20-08-2014، 19:06
کلمهٔ روشنفکری ترجمهٔ یک واژهٔ فرنگی است و به نهضتی برمیگردد که در قرن هجدهم در فرانسه آغاز شد. آنها خودشان راIntellectuel مینامیدند و سخن از عصر روشنایی و age of enlightenment age des lumieres به میان میآوردند که به معنای تجددگرایی محض بود. بیشتر افرادی هم که به این مکتب پیوستند از راسیونالیستها و خردگراها بودند. البته توجه داشته باشید که این خردگرایی به معنای قدیمی کلمه که مورد احترام ما است، نبود، بلکه ساحت استدلال بشری را (مبتنی بر صرف استدلال و نه عقل به معنای فلسفی خودمان) معیار نهایی حقیقت میدانست، وقتی هم از دین بحث میکردند، از منظر قوهٔ استدلال بشری وارد میشدند و در واقع دین را نقادی میکردند.
برخی از این راسیونالیستها ملحد بودند و اعتقادی به خداوند نداشتند؛ اما در این میان کسانی نیز بودند که اعتقاد ضعیفی به خداوند داشتند. نهضتی که این راسیونالیستها در قرن هجدهم میلادی به راه انداختند، سهم بسیار بزرگی در تضعیف دیانت مسیحی داشت. از آن سو نیز در میان نحلههای کلامی مسیحی، تئولوژی مسیحی و الهیات مسیحی در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، کوشش فراوانی برای پاسخگویی به چالش راسیونالیستیک این افراد بین مسیحیان به وجود آمد. با توجه به این پیشدرآمد، واضح است که ما سنتگرایان با روشنفکری به طور کلی و با روشنفکری دینی بهطور خاص و از لحاظ اصولی و فلسفی مخالفیم.
***
به طور کلی این طرز فکر تجددگرایانه در قرن نوزدهم میلادی وارد دنیای اسلامی شد. ابتدا وارد سرزمینهای عثمانی بعد از آن وارد مصر و پس از آن وارد دنیای مسلمانان هندوستان شد. از دورهٔ قاجاریه بود که این جریان وارد ایران نیز شد و به اسم «منورالفکری» مشهور شد که ترجمهٔ عربی واژهٔ illuminism در زبان فرانسوی و واژهٔ inlightened در زبان انگلیسی بود. در دورهٔ پهلوی که خواستند ترجمهٔ فارسی از منورالفکری ارائه کنند، کلمهٔ «روشنفکری» جای کلمهٔ منورالفکری را در مجلات و روزنامههای ایرانی در اوایل سدهٔ چهاردهم شمسی گرفت؛ اما پایهٔ این روشنفکری از لحاظ تاریخی و بنای شناختشناسانهٔ آن مبتنی بر نوعی مخالفت با اصالت دین و همچنین انکار عقل به معنایی است که ما در تاریخ فلسفه و عرفان خودمان داشتهایم و داریم؛ یعنی عقل استدلالی یا عقل جزئی را با عقل کل یکی دانستن.
به همین سبب است که در ابتدای ورود این تفکر به ایران، بیشتر افرادی که دنبالهروی آن شدند، ضد دین و یا به قول امروزیها سکولار بودند. البته من نمیگویم به خدا اعتقادی نداشتند ولی توجه جدی به دیانت و معرفت دینی نداشتند و به قول معروف دینشان «آبکی» بود! به طور کلی آنان هیچ توجهی به معارف اسلامی نداشتند. ممکن است که به خدا و رسول اکرم (صلوات الله علیه و آله) اعتقاد داشته باشند؛ اما اعتقادی به معارف و مقولات اسلامی نداشتند، به طوری که از اواخر دورهٔ قاجاریه و ابتدای دورهٔ پهلوی در حوزههای جدید تعلیم و تربیت، از دارالفنون گرفته تا دانشگاه تهران و دیگر دانشگاهها که زادهٔ دانشگاه تهران بود، بیتوجهی به فلسفه و معارف اسلامی (به جز در دانشکدهٔ الهیات دانشگاه تهران و تا حد اندکی در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران) بسیار واضح و عیان بود.
***
این نهضت آنچنان قوی بود که اکنون هم که بیش از ۳۰ سال از انقلاب اسلامی گذشته است، هنوز در بیشتر دپارتمانهای فلسفهٔ دانشگاههای ایران، فلسفه کاملاً به این معنی غربی است و بیشتر فلسفهٔ غربی را از دیدگاه فلسفهٔ اسلامی بررسی میکنیم. اکنون غالباً فلسفهٔ غربی را از دیدگاه خود فلاسفهٔ غربی بررسی میکنند و در کار پژوهشی و تحقیقی اصالت و مبنا را برای فلسفهٔ غربی قائل میشوند و حتی بعضیها فلسفه و معارف اسلامی را نیز از دیدگاه غربی بررسی و تدوین میکنند. این مساله به همان نهضت منورالفکری بازمیگردد که از دوران مشروطهطلبی و کمی قبل از آن آغاز شده بود و سپس در دوران پهلوی گسترش پیدا کرد و شاخ و برگهای دیگری به آن افزوده شد، از جمله باید به ظهور مارکسیسم و طرفداران حزب توده در ایران اشاره کرد. آنان به قول خودشان زادهٔ نوع دیگری از همان نحوهٔ تفکر فلسفی اروپایی بودند. در این شکی نیست که کارل مارکس هم مانند سایر فلاسفهٔ جدید اروپا، زادهٔ سیر اندیشهٔ فلسفی در آلمان و اروپای غربی بود.
به این ترتیب از اواخر دورهٔ قاجاریه یک صفآرایی بین کسانی که خودشان را روشنفکر میدانستند و بر زبانهای خارجی تسلط داشتند و تا حدودی افکار غربی را میدانستند و کسانی که بانیان تفکر سنتی اسلامی بودند، شکل گرفت. روشنفکران اصطلاحات عجیبی را مانند متحجر و عقبمانده دربارهٔ دستهٔ دیگر به کار میبردند و خودشان را پیرو ترقی و پیشرفت میدانستند. ترقی یکی از خدایان بزرگ قرن نوزدهم بود که معبود بسیاری از غربیها و غربزدههای شرقی بود که البته در قرن بیستم مرد. امروزه دیگر بین متفکران جدی غرب هیچ صحبت اساسی دربارهٔ ترقی به معنی قرن نوزدهمی آن به میان نمیآید، ولی این واژه در اوایل سدهٔ چهاردهم شمسی بین غربزدهها در ایران، مصر و ترکیه و سایر بلاد اسلامی خیلی متداول بود و هنوز نیز تا حدی هست.
در تمام طول تاریخ تفکر و تمدن اسلامی در ایران زمین کسی نمیتوانست به میدان نظر بیاید و بتواند در مقابل سنت دینی موجود عرضاندام فکری کند و در مقابل او کسی نباشد که بتواند از او انتقاد کند و پوچی تجددگرایی دینی را عیان سازد. در ایران همواره فضای انتقاد علمی و ردیهنویسی وجود داشته است؛ زیرا همیشه در ایران تعقل فلسفی و اصول فکری تا حدودی حاکمیت داشته است، ولی در دنیای عرب و تا حد کمتری بین مسلمانان شبه قارهٔ هند و همچنین عثمانی، فقه بیشتر از فلسفه مطرح بوده است و جنبهٔ فکری که به فلسفه ارتباط پیدا میکرد، کمتر مجال بروز داشت و به همین خاطر جریانهای فکری تجددگرایانه آسانتر در این بلاد نفوذ و نضج یافت.
***
اگر شما راجع به روشنفکری دینی و یا تلفیق دین و تجدد جلوی افرادی مثل محمدکاظم عصار، استاد بزرگ خود من که حتی سالها در فرانسه درس خوانده بود حرف میزدید، ایشان با چند شوخی مطلب را به کلی رد میکرد و اصلاً اینگونه افکار را جدی نمیگرفت. من این توفیق را داشتهام که بارها بحثهایی را مربوط به تجددگرایی در عرصهٔ تفکر دینی در حضور افرادی مثل محمدکاظم عصار یا علامه طباطبایی مطرح کنم و آنها از این قدرت فکری برخوردار بودند که به صورتی دندانشکن پاسخ ادعاهای متجددانه در دین را بدهند؛ اما در مصر افراد اینچنینی کمتر بودند و به همین جهت اصلاحطلبی دینی به وسیلهٔ کسانی مثل محمد عبده، فضای جولان پیدا کرد.
این صیغهٔ جدیدی که از چند سال پیش به نام روشنفکری دینی در ایران پدیدار شد، پدیدهٔ جدیدی در تاریخ اسلام نبود، بلکه پدیدهٔ جدیدی در تاریخ تفکر دینی در ایران بود. مدتی هم افرادی پیگیر آن بودند، گرچه اکنون تا حد زیادی این جریان افول کرده است. البته باید همیشه با انصاف صحبت کرد، چون لقب روشنفکر دینی را به خیلیها دادهاند؛ اما همهٔ آنهایی که حرف از روشنفکری دینی میزدند یا هنوز میزنند را نمیشود در یک کفهٔ ترازو قرار داد. برخی از آنها باسواد هستند یا بودند و با معارف اسلامی آشنایی زیادی داشتند، منتها گرایشهای تجددمآبانه داشتند، ولی برخی از به اصطلاح روشنفکران دینی اصلاً دانش کافی نداشتند و همانطور که همیشه گفتم، نمیتوان همه را یکنواخت قضاوت کرد. بنده برای برخی از آنها به عنوان محقق و نه به عنوان متفکر اصیل دینی احترام قائل هستم؛ چون بعضاً کارهای علمی درخور توجهی از آنها دیدهام، ولی به عنوان کسی که مخالف تجدد است و نهاد فلسفی تجدد را باطل میداند و طرفدار سنت است، دیدگاه آقایانی که خود را روشنفکر دینی مینامند، مورد قبول من نبوده و نیست.
من همان زمان هم که این افراد به قول عوامالناس بازار گرمی داشتند، میگفتم بگذارید حرفهایشان را بزنند و اگر هنری دارند باید عرضه کنند و اگر جوابیهای نیز هست باید به آنها داده شود. این روش مبادلهٔ باز نظریات دینی و فلسفی، مناسبترین روش برای فضای سالم فکری جامعه است و باعث میشود که ابتهاج فکری بیشتری در ایران ایجاد شود، چه اینکه من معتقدم پاسخ به اندیشه باید از راه اندیشه باشد و نه طعن، تکفیر و یا بدتر از همه سانسور.
در بغداد قرون دوم و سوم هجری فضا اینگونه بود، در اوایل دورهٔ عباسی مکاتب مختلفی ظهور کردند که برخی از آنها شبیه همین روشنفکری دینی در دورهٔ معاصر بودند؛ زیرا افکار استدلالگرایانهٔ یونانی را با مسائل دینی درمیآمیختند. گروهی معتزله بودند و دیگر گروهها در برابر آنها ایستادگی فکری میکردند. از درون این مناظرههای فکری بود که مکاتب مهم و اصیل تفکر اسلامی به وجود آمد. به همین خاطر است که من همیشه با این نظریه که روشنفکران دینی باید بتوانند حرفهایشان را بزنند موافق بودهام، گرچه با بیشتر حرفهایشان به هیچوجه موافق نبوده و نیستم، ولی آنان باید این آزادی را داشته باشند که حرفهایشان را بزنند و باعث شوند که افراد دیگر به تفکر وادار شوند و پاسخ آنان را بدهند. من موافق این مساله بوده و هستم؛ زیرا ثمرات مبارکی دارد. نباید فراموش کرد که بسیاری از این نوع افراد با صداقت، فکر خود را دنبال میکنند و به اسلام اعتقاد واقعی دارند و نیت خوبی نیز دارند.