18-08-2014، 17:11
مهسا جزینی: برای نخستین بار در تاریخ ۱۷ می ۱۹۸۵ در تلویزیون کانال ۴ بیبیسی برنامهای پخش شد و در آن یکی از مقامات عالیرتبه و آگاه سازمان جاسوسی انگلیس که چهرهاش پیدا نبود درباره نقش این سازمان در وقایعی که به رخداد ۲۸ مرداد ۳۲ منجر شد، به افشاگری پرداخت. سال ۱۹۸۰ هم «باری روبین» محقق آمریکایی برای نخستین بار فاش کرد که انگلیسیها، طراح اصلی عملیات آگوست ۱۹۵۳ بودهاند و آمریکاییها فقط اجرای آن را برعهده گرفتند. سال ۱۹۸۵ هم خود انگلیسیها از عملیات دیگری که مقدم بر کودتای ۲۸ مرداد، برای سرنگونی مصدق طرحریزی شده بود، پرده برداشتند. این طرح که به رمز عملیات «چکمه» موسوم شده بود از اوایل سال ۱۹۵۲ پیاده شد ولی چون به نتیجه مطلوب نرسید، عملیات دیگری با همکاری آمریکاییها جایگزین آن شد... با وجود این مستندات اما نقش انگلستان در کودتای ۲۸ مرداد همواره در درجه دو و ذیل نام آمریکا تعریف میشود، در حالی که چه بسا اگر آمریکا دست یاری به سوی کشور امپراتوری دراز نمیکرد، انگلستان به تنهایی سیاست براندازی دولت مصدق را پیش میبرد. نتیجه اما در نهایت به سود آمریکا شد. سیاست خارجی انگلستان که از دو قرن گذشته تا کودتای ۲۸ مرداد در ایران همواره فعال و پررنگ بود، بعد از کودتا، کمرنگتر و آمریکا جایگزین آن شد.
با علیرضا موسویزاده استاد دانشگاه - انگلیسشناس، متخصص امور و مطالعات تاریخ امپراتوری، سیاست و دیپلماسی انگلستان درباره تاریخچه مواضع سیاست خارجی انگلستان درباره ایران تا آن زمان به ویژه نقش انگلستان در کودتا گفتوگو کردیم:
به لحاظ تاریخی شروع کنیم به بررسی تاریخی رابطه ایران و انگلستان. به نظر میرسد که تا پیش از مستعمره شدن هند از سوی انگلستان، ایران برای این کشور اهمیت زیادی نداشت، درست است؟
ایران سر راه غرب به سمت شرق قرار داشت. کشورهای اروپایی که میخواستند با شرق تجارت کنند یا برای تهیه مواد اولیه یا مستعمرهسازی نگاه به شرق داشتند، نیمنگاهی هم به ایران داشتند کمااینکه پرتغال، هلند و فرانسه هم به ایران توجه داشتند. انگلستان هم از این امر مستثنا نبود. اما زمانی که هندوستان، مستعمره انگلستان شد، اهمیت ایران هم برای این کشور بیشتر شد. ایران یک سپر بلا برای منطقه حایل بین شمال شبهقاره هند، یعنی قدرتهای روسیه و فرانسه و هندوستان بود. این قدرتها هم به حضور در هندوستان و آبهای گرم خلیج فارس علاقهمند بودند. این اهمیت ایران برای انگلستان همچنان وجود داشت و اهمیتش زمانی بیشتر شد که اوایل قرن ۲۰، نفت هم در مسجد سلیمان کشف شد.
انگلستان هیچ وقت درصدد برنیامد که ایران را مستعمره خود کند؟ در قضیه قرارداد ۱۹۱۹ هم روسیه و انگلستان، تا چند قدمی مستعمره کردن ایران پیش آمدند و به اصطلاح منطقه نفوذ ایجاد کردند، اما جلوتر نیامدند.
علت این مساله روسیه بود. سیاست خارجی روسیه بر اساس امنیت استوار است. این کشور هیچ وقت دوست نداشته که غرب زیاد به او نزدیک شود الان هم در قضیه اوکراین مساله همین است. حس میکند که غرب زیاد به او نزدیک شده است. انگلستان هم همین مراعات را در ارتباط با ایران داشت. «لرد کرزن» گفته بود ما تمایل داشتیم با خانم ازدواج کنیم، منظورش ایران بود اما حالا که نمیشود، با او زندگی میکنیم.
تا پیش از ملی شدن صنعت نفت گویا، ما شاهد بحرانی در رابطه این دو کشور نیستیم. حالا شاید یک علتش نبود دولت مقتدر مرکزی است. البته در دوره رضاشاه هم تقریبا انگلستان سیاست خود را به پیش میبرد و مساله خاصی البته به جز اواخر جنگ جهانی دوم که ایران به آلمان نزدیک میشود، رخ نمیدهد. بعد از کشف نفت هم حضور انگلستان در ایران تثبیت میشود تا زمانی که قیام ملی شدن صنعت نفت رخ میدهد. مساله این است که کودتای ۲۸ مرداد زمانی رخ میدهد که در انگلستان حزب محافظهکار روی کار آمده است. میتوان گفت اگر حزب کارگر بر سر کار بود، هیچ وقت کودتا رخ نمیداد؟
نه، به تغییر سیاست داخلی انگلستان ارتباط نداشت. کودتا زمانی رخ داد که انگلستان احساس کرد اگر به آن شرایط ادامه دهد، بازنده است. در نتیجه تصمیم گرفت در شرکت نفت ایران به آمریکا سهم دهد. این مستند است. اگر نمیدادند، اوضاع ادامه مییافت.
یعنی کودتا را به تنهایی انجام میدادند؟
نه، چون از شروع جنگ دوم جهانی تا امروز، دست انگلیسیها در جیب آمریکاییها است. آمریکا اهرم مالی را روی انگلیس نگه داشته بود تا راه برایش باز شود. زمانی که انگلستان گفت شما هم میتوانید سهم داشته باشید، موضع آمریکا که تا آن زمان روی مذاکره با ایران تاکید داشت و تلاش زیادی هم کرده بود، به یکباره عوض شد.
اینجا مسالهای وجود دارد؛ آنقدر که سهم آمریکا در به سرانجام رسیدن و طراحی کودتای ۲۸ مرداد پررنگ نشان داده میشود یا در اسناد، نوشتهها و تحقیقات به آن پرداخته میشود، عمدا یا سهوا، کمتر روی نقش انگلستان، تاکید میشود، این در حالی است که ما میدانیم انگلستان عملیات چکمه را قبل از کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت مصدق طراحی کرده بود اما به نتیجه نرسید. شاید به این دلیل که کلا سهم آمریکا بعد از کودتا در مبادلات سیاسی- اجتماعی - فرهنگی ایران بیش از انگلستان شد؟ این محو شدن، از زیرکی انگلستان است یا اتفاق؟
با من که صحبت میکنید اصلا انتظار نداشته باشید که تئوریهای توطئه را تایید کنم. آمریکا چون قدرت غالب از آب درآمد، نقشش در کودتا پررنگتر نشان داده شد.
یعنی اگر غالب نشده بود، نقش انگلستان پر رنگتر دیده میشد؟
اگر نشده بود بحران نفت ادامه پیدا میکرد. اگرچه آمریکا ساکت نمینشست. او دنبال این بود که در مساله نفت و ایران جای پای انگلستان بنشیند.
چرا انگلستان در برابر سهمخواهی آمریکا در خصوص نفت ایران مقاومت نکرد؟
سه سال مقاومت کرد. اما چون دستش در جیب آمریکا بود و وام و کمک مالی میخواست، مجبور بود تمکین کند. انگلستان میخواست با زور مساله را حل کند یعنی آبادان را تجزیه کند اما چون نتوانست، دست به دامان آمریکا شد. طبق گفته «آنتونی ایدن» انگلستان با بیمیلی مجبور به سهمدهی به آمریکا شد تا آمریکاییها حس کنند در قضیه شریک هستند.
شراکت آمریکا بعد از کودتا در قضیه نفت مشخص است. اما آیا در مذاکرات قبل از کودتا و در اسناد این مساله، سهمخواهی آمریکا به صراحت آمده؟
همین که حدود ۴۰ درصد سهم از شرکت نفت ایران- انگلیس به آمریکا تعلق گرفت، خودش سند است. در ضمن وقتی شما دنبال این هستید که سهم کسی را به اصطلاح قاپ بزنید که درباره آن با او از پیش مذاکره نمیکنید. بلکه مترصد فرصت میمانید تا زمان مناسب فراهم شود. وقتی بحث ملی شدن نفت آغاز شد، آمریکاییها توسط ایران در جریان گذاشته شدند و شکایت انگلیسیها را نزد آمریکاییها بردند. انگلستان هم متعاقب آن، شکایت ایران را به آمریکا کرد. آمریکا هم عمدا این وسط نقش میانجی را بازی کرد. با هر دو همدلی میکرد تا زمان مناسب برای استفاده برسد.
پس انگلستان نوعی هوشمندی کرده، به جای اینکه همه سهمش را از دست دهد، ترجیح داد نیمی از سهم را دهد؟
راه دیگری نداشت. از دید خودش منافعش ملی شده بود و میخواست همه چیز را به زمان قبل از ملی شدن برگرداند.
مخالفت آمریکا با حمله نظامی انگلستان به جنوب ایران و تجزیه خوزستان گویا به علت ترس از حمله متقابل شوروی بوده است؟
این یک بهانه بود برای اینکه جلو حمله انگلیس سنگ بیندازد تا انگلستان مجبور شود بگوید شما هم شریک باش. در حالی که آمریکاییها خیلی هم با مصدق همراهی میکردند.
شما در کتاب خود به این اشاره کردهاید زمانی که انگلستان حس کرد امکان دارد مذاکرات مصدق و آمریکا به نتیجه برسد به یکباره برای مذاکره با آمریکا متمایل شد؟
انگلستان آمریکا را رقیب خود میدید. ایران هم بخشی از گستره امپراتوری انگلستان بود که آمریکا میخواست از چنگش دربیاورد. همان زمان آمریکا کمکهای مالی زیادی به ایران میکرد که یک علتش هم ترس از رفتن ایران زیر سیطره کمونیسم بود.
ولی گویا آنقدر که آمریکا در ارتباط با ایران ترس داشت، انگلستان نداشت. با وجود اینکه سابقه ارتباط انگلستان با ایران بیش از آمریکا بود، ولی برای دولت انگلستان این نگرانی وجود نداشت.
پیامد تحریمهای انگلستان در جریان دولت مصدق باعث شده بود که شرایط اقتصادی ایران خراب شود. به موازات آن، انگلیس به آمریکاییها میگفت که دولت مصدق مورد حمایت حزب توده قرار دارد در حالی که دولت مصدق یک دولت ملی بود نه کمونیستی. در آن شرایط اقتصادی، تودهایها از فرصت استفاده و از مصدق حمایت کردند. این باعث شد انگلستان ترس را در دل آمریکا بیندازد. آمریکاییها عمدا به این حرفها توجه نکردند، چون ترسی نداشتند و به برتری نظامی خود اعتماد داشتند اما منتظر بودند تا سهم خود را بگیرند.
یعنی قضیه نفوذ کمونیسم برای هیچ کدام از دو طرف جدی نبود؟
نه نبود.
آیا میتوان گفت که بحران ملی شدن صنعت نفت در نهایت و در درازمدت باعث شد که انگلستان جایگاه خود را در ارتباط با ایران از دست دهد؟
بعد از جنگ دوم جهانی، وضعیت انگلستان نه تنها در ایران، بلکه در سایر حوزههای نفوذش بد شد.
میتوان گفت اگر خواست ملی شدن صنعت نفت در آن برهه مطرح نمیشد، اصلا آمریکا هم وارد صحنه نمیشد و شاید انگلستان همچنان سهم بیشتری در سیاست خارجی ایران حداقل تا سالهای بعد داشت؟
اولا آمریکاییها از اوایل قرن ۲۰ در خاورمیانه بودند و مساله ایران، موقعیتشان را محکمتر کرد. اما اینکه شما میگویید یک فرضیه در برابر روندی است که شروع شده بود و آن هم افول امپراتوری انگلستان و طلوع قدرت آمریکا بود. بحران ملی شدن صنعت نفت یک بهانه بود که اگر رخ نمیداد، عامل دیگری باعث این اتفاق میشد.
نقش انگلستان را در سیاست خارجی ایران بعد از دوران کودتا حداقل تا انقلاب ۵۷ چطور ارزیابی میکنید؟ به نظر میرسد با وجود ترسی که شاه از آنها دارد، دیگر نقش سیاسی چندانی ندارند.
انگلستان در چارچوب روابط خاصی که به آن رابطه به اصطلاح چرچیلی میگویند، در امتداد منافع آمریکا دنبال میکرد و منافعش در ایران همانند منافعی است که این کشور الان در حاشیه کشورهای حوزه خلیج فارس دارد. مثل فروش اسلحه، متحد آمریکا مقابل شوروی، بستن پیمانهای نظامی مثل سنتو و روابط اقتصادی و فروش خدمات.
ما بحثی تحت عنوان انگلوفیل و فرانکوفیل و روسوفیل از زمان قاجار و پهلوی اول تا دوم در ایران داشتیم. این بحث رجال و وابستگی آنها به کشورهای غربی تا چه اندازه در سیاست خارجی ما مطرح و تاثیرگذار بوده است به ویژه به شکل مشخص در رابطه با انگلستان؟
من آکادمیسین توجهی به این مسائل نمیکنم. بله ممکن است مثلا در یک شرایطی یک یا چند سیاستمدار عضو لژیون فراماسونری بوده باشند و تمایلات انگلوفیل یا... داشته باشند اما منافع کشورها در کلان به سمتی میرود که افراد به شکل خرد در آن نقشی ندارند.
«یرواند آبراهامیان» در کتاب «کودتا» معتقد است که کودتا و مقابله با حکومتهای ملی در آن دهه غیرقابل اجتناب بوده و در هر کشوری که خواستهای برای ملی شدن منابع طرح میشد آمریکا با آن مقابله میکرد چون خطر گسترش و سرایت آن به کشورهای دیگر تحت نفوذ این کشور وجود داشت؟
صریح بگویم که این خیلی به قضیه ارتباطی ندارد. اتفاقا اگر بخواهیم از منظر کشوری مثل انگلستان به قضیه نگاه کنیم، باید بگوییم که این نگرانی را انگلستان داشت نه آمریکا. چون منافعش در حوزه نفت با ملی شدن پس گرفته شده بود. اتفاقا انگلستان در این مورد خاص بیشتر نگران «جمال عبدالناصر» بود که نکند او هم از ایران یاد بگیرد و کانال سوئز را ملی کند و برای همین، انگلستان دنبال این بود که با جنگ یا کودتا و سهمدهی به کشوری دیگر، مانع این قضیه شود.
با علیرضا موسویزاده استاد دانشگاه - انگلیسشناس، متخصص امور و مطالعات تاریخ امپراتوری، سیاست و دیپلماسی انگلستان درباره تاریخچه مواضع سیاست خارجی انگلستان درباره ایران تا آن زمان به ویژه نقش انگلستان در کودتا گفتوگو کردیم:
به لحاظ تاریخی شروع کنیم به بررسی تاریخی رابطه ایران و انگلستان. به نظر میرسد که تا پیش از مستعمره شدن هند از سوی انگلستان، ایران برای این کشور اهمیت زیادی نداشت، درست است؟
ایران سر راه غرب به سمت شرق قرار داشت. کشورهای اروپایی که میخواستند با شرق تجارت کنند یا برای تهیه مواد اولیه یا مستعمرهسازی نگاه به شرق داشتند، نیمنگاهی هم به ایران داشتند کمااینکه پرتغال، هلند و فرانسه هم به ایران توجه داشتند. انگلستان هم از این امر مستثنا نبود. اما زمانی که هندوستان، مستعمره انگلستان شد، اهمیت ایران هم برای این کشور بیشتر شد. ایران یک سپر بلا برای منطقه حایل بین شمال شبهقاره هند، یعنی قدرتهای روسیه و فرانسه و هندوستان بود. این قدرتها هم به حضور در هندوستان و آبهای گرم خلیج فارس علاقهمند بودند. این اهمیت ایران برای انگلستان همچنان وجود داشت و اهمیتش زمانی بیشتر شد که اوایل قرن ۲۰، نفت هم در مسجد سلیمان کشف شد.
انگلستان هیچ وقت درصدد برنیامد که ایران را مستعمره خود کند؟ در قضیه قرارداد ۱۹۱۹ هم روسیه و انگلستان، تا چند قدمی مستعمره کردن ایران پیش آمدند و به اصطلاح منطقه نفوذ ایجاد کردند، اما جلوتر نیامدند.
علت این مساله روسیه بود. سیاست خارجی روسیه بر اساس امنیت استوار است. این کشور هیچ وقت دوست نداشته که غرب زیاد به او نزدیک شود الان هم در قضیه اوکراین مساله همین است. حس میکند که غرب زیاد به او نزدیک شده است. انگلستان هم همین مراعات را در ارتباط با ایران داشت. «لرد کرزن» گفته بود ما تمایل داشتیم با خانم ازدواج کنیم، منظورش ایران بود اما حالا که نمیشود، با او زندگی میکنیم.
تا پیش از ملی شدن صنعت نفت گویا، ما شاهد بحرانی در رابطه این دو کشور نیستیم. حالا شاید یک علتش نبود دولت مقتدر مرکزی است. البته در دوره رضاشاه هم تقریبا انگلستان سیاست خود را به پیش میبرد و مساله خاصی البته به جز اواخر جنگ جهانی دوم که ایران به آلمان نزدیک میشود، رخ نمیدهد. بعد از کشف نفت هم حضور انگلستان در ایران تثبیت میشود تا زمانی که قیام ملی شدن صنعت نفت رخ میدهد. مساله این است که کودتای ۲۸ مرداد زمانی رخ میدهد که در انگلستان حزب محافظهکار روی کار آمده است. میتوان گفت اگر حزب کارگر بر سر کار بود، هیچ وقت کودتا رخ نمیداد؟
نه، به تغییر سیاست داخلی انگلستان ارتباط نداشت. کودتا زمانی رخ داد که انگلستان احساس کرد اگر به آن شرایط ادامه دهد، بازنده است. در نتیجه تصمیم گرفت در شرکت نفت ایران به آمریکا سهم دهد. این مستند است. اگر نمیدادند، اوضاع ادامه مییافت.
یعنی کودتا را به تنهایی انجام میدادند؟
نه، چون از شروع جنگ دوم جهانی تا امروز، دست انگلیسیها در جیب آمریکاییها است. آمریکا اهرم مالی را روی انگلیس نگه داشته بود تا راه برایش باز شود. زمانی که انگلستان گفت شما هم میتوانید سهم داشته باشید، موضع آمریکا که تا آن زمان روی مذاکره با ایران تاکید داشت و تلاش زیادی هم کرده بود، به یکباره عوض شد.
اینجا مسالهای وجود دارد؛ آنقدر که سهم آمریکا در به سرانجام رسیدن و طراحی کودتای ۲۸ مرداد پررنگ نشان داده میشود یا در اسناد، نوشتهها و تحقیقات به آن پرداخته میشود، عمدا یا سهوا، کمتر روی نقش انگلستان، تاکید میشود، این در حالی است که ما میدانیم انگلستان عملیات چکمه را قبل از کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت مصدق طراحی کرده بود اما به نتیجه نرسید. شاید به این دلیل که کلا سهم آمریکا بعد از کودتا در مبادلات سیاسی- اجتماعی - فرهنگی ایران بیش از انگلستان شد؟ این محو شدن، از زیرکی انگلستان است یا اتفاق؟
با من که صحبت میکنید اصلا انتظار نداشته باشید که تئوریهای توطئه را تایید کنم. آمریکا چون قدرت غالب از آب درآمد، نقشش در کودتا پررنگتر نشان داده شد.
یعنی اگر غالب نشده بود، نقش انگلستان پر رنگتر دیده میشد؟
اگر نشده بود بحران نفت ادامه پیدا میکرد. اگرچه آمریکا ساکت نمینشست. او دنبال این بود که در مساله نفت و ایران جای پای انگلستان بنشیند.
چرا انگلستان در برابر سهمخواهی آمریکا در خصوص نفت ایران مقاومت نکرد؟
سه سال مقاومت کرد. اما چون دستش در جیب آمریکا بود و وام و کمک مالی میخواست، مجبور بود تمکین کند. انگلستان میخواست با زور مساله را حل کند یعنی آبادان را تجزیه کند اما چون نتوانست، دست به دامان آمریکا شد. طبق گفته «آنتونی ایدن» انگلستان با بیمیلی مجبور به سهمدهی به آمریکا شد تا آمریکاییها حس کنند در قضیه شریک هستند.
شراکت آمریکا بعد از کودتا در قضیه نفت مشخص است. اما آیا در مذاکرات قبل از کودتا و در اسناد این مساله، سهمخواهی آمریکا به صراحت آمده؟
همین که حدود ۴۰ درصد سهم از شرکت نفت ایران- انگلیس به آمریکا تعلق گرفت، خودش سند است. در ضمن وقتی شما دنبال این هستید که سهم کسی را به اصطلاح قاپ بزنید که درباره آن با او از پیش مذاکره نمیکنید. بلکه مترصد فرصت میمانید تا زمان مناسب فراهم شود. وقتی بحث ملی شدن نفت آغاز شد، آمریکاییها توسط ایران در جریان گذاشته شدند و شکایت انگلیسیها را نزد آمریکاییها بردند. انگلستان هم متعاقب آن، شکایت ایران را به آمریکا کرد. آمریکا هم عمدا این وسط نقش میانجی را بازی کرد. با هر دو همدلی میکرد تا زمان مناسب برای استفاده برسد.
پس انگلستان نوعی هوشمندی کرده، به جای اینکه همه سهمش را از دست دهد، ترجیح داد نیمی از سهم را دهد؟
راه دیگری نداشت. از دید خودش منافعش ملی شده بود و میخواست همه چیز را به زمان قبل از ملی شدن برگرداند.
مخالفت آمریکا با حمله نظامی انگلستان به جنوب ایران و تجزیه خوزستان گویا به علت ترس از حمله متقابل شوروی بوده است؟
این یک بهانه بود برای اینکه جلو حمله انگلیس سنگ بیندازد تا انگلستان مجبور شود بگوید شما هم شریک باش. در حالی که آمریکاییها خیلی هم با مصدق همراهی میکردند.
شما در کتاب خود به این اشاره کردهاید زمانی که انگلستان حس کرد امکان دارد مذاکرات مصدق و آمریکا به نتیجه برسد به یکباره برای مذاکره با آمریکا متمایل شد؟
انگلستان آمریکا را رقیب خود میدید. ایران هم بخشی از گستره امپراتوری انگلستان بود که آمریکا میخواست از چنگش دربیاورد. همان زمان آمریکا کمکهای مالی زیادی به ایران میکرد که یک علتش هم ترس از رفتن ایران زیر سیطره کمونیسم بود.
ولی گویا آنقدر که آمریکا در ارتباط با ایران ترس داشت، انگلستان نداشت. با وجود اینکه سابقه ارتباط انگلستان با ایران بیش از آمریکا بود، ولی برای دولت انگلستان این نگرانی وجود نداشت.
پیامد تحریمهای انگلستان در جریان دولت مصدق باعث شده بود که شرایط اقتصادی ایران خراب شود. به موازات آن، انگلیس به آمریکاییها میگفت که دولت مصدق مورد حمایت حزب توده قرار دارد در حالی که دولت مصدق یک دولت ملی بود نه کمونیستی. در آن شرایط اقتصادی، تودهایها از فرصت استفاده و از مصدق حمایت کردند. این باعث شد انگلستان ترس را در دل آمریکا بیندازد. آمریکاییها عمدا به این حرفها توجه نکردند، چون ترسی نداشتند و به برتری نظامی خود اعتماد داشتند اما منتظر بودند تا سهم خود را بگیرند.
یعنی قضیه نفوذ کمونیسم برای هیچ کدام از دو طرف جدی نبود؟
نه نبود.
آیا میتوان گفت که بحران ملی شدن صنعت نفت در نهایت و در درازمدت باعث شد که انگلستان جایگاه خود را در ارتباط با ایران از دست دهد؟
بعد از جنگ دوم جهانی، وضعیت انگلستان نه تنها در ایران، بلکه در سایر حوزههای نفوذش بد شد.
میتوان گفت اگر خواست ملی شدن صنعت نفت در آن برهه مطرح نمیشد، اصلا آمریکا هم وارد صحنه نمیشد و شاید انگلستان همچنان سهم بیشتری در سیاست خارجی ایران حداقل تا سالهای بعد داشت؟
اولا آمریکاییها از اوایل قرن ۲۰ در خاورمیانه بودند و مساله ایران، موقعیتشان را محکمتر کرد. اما اینکه شما میگویید یک فرضیه در برابر روندی است که شروع شده بود و آن هم افول امپراتوری انگلستان و طلوع قدرت آمریکا بود. بحران ملی شدن صنعت نفت یک بهانه بود که اگر رخ نمیداد، عامل دیگری باعث این اتفاق میشد.
نقش انگلستان را در سیاست خارجی ایران بعد از دوران کودتا حداقل تا انقلاب ۵۷ چطور ارزیابی میکنید؟ به نظر میرسد با وجود ترسی که شاه از آنها دارد، دیگر نقش سیاسی چندانی ندارند.
انگلستان در چارچوب روابط خاصی که به آن رابطه به اصطلاح چرچیلی میگویند، در امتداد منافع آمریکا دنبال میکرد و منافعش در ایران همانند منافعی است که این کشور الان در حاشیه کشورهای حوزه خلیج فارس دارد. مثل فروش اسلحه، متحد آمریکا مقابل شوروی، بستن پیمانهای نظامی مثل سنتو و روابط اقتصادی و فروش خدمات.
ما بحثی تحت عنوان انگلوفیل و فرانکوفیل و روسوفیل از زمان قاجار و پهلوی اول تا دوم در ایران داشتیم. این بحث رجال و وابستگی آنها به کشورهای غربی تا چه اندازه در سیاست خارجی ما مطرح و تاثیرگذار بوده است به ویژه به شکل مشخص در رابطه با انگلستان؟
من آکادمیسین توجهی به این مسائل نمیکنم. بله ممکن است مثلا در یک شرایطی یک یا چند سیاستمدار عضو لژیون فراماسونری بوده باشند و تمایلات انگلوفیل یا... داشته باشند اما منافع کشورها در کلان به سمتی میرود که افراد به شکل خرد در آن نقشی ندارند.
«یرواند آبراهامیان» در کتاب «کودتا» معتقد است که کودتا و مقابله با حکومتهای ملی در آن دهه غیرقابل اجتناب بوده و در هر کشوری که خواستهای برای ملی شدن منابع طرح میشد آمریکا با آن مقابله میکرد چون خطر گسترش و سرایت آن به کشورهای دیگر تحت نفوذ این کشور وجود داشت؟
صریح بگویم که این خیلی به قضیه ارتباطی ندارد. اتفاقا اگر بخواهیم از منظر کشوری مثل انگلستان به قضیه نگاه کنیم، باید بگوییم که این نگرانی را انگلستان داشت نه آمریکا. چون منافعش در حوزه نفت با ملی شدن پس گرفته شده بود. اتفاقا انگلستان در این مورد خاص بیشتر نگران «جمال عبدالناصر» بود که نکند او هم از ایران یاد بگیرد و کانال سوئز را ملی کند و برای همین، انگلستان دنبال این بود که با جنگ یا کودتا و سهمدهی به کشوری دیگر، مانع این قضیه شود.