04-06-2014، 15:16
بعد از ماه رمضان 1323 علاءالدوله از طرف عینالدوله به حکومت تهران منصوب شد. چون علاء الدوله حاکم بیرحم و مستبدی بود عین الدوله او را برای حکومت تهران انتخاب کرد تا هم تحصن تجار و هم اقدام علما را در چند موردی که گذشت تلافی کند. علاءالدوله پس از استقرار بر مسند حکومت اولین کاری که کرد به بهانه گران شدن قند هفده نفر از تجار را احضار کرده ایشان را مورد بازخواست قرار داد. تجار عرض کردند که تجار قند در تهران منحصر به چهار نفر است از جمله آقا سید هاشم معروف قندی و حاجی سید اسماعیل خان سرهنگ توپخانه. علاءالدوله دستور داد ایشان را بیاورند. ابتدا آقا سیدهاشم قندی بر علاءالدوله وارد شده سلام کرد علاءالدوله از وی علت گرانی قند را جویا شد و سید پاسخ داد به علت جنگ روسیه و ژاپن قند کمتر به ایران وارد میشود زیرا قند را ما از روسیه واردایران میکنیم. آیا سید هاشم یادآوری کرد طی تلگرافی که به دست او رسیده قند در رشت و همدان و عراق گرانتر از تهران است. علاءالدوله در مورد کنترات قند از سوی سید هاشم سوال کرد و وی گفت ما قند را کنترات نکردهایم از یک بازرگانی میخریم اگر کنترات کرده بودیم در هنگام جنگ و آشوب پیشرفت چندانی نداشت.
علاءالدوله نوشتهای خواست تا سید قند را به بهای پیشین بفروشد و سید قبول نکرد و گفت و من نوشتهای نمیدهم اما صد صندوق قند دارم پیشکش میکنم و دیگر تجارت نخواهم کرد. در این بین منشی علاءالدوله وارد شد و پیامی از سعدالدوله به وی داد که بیاحترامی به این سید خطراتی در پی دارد. علاءالدوله خشمگین شده و فهمید که پسر حاج سید هاشم حاجی میرعلینقی به خانه سعدالدوله رفته و خبررا به او داده است.
در این هنگام حاج سیداسماعیل خان نیز وارد شده و بدون اینکه تعظیم یا سلام نظامی کند معمولی سلام کرده درجایی نشست این رفتار علاءالدوله را متغیر ساخت و دستور داد هر دو را فلک کردند و با شلاق به کف پایشان زدند. پسر حاج سیدهاشم خود را بر روی پای پدر پیر انداخت و نگذاشت او را بزنند. مرحله اول پسر را کنار کشیدند و چون دوباره چنین کرد آن دو را رها کرده و پسر را به چوب بستند. چون وقت ناهار شد علاءالدوله با تاجران هم سفره شد و بعد از ناهار باز هم اصرار بر دادن نوشتهای کرد که قند را به بهای قبلی بفروشند.
شهر به هم خورده و مردم به پشتیبانی از بازرگانان بازارها را تعطیل کردند. مشیرالدوله که هم وزیر خارجه و هم معاون صدراعظم بود خواست جلوگیری کند پیغام داد تجار را نزد من بفرستید من ایشان را راضی میکنم.امین التجار کردستانی به آقا سید هاشم رسانید نوشتهای بدهید و از این مجلس بیرون بروید من نوشته را پس میگیرم ایشان چنین کردند وبه اتفاق مامور وزیرخارجه به خانه مشیرالدوله رفتند. مشیرالدوله درخانه خود از ایشان عذرخواهی کرده و اشتباه علاءالدوله را تصدیق نمود. ازآن سو سعد الدوله به منزل عین الدوله رفت و نسبت به مداخله علاءالدوله در کار تجارت که وظایف وزیر تجارت است اعتراض کرد. عین الدوله با تکبر و لجاجت تمام مسئولیت آن را پذیرفت و گفت تمامی کارهای علاءالدوله به امر من بوده و دخالت وزیر تجارت بیهوده است.
اما جمعه (میرزا ابوالقاسم) که خانهاش متصل به مسجد شاه بود و در آن مسجد نماز میخواند عدهای از تجار را احضار کرد و گفت: این بستن بازارها آن هم طرف عصر سودی نخواهد داشت. فردا را تعطیل عمومی کنند و آقایان را بخواهید در همین مسجد شاه تجمع کنند بلکه کاری از پیش برود همان شب تجار آقایان را ملاقات کرده و قول همکاری گرفتند. این حرکت امام جمعه که خود از طرفداران عین الدوله بود مایه اعجاب و شگفتی آقایان شد. اما ایشان با حسن نیت فردای آن روز به مسجد شاه رفته و در آنجا متحصن شدند اما جمعه که مدتی بود سید جمال الدین واعظ خیب مشهور را در مسجد شاه اذن سخنرانی داده بود خواست و خواهش کرد که ایشان منبر بروند. آقا سید جمال الدین امتناع کرد اما به اصرار امام جمعه پذیرفت به منبر صعود نمود و حین سخنرانی آقا سید جمال الدین گفتند: اعلیحضرت شاهنشاه اگر مسلمان است با علما همراهی خواهد فرمود و عرایض بیغرضانه علما را خواهد شنید... والا اگر...
در همین جا بود که اما جمعه فریاد زد ای بیدین بیاحترامی به شاه کردی. سید جمال الدین فورا پاسخ او را داد. ناگهان عدهای فراش و نوکرهای اما جمعه که قبلا آماده بودن با چوب و چماق و قمه به میان مردم ریختند و چون هوا تاریک شده بود و چراغها روشن نبود عدهای چرخ کژ(15) را به حرکت درآورند. صدای چرخ کژ باعث شد مردم تصور کنند توپ وارد مسجد کردهاند به همین جهت وحشت زده فرار کردند. علما به منزل آقای طباطبایی رفته و آقای بهبهانی را به مسجد خان مروی منتقل کردندو غائله ختم شد.
ناظم الاسلام این اقدام امام جمعه را ناشی از کدورتی میداند که بین آقای بهبهانی و میرزا مرتضی آشتیانی با پدر امام جمعه و میرزا زینالعابدین بوده است.اما هر چه بوده امام جمعه از طرفداران عینالدوله و گروه مستبدین به شمار میرفته و به این سبب خواسته یک خوش خدمتی در حق حکومت انجام دهد. این رخداد هجرت به شاه عبدالعظیم علیه السلام را در پی داشت که مشهور به مهاجرت صغری است.