26-07-2014، 17:50
شصت و دو سال از قیام سیام تیرماه ۱۳۳۱ میگذرد. قیامی که به سقوط قوامالسلطنه و روی کار آمدن دوباره دکتر مصدق انجامید. شش روز قبلتر، دکتر مصدق در پی عدم موافقت شاه با سپردن اختیار انتخاب وزیر جنگ به نخستوزیر، استعفا داده بود. شاه در بیست و ششم تیرماه فرمان نخستوزیری به نام احمد قوام زد. مخالفتها با قوام بالا گرفت و روز سیام تیر در تظاهرات خودجوش مردم تهران در مخالفت با قوام دهها تن به ضرب گلولۀ نظامیان کشته شدند. قوام ناگزیر از استعفا شد و مجلس دوباره به مصدق ابراز تمایل کرد. در صفحات پیشرو روایتی شفاهی از حوادث روز سی تیرماه را از زبان «امیر پیشداد» میخوانیم. او از یاران خلیل ملکی و از فعالان نهضت مقاومت ملی است که در آن تاریخ عضو حزب زحمتکشان ملت ایران ـ جناح خلیل ملکی ـ بوده است.
استعفای دکتر مصدق در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱، هواداران او را کاملاً غافلگیر کرد. بحث و گفتوگو پیرامون این استعفا و دلایل آن از همان روزی که خبر کنارهگیری مصدق در شهر دهان به دهان چرخید، آغاز شد. من در آن زمان عضو سازمان جوانان حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری مظفر بقایی و خلیل ملکی بودم؛ حزبی که از پشتیبانان نهضت ملی و دکتر مصدق محسوب میشد. روز جمعه ۲۷ تیرماه، دو روز بعد از استعفای مصدق و در حالی که رهبری حزب هنوز تصمیمی را به کادرها در مورد این اتفاق منتقل نکرده بود، به همراه جمعی بیست نفره از اعضای سازمان جوانان حزب دور هم جمع شدیم تا در وضعیت بیتصمیمی و بیتحلیلی، خودمان تکلیفمان را روشن کنیم. چندین ساعت دربارۀ علت استعفای مصدق و آیندۀ نهضت ملی به بحث و جدل پرداختیم. ایراد میگرفتیم که چرا دکتر مصدق به این شکل استعفا داده است؟ مگر این همان مصدقی نیست که خود را مستظهر به حمایت مردم ایران میدانست؟ چرا دلایل استعفا را علنی با مردم در میان نمیگذارد یا در یک سخنرانی رادیویی در این خصوص با هوادارانش سخن نمیگوید؟ چرا او صرفا تصمیم گرفته با نوشتن متن کوتاهی خطاب به دربار، کنار برود و از دلایل این کنارهگیری با مردم سخن نمیگوید؟ فراموش نمیکنم سخن جوانی را که در جمع ما در صراحت لهجه دستکمی از خلیل ملکی نداشت؛ و گفت: «دوستان عزیز! پیرمرد خسته شده. او یقین دارد که دادگاه لاهه به نفع انگلستان اقامۀ رأی خواهد کرد و از این رو نمیخواهد در روز شکست ایران در دادگاه لاهه همچنان نخستوزیر باشد. پیشوای ملی ما انتخاب وزیر جنگ توسط شاه را بهانه کرده، چون از قبل میدانسته که شاه هیچگاه تن به خواستۀ او مبنی بر انتخاب وزیر جنگ توسط نخستوزیر نخواهد داد. مصدق با این بهانه استعفایش را به ریش شاه و هوادارانش خواهد بست. او حالا پس از تحمل ماهها بحران و سختی، آن هم در این سن و سال میتواند نفس راحتی بکشد و استراحتی بکند!» اگر چه هستهای از حقیقت را در این حرفهای صریح میدیدم اما در جواب او گفتم که «مساله به این سادگیها نیست. میدانیم که در انتخابات مجلس هفدهم ارتش و ملاکین بزرگ دست به دست هم داده و به نفع کاندیداهای درباری عمل کردند. لذا تا ارتش در دست شاه باشد، رؤیای انتخابات آزاد به واقعیت بدل نخواهد شد؛ پس تقاضای مصدق از شاه در خصوص واگذاری اختیار انتخاب وزیر جنگ خواستهای غیرمنطقی نیست و مطابق با قانون اساسی، شاه باید سلطنت کند و نه حکومت.»
روزنامهفروشی در روز سیام تیر
پراکندگی عقاید ما جوانان عضو حزب زحمتکشان، نشانهای بود از غافلگیری و اختلاف نظر نیروهای طرفدار مصدق در برابر استعفای او. با این حال با انتشار اطلاعیۀ احمد قوام در رادیو و تهدیدات قوام مبنی بر تشکیل دادگاه صحرایی و محاکمۀ مخالفان، نیروهای سیاسی قدری به خود آمدند و برخی رهبران نامدار نهضت ملی تصمیم به ایستادگی قاطع در برابر او گرفتند. این چنین بود که روز ۲۹ تیرماه ۱۳۳۱ رهبری حزب زحمتکشان تقسیم کارهایی را میان نیروهای خود انجام داد. مسئول حوزۀ دانشگاه تهران حزب زحمتکشان به من که عضو حوزۀ دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران این حزب بودم اطلاع داد که موظف شدهام به همراه یکی دیگر از اعضای حزب، صبح روز سیام تیر ماه به چاپخانۀ روزنامۀ شاهد بروم و پنجاه نسخه روزنامۀ شاهد تحویل بگیرم و این روزنامهها را در سطح شهر بفروشم. فروش روزنامه توسط اعضای حزب زحمتکشان در آن دوران امری مرسوم بود. آنچنان که مظفر بقایی، رهبر حزب، نیز برای تبلیغ، روزنامۀ شاهد را در خیابان در میان مردم میفروخت. بدین ترتیب، ساعت شش صبح روز سیام تیرماه به همراه یکی از دوستانم به چاپخانۀ روزنامۀ شاهد در خیابان لالهزار رفتیم و هر کدام پنجاه نسخه برای فروش گرفتیم. خیابان فردوسی را که هم به محل چاپخانه نزدیک بود و هم پیادهروهای بزرگی داشت، برای فروش روزنامه انتخاب کرده بودیم. تصور ما این بود که کار سختی در پیش داریم و تا شب هم نمیتوانیم این پنجاه نسخه را بفروشیم. این تصور اما ساعتی بعد غلط از آب درآمد. ساعت هفت صبح همزمان با آغاز رفتوآمد مردم در خیابان فروش را آغاز کردیم و تا یک ساعت بعد، روزنامههایمان مانند ورق زر فروش رفت. دوباره به چاپخانه رفتیم و هر کدام پنجاه نسخۀ دیگر برای فروش گرفتیم و به خیابان فردوسی آمدیم. این تعداد هم در یک ساعت تمام شد و برای سومین بار به چاپخانه برگشتیم و هر کدام پنجاه نسخۀ دیگر برای فروش گرفتیم. در ساعت ده صبح وقتی بعد از سه دوره فروش روزنامه به چاپخانه برگشتیم، دیگر روزنامهای در کار نبود؛ مسئول چاپخانه گفت: «هر چه کاغذ داشتیم چاپ کردیم و دیگر کاغذی برای چاپ دوباره باقی نمانده. بهتر است شما هم به جای روزنامهفروشی به مردم بپیوندید.»
تانکها در خیابان سعدی
مردم از صبح آن روز اعتراضات خود را با شعارهای زندهباد مصدق و مرگ بر قوام شروع کرده بودند. به همراه دوستم تصمیم گرفتیم ابتدا به محل باشگاه حزب زحمتکشان ملت ایران واقع در میدان بهارستان جنب خیابان اکباتان برویم و از رهبران حزب کسب تکلیف کنیم که صف حزب زحمتکشان در تظاهرات آن روز کجاست؟ از کوچه پس کوچهها به سمت خیابان اکباتان در میدان بهارستان حرکت کردیم. وقتی میخواستیم از خیابان سعدی عبور کنیم، ناگهان با چندین دستگاه تانک مواجه شدیم که از شمال خیابان به سمت میدان توپخانه در حرکت بودند و مسلسلچیهایی که روی تانکها ایستاده و گلوله شلیک میکردند. به محض مواجهه با این صحنه، دوستم خود را درون جوی آب خالی حاشیۀ خیابان سعدی انداخت و من نیز در کنار جوی دراز کشیدم و سرم را در میان دستانم گرفتم. با این واکنش میخواستیم از خطر گلولههای مسلسل که بیهدف شلیک میشد دوری کنیم. چندین دقیقهای در همان حال ماندیم؛ مانند کسی که تیر خورده و بیجان روی زمین افتاده؛ تنها صدایی که به گوش ما میآمد صدای غرش شنی تانکها و مسلسلها بود. تانکها از کنار ما عبور کردند و به سمت میدان توپخانه رفتند. از زمین برخاستم و به دوستم که در جوی خالی از آب دراز کشیده بود کمک کردم تا بیرون آید. سر و صورتش پر از خون بود. گویی به ضرب گلوله مجروح شده بود و از ناراحتی نزدیک بود سکته کنم. اما لحظهای بعد متوجه شدم که تصورم اشتباه است و بینی او هنگام شیرجه زدن در جوی خالی از آب زخمی شده است. پس از ربع ساعت که حال دوستم بهتر شد به سمت باشگاه حزب حرکت کردیم. وقتی به باشگاه حزب رسیدیم از رفقایمان خبری تلخ و تاسفبار شنیدیم: یکی از رفقای ما که آن روز مامور نگهبانی از باشگاه بود، به ضرب گلوله کشته شده بود. او که میخواسته از مهلکه به در رود، از این سوی خیابان اکباتان به آن سو میدود و در همین لحظه با گلوله مجروح میشود. خود را به کنار پیادهرو کشیده بود و لحظاتی پیش از مرگ با خون خودش روی دیوار نوشته بود: «زندهباد مصدق، مرگ بر قوامها». به خاطر دارم عکس این صحنۀ دلخراش را که آن زمان در روزنامهها هم چاپ شده بود. در باشگاه با جمعی از هممسلکان جمع شدیم تا دریابیم که با توجه به آغاز تظاهرات مردم آیا حزب زحمتکشان صفی جداگانه برای خود در تظاهرات دارد یا نه. دستور آمد که صف جداگانهای برای حزب وجود ندارد و اعضای حزب باید به مردم بپیوندند. و ما هم برای پیوستن به مردم رهسپار خیابان شدیم.
قاشقزنی در جشن پیروزی
تظاهرات روز سیام تیرماه با همۀ میتینگها و تظاهرات پیشین تفاوت داشت. جمعیت عظیمی از مردم به خیابان آمده بودند و با شعارهای زندهباد مصدق، مرگ بر قوام، نهضت ادامه دارد و پیروز باد ملت ایران، به اعتراض میپرداختند. خاطرم نیست که در سیام تیر شعاری علیه شاه و مقام سلطنت داده شده باشد. شاید اگر تودهایها در این تظاهرات نقش داشتند این شعار از طرف آنان داده میشد اما اینگونه نبود. من بعدها از دوستان تودهایام در دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران شنیدم که رهبری حزب توده از اعضای خود خواسته بود روز سیام تیر در خانه بمانند و به مطالعۀ آثار لنین و استالین بپردازند. بنابراین حزب توده و طرفدارانش نقشی در این قیام مردم نداشتند. بعدازظهر سیام تیر، بدون اینکه آب یا غذایی خورده باشیم به تظاهرات ادامه میدادیم. گلوی بسیاری خشک شده بود و صدای معترضان گرفته بود. حدود ساعت پنج عصر عدهای با خوشحالی آمدند و فریاد زدند: «مردم، قیام پیروز شده؛ قوام کنار رفت. رادیو به دست ملیون افتاده. ما به گوش خود این خبر را شنیدهایم. قیام را پایان دهید و با نظم به خانه باز گردید.» در ابتدا تصور میکردم این شایعه از طرف دربار برای ناکام ساختن قیام پخش شده و صحت ندارد اما وقتی برخی اعضای معتمد حزب زحمتکشان نیز این خبر را تایید کردند مطمئن شدیم که قوام سقوط کرده است.
با این حال من و جمعی دیگر از جوانان پر شر و شور معتقد بودیم که بازگشتن به خانه کار اشتباهی است. به اعتقاد ما جمعیت باید به سمت دربار میرفت؛ به سراغ فردی که مصدق را مجبور به استعفا کرده بود و دشمن اصلی نهضت ملی بود؛ شاه. اما نیم ساعت بعد با رسیدن دو پیام از طرف حزب به خانه بازگشتیم. اول، دستوری برای اعضای حزب با امضای دکتر بقایی رهبر حزب زحمتکشان بود مبنی بر اینکه: «با توجه به سقوط قوام، خیابانها را ترک کنید و با آرامش به خانه باز گردید» و دوم دستور دیگری خطاب به اعضای حزب که میگفت: «شب هنگام به روی بامها بروید و برای مطلع کردن مردم از پیروزی قیام، با قاشق به روی طشت بزنید تا این سر و صدا همگان را از سقوط قوام و روی کار آمدن دوبارۀ مصدق مطلع کند.»
فردای آن روز، شادی سقوط قوام با خبر رأی دادگاه لاهه به نفع ایران و علیه انگلستان تکمیل و این روز سرنوشتساز سپری شد. دهها نفری که در آن روز به شهادت رسیده بودند، در ابنبابویه در قطعهای که بعدها به نام شهدای سیام تیر معروف شد به خاک سپرده شدند؛ همان جایی که مصدق هم وصیت کرده بود در آنجا دفنش کنند اما مخالفت شاه مانع از عملی شدن این وصیت شد.