقل را تيره سازد و فرمان اراده را به دست گيرد و براى پيشبرد شر و انجام هرگونه گناه، جلوى بينش و عاقبتانديشى را ببندد و شبههها و غدرها پيش آورد و شوقها و آرزوها و اميدهاى كاذب و پست برانگيزد!
و اگر نور ايمان پرتو افكند و هشيارى و پشيمانى از گناه پيش آمد، باز خود را پنهان مىنمايد و براى يورش و وسوسه از طريق ديگر آماده مىشود، مانند ميكربهايى كه در پيرامون و در لابه لاى نسوج بدن كمين كرده يا در حال كمون هستند تا اگر جراحتى در قلعه بدن پديد آيد و يا دستگاههاى رييس آن مختل گردد و قواى دفاعى ناتوان شود، در آن رخنه نمايند و از ميان نسوج سر برآرند و پيش روند.
[الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ] «13».
آن كه همواره در سينههاى مردم وسوسه مىكند.
وصف «الوسواس» به معناى اسمى، وصف «الخنّاس» است و دلالت به موصوف و منشأ با شعورى دارد.
فعل «يوسوس»، وسوسه صدر، جاى قلب و مقصود و محل بروز عواطف و انگيزهها مىباشد، امواج وسوسهها را مستمر مىرساند، الهامات و انگيزههاى گوناگون و متضاد در اين محل تلاقى مىنمايند و هر يك انديشه و خواست انسان را به سوى خود مىكشند.
و چون انسان پيوسته اثرپذير و در معرض و سوسهها و الهامات مىباشند، نبايد خود منشأ اصلى و انگيزنده اين واردات و آثار باشد و چون اينها حادث هستند بايد علل و اسباب محدثهاى داشته باشند و چون متضادند بايد علل و اسباب آنها مبادى مختلفى باشند كه بعضى خود ذاتاً خير و منشأ خيرات است و بعضى شر و منشأ شرور، آن كه مبدأ خير است فرشته ناميده مىشود و آن كه مبدأ شر است شيطان خناس.
آن حال ترديدى كه براى انسان هنگام مواجه شدن با گناه و حرام لذتانگيز، يا ثواب و واجب مشقتآور پيش مىآيد نمودارى از اين جواذب متضاد درونى است، در اين حال احساس مىشود كه عاملى، انسان را به سوى زشتى و گناه ترك واجب مىكشاند و عامل ديگرى از آن باز مىدارد.
بيشتر مردم با آن كه پيوسته در معرض تأثير و جواذب اين عوامل مىباشند، يا يكسر از آنها غافلند يا چون محكوم حواسند آنها را معلول انگيزههاى حسى و يا قواى نفسانى مىپندارند. فقط در روشنى ايمان و معارف عاليه و هدايت قرآن مىتوان اين عوامل و آثار و تحريكات آنها را شناخت و هشيار آنها بود و در پناه «ربّ الناس و ملك الناس واله الناس» مىتوان راه نفوذ وسوسهها را بست و دريچه انوار الهامات را گشود.
[إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ] «14».
مسلماً كسانى كه [نسبت به گناهان، معاصى و آلودگىهاى ظاهرى وباطنى] تقوا ورزيدهاند، هرگاه وسوسههايى از سوى شيطان به آنان رسد [خدا و قيامت را] ياد كنند، پس بىدرنگ بينا شوند [و از دام وسوسههايش نجات يابند.].
و اگر آدمى از خود غافل و خدا را از ياد ببرد قرين شيطان مىگردد.
[وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ] «15».
و هر كس خود را از ياد [خداى] رحمان به كوردلى و حجاب باطن بزند، شيطانى بر او مىگماريم كه آن شيطان ملازم و دمسازش باشد.
و يكسر شيطان بر او چيره مىشود و جزء حزب او مىگردد.
[اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ] «16».
شيطان بر آنان چيره و مسلط شده و ياد خدا را از خاطرشان برده است، آنان حزب شيطانند، آگاه باش كه حزب شيطان يقيناً همان زيانكارانند!
[مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ] .
از جنّيان و آدميان.