30-06-2014، 20:06
تاریخ ایرانی: شارلین اسمیت یک روزنامهنگار متولد آفریقای جنوبی و شهروند امریکاست. در سالهای جوانی به روزنامهنگاری در زادگاهش مشغول بود و پس از چند سال از شغلش دست کشید تا به گروههای فعال ضد آپارتاید بپیوندد.
خانم اسمیت در وبسایت اختصاصی خود دربارهٔ این دوره از زندگیاش مینویسد: «من عاشق آشپزیام و در دورهٔ مبارزه با آپارتاید روزی رسید که من کار تمام وقت روزنامهنگاری را رها کردم و در عوض شدم یک مبارز تمام وقت و عضوی از مبارزان زیرزمینی. بعد از جلسات طولانی و بحثهای بیپایان برای زنان و مردان مبارز آشپزی میکردم... مورفی موروب عاشق مرنگهایی بود که میپختم و سیریل رامافوزا ساعت ۱۱ شب بعد از اینکه در معادن به کارگران سر زده بود، به من زنگ میزد تا نیمه شب یک غذای حاضری برایش آماده کنم. (...) من و محمدولی موسی تا ۲ صبح جر و بحث میکردیم که آیا استفاده از لغت «فاشیست» در روزنامهای که ما در اتحادیهٔ اروپا منتشر میکردیم کار درستی است یا نه، و بعد از جلسات پر شر و شور و مخفیانهٔ جبههٔ دموکراتیک ملی که در نشیمن خانهٔ من برگزار میشد، با یک سینی بیسکوئیت و قهوهٔ داغ از دوستانم پذیرایی میکردم...»
شارلین اسمیت از همان زمان تا امروز همچنان با رهبران آزادیخواه آفریقای جنوبی در ارتباط است و دوستی نزدیک و احترام دوجانبهای بین او و چهرههایی مثل نلسون ماندلا و اسقف اعظم ادموند توتو وجود دارد. شارلین اسمیت یکی از سه نویسندهای است که این فرصت را یافته تا بارها با نلسون ماندلا مصاحبه کند و با رضایت و بازبینی خود او، زندگینامهاش را بنویسد. اسمیت در هفتهٔ اول آزادی ماندلا از حبس ۲۷ سالهاش چهار بار با او مصاحبه کرد که یکی از این چهار مصاحبه به درخواست خود ماندلا صورت گرفت.
در بخش دیگری از پست وبلاگ اسمیت با نام من و ماندلا، یکم ژوئن ۲۰۱۱ میخوانیم: شوخی بین بچهها این بود که بعد از پیروزی انقلاب من میشوم آشپز نلسون ماندلا. روز قبل از آزادی مادیبا(۱) با یک سبد انگور سبز برای عیادت از سیریل رامافوزا به کلینیک رند در ژوهانسبورگ رفتم. (…) با آن حال و روزش میخواست خودش را برای دیدن ماندلا به کیپتاون برساند. من به او توصیه کردم در بیمارستان بماند. میترسیدم ماندلا آن اسطورهای نباشد که ما از او ساختهایم.
آن روز یک بلوز زرد و دامن سبز با خالهای ریز سبز پوشیدم و به دفتر روزنامه رفتم. کن اوئن، ادیتور روزنامه نگاهی به من انداخت و اخمهایش در هم رفت. همه میدانستند که من یک روزنامهنگار چپی هستم اما پوشیدن لباسی با این رنگها (رنگهای کنگرهٔ ملی آفریقا که تازه چند روز بود که دولت آن را به رسمیت شناخته بود) دیگر زیادهروی بود. اما همهٔ ما میدانستیم که امروز با هر روز دیگری فرق میکند. چند روز پیش رییسجمهور اف. دبلیو کلرک، کنگرهٔ ملی و سایر نهادها را قانونی اعلام کرده بود، و امروز ماندلا قرار بود آزاد شود.
ساعتی که برای آزادی ماندلا مقرر شده بود، همه در اتاق تهیه خبر ساکت شدند. همهٔ فعالیتها و جنب و جوشها متوقف شد و همۀ ما میخکوب جلوی تلویزیون نشسته بودیم. (…)
و بالاخره او را دیدم که دست در دست همسرش وینی، از درهای زندان قدم بیرون میگذارد و همین حالا هم که دارم این را مینویسم چیزی نمانده گریهام بگیرد. هنوز همهٔ آن احساسات را به یاد دارم. بعضی از ما هلهله کردیم (کاری که یک روزنامهنگار هرگز نباید بکند)، بعضیهامان گریه را سر دادیم و ناگهان از خیابانهای شهر صدای عجیبی شنیدم. شبیه بادی تند و قدرتمند بود که در میان درختان بوزد. از پنجرهٔ طبقهٔ چهارم به پایین، به خیابانهای شهر نگاه کردم و دیدم که مردم شهر به شکل یک تنۀ واحد در حرکتند. نمیدانستم به کجا میروند، اما با عزم راسخ، و قدرت گام بر میداشتند. انگار ساختمانی مستحکم به راه افتاده باشد.
ماندلا آزاد شده بود و ملت ناگهان نسیم شیرینی استنشاق میکرد که طعمش را هرگز نچشیده بود. این طعم آزادی بود.
(…) من اسمم را در لیست کسانی که میخواستند با او مصاحبه کنند نوشته بودم. اولین روزی که در خانهاش مستقر شد با من تماس گرفتند که برای مصاحبه با او به خانهاش بروم. تجربهٔ رانندگی به سمت زووتو تجربهٔ عجیبی بود. به نظر میآمد تک تک افراد در زووتو به سمت خانهٔ کوچک ماندلا در اورلاندوی غربی در حال حرکتند…
بیرون خانه آنقدر روزنامهنگار و دیرکهای ماهواره و میکروفون جمع شده بود که به عمرم ندیده بودم. عکسی از این ملاقات هست، که از زاویهٔ عجیبی گرفته شده. در عکس به نظر میرسد که من قد بلندتر از ماندلا هستم در حالی که به شانهٔ او هم نمیرسم. هر دوی ما در عکس کمی عصبی به نظر میرسیم. من روی لبهٔ کاناپه نشستهام و او در گوشهٔ دیگر به عقب تکیه داده و با چهرهای جدی دستهایش را به هم قفل کرده است.
من با عجله خودم را به خانه رساندم، مصاحبه را پیاده کردم و نفس راحتی کشیدم. فردای آن روز از طرف کمیتهٔ آزادی ماندلا با من تماس گرفته شد: «شارلین، آقای ماندلا آمادهٔ مصاحبه با شما هستند.» گفتم: «ممنونم اما من دیروز با ایشون مصاحبه کردم.»
صدا تکرار کرد: «شارلین، آقای ماندلا آمادهٔ مصاحبه با شما هستند.» وحشتزده دور خودم در اتاق تهیه خبر میچرخیدم و دنبال سوالهای جدیدی میگشتم که از او بپرسم. آن هفته در حالی که صدها نفر بیرون در انتظار میکشیدند، من چهار بار با او مصاحبه کردم. از من خوشش میآمد. هرگز نفهمیدم چرا. اما این طور بود و مادیبا برای کسانی که دوست داشت، که یکی دیگرشان دبورا پاتا بود، همیشه وقت داشت.
خیلی از ما از اینکه ماندلا چقدر دربارهٔ ما میداند شگفتزده شده بودیم. ما خودمان را افراد مهمی نمیدانستیم، اما به نظر ماندلا هیچ کس بیاهمیت نبود. او گوش میداد. او توجه میکرد.
(...) ما در قالب یک ملت از وجود ماندلا احساس امنیت میکردیم. در نظر من آفریقای جنوبی مثل کودکی آزرده، ترسدیده و مجروح است. کودکی خشمگین، که هر لحظه آمادهٔ فوران است و به هیچ کس و هیچ چیز اعتماد نمیکند، اما نلسون ماندلا کسی بود که خطاهای ما را میدید و با تمام وجود به ما عشق میورزید و برای این او از سرسپردگی ابدی ما برخوردار خواهد بود. او در زمانهایی عاشقانه ما را دوست داشت که ما همه از خودمان متنفر بودیم.
اسقف اعظم توتو وجدان ما و ماندلا قلب ماست. سوال مهم این است که وقتی ملتی این سعادت را دارد که دو چهرهای مانند این دو داشته باشد، چطور میتواند مثل امروز آفریقای جنوبی اینسان خود ویرانگر باشد؟
نلسون ماندلا از زندگی خود گذشت تا ما بتوانیم زندگی کنیم و آزاد باشیم. او هرگز از زندان آزاد نشد. وقتی از دروازههای زندان ویکتور وستر قدم بیرون گذاشت، وارد زندان دیگری شد از مباشران و مدیران و روزنامهنگاران و و بوروکراتها، خانوادهای پر توقع و... او اندک جا و زمانی یافت که خودش باشد اما هرگز نه به اندازهٔ کافی فضا داشت و نه زمان.
مادیبای عزیزم، دوست دارم فکر کنم که سر آخر دوست قدیمیات والتر سیسولو است که به سراغت خواهد آمد. شما دو تا میروید و بر یکی از صخرههای جزیرهٔ رابن مینشینید و در یک قوطی کنسرو روی آتشی کنار دریا چیزکی میپزید و از روزهای تلخ و شیرین گذشته با هم حرف میزنید. سر انجام شما آزاد خواهید بود. دلم میخواست ما آنقدر دانش و خرد داشتیم که از میراث تو پاسداری کنیم مادیبا، اما ما، ما هستیم، خطاکار و آسیبدیده و نه آنقدر باهوش که بفهمیم آنچه از دست خواهد رفت تو نیستی، بلکه درهایی است که تو گشودی و ما از آنها گذشتیم.
ماندلا؛ در گرامیداشت یک زندگی ناب
در سالهای گذشته کتابهای متعددی در مورد نلسون ماندلا منتشر شده است. شارلین اسمیت و بنیاد نلسون ماندلا اخیرا کتاب دیگری به این مجموعه افزودهاند. در سال ۱۹۹۹ اسمیت کتابی به نام ماندلا (در گرامیداشت یک زندگی ناب) منتشر کرد که حول زندگی و فعالیتهای ماندلا و مبارزاتش در جنبش آزادیبخش آپارتاید بود. در همان سال انتشار این کتاب در فهرست پر فروشترین کتابهای سال ۱۹۹۹ قرار گرفت. در ۱۸ ماه می ۲۰۱۲ رندوم هاوس نسخهای از این کتاب را با ویرایش جدید روانهٔ بازار نشر کرد؛ کتابی خوش رنگ و لعاب، با جلدی سخت و پر از عکسهایی نایاب و منحصر به فرد از این چهرهٔ جهانی که تا به حال منتشر نشده است. ماندلا (در گرامیداشت یک زندگی ناب)، بیش از آنکه کتابی باشد تحلیلی، تکریمنامهای است برای این مرد بزرگ.
اسمیت در ویرایش جدید کتاب از جوانی و فعالیتهای سیاسی اولیهٔ ماندلا نسبتا سریع عبور میکند و در عوض تمرکزش را بر فعالیتهای او در جنبش آپارتاید در دههٔ ۵۰، دورهٔ حبسش در رابن آیلند، و بیش از همه بر نقش ماندلا در آفریقای جنوبی بعد از آزادیاش در سال ۱۹۹۰ میگذارد. نکتهٔ مثبت در شیوهٔ نگارش اسمیت لحن خودمانی و هیجانی است که خواننده احساس میکند از عشق و علاقهای حقیقی به آفریقای جنوبی و به ماندلا سرچشمه میگیرد و خالی از تصنع و تظاهر است. استفادهٔ اسمیت از بخشهایی از مصاحبههای متعددش با مبارزان دوره آپارتاید، ماندلا، دزموند توتو، مانگوستو بوتلزی (موسس حزب آزادیخواه ایکاتا)، گوان امبکی و... به کتاب روح تازهای میبخشد. اسمیت ماهرانه توانایی ماندلا را در ترویج فرهنگ آشتی در آفریقای جنوبی نمایان میسازد و عقایدش را در مورد رابطهٔ ماندلا با تابو امبکی (پسر همبند ماندلا گوان امبکی) و تفاوت رویکرد و نگاه این دو رییسجمهور آفریقای جنوبی، به ظرافت بیان میکند. نکتهٔ مهم در مورد اسمیت این است که با وجود اینکه بیتردید با علاقه و به دیدهٔ تحسین به ماندلا مینگرد، ترسی هم از نقد کردن او به دل راه نمیدهد.
ماندلا و امریکا
آخرین کتاب خانم اسمیت، «ماندلا و امریکا»، در اکتبر سال جاری روانهٔ بازار خواهد شد. شارلین اسمیت این کتاب را هم به درخواست ماندلا و در جهت نشان دادن رابطهٔ او با ایالات متحده نوشته است.
«ماندلا و امریکا» رابطهٔ طولانی و پر پیچ و خم ماندلا و ایالات متحده را به تصویر میکشد. از سویی کتاب به دیدارهای ماندلا از امریکا و رابطۀ او با امریکاییهایی که هر یک برخاسته از بستری از عقاید متفاوتند میپردازد و از سوی دیگر درک مشترکی را که هر یک از دو کشور ایالات متحده و آفریقای جنوبی در دوران ریاست جمهوری ماندلا از آزادی داشتهاند، مورد تحلیل قرار میدهد. این نخستین کتابی است که رابطهٔ بین ماندلا و حزبش، کنگرهٔ ملی آفریقا را با امریکای شمالی و به ویژه ایالات متحده مورد بررسی قرار میدهد. میتوان کم و بیش با یقین گفت که تلاشهای ایالات متحده و مردمش در به بار نشستن دموکراسی در آفریقای جنوبی کلیدی بودهاند.
روابط دو کشور همیشه در وضعیت متعادل و مطلوبی بوده و در بسیاری زمینهها نتایج سودمند و سازندهای در پی داشته است. ماندلا و امریکا در بزرگداشت این رابطهٔ منحصر به فرد نگاشته شده است. کتاب حاوی صد عکس رنگی و سیاه و سفید است که بسیاری از آنها قبلا منتشر نشدهاند.
هر کتابی که در مورد ماندلا نوشته شود قاعدتا نمیتواند کتاب کم اهمیتی تلقی شود. نلسون ماندلا محبوب دل میلیونها نفر است؛ به خاطر شجاعتش، خردش، درکش از روح انسانی، فروتنی و گرمای دلش. به قول دزموند توتو: «این مرد به خودی خود در طبقهاش یک پدیده است.»
نوشتن در مورد مردی که در جهان تبدیل به چنین چهره شاخصی شده است و منصفانه و بدون جانبداری نوشتن شجاعت میخواهد و اعتماد به نفس. و اسمیت این دو کیفیت را بیشک دارد. او چشم بر خطاهای ماندلا نمیبندد. در نوشتن این دو کتاب اسمیت هم از مهارتهای رسانهایاش بهره جسته و هم حساسیت انسانی و حتی زنانهاش را به کار گرفته است. با در نظر گرفتن همهٔ جنبههای مثبت و بعضی لغزشهای جزئی نویسنده، «ماندلا» کتابی است که نویسنده، سوژه و ناشر میتوانند به آن ببالند و با توجه به سوژه و نویسندهٔ کتاب «ماندلا و امریکا» نمیتوان انتظاری کمتر از این داشت.
خانم اسمیت در وبسایت اختصاصی خود دربارهٔ این دوره از زندگیاش مینویسد: «من عاشق آشپزیام و در دورهٔ مبارزه با آپارتاید روزی رسید که من کار تمام وقت روزنامهنگاری را رها کردم و در عوض شدم یک مبارز تمام وقت و عضوی از مبارزان زیرزمینی. بعد از جلسات طولانی و بحثهای بیپایان برای زنان و مردان مبارز آشپزی میکردم... مورفی موروب عاشق مرنگهایی بود که میپختم و سیریل رامافوزا ساعت ۱۱ شب بعد از اینکه در معادن به کارگران سر زده بود، به من زنگ میزد تا نیمه شب یک غذای حاضری برایش آماده کنم. (...) من و محمدولی موسی تا ۲ صبح جر و بحث میکردیم که آیا استفاده از لغت «فاشیست» در روزنامهای که ما در اتحادیهٔ اروپا منتشر میکردیم کار درستی است یا نه، و بعد از جلسات پر شر و شور و مخفیانهٔ جبههٔ دموکراتیک ملی که در نشیمن خانهٔ من برگزار میشد، با یک سینی بیسکوئیت و قهوهٔ داغ از دوستانم پذیرایی میکردم...»
شارلین اسمیت از همان زمان تا امروز همچنان با رهبران آزادیخواه آفریقای جنوبی در ارتباط است و دوستی نزدیک و احترام دوجانبهای بین او و چهرههایی مثل نلسون ماندلا و اسقف اعظم ادموند توتو وجود دارد. شارلین اسمیت یکی از سه نویسندهای است که این فرصت را یافته تا بارها با نلسون ماندلا مصاحبه کند و با رضایت و بازبینی خود او، زندگینامهاش را بنویسد. اسمیت در هفتهٔ اول آزادی ماندلا از حبس ۲۷ سالهاش چهار بار با او مصاحبه کرد که یکی از این چهار مصاحبه به درخواست خود ماندلا صورت گرفت.
در بخش دیگری از پست وبلاگ اسمیت با نام من و ماندلا، یکم ژوئن ۲۰۱۱ میخوانیم: شوخی بین بچهها این بود که بعد از پیروزی انقلاب من میشوم آشپز نلسون ماندلا. روز قبل از آزادی مادیبا(۱) با یک سبد انگور سبز برای عیادت از سیریل رامافوزا به کلینیک رند در ژوهانسبورگ رفتم. (…) با آن حال و روزش میخواست خودش را برای دیدن ماندلا به کیپتاون برساند. من به او توصیه کردم در بیمارستان بماند. میترسیدم ماندلا آن اسطورهای نباشد که ما از او ساختهایم.
آن روز یک بلوز زرد و دامن سبز با خالهای ریز سبز پوشیدم و به دفتر روزنامه رفتم. کن اوئن، ادیتور روزنامه نگاهی به من انداخت و اخمهایش در هم رفت. همه میدانستند که من یک روزنامهنگار چپی هستم اما پوشیدن لباسی با این رنگها (رنگهای کنگرهٔ ملی آفریقا که تازه چند روز بود که دولت آن را به رسمیت شناخته بود) دیگر زیادهروی بود. اما همهٔ ما میدانستیم که امروز با هر روز دیگری فرق میکند. چند روز پیش رییسجمهور اف. دبلیو کلرک، کنگرهٔ ملی و سایر نهادها را قانونی اعلام کرده بود، و امروز ماندلا قرار بود آزاد شود.
ساعتی که برای آزادی ماندلا مقرر شده بود، همه در اتاق تهیه خبر ساکت شدند. همهٔ فعالیتها و جنب و جوشها متوقف شد و همۀ ما میخکوب جلوی تلویزیون نشسته بودیم. (…)
و بالاخره او را دیدم که دست در دست همسرش وینی، از درهای زندان قدم بیرون میگذارد و همین حالا هم که دارم این را مینویسم چیزی نمانده گریهام بگیرد. هنوز همهٔ آن احساسات را به یاد دارم. بعضی از ما هلهله کردیم (کاری که یک روزنامهنگار هرگز نباید بکند)، بعضیهامان گریه را سر دادیم و ناگهان از خیابانهای شهر صدای عجیبی شنیدم. شبیه بادی تند و قدرتمند بود که در میان درختان بوزد. از پنجرهٔ طبقهٔ چهارم به پایین، به خیابانهای شهر نگاه کردم و دیدم که مردم شهر به شکل یک تنۀ واحد در حرکتند. نمیدانستم به کجا میروند، اما با عزم راسخ، و قدرت گام بر میداشتند. انگار ساختمانی مستحکم به راه افتاده باشد.
ماندلا آزاد شده بود و ملت ناگهان نسیم شیرینی استنشاق میکرد که طعمش را هرگز نچشیده بود. این طعم آزادی بود.
(…) من اسمم را در لیست کسانی که میخواستند با او مصاحبه کنند نوشته بودم. اولین روزی که در خانهاش مستقر شد با من تماس گرفتند که برای مصاحبه با او به خانهاش بروم. تجربهٔ رانندگی به سمت زووتو تجربهٔ عجیبی بود. به نظر میآمد تک تک افراد در زووتو به سمت خانهٔ کوچک ماندلا در اورلاندوی غربی در حال حرکتند…
بیرون خانه آنقدر روزنامهنگار و دیرکهای ماهواره و میکروفون جمع شده بود که به عمرم ندیده بودم. عکسی از این ملاقات هست، که از زاویهٔ عجیبی گرفته شده. در عکس به نظر میرسد که من قد بلندتر از ماندلا هستم در حالی که به شانهٔ او هم نمیرسم. هر دوی ما در عکس کمی عصبی به نظر میرسیم. من روی لبهٔ کاناپه نشستهام و او در گوشهٔ دیگر به عقب تکیه داده و با چهرهای جدی دستهایش را به هم قفل کرده است.
من با عجله خودم را به خانه رساندم، مصاحبه را پیاده کردم و نفس راحتی کشیدم. فردای آن روز از طرف کمیتهٔ آزادی ماندلا با من تماس گرفته شد: «شارلین، آقای ماندلا آمادهٔ مصاحبه با شما هستند.» گفتم: «ممنونم اما من دیروز با ایشون مصاحبه کردم.»
صدا تکرار کرد: «شارلین، آقای ماندلا آمادهٔ مصاحبه با شما هستند.» وحشتزده دور خودم در اتاق تهیه خبر میچرخیدم و دنبال سوالهای جدیدی میگشتم که از او بپرسم. آن هفته در حالی که صدها نفر بیرون در انتظار میکشیدند، من چهار بار با او مصاحبه کردم. از من خوشش میآمد. هرگز نفهمیدم چرا. اما این طور بود و مادیبا برای کسانی که دوست داشت، که یکی دیگرشان دبورا پاتا بود، همیشه وقت داشت.
خیلی از ما از اینکه ماندلا چقدر دربارهٔ ما میداند شگفتزده شده بودیم. ما خودمان را افراد مهمی نمیدانستیم، اما به نظر ماندلا هیچ کس بیاهمیت نبود. او گوش میداد. او توجه میکرد.
(...) ما در قالب یک ملت از وجود ماندلا احساس امنیت میکردیم. در نظر من آفریقای جنوبی مثل کودکی آزرده، ترسدیده و مجروح است. کودکی خشمگین، که هر لحظه آمادهٔ فوران است و به هیچ کس و هیچ چیز اعتماد نمیکند، اما نلسون ماندلا کسی بود که خطاهای ما را میدید و با تمام وجود به ما عشق میورزید و برای این او از سرسپردگی ابدی ما برخوردار خواهد بود. او در زمانهایی عاشقانه ما را دوست داشت که ما همه از خودمان متنفر بودیم.
اسقف اعظم توتو وجدان ما و ماندلا قلب ماست. سوال مهم این است که وقتی ملتی این سعادت را دارد که دو چهرهای مانند این دو داشته باشد، چطور میتواند مثل امروز آفریقای جنوبی اینسان خود ویرانگر باشد؟
نلسون ماندلا از زندگی خود گذشت تا ما بتوانیم زندگی کنیم و آزاد باشیم. او هرگز از زندان آزاد نشد. وقتی از دروازههای زندان ویکتور وستر قدم بیرون گذاشت، وارد زندان دیگری شد از مباشران و مدیران و روزنامهنگاران و و بوروکراتها، خانوادهای پر توقع و... او اندک جا و زمانی یافت که خودش باشد اما هرگز نه به اندازهٔ کافی فضا داشت و نه زمان.
مادیبای عزیزم، دوست دارم فکر کنم که سر آخر دوست قدیمیات والتر سیسولو است که به سراغت خواهد آمد. شما دو تا میروید و بر یکی از صخرههای جزیرهٔ رابن مینشینید و در یک قوطی کنسرو روی آتشی کنار دریا چیزکی میپزید و از روزهای تلخ و شیرین گذشته با هم حرف میزنید. سر انجام شما آزاد خواهید بود. دلم میخواست ما آنقدر دانش و خرد داشتیم که از میراث تو پاسداری کنیم مادیبا، اما ما، ما هستیم، خطاکار و آسیبدیده و نه آنقدر باهوش که بفهمیم آنچه از دست خواهد رفت تو نیستی، بلکه درهایی است که تو گشودی و ما از آنها گذشتیم.
ماندلا؛ در گرامیداشت یک زندگی ناب
در سالهای گذشته کتابهای متعددی در مورد نلسون ماندلا منتشر شده است. شارلین اسمیت و بنیاد نلسون ماندلا اخیرا کتاب دیگری به این مجموعه افزودهاند. در سال ۱۹۹۹ اسمیت کتابی به نام ماندلا (در گرامیداشت یک زندگی ناب) منتشر کرد که حول زندگی و فعالیتهای ماندلا و مبارزاتش در جنبش آزادیبخش آپارتاید بود. در همان سال انتشار این کتاب در فهرست پر فروشترین کتابهای سال ۱۹۹۹ قرار گرفت. در ۱۸ ماه می ۲۰۱۲ رندوم هاوس نسخهای از این کتاب را با ویرایش جدید روانهٔ بازار نشر کرد؛ کتابی خوش رنگ و لعاب، با جلدی سخت و پر از عکسهایی نایاب و منحصر به فرد از این چهرهٔ جهانی که تا به حال منتشر نشده است. ماندلا (در گرامیداشت یک زندگی ناب)، بیش از آنکه کتابی باشد تحلیلی، تکریمنامهای است برای این مرد بزرگ.
اسمیت در ویرایش جدید کتاب از جوانی و فعالیتهای سیاسی اولیهٔ ماندلا نسبتا سریع عبور میکند و در عوض تمرکزش را بر فعالیتهای او در جنبش آپارتاید در دههٔ ۵۰، دورهٔ حبسش در رابن آیلند، و بیش از همه بر نقش ماندلا در آفریقای جنوبی بعد از آزادیاش در سال ۱۹۹۰ میگذارد. نکتهٔ مثبت در شیوهٔ نگارش اسمیت لحن خودمانی و هیجانی است که خواننده احساس میکند از عشق و علاقهای حقیقی به آفریقای جنوبی و به ماندلا سرچشمه میگیرد و خالی از تصنع و تظاهر است. استفادهٔ اسمیت از بخشهایی از مصاحبههای متعددش با مبارزان دوره آپارتاید، ماندلا، دزموند توتو، مانگوستو بوتلزی (موسس حزب آزادیخواه ایکاتا)، گوان امبکی و... به کتاب روح تازهای میبخشد. اسمیت ماهرانه توانایی ماندلا را در ترویج فرهنگ آشتی در آفریقای جنوبی نمایان میسازد و عقایدش را در مورد رابطهٔ ماندلا با تابو امبکی (پسر همبند ماندلا گوان امبکی) و تفاوت رویکرد و نگاه این دو رییسجمهور آفریقای جنوبی، به ظرافت بیان میکند. نکتهٔ مهم در مورد اسمیت این است که با وجود اینکه بیتردید با علاقه و به دیدهٔ تحسین به ماندلا مینگرد، ترسی هم از نقد کردن او به دل راه نمیدهد.
ماندلا و امریکا
آخرین کتاب خانم اسمیت، «ماندلا و امریکا»، در اکتبر سال جاری روانهٔ بازار خواهد شد. شارلین اسمیت این کتاب را هم به درخواست ماندلا و در جهت نشان دادن رابطهٔ او با ایالات متحده نوشته است.
«ماندلا و امریکا» رابطهٔ طولانی و پر پیچ و خم ماندلا و ایالات متحده را به تصویر میکشد. از سویی کتاب به دیدارهای ماندلا از امریکا و رابطۀ او با امریکاییهایی که هر یک برخاسته از بستری از عقاید متفاوتند میپردازد و از سوی دیگر درک مشترکی را که هر یک از دو کشور ایالات متحده و آفریقای جنوبی در دوران ریاست جمهوری ماندلا از آزادی داشتهاند، مورد تحلیل قرار میدهد. این نخستین کتابی است که رابطهٔ بین ماندلا و حزبش، کنگرهٔ ملی آفریقا را با امریکای شمالی و به ویژه ایالات متحده مورد بررسی قرار میدهد. میتوان کم و بیش با یقین گفت که تلاشهای ایالات متحده و مردمش در به بار نشستن دموکراسی در آفریقای جنوبی کلیدی بودهاند.
روابط دو کشور همیشه در وضعیت متعادل و مطلوبی بوده و در بسیاری زمینهها نتایج سودمند و سازندهای در پی داشته است. ماندلا و امریکا در بزرگداشت این رابطهٔ منحصر به فرد نگاشته شده است. کتاب حاوی صد عکس رنگی و سیاه و سفید است که بسیاری از آنها قبلا منتشر نشدهاند.
هر کتابی که در مورد ماندلا نوشته شود قاعدتا نمیتواند کتاب کم اهمیتی تلقی شود. نلسون ماندلا محبوب دل میلیونها نفر است؛ به خاطر شجاعتش، خردش، درکش از روح انسانی، فروتنی و گرمای دلش. به قول دزموند توتو: «این مرد به خودی خود در طبقهاش یک پدیده است.»
نوشتن در مورد مردی که در جهان تبدیل به چنین چهره شاخصی شده است و منصفانه و بدون جانبداری نوشتن شجاعت میخواهد و اعتماد به نفس. و اسمیت این دو کیفیت را بیشک دارد. او چشم بر خطاهای ماندلا نمیبندد. در نوشتن این دو کتاب اسمیت هم از مهارتهای رسانهایاش بهره جسته و هم حساسیت انسانی و حتی زنانهاش را به کار گرفته است. با در نظر گرفتن همهٔ جنبههای مثبت و بعضی لغزشهای جزئی نویسنده، «ماندلا» کتابی است که نویسنده، سوژه و ناشر میتوانند به آن ببالند و با توجه به سوژه و نویسندهٔ کتاب «ماندلا و امریکا» نمیتوان انتظاری کمتر از این داشت.