25-07-2014، 22:25
قدرت سیاسی هر نظامی، ویژگیهای ساختاری خاص خود را دارد كه بر پایه آن مناسبات قدرت و روابط حاكم شكل میگیرد. لذا، بررسی خصوصیات ساختاری قدرت در دوران محمدرضا شاه، نه تنها به تبیین روشمند رویدادهای سیاسی و كاركرد آن بر فرهنگ سیاسی كمك میكند، بلکه ما را به جمعبندی قابل اعتمادی میرساند.
در فرهنگ سیاسی مردم ایران، مفاهیمی چون "استبداد" ، "دیكتاتوری" و "خودكامگی" حامل پیام خاصی است كه بعد از ظهور رضاشاه و به ویژه پس از كودتای 28 مرداد، شكل تازهای به خود گرفت و در دهههای 1340 و 1350 مرحله تكامل را طی نمود در این مقطع، مفهوم استبداد با شكل حكومتی در ایران به شدت گره خورده بود. تا بدانحد كه "سلطنت" را مساوی با "استبداد" میشناسیم، یعنی نظامی كه یك فرد بدون ضابطه و قانون رابطه مردم را با حاكمیت مشخص میكند. با این توضیح، ویژگیهای مهم ساختار سیاسی محمدرضا شاه را براساس اهمیت آن بطور خلاصه مورد بررسی قرار میدهیم.
1- مطلق گرایی سیاسی: مهمترین و اساسیترین ویژگی ساختار قدرت دوران محمدرضا شاه، مطلقگرایی سیاسی بود كه تمام قدرت در دست شاه متمركز شده بود. چون «تا قبل از انقلاب مشروطه، قدرت خودكامه بود، در عین حال نوعی تكثر قدرت هم مشاهده میشد. ولی با انقلاب مشروطه، قدرت علاوه بر ویژگی خودكامگی، تكثر قدرت را نیز از دست داد و تمركز یافت. انتظار میرفت كه با انقلاب مشروطه قدرت خودكامه از بین برود ولی از آنجایی كه جامعه از نظر ساختاری آماده نبود، انقلاب مشروطه به حكومت مطلقه بدل گشت.»1 و كلیه اختیارات و مسئولیت حكومتی متوجه شخص شاه گردید. محمدرضا شاه بعد از به قدرت رسیدن این جنبه را تقویت نمود. ساختار قدرت سیاسی محمدرضا شاه ، همانند تمامی رژیمهای استبدادی به یك منظومه شباهت داشت. یعنی یك هسته اصلی در مركزیت آن بود و عناصر دیگر هر یك به میزان جایگاهی كه در كل منظومه قرار داشتند، نقشی به آنها محول میگردید. در این مدل هندسی، شاه هسته مركزی منظومه قدرت را تشكیل میداد. هر یك از گروهها و جریانات به میزان دوری و نزدیكی به مبدأ قدرت موقعیت و نقش آنان مشخص میشد.
2- شخصی بودن امر سیاست: ساختار سیاسی در دوره پهلوی دوم مبتنی بر روابط شخصی بود. طوری که حاکم از طریق رابطههای شخصی خود حکومت میکرد نه از طریق سازمانهای رسمی بوروکراتیک. جامعه یا اجتماع یک خانواده گسترده بود و شبکه روابط شخصی و پیوندهای غیر رسمی بر آن غلبه داشت؛ با وجودی که مۆسسات رسمی به وجود آمده بودند، ساز وکار تصمیمگیری شخصی بود و به همین خاطر تمام مسئولیتها متوجه یک نفر میگردید و انگشت اتهام به سوی او نشانه میرفت.
3 تقرّب: علیرغم همه مناصب و مشاغل و عناوین رسمی، تقرّب فیزیکی به شخص محمدرضا پهلوی به عنوان حاکم از اهمیت ویژهای برخوردار بود؛ به طوری که نزدیکترین افراد به شخص شاه، با نفوذترین افراد بودند. از آنجا که تصمیمگیری در این سیستمها شدیداً متمرکز و شخصی و غیر رسمی بود، برای مشارکت در امر تصمیمگیری باید هر چه بیشتر به شخص حاکم نزدیک شد، لذا رقابت سختی را برای ورود به حلقه اندرونی حاکمیت شاهدیم. خویشاوندپروری باعث میشد که وصلتهایی با مقاصد سیاسی صورت گیرد و نزدیکان به محور قدرت، عملاً مجرای جهتدار کردن تقاضاها و خواستهها گردند و به میانجی ارتباط میان تودهها و شخص حاکم بدل شوند.پ
4- غیر رسمی بودن: شخصی بودن سیاست ناگزیر به غیر رسمی بودن آن منتهی میشود و قدرت از این که مقیّد به قیود قراردادی و رسمی و محدودیتهای سازمانی شود اکراه دارد. در چنین نظامهای از نوع پهلوی دوم، ساخت قدرت از نهادینگی گریزان است و تصمیم گیریها غیر شفاف و از نوع پشت پرده است. دستگاه حاکم از مجرای نهادهای رسمی مثل حزب و پارلمان که موجب عقلانی شدن فرآیند تصمیم گیری میشود، عمل نمیکند و لذا همین الگوهای کنترل و اقتدار غیر رسمی موجبات بیثباتی تصمیمات را فراهم میآورد. راز آلودگی و بیثباتی تصمیمگیری به ایجاد گروههای غیر رسمی و ذینفوذ میانجامد. فرقههای مخفی، انجمنهای اخوت، گروههای زیر زمینی، نشستها و دورههای خانوادگی، محافل انس، حلقههای مریدی و مرادی، فراکسیونهای غیر رسمی، همه و همه علایم بالینی ساخت بیمار سیاسی است که در مرکز آن حاکم قرار دارد.
غیر رسمی بودن سیاست و عدم نهادینگی ساخت قدرت و فرآیند تصمیمگیری باعث انعطاف زیادی میشود و ظرفیت حاکم برای دخالت در امور و قدرت مانور وی را بالا میبرد و قابلیت حسابکشی از او کاهش مییابد.
5- موازنه تضاد: حکومت محمدرضا شاه پهلوی بر فراز تفرقه و چشم و هم چشمی بنا شده و شعار آن "تفرقه بیانداز و حکومت کن" بود. پهلویها تنها چیزی که نهادینه کردند دشمنی و رقابت ناسالم میان اطرافیان بود و این امر در همه سطوح از نهاد خانواده تا دیوان سالاری ملی دیده میشد. شاه که همه را به جان هم انداخته بود، به عنوان داور نهایی ظاهر میشد. و اساساً یکی از کارکردهای مهم وی، توزیع و باز توزیع قدرت در میان جناحهای اطرافش بود. و این نوع ساز وکار تامینی برای ممانعت از شکلگیری قدرتی در عرض قدرت شاه بود. در دوره محمدرضا شاه، باید قدرت و نفوذ پیوسته با تقسیمات متوالی، شکسته میشد. تنش دائمی میان اطرافیان به گونهای متعادل میشد که قدرت فوقالعاده متمرکز خارج از سپهر حاکمیت سیاسی امکان رشد پیدا نمیکرد.
«پس از کودتا [28 مرداد 1332]، شاه گیلاس خود را با تعارف به کرمیت روزولت، رئیس بخش سیا در خاورمیانه برداشت و گفت: من تاج و تخت خود را به خدا، مردم کشورم، ارتشم و شما مدیونم.»4
در حقیقت، کشور در دوره پهلوی، حیات خلوت و منطقه نفوذ قدرتهای جهانی بود. آنها در عزل و نصب مقامات ارشد، نمایندگان مجلس، تصویب یا رد لوایح و قوانین، سیاستگذاریها و ... ، نقشی آشکار و پنهان داشتند و آمریکا به عنوان قدرتمندترین حامی وی، در برخورد با مسائل گوناگون محسوب میگردید.
بدین ترتیب در ساختاری که رأس آن پایداری و استحکام خویش را مدیون عوامل خارجی میدانست و به برونزا بودن قدرت خویش اعتراف میکردند، دیگر افراد تاثیرگذار در فرآیند سیاستگذاری حکومتی، برای تدوام حضور خود در ساخت قدرت همواره سعی در جلب نظر قدرتهای خارجی تاثیرگذار در ایران بودند و از این رو بود که بسیاری از نخبگان عصر پهلوی ورود خود را به هیأت حاکمه، مرهون حمایتهای بیگانگان میدانستند. این برونزا بودن قدرت نخبگان باعث میشد که همواره منافع بیگانگان بر مصالح مملکت و کشور ترجیح داده شود.
در فرهنگ سیاسی مردم ایران، مفاهیمی چون "استبداد" ، "دیكتاتوری" و "خودكامگی" حامل پیام خاصی است كه بعد از ظهور رضاشاه و به ویژه پس از كودتای 28 مرداد، شكل تازهای به خود گرفت و در دهههای 1340 و 1350 مرحله تكامل را طی نمود در این مقطع، مفهوم استبداد با شكل حكومتی در ایران به شدت گره خورده بود. تا بدانحد كه "سلطنت" را مساوی با "استبداد" میشناسیم، یعنی نظامی كه یك فرد بدون ضابطه و قانون رابطه مردم را با حاكمیت مشخص میكند. با این توضیح، ویژگیهای مهم ساختار سیاسی محمدرضا شاه را براساس اهمیت آن بطور خلاصه مورد بررسی قرار میدهیم.
1- مطلق گرایی سیاسی: مهمترین و اساسیترین ویژگی ساختار قدرت دوران محمدرضا شاه، مطلقگرایی سیاسی بود كه تمام قدرت در دست شاه متمركز شده بود. چون «تا قبل از انقلاب مشروطه، قدرت خودكامه بود، در عین حال نوعی تكثر قدرت هم مشاهده میشد. ولی با انقلاب مشروطه، قدرت علاوه بر ویژگی خودكامگی، تكثر قدرت را نیز از دست داد و تمركز یافت. انتظار میرفت كه با انقلاب مشروطه قدرت خودكامه از بین برود ولی از آنجایی كه جامعه از نظر ساختاری آماده نبود، انقلاب مشروطه به حكومت مطلقه بدل گشت.»1 و كلیه اختیارات و مسئولیت حكومتی متوجه شخص شاه گردید. محمدرضا شاه بعد از به قدرت رسیدن این جنبه را تقویت نمود. ساختار قدرت سیاسی محمدرضا شاه ، همانند تمامی رژیمهای استبدادی به یك منظومه شباهت داشت. یعنی یك هسته اصلی در مركزیت آن بود و عناصر دیگر هر یك به میزان جایگاهی كه در كل منظومه قرار داشتند، نقشی به آنها محول میگردید. در این مدل هندسی، شاه هسته مركزی منظومه قدرت را تشكیل میداد. هر یك از گروهها و جریانات به میزان دوری و نزدیكی به مبدأ قدرت موقعیت و نقش آنان مشخص میشد.
در فرهنگ سیاسی مردم ایران، مفاهیمی چون "استبداد" ، "دیكتاتوری" و "خودكامگی" حامل پیام خاصی است كه بعد از ظهور رضاشاه و به ویژه پس از كودتای 28 مرداد، شكل تازهای به خود گرفت و در دهههای 1340 و 1350 مرحله تكامل را طی نمود در این مقطع، مفهوم استبداد با شكل حكومتی در ایران به شدت گره خورده بود
در این نظام، شاه عامل بقاء و دوام ساختار سیاسی، اساس، پایه و ستون اصلی رژیم محسوب میگردید. بدین معنا كه «پادشاه و كشور معنی مترادفی داشتند شاه در مركز دایرهای قرار داشت كه ارتباط آنها با یكدیگر فقط توسط وی انجام میگرفت و اعضای دیگر به وی وابسته بودند. بین او و مردم پیوندی وجود نداشت ... دستگاههای پلیسی در همه جا حضور داشتند و بیرحمانه عمل میكردند.»2 مردم هیچ نقشی در این دایره قدرت نداشتند. لذا كسی احساس مسئولیت نمیكرد اما مجموعه ساختار نظام، اعمال قدرتی كه میكرد بر جامعه تاثیر میگذاشت و مردم نسبت به آن واكنشهای متفاوتی از خود نشان میدادند.2- شخصی بودن امر سیاست: ساختار سیاسی در دوره پهلوی دوم مبتنی بر روابط شخصی بود. طوری که حاکم از طریق رابطههای شخصی خود حکومت میکرد نه از طریق سازمانهای رسمی بوروکراتیک. جامعه یا اجتماع یک خانواده گسترده بود و شبکه روابط شخصی و پیوندهای غیر رسمی بر آن غلبه داشت؛ با وجودی که مۆسسات رسمی به وجود آمده بودند، ساز وکار تصمیمگیری شخصی بود و به همین خاطر تمام مسئولیتها متوجه یک نفر میگردید و انگشت اتهام به سوی او نشانه میرفت.
3 تقرّب: علیرغم همه مناصب و مشاغل و عناوین رسمی، تقرّب فیزیکی به شخص محمدرضا پهلوی به عنوان حاکم از اهمیت ویژهای برخوردار بود؛ به طوری که نزدیکترین افراد به شخص شاه، با نفوذترین افراد بودند. از آنجا که تصمیمگیری در این سیستمها شدیداً متمرکز و شخصی و غیر رسمی بود، برای مشارکت در امر تصمیمگیری باید هر چه بیشتر به شخص حاکم نزدیک شد، لذا رقابت سختی را برای ورود به حلقه اندرونی حاکمیت شاهدیم. خویشاوندپروری باعث میشد که وصلتهایی با مقاصد سیاسی صورت گیرد و نزدیکان به محور قدرت، عملاً مجرای جهتدار کردن تقاضاها و خواستهها گردند و به میانجی ارتباط میان تودهها و شخص حاکم بدل شوند.پ
4- غیر رسمی بودن: شخصی بودن سیاست ناگزیر به غیر رسمی بودن آن منتهی میشود و قدرت از این که مقیّد به قیود قراردادی و رسمی و محدودیتهای سازمانی شود اکراه دارد. در چنین نظامهای از نوع پهلوی دوم، ساخت قدرت از نهادینگی گریزان است و تصمیم گیریها غیر شفاف و از نوع پشت پرده است. دستگاه حاکم از مجرای نهادهای رسمی مثل حزب و پارلمان که موجب عقلانی شدن فرآیند تصمیم گیری میشود، عمل نمیکند و لذا همین الگوهای کنترل و اقتدار غیر رسمی موجبات بیثباتی تصمیمات را فراهم میآورد. راز آلودگی و بیثباتی تصمیمگیری به ایجاد گروههای غیر رسمی و ذینفوذ میانجامد. فرقههای مخفی، انجمنهای اخوت، گروههای زیر زمینی، نشستها و دورههای خانوادگی، محافل انس، حلقههای مریدی و مرادی، فراکسیونهای غیر رسمی، همه و همه علایم بالینی ساخت بیمار سیاسی است که در مرکز آن حاکم قرار دارد.
غیر رسمی بودن سیاست و عدم نهادینگی ساخت قدرت و فرآیند تصمیمگیری باعث انعطاف زیادی میشود و ظرفیت حاکم برای دخالت در امور و قدرت مانور وی را بالا میبرد و قابلیت حسابکشی از او کاهش مییابد.
5- موازنه تضاد: حکومت محمدرضا شاه پهلوی بر فراز تفرقه و چشم و هم چشمی بنا شده و شعار آن "تفرقه بیانداز و حکومت کن" بود. پهلویها تنها چیزی که نهادینه کردند دشمنی و رقابت ناسالم میان اطرافیان بود و این امر در همه سطوح از نهاد خانواده تا دیوان سالاری ملی دیده میشد. شاه که همه را به جان هم انداخته بود، به عنوان داور نهایی ظاهر میشد. و اساساً یکی از کارکردهای مهم وی، توزیع و باز توزیع قدرت در میان جناحهای اطرافش بود. و این نوع ساز وکار تامینی برای ممانعت از شکلگیری قدرتی در عرض قدرت شاه بود. در دوره محمدرضا شاه، باید قدرت و نفوذ پیوسته با تقسیمات متوالی، شکسته میشد. تنش دائمی میان اطرافیان به گونهای متعادل میشد که قدرت فوقالعاده متمرکز خارج از سپهر حاکمیت سیاسی امکان رشد پیدا نمیکرد.
ساختار سیاسی در دوره پهلوی دوم مبتنی بر روابط شخصی بود. طوری که حاکم از طریق رابطههای شخصی خود حکومت میکرد نه از طریق سازمانهای رسمی بوروکراتیک. جامعه یا اجتماع یک خانواده گسترده بود و شبکه روابط شخصی و پیوندهای غیر رسمی بر آن غلبه داشت
6- برونزا بودن قدرت: زمامداری سلسله پهلویها بر ایران با دخالت قدرتهای خارجی آغاز شد. در سرسپردگی رضاخان در برابر انگلیس، همین بس که چرچیل و روزولت در کنفرانس تهران، درباره او چنین اعتراف کردند: «خودمان او را آوردیم و خودمان او را برداشتیم.»3 محمدرضا شاه نیز به قدرت رسیدن و بقای حکومت خویش را مدیون بیگانگان میدانست؛ چنانکه روزنامه نیویورک تایمز چنین نوشت:«پس از کودتا [28 مرداد 1332]، شاه گیلاس خود را با تعارف به کرمیت روزولت، رئیس بخش سیا در خاورمیانه برداشت و گفت: من تاج و تخت خود را به خدا، مردم کشورم، ارتشم و شما مدیونم.»4
در حقیقت، کشور در دوره پهلوی، حیات خلوت و منطقه نفوذ قدرتهای جهانی بود. آنها در عزل و نصب مقامات ارشد، نمایندگان مجلس، تصویب یا رد لوایح و قوانین، سیاستگذاریها و ... ، نقشی آشکار و پنهان داشتند و آمریکا به عنوان قدرتمندترین حامی وی، در برخورد با مسائل گوناگون محسوب میگردید.
بدین ترتیب در ساختاری که رأس آن پایداری و استحکام خویش را مدیون عوامل خارجی میدانست و به برونزا بودن قدرت خویش اعتراف میکردند، دیگر افراد تاثیرگذار در فرآیند سیاستگذاری حکومتی، برای تدوام حضور خود در ساخت قدرت همواره سعی در جلب نظر قدرتهای خارجی تاثیرگذار در ایران بودند و از این رو بود که بسیاری از نخبگان عصر پهلوی ورود خود را به هیأت حاکمه، مرهون حمایتهای بیگانگان میدانستند. این برونزا بودن قدرت نخبگان باعث میشد که همواره منافع بیگانگان بر مصالح مملکت و کشور ترجیح داده شود.