06-09-2013، 21:57
این داستان دختریه که میخواد بره حموم ولی..............
دیدم همه رفتن تو خونه تنهام گفتم الان فقط حموم میچسبه بعد رفتم حموم اومدم
گفتم من که تنهام حوله میخوام چیکار بدو بدو میرم تو اتاقم دیگه!!!!
از حموم که اومدم بیرون یه دفعه دیدم داداشم با تعجب داره نیگا میکنه
تازه فهمیدم چه گندی زدم دیدم نزدیک ترین جا اتاق داداشمه بعد
بدو بدو با سرعت هر چه تمام تر رفتم سمت اتاق که داداشم هی داد میزد گفتم اونجا نرو !!
رفتم سریع درو بستم از سوراخ در نگاه کردم دیدم داداشم داره بدو بدو میاد منم ترسیدم درو کیلید کردم که داداشم داد زد: نه نه سعید نه بیا بیرون!یه نفس راحت کشیدمو برگشتم تکیه دادم به در یه دفه دیدم
یه پسره داره با تعجب و خجالت و ترس منو نگاه میکنه
:229::229::4fv::4fv::4fv::229::229:
این داستان ترسناک رو خوندین خوب خوشتون اومد پس دریغ نکنید و سپاس بدید
دیدم همه رفتن تو خونه تنهام گفتم الان فقط حموم میچسبه بعد رفتم حموم اومدم
گفتم من که تنهام حوله میخوام چیکار بدو بدو میرم تو اتاقم دیگه!!!!
از حموم که اومدم بیرون یه دفعه دیدم داداشم با تعجب داره نیگا میکنه
تازه فهمیدم چه گندی زدم دیدم نزدیک ترین جا اتاق داداشمه بعد
بدو بدو با سرعت هر چه تمام تر رفتم سمت اتاق که داداشم هی داد میزد گفتم اونجا نرو !!
رفتم سریع درو بستم از سوراخ در نگاه کردم دیدم داداشم داره بدو بدو میاد منم ترسیدم درو کیلید کردم که داداشم داد زد: نه نه سعید نه بیا بیرون!یه نفس راحت کشیدمو برگشتم تکیه دادم به در یه دفه دیدم
یه پسره داره با تعجب و خجالت و ترس منو نگاه میکنه
:229::229::4fv::4fv::4fv::229::229:
این داستان ترسناک رو خوندین خوب خوشتون اومد پس دریغ نکنید و سپاس بدید