مرکز خدمات حوزه علمیه یک مرکز برای ارایه خدمات رفاهی به طلاب است.چیزی شبیه فروشگاه فرهنگیان یا فروشگاه های اتکا .البته نه به آن بزرگی و تنوع.بیشتر مایحتاج اولیه زندگی طلاب را به صورت قسطی یا نقدی ارائه می دهد.این خاطره را یکی از نزدیکترین افراد خانواده که کارمند مرکز خدمات است برایم تعریف کرد:
هشت نه سال پیش زمانی که هنوز کارت های اعتباری خرید کتاب برای طلاب وجود نداشت بن هایی صادر می شد که طلاب برای گرفتنش باید به مرکز مراجعه می کردند و با ایستادن در صف های نسبتا طولانی با ارائه کارت شناسایی ان را دریافت میکردند.من هم بی آنکه سر بلند کنم کارت ها را می گرفتم ،مشخصات را وارد سیستم می کردم و بن ها را تحویل می دادم.یک روز طلبه ای کارت شناسایی به من دادکه روی آن نوشته بود:سید.....حسینی خامنه ای فرزند سید علی!
در کمال حیرت سر بلند کردم .لبخندی زد و به سکوت دعوتم کرد.سی هزار تومن بن کتاب را گرفت و رفت!
همین!
توی این پست خاطرات فرزندان رهبری رو می زارم دوست داشتید می تونید شما هم خاطراتی که دارید رو بزارید
هشت نه سال پیش زمانی که هنوز کارت های اعتباری خرید کتاب برای طلاب وجود نداشت بن هایی صادر می شد که طلاب برای گرفتنش باید به مرکز مراجعه می کردند و با ایستادن در صف های نسبتا طولانی با ارائه کارت شناسایی ان را دریافت میکردند.من هم بی آنکه سر بلند کنم کارت ها را می گرفتم ،مشخصات را وارد سیستم می کردم و بن ها را تحویل می دادم.یک روز طلبه ای کارت شناسایی به من دادکه روی آن نوشته بود:سید.....حسینی خامنه ای فرزند سید علی!
در کمال حیرت سر بلند کردم .لبخندی زد و به سکوت دعوتم کرد.سی هزار تومن بن کتاب را گرفت و رفت!
همین!
توی این پست خاطرات فرزندان رهبری رو می زارم دوست داشتید می تونید شما هم خاطراتی که دارید رو بزارید
قرآن یادگاری
مصطفی خامنه ای فرزند ارشد رهبر انقلاب است.پدر شهید «علی اصغر صفرخانی» فرمانده واحد «آر. پی. جی» تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ و سپس فرمانده گردان ویژه شهادت که صبح روز ۱۰ تیر ماه ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. می گوید:«علی اصغر که شهید شد آقای خامنهای با پسرشان آمدند منزل ما. پسر بزرگ ایشان آقا مصطفی، هم رزم علی اصغر بود و زمان شهادت پسرم آقا مصطفی هم آنجا حضور داشته. ایشان از لحظه شهادت علی اصغر تعریف میکرد که: ما داشتیم از خط بر میگشتیم، گفتم: علی اصغر بیا برویم داخل سنگر. گفت: شما برو من الان میآیم. آقا مصطفی گفت: من چند قدم که رفته بودم انفجاری شد و گفتند صفرخانی تیر خورده. رفتم جلو دیدم غرق در خون افتاده و قرآنش هم کنارش افتاده بود. پسر حاج آقا خامنهای به من گفت: راضی باشید من این قرآن را به یادگار بر میدارم». سید مصطفی داماد آیتالله عزیز الله خوشوقت است که همین چند وقت پیش در مکه به دیدار معبود شتافت.