26-06-2014، 0:36
دخترم... دختری که شبیه ِ هیچ کس نیست ! سعی نکن ؛ نمی شناسی اش ! حتی خودش هم از خودش سر در نمی آورد !
اصل ِ مرداد ماهم ... به تصویر کشیده شده لابلای کتاب های طالع بینی !
به همان وضوح و به همان گنگی... مچاله!
با خروارها چین و چروک، که لابلایشان می توان نفس کشید و زندگی کرد!
مزه مزه اش کرد... خودش را... زندگی اش را... طعم گند ِ تک تک ِ لحظه هایش را !
متهم... متهم ردیف هفتاد و هفت ....
هم بغض ِ قصه ی من اگر هستی ، لابلای این نوشته ها پیدایم خواهی کرد؛
که در سکوت آمدم میان ِ این همه هیاهوی آدم ها ، یک رد گذاشتم ... و یک روز هم رفتم ...
به همین سادگی ! ........
بیشتر از اینکه دختررباشم ، شکیبا ام؛ ص_ب_و_ر، به سادگی همین کلمه و
به عمق فاصله ی بین ِ تک تک ِ این حروف ... یکی مثل ِ همهء... که ترد شده خطابش می کنند اینبار!
در جوار زندگی مشغول ادامه دادنم و اینجا ، که کلبه ی اختصاصی ِ من است!
شاید هم دارم با این حرفا ، مرگ را به تأخیر می اندازم !
توجیه ِ تم عاشقانه ام یک جمله است : \\\\\\\" از عشق نوشتن دلیل بر عاشقی نیست \\\\\\\" ...
اینجا همه چیز عاشقانه است ، اما ... فقط اینجاست که همه چیز عاشقانه است !
عشق را نقاب کرده ام و به صورت کوبیده ام تا کسی نفهمد پشت ِ این نقاب، چه دردهایی خانه کرده است...
زخمی ام؛ زخمی ِ زخمی ... انکار نمی کنم ؛ از عشق هم زخـم خورده ام ، که درد داشت ... خیلی هم درد داشت !
... سایه ای را که روی تمام دردهایم انداخته بود ، با رفتنش ، کند و بـُـرد ، تا خاطرم بیاورد کجای دنیا ایستاده ام !
قبول دارم.... عاشقی چیز قشنگی ست ؛ ولی تکراری شده است!!...
لابلای این همه طعم ِ تکراری، تاب ِ یک فنجان درد ِ زهرماری را اگر داری، بنشین و تا خرخره بنوش، که جام ِ من پر از درد است!
ساده بگویم... اینجا حقیقتی وجود ندارد ؛ همه چیز ، محض ِ نوشتن است؛
هرچقدر هم که حقیقت هایم را بنویسم... و هر چقدر هم که دروغ به خورد ِ کسی ندهم!!
... اینجا من می نویسم، اما هرگز درونم را نخواهی شناخت...
اینجا من، خودم را به تصویر نمی کشم؛ فقط لحظه هایم را کلمه می کنم....
در قالب ِ همین روزها ، شاید بشود کمی هم \\\\\\\"مــــن\\\\\\\" را شناخت!
.... اما فقط همین شکیبا ی آواره در میان ِ زندگی را، که تمام لحظه هایش بوی غربت و پوسیدگی می دهند!!
مـن ، افکارم را بس که تغییر نداده ام، نم کشیده اند !
.... این دوگانگی های بی اساس را باور کنید... باور کنید که من،دختر با ثبات ِمرداد ماهم..
اصل ِ مرداد ماهم ... به تصویر کشیده شده لابلای کتاب های طالع بینی !
به همان وضوح و به همان گنگی... مچاله!
با خروارها چین و چروک، که لابلایشان می توان نفس کشید و زندگی کرد!
مزه مزه اش کرد... خودش را... زندگی اش را... طعم گند ِ تک تک ِ لحظه هایش را !
متهم... متهم ردیف هفتاد و هفت ....
هم بغض ِ قصه ی من اگر هستی ، لابلای این نوشته ها پیدایم خواهی کرد؛
که در سکوت آمدم میان ِ این همه هیاهوی آدم ها ، یک رد گذاشتم ... و یک روز هم رفتم ...
به همین سادگی ! ........
بیشتر از اینکه دختررباشم ، شکیبا ام؛ ص_ب_و_ر، به سادگی همین کلمه و
به عمق فاصله ی بین ِ تک تک ِ این حروف ... یکی مثل ِ همهء... که ترد شده خطابش می کنند اینبار!
در جوار زندگی مشغول ادامه دادنم و اینجا ، که کلبه ی اختصاصی ِ من است!
شاید هم دارم با این حرفا ، مرگ را به تأخیر می اندازم !
توجیه ِ تم عاشقانه ام یک جمله است : \\\\\\\" از عشق نوشتن دلیل بر عاشقی نیست \\\\\\\" ...
اینجا همه چیز عاشقانه است ، اما ... فقط اینجاست که همه چیز عاشقانه است !
عشق را نقاب کرده ام و به صورت کوبیده ام تا کسی نفهمد پشت ِ این نقاب، چه دردهایی خانه کرده است...
زخمی ام؛ زخمی ِ زخمی ... انکار نمی کنم ؛ از عشق هم زخـم خورده ام ، که درد داشت ... خیلی هم درد داشت !
... سایه ای را که روی تمام دردهایم انداخته بود ، با رفتنش ، کند و بـُـرد ، تا خاطرم بیاورد کجای دنیا ایستاده ام !
قبول دارم.... عاشقی چیز قشنگی ست ؛ ولی تکراری شده است!!...
لابلای این همه طعم ِ تکراری، تاب ِ یک فنجان درد ِ زهرماری را اگر داری، بنشین و تا خرخره بنوش، که جام ِ من پر از درد است!
ساده بگویم... اینجا حقیقتی وجود ندارد ؛ همه چیز ، محض ِ نوشتن است؛
هرچقدر هم که حقیقت هایم را بنویسم... و هر چقدر هم که دروغ به خورد ِ کسی ندهم!!
... اینجا من می نویسم، اما هرگز درونم را نخواهی شناخت...
اینجا من، خودم را به تصویر نمی کشم؛ فقط لحظه هایم را کلمه می کنم....
در قالب ِ همین روزها ، شاید بشود کمی هم \\\\\\\"مــــن\\\\\\\" را شناخت!
.... اما فقط همین شکیبا ی آواره در میان ِ زندگی را، که تمام لحظه هایش بوی غربت و پوسیدگی می دهند!!
مـن ، افکارم را بس که تغییر نداده ام، نم کشیده اند !
.... این دوگانگی های بی اساس را باور کنید... باور کنید که من،دختر با ثبات ِمرداد ماهم..