02-07-2014، 7:53
تاریخ ایرانی: محمدرضا شاه پهلوی روزگاری به مدیران آمریکایی گفته بود: «من دو تکنوکرات در مملکتم دارم که شما عینش را در آمریکا ندارید. هر دو تا اسمشان رضاست. یکی این رضا [نیازمند]، یکی هم رضا امین.» یکی مدیرعامل مس بود و دومی مدیرعامل فولاد. دومی وزیر صنایع و معادن دولت جمشید آموزگار بود؛ فیزیکخوانده آمریکا که از استادی دانشگاه صنعتی اصفهان تا ریاست دانشگاه آریامهر (صنعتی شریف) پیش رفت. اولی مهندسی معدن داشت، اما تا ۵۲ سالگی فرصت نشد در رشته خودش مشغول کار شود. برای ادامه تحصیل در رشته مدیریت راهی آمریکا شد و در بازگشت به سازمان برنامه و بودجه رفت، بعد مدیر کارخانه نساجی مازندران و معاون صنعتی وزارت اقتصاد و مدیرعامل سازمان گسترش صنایع شد.
پس از اینکه سازمان گسترش صنایع ایجاد شد قصد نداشت سمت دولتی داشته باشد؛ غافل از اینکه دوباره از او خواسته میشود که کار دولتی دیگری را بر عهده گیرد؛ راهاندازی بزرگترین معدن مس ایران در سرچشمه کرمان. شاه چند باری اصرار کرد، جواب «نه» شنید و قهر کرد، اما سرآخر رضا نیازمند را مدیرعامل مس سرچشمه کرمان کرد. نیازمند هم مس را سامان داد و باز با اصرار استعفا داد که سرانجام پذیرفته شد، جانشینش - تقی توکلی- را انتخاب کرد و از سمت دولتی کناره گرفت؛ حالا در ۹۳ سالگی در تهران راز طول عمرش را «پاکی و آرامش» میداند: «پول ناپاک وارد زندگیام نشده است. نه به خودم اجازه دادم از امکاناتی که زیردستم بود سوءاستفاده کنم و نه کارمندانم اهل این کارها بودند، چون بسیار وسواس داشتم تا در ادارهای که من رئیسش هستم کسی تخلف مالی نداشته باشد. زمانی که شاه مرا مامور تاسیس سازمان گسترش و نوسازی صنایع کرد، بعد از دکتر اقبال که مدیرعامل شرکت ملی نفت بود، بالاترین حقوق را میگرفتم. بعد از من هویدا سومین حقوق را میگرفت، بنابراین نیاز مالیام برطرف شده بود، هیچ وقت احتیاج نداشتم و با آرامش کار میکردم.» رضا نیازمند را این روزها میتوان در اتاق کارش که پر از کتاب و یادداشت و عکس است، ملاقات کرد. جایی که به تازگی کتاب جدیدش با نام «قرآن به ترتیب موضوع» را تمام کرده و به چاپخانه فرستاده است. نیازمند در گفتوگویی با هفتهنامه «تجارت فردا» داستان تاسیس شرکت ملی مس سرچشمه کرمان را بازگو کرده است؛ اینکه چگونه این معدن را از برادران رضایی گرفتند و پای آمریکاییها چگونه به صنعت مس ایران باز شد؟
چانهزنی با برادران رضایی
ذخیره مس سرچشمه مربوط به برادران رضایی بود؛ با وجود ثروت فراوانی که داشتند، وقتی متوجه وجود ذخایر عظیم مس سرچشمه شدند، دیدند که قدرت مالیشان در حدی نیست که بتوانند این معدن را فعال کنند. از این رو دست به دامن شرکت انگلیسی «سلکشنتراست» شدند و ۳۰ درصد از سهم شرکتشان را هم به آنها دادند تا در سرچشمه سرمایهگذاری کرده و معدن را باز کنند. سلکشنتراست هم با اینکه سرمایهگذاری زیادی کرد، متوجه شد معدن بزرگتر از این حرفهاست. میزان ذخیره این معدن را ۴۰۰ میلیون تن با عیار ۱.۲۱ تخمین زده بودند که در آن زمان جزو ذخایر بسیار بزرگ به شمار میآمد. این شرکت انگلیسی، برای دریافت وام دست به دامن بانکهای بینالمللی شد اما نتوانست در این راه موفق شود. بنابراین به دولت ایران پیشنهاد کردند تا معدن را از آنها تحویل بگیرد. دولت از شاه راهنمایی خواست و او هم گفت هزینهای که کردهاند بدهید و معدنشان را بگیرید. برادران رضایی میگفتند ما چهار میلیون تن مس پیدا کردهایم پس پول آن را به ما هم بدهید تا معدن را به دولت واگذار کنیم. «سلکشنتراست» هم اعلام کرد ۲.۵ میلیون لیره هزینه کرده و ۱.۵ میلیون لیره هم بهره پولش بود؛ این پول را قرض کرده بود بنابراین اصل و بهره پول را میخواست. پنج، شش نفر از وزرا مامور شدند حساب کنند که چقدر باید به آنها بپردازند. این وزرا گفته بودند یک شرکت مس دولتی مانند سازمان گسترش صنایع تاسیس شود تا استقلال داشته باشد. وزیر اقتصاد (هوشنگ انصاری)، وزیر کار (عبدالمجید مجیدی)، رئیس سازمان برنامه (خداداد فرمانفرماییان)، وزیر دارایی (جهانگیر آموزگار)، نائب نخستوزیر (صفی اصفیا) و رئیس کل بانک مرکزی اعضای مجمع عمومی این شرکت شدند. این وزرا با رضاییها مذاکره کردند و ارقام عجیب و غریبی تقاضا شد. رئیس مجمع عمومی هم صفی اصفیا بود که مدرک مهندسی معدن داشت و پذیرفته بود که باید به رضاییها پاداش داده شود اما بر سر میزان آن چانه میزد. بالاخره آخر سال رضاییها هزینهشان را به وزارت دارایی گزارش دادند، مثلاً اگر زمینی خریدهاند، باید پول زمینها به آنها داده شود یا اگر ماشینآلاتی خریدهاند پس از محاسبه هزینه آن، ماشینآلات تحویل دولت شده و پولش هم به رضاییها پرداخت شود. در نهایت تصمیم گرفته شد حدود ۷۰ میلیون تومان به رضاییها پرداخت شود. قرار شد در صورتی این مبلغ به آنها داده شود که تمام زمینها و ماشینآلاتی را که خریده بودند با اسناد و مدارک تحویل شرکت مس سرچشمه بدهند.
بعد از آن قرار شد مدیرعاملی برای مس سرچشمه تعیین شود. شاه گفته بود که این کار خیلی عظیمی است. یک شرکت بزرگ و مشهور انگلیسی (سلکشنتراست) که تخصص در این کار دارد در آن وامانده، پس بگذارید فردی بیاوریم که بتواند این بار را به سرمنزل مقصود برساند. شاه به وزیر اقتصاد (هوشنگ انصاری) میگوید به نیازمند تلفن کن تا من فرمان مدیرعاملی او بر مس سرچشمه را صادر کنم. وزیر اقتصاد چهار بار سراغ نیازمند رفت و پیشنهاد مدیرعاملی را به او داد و قرار شد یکی هم بشود رئیس هیات مدیره. نیازمند قبول نکرد و گفت من از کار دولتی استعفا دادهام و میخواهم به بخش خصوصی بروم. یک هفتهای این رفتوآمدها ادامه داشت و یک روز وزیر اقتصاد پرسید چرا تو قبول نمیکنی؟ نیازمند در جواب گفت چون فردی که برای ریاست هیات مدیره در نظر گرفته شده آدم نادرستی است. با رد این پیشنهاد، شاه یک هفته با نیازمند قهر کرد تا اینکه انصاری باز دیگر تماس گرفت و گفت شاه میگوید من به او میگویم (رئیس پیشنهادی هیات مدیره) در کارها دخالت نکن. پاسخ نیازمند همان بود: «ایشان در کارها هم دخالت نکند، رئیس من است و من مدیرعامل چنین شخصی نمیشوم.» ۱۰ روز شاه قهر کرد. باز هم هوشنگ انصاری بود که تلفن کرد و پیام شاه را رساند که «میگویم اصلاً آن شخص آنجا نیاید و در اداره شما حضور نیابد. یک اتاق رئیس هیات مدیره داشته باشد اما فقط اسمش باشد و آنجا نیاید.» باز جواب «نه» نیازمند و باز هم ۱۵ روز قهر شاه. تا اینکه یک روز انصاری تماس گرفت و به نیازمند گفت «فردا لباس رسمیات را بپوش. شاه میخواهد به مسافرت برود، گفته این کار بایستی تمام شود، فردا نیازمند را بیاورید به من معرفی کنید.» شاه تصمیم گرفته بود فرمان ریاست هیات مدیره و مدیرعاملی هر دو به نام نیازمند باشد. نیازمند که در سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۲، در ایجاد سازمان گسترش و ساخت چهار کارخانه تراکتورسازی تبریز، ماشینسازی تبریز، آلومینیوم اراک و ماشینسازی اراک بارها با مشکلات بودجهای دست و پنجه نام کرده بود، از اول شرط کرد که باید عین همان پولی را که تصویب میشود پرداخت کنید. نیازمند در روزی که فرمانش صادر شد، در حضور نخستوزیر، وزیر اقتصاد و رئیس سازمان برنامه به شاه گفت: «چهار ساله معدن را باز میکنم و دعوت میکنم که تشریف بیاورید افتتاح کنید. این چهار سال باید بودجه من را تمام و کمال بدهند و استدعا دارم از همین الان به من اجازه بدهید بعد از اینکه معدن را آماده افتتاح کردم دیگر کارم با دولت تمام شود.» شاه گفت خیلی خب هیچ مانعی ندارد، به آنها هم گفت پول «رضا» را بایستی سر موقع بدهید. شاه همیشه نیازمند را به اسم کوچک صدا میکرد. در غیاب او هم میگفت «آن درازه»، چون قد نیازمند در بین وزرایش از همه بلندتر بود.
شاه که از مسافرت برگشت به نیازمند گفت قانون مخصوصی مثل سازمان گسترش، برای شرکت مس بنویس و به مجلس ببر و خودت به تصویب برسان تا این شرکت تابع دستگاه دولتی نباشد. نیازمند لایحهاش را نوشت و در مجلس به تصویب رساند. بر اساس آن قانون، مالکیت شرکت مس متعلق به دولت بود ولی ادارهاش تحت قوانین دولتی نبود. برای هر تصمیمی فقط تصویب هیات مدیره را میخواست. هیات مدیره را هم نیازمند انتخاب میکرد. بنابراین تمام تصمیماتی که در چهار سال اول در مس سرچشمه گرفته شد، بارش روی دوش نیازمند بود. وقتی نیازمند مدیرعامل مس شد، مجمع عمومی تقریباً کار چانهزنی و مجادله را با رضاییها تمام کرده بودند و جزئیاتی مانده بود که آن جزئیات را با شاه حل کردند و معلوم شد که چقدر باید به رضاییها پاداش پرداخت شود. نیازمند با قاسم، برادر کوچکتر رضاییها تماس گرفت و از طریق او و فاکتور هزینههایی که کرده بودند و گزارش سالیانه مالیاتیشان، صورتجلسه نوشته شد. تمام هزینههای رضاییها حدود ۷۰ میلیون تومان میشد که چک را نوشتند و به آنها دادند.
آمریکاییها آمدند
در همان روزهایی که هوشنگ انصاری، وزیر اقتصاد برای بار اول با نیازمند تماس گرفت و پیشنهاد مدیرعاملی مس سرچشمه را از طرف شاه به او داد، روزنامهها خبر داده بودند که شرکت آمریکایی آناکوندا که در زمینه مس فعالیت میکرد را از شیلی کودتازده بیرون کردهاند. نیازمند بعد از دریافت حکم مدیرعاملی مس سرچشمه، راهی آمریکا شد و رفت به دفتر مدیرعامل آناکوندا در ایالت آریزونا. به منشیاش گفت برو به او [مدیرعامل آناکوندا] من نجاتبخش تو هستم و برای ملاقات شما آمدهام. وقتی مدیرعامل آناکوندا را دید، گفت: «دردسر تو را خوب میدانم. برای اینکه من ۳۰ سال کار دولتی کردهام. در آمریکا هم چندین سال بودهام و قوانین شما را هم میدانم. تو بایست کارمندانت را بازخرید کنی. هیچ کاری هم نمیتوانی بکنی. ورشکسته هم هستی. جواب صاحبان سهامت را هم بایست بدهی. در بورس هم به کلی سقوط کردهای.» بعد پیشنهاد کرد: «من تمام کارمندان تو را که از شیلی بیرون کردهاند استخدام میکنم. اگر کارمندی رئیس است، من به او همان شغل ریاست میدهم. رئیس حسابداری است، همان شغل را به او میدهم. رئیس انبارهاست همان را میدهم. آن کسی که حفاری میکند من همان کار را به او میدهم. من یک ذخیرهای دارم، حدوداً مثل معدن مس شیلی. فرم ماده معدنیاش مثل همان معدن شیلی است. میخواهیم که تو بیایی اکتشاف را توسعه بدهی. بخش خصوصی ما اکتشاف را با شرکت «سلکشنتراست» شروع کرده و تا الان ۴۰۰ میلیون تن مس یک درصدی پیدا کرده. حالا تو بیایی ممکن است ذخیره بیشتری کشف شود. برای اینکه حتماً بایست اکتشافات بیشتری بکنی. خب این معدن شبیه همان معدن شیلی است. من هم همان حسابدار و انباردار را میخواهم و همین حقوقشان را هم به آنها میدهم. وقتی اینها آمدند از تو تقاضای بازخرید کردند، طبق قانون خودتان، تو میگویی من همان کار را برایتان پیدا کردهام. فوری نجات پیدا خواهی کرد. هر دادگاهی رای میدهد که کارمندت حق ندارد. تو موقعی مجبوری بازخرید کنی که او را بیکار کرده باشی. ولی بگویی از اینجا برو آنجا، که بازخرید نیست. تو به همه آنها فرمان میدهی که با همین شغل بلند شوید بروید سرچشمه. آدرس سرچشمه هم اینجاست.» مدیرعامل آناکوندا با پیشنهاد نیازمند موافقت کرد، همان روز هم یک موافقتنامه دو صفحهای امضا شد.
پس از آن، رئیس اداره حقوقی، مشاور حقوقی، مشاور مالی و هیاتی با این ترکیب از آناکوندا برای عقد قرارداد راهی ایران شدند. اولین مادهای که نیازمند با مدیرعامل آناکوندا توافق کرد استخدام کارمندان این شرکت برای مس سرچشمه ایران بود. مدیرعامل سرچشمه مس ایران به آمریکاییها گفت «اینها کارمندان من هستند و هر وقت خواستم اخراجشان میکنم. به اخراجیها هم سه ماه حقوق و یک بلیت (درجه یک) میدهم که برگردند آمریکا.» نیازمند به مدیرعامل آناکوندا هم گفت «من اینجا رئیس همه کارمندان مس سرچشمه خواهم بود، از رئیس تا آن انباردار.» اسدالله علم وزیر دربار در یادداشتهایش نوشته که «شاه امروز خیلی ناراحت است. پرسیدم اعلیحضرت از چه نگران هستید. گفت نیازمند این کار را دستش گرفته، میترسم خراب کند.» ظاهرا هوشنگ انصاری به شاه خبر داده بود که وزارت اقتصاد قصد عقد قرار با آناکوندا را داشت اما نیازمند گفته بود آن قرارداد را دور بینداز. شاه هم نگران شده بود. این مذاکرات ۲۰ روز در تهران ادامه داشت تا بالاخره قرارداد در همان سفر اول آناکوندا به ایران تهیه و امضا شد. علم در خاطراتش اشاره کرده «امروز شاه بسیار خوشحال بود. پرسیدم اعلیحضرت امروز ماشاءالله الحمدلله خیلی حالتان خوش است. گفت برای اینکه نیازمند گفته قرارداد امضا شد.» نیازمند به معینیان، رئیس دفتر مخصوص شاه تلفن کرد و او دو ساعت بعد خبر داد شاه گفته که «نیازمند اینها را ساعت ۴ همین امروز به دربار بیاورد تا ببینمشان.» نیازمند هم به رئیس و مشاور حقوقی آناکوندا گفت سر ساعت لباسهای تر و تمیزتان را بپوشید و آماده شوید تا نزد شاه (کاخ نیاوران) برویم.
نیازمند دیدار هیات آمریکایی با شاه را اینطور برای «تجارت فردا» روایت کرده است: «نزد شاه رفتن یک تشریفاتی داشت. ابتدا بایست پهلوی آجودان شاه میرفتیم تا بگوید شما به چه شکل وارد اتاق شوید. چگونه سلام و تعظیم کنید. وقتی که مینشینید به چه صورت جلوی شاه بنشینید. آجودان آن روز به آنها گفت پایتان را روی پایتان نیندازید و سیگار نکشید. بالاخره ساعت ما شد و آمد گفت بفرمایید. به آن دو گفتم جلو بروید و من هم عقب شما میآیم. در را باز کرد. اتاق خیلی بزرگی به چشم میخورد که میز شاه آن ته بود. موقعی که وارد شدیم، فرح دیبا در اتاق بود و داشت از دری دیگر بیرون میرفت. این آمریکاییها هیچ کدام از دستوراتی را که آجودان شاه گفته بود مراعات نکردند و جلوی شاه پایشان را روی هم انداختند. شاه خیلی مودب و تمیز و واقعاً شیک بود. دو صندلی بود که آمریکاییها روی آن نشستند و یک صندلی تکی هم بود که شاه به من گفت آنجا بنشین. گفت امضا کردید؟ آمریکاییها هم گفتند بله. بعد به من گفت خب چه کار کردی؟ گفتم قربان پوست از کلهشان کندم. اینها الان نوکران اعلیحضرت هستند. گفت مذاکراتتان خوب بود. آنها هم گفتند بله. گفت راضی هستید از قرارداد؟ گفتند بله. و بعد گفت من دو تکنوکرات در مملکتم دارم که شما عینش را در آمریکا ندارید. هر دوتا اسمشان رضاست. یکی این رضا، یکی هم رضا امین. بعد به من گفت رضا تو بزرگتری یا رضا امین؟ گفتم دقیقاً نمیدانم ولی فکر میکنم من سه، چهار سال بزرگتر باشم. دیالوگ من با شاه همین بود. بعد نشست با آنها صحبت کرد. گفت شنیدهام فردا میخواهید بروید؟ گفتند بله. ما خودمان هواپیما داریم و هواپیمای خودمان را سوار میشویم میرویم. گفت هواپیمایتان چه نوع است و چه مارک دارد و... اینها دو ساعت راجع به هواپیما صحبت کردند. انواع هواپیماها، نمیدانم جنگی، مسافری و... چگونه بالا میرود و پایین میآید. شاه خیلی هواپیما دوست داشت و مثل این بچههایی که درباره اسباببازیشان حرف میزنند خوشحال میشوند، کلی ذوقزده شده بود. جلسه که تمام شد، رئیس آناکوندا گفت من خیلی راجع به هواپیما اطلاعات دارم، ولی فکر نمیکنم در آمریکا کسی را داشته باشیم که به اندازه شاه شما درباره هواپیما اطلاعات داشته باشد.»
وداع با دولت
نگرانی زیاد از پیشرفت کارها در مس سرچشمه، نیازمند را بیمار کرد، کار به درمان و مداوا و استراحت در آمریکا کشید. شاه هم آن موقع به آمریکا سفر کرده بود. به او گفته بودند نیازمند بیمارستان است. یکی از آجودانهایش را فرستاد احوالپرسی. جمعیتی وارد بیمارستان شدند و دسته گل بزرگی آوردند و گفتند «اعلیحضرت خیلی سلام رساندند و فرمودند انشاءالله زود خوب شوی، برگردی. یک پیغام هم برایتان گذاشتهاند و گفتهاند هر وقت حالتان خوب شد از سفارت دریافت کنید.» چند روز بعد نیازمند به سفارت ایران رفت تا پیام شاه را دریافت کند. پیام این بود که «نیازمند پیش از اینکه ایران بیاید، برود با لیلیان تال در نیویورک ملاقات کند. او با من راجع به مس سرچشمه صحبت کرده و حالا برود ادامهاش بدهد ببینیم چه میگوید.» لیلیان تال سازنده سد دز بود. او در دیدار با نیازمند گفت میخواهد مشکل فروش مس را حل کند: «فروش مس مسالهای بسیار تخصصی است و هر کسی نمیتواند در بازار مس بفروشد. مخصوصاً مس زیادی که شما دارید. من دو درصد میگیرم و مستان را میفروشم که این پیشنهاد برای شما خیلی ارزان است.» نیازمند گفت که آناکوندا در لندن، مرکز فروش مس دارد و قرارداد فروش هم با آن بسته شده است. نیازمند پس از بازگشت به ایران این موارد را برای شاه نوشت و تقاضای استعفا داد. شاه سه ماه قبول نمیکرد تا بالاخره هوشنگ انصاری وساطت کرد و شاه پذیرفت که نیازمند استعفا بدهد؛ مشروط بر اینکه جانشینش را خودش معرفی کند. بالاخره تقی توکلی را معرفی کرد و شاه اجازه داد نیازمند از کار دولت به کلی استعفا بدهد و برود.
پس از اینکه سازمان گسترش صنایع ایجاد شد قصد نداشت سمت دولتی داشته باشد؛ غافل از اینکه دوباره از او خواسته میشود که کار دولتی دیگری را بر عهده گیرد؛ راهاندازی بزرگترین معدن مس ایران در سرچشمه کرمان. شاه چند باری اصرار کرد، جواب «نه» شنید و قهر کرد، اما سرآخر رضا نیازمند را مدیرعامل مس سرچشمه کرمان کرد. نیازمند هم مس را سامان داد و باز با اصرار استعفا داد که سرانجام پذیرفته شد، جانشینش - تقی توکلی- را انتخاب کرد و از سمت دولتی کناره گرفت؛ حالا در ۹۳ سالگی در تهران راز طول عمرش را «پاکی و آرامش» میداند: «پول ناپاک وارد زندگیام نشده است. نه به خودم اجازه دادم از امکاناتی که زیردستم بود سوءاستفاده کنم و نه کارمندانم اهل این کارها بودند، چون بسیار وسواس داشتم تا در ادارهای که من رئیسش هستم کسی تخلف مالی نداشته باشد. زمانی که شاه مرا مامور تاسیس سازمان گسترش و نوسازی صنایع کرد، بعد از دکتر اقبال که مدیرعامل شرکت ملی نفت بود، بالاترین حقوق را میگرفتم. بعد از من هویدا سومین حقوق را میگرفت، بنابراین نیاز مالیام برطرف شده بود، هیچ وقت احتیاج نداشتم و با آرامش کار میکردم.» رضا نیازمند را این روزها میتوان در اتاق کارش که پر از کتاب و یادداشت و عکس است، ملاقات کرد. جایی که به تازگی کتاب جدیدش با نام «قرآن به ترتیب موضوع» را تمام کرده و به چاپخانه فرستاده است. نیازمند در گفتوگویی با هفتهنامه «تجارت فردا» داستان تاسیس شرکت ملی مس سرچشمه کرمان را بازگو کرده است؛ اینکه چگونه این معدن را از برادران رضایی گرفتند و پای آمریکاییها چگونه به صنعت مس ایران باز شد؟
چانهزنی با برادران رضایی
ذخیره مس سرچشمه مربوط به برادران رضایی بود؛ با وجود ثروت فراوانی که داشتند، وقتی متوجه وجود ذخایر عظیم مس سرچشمه شدند، دیدند که قدرت مالیشان در حدی نیست که بتوانند این معدن را فعال کنند. از این رو دست به دامن شرکت انگلیسی «سلکشنتراست» شدند و ۳۰ درصد از سهم شرکتشان را هم به آنها دادند تا در سرچشمه سرمایهگذاری کرده و معدن را باز کنند. سلکشنتراست هم با اینکه سرمایهگذاری زیادی کرد، متوجه شد معدن بزرگتر از این حرفهاست. میزان ذخیره این معدن را ۴۰۰ میلیون تن با عیار ۱.۲۱ تخمین زده بودند که در آن زمان جزو ذخایر بسیار بزرگ به شمار میآمد. این شرکت انگلیسی، برای دریافت وام دست به دامن بانکهای بینالمللی شد اما نتوانست در این راه موفق شود. بنابراین به دولت ایران پیشنهاد کردند تا معدن را از آنها تحویل بگیرد. دولت از شاه راهنمایی خواست و او هم گفت هزینهای که کردهاند بدهید و معدنشان را بگیرید. برادران رضایی میگفتند ما چهار میلیون تن مس پیدا کردهایم پس پول آن را به ما هم بدهید تا معدن را به دولت واگذار کنیم. «سلکشنتراست» هم اعلام کرد ۲.۵ میلیون لیره هزینه کرده و ۱.۵ میلیون لیره هم بهره پولش بود؛ این پول را قرض کرده بود بنابراین اصل و بهره پول را میخواست. پنج، شش نفر از وزرا مامور شدند حساب کنند که چقدر باید به آنها بپردازند. این وزرا گفته بودند یک شرکت مس دولتی مانند سازمان گسترش صنایع تاسیس شود تا استقلال داشته باشد. وزیر اقتصاد (هوشنگ انصاری)، وزیر کار (عبدالمجید مجیدی)، رئیس سازمان برنامه (خداداد فرمانفرماییان)، وزیر دارایی (جهانگیر آموزگار)، نائب نخستوزیر (صفی اصفیا) و رئیس کل بانک مرکزی اعضای مجمع عمومی این شرکت شدند. این وزرا با رضاییها مذاکره کردند و ارقام عجیب و غریبی تقاضا شد. رئیس مجمع عمومی هم صفی اصفیا بود که مدرک مهندسی معدن داشت و پذیرفته بود که باید به رضاییها پاداش داده شود اما بر سر میزان آن چانه میزد. بالاخره آخر سال رضاییها هزینهشان را به وزارت دارایی گزارش دادند، مثلاً اگر زمینی خریدهاند، باید پول زمینها به آنها داده شود یا اگر ماشینآلاتی خریدهاند پس از محاسبه هزینه آن، ماشینآلات تحویل دولت شده و پولش هم به رضاییها پرداخت شود. در نهایت تصمیم گرفته شد حدود ۷۰ میلیون تومان به رضاییها پرداخت شود. قرار شد در صورتی این مبلغ به آنها داده شود که تمام زمینها و ماشینآلاتی را که خریده بودند با اسناد و مدارک تحویل شرکت مس سرچشمه بدهند.
بعد از آن قرار شد مدیرعاملی برای مس سرچشمه تعیین شود. شاه گفته بود که این کار خیلی عظیمی است. یک شرکت بزرگ و مشهور انگلیسی (سلکشنتراست) که تخصص در این کار دارد در آن وامانده، پس بگذارید فردی بیاوریم که بتواند این بار را به سرمنزل مقصود برساند. شاه به وزیر اقتصاد (هوشنگ انصاری) میگوید به نیازمند تلفن کن تا من فرمان مدیرعاملی او بر مس سرچشمه را صادر کنم. وزیر اقتصاد چهار بار سراغ نیازمند رفت و پیشنهاد مدیرعاملی را به او داد و قرار شد یکی هم بشود رئیس هیات مدیره. نیازمند قبول نکرد و گفت من از کار دولتی استعفا دادهام و میخواهم به بخش خصوصی بروم. یک هفتهای این رفتوآمدها ادامه داشت و یک روز وزیر اقتصاد پرسید چرا تو قبول نمیکنی؟ نیازمند در جواب گفت چون فردی که برای ریاست هیات مدیره در نظر گرفته شده آدم نادرستی است. با رد این پیشنهاد، شاه یک هفته با نیازمند قهر کرد تا اینکه انصاری باز دیگر تماس گرفت و گفت شاه میگوید من به او میگویم (رئیس پیشنهادی هیات مدیره) در کارها دخالت نکن. پاسخ نیازمند همان بود: «ایشان در کارها هم دخالت نکند، رئیس من است و من مدیرعامل چنین شخصی نمیشوم.» ۱۰ روز شاه قهر کرد. باز هم هوشنگ انصاری بود که تلفن کرد و پیام شاه را رساند که «میگویم اصلاً آن شخص آنجا نیاید و در اداره شما حضور نیابد. یک اتاق رئیس هیات مدیره داشته باشد اما فقط اسمش باشد و آنجا نیاید.» باز جواب «نه» نیازمند و باز هم ۱۵ روز قهر شاه. تا اینکه یک روز انصاری تماس گرفت و به نیازمند گفت «فردا لباس رسمیات را بپوش. شاه میخواهد به مسافرت برود، گفته این کار بایستی تمام شود، فردا نیازمند را بیاورید به من معرفی کنید.» شاه تصمیم گرفته بود فرمان ریاست هیات مدیره و مدیرعاملی هر دو به نام نیازمند باشد. نیازمند که در سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۲، در ایجاد سازمان گسترش و ساخت چهار کارخانه تراکتورسازی تبریز، ماشینسازی تبریز، آلومینیوم اراک و ماشینسازی اراک بارها با مشکلات بودجهای دست و پنجه نام کرده بود، از اول شرط کرد که باید عین همان پولی را که تصویب میشود پرداخت کنید. نیازمند در روزی که فرمانش صادر شد، در حضور نخستوزیر، وزیر اقتصاد و رئیس سازمان برنامه به شاه گفت: «چهار ساله معدن را باز میکنم و دعوت میکنم که تشریف بیاورید افتتاح کنید. این چهار سال باید بودجه من را تمام و کمال بدهند و استدعا دارم از همین الان به من اجازه بدهید بعد از اینکه معدن را آماده افتتاح کردم دیگر کارم با دولت تمام شود.» شاه گفت خیلی خب هیچ مانعی ندارد، به آنها هم گفت پول «رضا» را بایستی سر موقع بدهید. شاه همیشه نیازمند را به اسم کوچک صدا میکرد. در غیاب او هم میگفت «آن درازه»، چون قد نیازمند در بین وزرایش از همه بلندتر بود.
شاه که از مسافرت برگشت به نیازمند گفت قانون مخصوصی مثل سازمان گسترش، برای شرکت مس بنویس و به مجلس ببر و خودت به تصویب برسان تا این شرکت تابع دستگاه دولتی نباشد. نیازمند لایحهاش را نوشت و در مجلس به تصویب رساند. بر اساس آن قانون، مالکیت شرکت مس متعلق به دولت بود ولی ادارهاش تحت قوانین دولتی نبود. برای هر تصمیمی فقط تصویب هیات مدیره را میخواست. هیات مدیره را هم نیازمند انتخاب میکرد. بنابراین تمام تصمیماتی که در چهار سال اول در مس سرچشمه گرفته شد، بارش روی دوش نیازمند بود. وقتی نیازمند مدیرعامل مس شد، مجمع عمومی تقریباً کار چانهزنی و مجادله را با رضاییها تمام کرده بودند و جزئیاتی مانده بود که آن جزئیات را با شاه حل کردند و معلوم شد که چقدر باید به رضاییها پاداش پرداخت شود. نیازمند با قاسم، برادر کوچکتر رضاییها تماس گرفت و از طریق او و فاکتور هزینههایی که کرده بودند و گزارش سالیانه مالیاتیشان، صورتجلسه نوشته شد. تمام هزینههای رضاییها حدود ۷۰ میلیون تومان میشد که چک را نوشتند و به آنها دادند.
آمریکاییها آمدند
در همان روزهایی که هوشنگ انصاری، وزیر اقتصاد برای بار اول با نیازمند تماس گرفت و پیشنهاد مدیرعاملی مس سرچشمه را از طرف شاه به او داد، روزنامهها خبر داده بودند که شرکت آمریکایی آناکوندا که در زمینه مس فعالیت میکرد را از شیلی کودتازده بیرون کردهاند. نیازمند بعد از دریافت حکم مدیرعاملی مس سرچشمه، راهی آمریکا شد و رفت به دفتر مدیرعامل آناکوندا در ایالت آریزونا. به منشیاش گفت برو به او [مدیرعامل آناکوندا] من نجاتبخش تو هستم و برای ملاقات شما آمدهام. وقتی مدیرعامل آناکوندا را دید، گفت: «دردسر تو را خوب میدانم. برای اینکه من ۳۰ سال کار دولتی کردهام. در آمریکا هم چندین سال بودهام و قوانین شما را هم میدانم. تو بایست کارمندانت را بازخرید کنی. هیچ کاری هم نمیتوانی بکنی. ورشکسته هم هستی. جواب صاحبان سهامت را هم بایست بدهی. در بورس هم به کلی سقوط کردهای.» بعد پیشنهاد کرد: «من تمام کارمندان تو را که از شیلی بیرون کردهاند استخدام میکنم. اگر کارمندی رئیس است، من به او همان شغل ریاست میدهم. رئیس حسابداری است، همان شغل را به او میدهم. رئیس انبارهاست همان را میدهم. آن کسی که حفاری میکند من همان کار را به او میدهم. من یک ذخیرهای دارم، حدوداً مثل معدن مس شیلی. فرم ماده معدنیاش مثل همان معدن شیلی است. میخواهیم که تو بیایی اکتشاف را توسعه بدهی. بخش خصوصی ما اکتشاف را با شرکت «سلکشنتراست» شروع کرده و تا الان ۴۰۰ میلیون تن مس یک درصدی پیدا کرده. حالا تو بیایی ممکن است ذخیره بیشتری کشف شود. برای اینکه حتماً بایست اکتشافات بیشتری بکنی. خب این معدن شبیه همان معدن شیلی است. من هم همان حسابدار و انباردار را میخواهم و همین حقوقشان را هم به آنها میدهم. وقتی اینها آمدند از تو تقاضای بازخرید کردند، طبق قانون خودتان، تو میگویی من همان کار را برایتان پیدا کردهام. فوری نجات پیدا خواهی کرد. هر دادگاهی رای میدهد که کارمندت حق ندارد. تو موقعی مجبوری بازخرید کنی که او را بیکار کرده باشی. ولی بگویی از اینجا برو آنجا، که بازخرید نیست. تو به همه آنها فرمان میدهی که با همین شغل بلند شوید بروید سرچشمه. آدرس سرچشمه هم اینجاست.» مدیرعامل آناکوندا با پیشنهاد نیازمند موافقت کرد، همان روز هم یک موافقتنامه دو صفحهای امضا شد.
پس از آن، رئیس اداره حقوقی، مشاور حقوقی، مشاور مالی و هیاتی با این ترکیب از آناکوندا برای عقد قرارداد راهی ایران شدند. اولین مادهای که نیازمند با مدیرعامل آناکوندا توافق کرد استخدام کارمندان این شرکت برای مس سرچشمه ایران بود. مدیرعامل سرچشمه مس ایران به آمریکاییها گفت «اینها کارمندان من هستند و هر وقت خواستم اخراجشان میکنم. به اخراجیها هم سه ماه حقوق و یک بلیت (درجه یک) میدهم که برگردند آمریکا.» نیازمند به مدیرعامل آناکوندا هم گفت «من اینجا رئیس همه کارمندان مس سرچشمه خواهم بود، از رئیس تا آن انباردار.» اسدالله علم وزیر دربار در یادداشتهایش نوشته که «شاه امروز خیلی ناراحت است. پرسیدم اعلیحضرت از چه نگران هستید. گفت نیازمند این کار را دستش گرفته، میترسم خراب کند.» ظاهرا هوشنگ انصاری به شاه خبر داده بود که وزارت اقتصاد قصد عقد قرار با آناکوندا را داشت اما نیازمند گفته بود آن قرارداد را دور بینداز. شاه هم نگران شده بود. این مذاکرات ۲۰ روز در تهران ادامه داشت تا بالاخره قرارداد در همان سفر اول آناکوندا به ایران تهیه و امضا شد. علم در خاطراتش اشاره کرده «امروز شاه بسیار خوشحال بود. پرسیدم اعلیحضرت امروز ماشاءالله الحمدلله خیلی حالتان خوش است. گفت برای اینکه نیازمند گفته قرارداد امضا شد.» نیازمند به معینیان، رئیس دفتر مخصوص شاه تلفن کرد و او دو ساعت بعد خبر داد شاه گفته که «نیازمند اینها را ساعت ۴ همین امروز به دربار بیاورد تا ببینمشان.» نیازمند هم به رئیس و مشاور حقوقی آناکوندا گفت سر ساعت لباسهای تر و تمیزتان را بپوشید و آماده شوید تا نزد شاه (کاخ نیاوران) برویم.
نیازمند دیدار هیات آمریکایی با شاه را اینطور برای «تجارت فردا» روایت کرده است: «نزد شاه رفتن یک تشریفاتی داشت. ابتدا بایست پهلوی آجودان شاه میرفتیم تا بگوید شما به چه شکل وارد اتاق شوید. چگونه سلام و تعظیم کنید. وقتی که مینشینید به چه صورت جلوی شاه بنشینید. آجودان آن روز به آنها گفت پایتان را روی پایتان نیندازید و سیگار نکشید. بالاخره ساعت ما شد و آمد گفت بفرمایید. به آن دو گفتم جلو بروید و من هم عقب شما میآیم. در را باز کرد. اتاق خیلی بزرگی به چشم میخورد که میز شاه آن ته بود. موقعی که وارد شدیم، فرح دیبا در اتاق بود و داشت از دری دیگر بیرون میرفت. این آمریکاییها هیچ کدام از دستوراتی را که آجودان شاه گفته بود مراعات نکردند و جلوی شاه پایشان را روی هم انداختند. شاه خیلی مودب و تمیز و واقعاً شیک بود. دو صندلی بود که آمریکاییها روی آن نشستند و یک صندلی تکی هم بود که شاه به من گفت آنجا بنشین. گفت امضا کردید؟ آمریکاییها هم گفتند بله. بعد به من گفت خب چه کار کردی؟ گفتم قربان پوست از کلهشان کندم. اینها الان نوکران اعلیحضرت هستند. گفت مذاکراتتان خوب بود. آنها هم گفتند بله. گفت راضی هستید از قرارداد؟ گفتند بله. و بعد گفت من دو تکنوکرات در مملکتم دارم که شما عینش را در آمریکا ندارید. هر دوتا اسمشان رضاست. یکی این رضا، یکی هم رضا امین. بعد به من گفت رضا تو بزرگتری یا رضا امین؟ گفتم دقیقاً نمیدانم ولی فکر میکنم من سه، چهار سال بزرگتر باشم. دیالوگ من با شاه همین بود. بعد نشست با آنها صحبت کرد. گفت شنیدهام فردا میخواهید بروید؟ گفتند بله. ما خودمان هواپیما داریم و هواپیمای خودمان را سوار میشویم میرویم. گفت هواپیمایتان چه نوع است و چه مارک دارد و... اینها دو ساعت راجع به هواپیما صحبت کردند. انواع هواپیماها، نمیدانم جنگی، مسافری و... چگونه بالا میرود و پایین میآید. شاه خیلی هواپیما دوست داشت و مثل این بچههایی که درباره اسباببازیشان حرف میزنند خوشحال میشوند، کلی ذوقزده شده بود. جلسه که تمام شد، رئیس آناکوندا گفت من خیلی راجع به هواپیما اطلاعات دارم، ولی فکر نمیکنم در آمریکا کسی را داشته باشیم که به اندازه شاه شما درباره هواپیما اطلاعات داشته باشد.»
وداع با دولت
نگرانی زیاد از پیشرفت کارها در مس سرچشمه، نیازمند را بیمار کرد، کار به درمان و مداوا و استراحت در آمریکا کشید. شاه هم آن موقع به آمریکا سفر کرده بود. به او گفته بودند نیازمند بیمارستان است. یکی از آجودانهایش را فرستاد احوالپرسی. جمعیتی وارد بیمارستان شدند و دسته گل بزرگی آوردند و گفتند «اعلیحضرت خیلی سلام رساندند و فرمودند انشاءالله زود خوب شوی، برگردی. یک پیغام هم برایتان گذاشتهاند و گفتهاند هر وقت حالتان خوب شد از سفارت دریافت کنید.» چند روز بعد نیازمند به سفارت ایران رفت تا پیام شاه را دریافت کند. پیام این بود که «نیازمند پیش از اینکه ایران بیاید، برود با لیلیان تال در نیویورک ملاقات کند. او با من راجع به مس سرچشمه صحبت کرده و حالا برود ادامهاش بدهد ببینیم چه میگوید.» لیلیان تال سازنده سد دز بود. او در دیدار با نیازمند گفت میخواهد مشکل فروش مس را حل کند: «فروش مس مسالهای بسیار تخصصی است و هر کسی نمیتواند در بازار مس بفروشد. مخصوصاً مس زیادی که شما دارید. من دو درصد میگیرم و مستان را میفروشم که این پیشنهاد برای شما خیلی ارزان است.» نیازمند گفت که آناکوندا در لندن، مرکز فروش مس دارد و قرارداد فروش هم با آن بسته شده است. نیازمند پس از بازگشت به ایران این موارد را برای شاه نوشت و تقاضای استعفا داد. شاه سه ماه قبول نمیکرد تا بالاخره هوشنگ انصاری وساطت کرد و شاه پذیرفت که نیازمند استعفا بدهد؛ مشروط بر اینکه جانشینش را خودش معرفی کند. بالاخره تقی توکلی را معرفی کرد و شاه اجازه داد نیازمند از کار دولت به کلی استعفا بدهد و برود.