20-02-2014، 13:43
اینم از قسمت 4:~~~~این حرفم باعث شد از هم فاصله بگیرن و هردوتاشون مثل لبو سرخ شدن.بعد همه زدیم زیر خنده.........................................................
دقت که کردم دیدم جز زین و نایل (البته بیشتر زین چون انا نیذاشت به اطراف نگاه کنه)همه پسرا چشمشون ب من بود منم دیگه داشتم کلافه میشدم.رفتم که بهشون بگم آدم ندیدید ایا که طبق معمول نیلو پرید وسط حرفم
من:ببخشید شماها......................
نیلو:هییییییییی.نگین .اهم ....اهم.........بیا ما......بیاما بریم تو کمک بکنیم...
هری :چی میخواستی بگی؟بذار حرفشو بزنه نیلو.......
من :میخواستم بگم که...............
ثنا و شکیبا و انا که همه فهمیده بودن میخوام ف/ح/ش بارونشون کنم سریع حلم دادن و منم پرت شدم تو خونه
پسرا همه ماتشون برده بود//نیلو//:
دقت که کردم دیدم نگاه پسرا روی نگین زوم شده .و نگینم که هروقت احساس میکنه پسری بیش از حد نگاه ش میکنه ف/ح/ش بارونش میکنه منم تا دیدم دهن نگین باز د سریع پریدم وسط حرفش و جلوو گرفتم که هری به نگین گفت
هری: چی میخواستی بگی؟بذار حرفشو بزنه نیلو.......
نگین: میخواستم بگم که...............
اما این بار منو ثنا و شکیبا و انا پرتش کردیم تو خونه
لیام :هی چیکارش داشتید ؟چرا این کارو کردید؟
شکیب:هیچی .......هیچی.................فقط.......
زین:فقط چی؟
انا:هیچی فقط اگه نگین میموند اینجا ممکن بود ناراحتتون کنه.
هری:چرا ؟مگه چیکار میخواست بکنه؟
من:هیچی .........امم ام اون یکم حساسه .........میدونی اون دوست نداره کسی زیاد نگاش کنه.میدونم که یکم غیر معموله اما اون اینجوریه دیگه...........یکم با بقیه فرق داره
لویی:اره وقتی روی بالکن دیدمش سریع خودشو قایم کرد.راستی اصلا شما اینجا چیکار میکنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
بقیه پسرا هم ی علامت سوال بزرگ رو میشد تو صورتشون دید
ثنا:ما باید اینو از شما ها بپرسیم ؟!شما ها چیکار میکنید اینجا؟
نایل:اینجا خونه تیمی ماست.و شما؟
ما ها دهنمون باز مونده بود که دوباره سر و کله نگین پیداش شد.
//نگین//:
هی.... شما دخترا انتظار ندارید که من اینجا همه کارا رو انجام بدم.وقتی رفتم جلو تر دیدم همه فکشون تا زمین رسیده
من :باز چه مرگتونه؟چه غ/ل/ط/ی کردید؟
نایل:چی؟ اینا که گفتی یعنی چی؟
من:هیچی هیچی ولش کن.حالا چه خبره؟چی شده؟
انا رو به نایل گفت:امکان نداره!!!!!!!!!!!!!
من:چی چیو امکان نداره .ما اینجا چغندریم ایا؟
پسرا بازم داشتن میخندیدن دیگه داشتم جوش می اوردم
من رو به پسرا:ببخشید اصلا شما ها اینجا چیکار میکنید؟
لیام:ما باید از شما بپر سیم!
من :خب اینجارو واسه تمرین خریدیبم که کارامونو توش انجام بدیم!وشما؟
پسرا هم دهنشون چهار طاق باز شد
من با داد:میشه یکی ب منم بگه اینجا چ خبره؟
لیام:خب........... اون خونه روب رویی خونه تیمی ماست
من:چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خب.خب .................خب اینکه چیزی نیستش که .مگه نه ؟
من آروم گفتم:ای بخشکی شانس .اما فکر کنم همه شنیدن .هری هم با ی خنده که شیطنت ازش میبارید گفت
هری:این که عالیه همسایه شدیم!
من نزدیک بود برم قاتلش بشم ......
من:چه رویی داری بشر!
هری:خواهش میکنم ما به شما درس پس میدیم
منم دیگه طاقت نیاوردم و سریع رفتم تو خونه و به دخترا هم گفتم بیان تو..همونجا بود که ی بار دیگه چشمم بهش افتاد که داشت زیر پوستی میخندید منم که استاد چشم غره رفتن هستم.ی چشم غره ای به هر پنج تاشون رفتم ک نزدیک بود سکته کنن(البته مطمئن نیستم اما قیافه هاشون که اینو میگفت)بعد از ظهر بود و همه رفته بودن خونشون.منم راه افتادم که دوباره هری رو دیدم ک داره از خونه میاد بیرون و باهام چشم تو چشم شد .سریع نگاهمو ازش دزدیدم و رفتم که سوار ماشین بشم اما اون اومد نزدیکم و...............................منتظر ادامه داستان باشید.داره هیجانی میشه.....................
مزد ما هم فراموش نشه(سپاس و نظر
دقت که کردم دیدم جز زین و نایل (البته بیشتر زین چون انا نیذاشت به اطراف نگاه کنه)همه پسرا چشمشون ب من بود منم دیگه داشتم کلافه میشدم.رفتم که بهشون بگم آدم ندیدید ایا که طبق معمول نیلو پرید وسط حرفم
من:ببخشید شماها......................
نیلو:هییییییییی.نگین .اهم ....اهم.........بیا ما......بیاما بریم تو کمک بکنیم...
هری :چی میخواستی بگی؟بذار حرفشو بزنه نیلو.......
من :میخواستم بگم که...............
ثنا و شکیبا و انا که همه فهمیده بودن میخوام ف/ح/ش بارونشون کنم سریع حلم دادن و منم پرت شدم تو خونه
پسرا همه ماتشون برده بود//نیلو//:
دقت که کردم دیدم نگاه پسرا روی نگین زوم شده .و نگینم که هروقت احساس میکنه پسری بیش از حد نگاه ش میکنه ف/ح/ش بارونش میکنه منم تا دیدم دهن نگین باز د سریع پریدم وسط حرفش و جلوو گرفتم که هری به نگین گفت
هری: چی میخواستی بگی؟بذار حرفشو بزنه نیلو.......
نگین: میخواستم بگم که...............
اما این بار منو ثنا و شکیبا و انا پرتش کردیم تو خونه
لیام :هی چیکارش داشتید ؟چرا این کارو کردید؟
شکیب:هیچی .......هیچی.................فقط.......
زین:فقط چی؟
انا:هیچی فقط اگه نگین میموند اینجا ممکن بود ناراحتتون کنه.
هری:چرا ؟مگه چیکار میخواست بکنه؟
من:هیچی .........امم ام اون یکم حساسه .........میدونی اون دوست نداره کسی زیاد نگاش کنه.میدونم که یکم غیر معموله اما اون اینجوریه دیگه...........یکم با بقیه فرق داره
لویی:اره وقتی روی بالکن دیدمش سریع خودشو قایم کرد.راستی اصلا شما اینجا چیکار میکنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
بقیه پسرا هم ی علامت سوال بزرگ رو میشد تو صورتشون دید
ثنا:ما باید اینو از شما ها بپرسیم ؟!شما ها چیکار میکنید اینجا؟
نایل:اینجا خونه تیمی ماست.و شما؟
ما ها دهنمون باز مونده بود که دوباره سر و کله نگین پیداش شد.
//نگین//:
هی.... شما دخترا انتظار ندارید که من اینجا همه کارا رو انجام بدم.وقتی رفتم جلو تر دیدم همه فکشون تا زمین رسیده
من :باز چه مرگتونه؟چه غ/ل/ط/ی کردید؟
نایل:چی؟ اینا که گفتی یعنی چی؟
من:هیچی هیچی ولش کن.حالا چه خبره؟چی شده؟
انا رو به نایل گفت:امکان نداره!!!!!!!!!!!!!
من:چی چیو امکان نداره .ما اینجا چغندریم ایا؟
پسرا بازم داشتن میخندیدن دیگه داشتم جوش می اوردم
من رو به پسرا:ببخشید اصلا شما ها اینجا چیکار میکنید؟
لیام:ما باید از شما بپر سیم!
من :خب اینجارو واسه تمرین خریدیبم که کارامونو توش انجام بدیم!وشما؟
پسرا هم دهنشون چهار طاق باز شد
من با داد:میشه یکی ب منم بگه اینجا چ خبره؟
لیام:خب........... اون خونه روب رویی خونه تیمی ماست
من:چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خب.خب .................خب اینکه چیزی نیستش که .مگه نه ؟
من آروم گفتم:ای بخشکی شانس .اما فکر کنم همه شنیدن .هری هم با ی خنده که شیطنت ازش میبارید گفت
هری:این که عالیه همسایه شدیم!
من نزدیک بود برم قاتلش بشم ......
من:چه رویی داری بشر!
هری:خواهش میکنم ما به شما درس پس میدیم
منم دیگه طاقت نیاوردم و سریع رفتم تو خونه و به دخترا هم گفتم بیان تو..همونجا بود که ی بار دیگه چشمم بهش افتاد که داشت زیر پوستی میخندید منم که استاد چشم غره رفتن هستم.ی چشم غره ای به هر پنج تاشون رفتم ک نزدیک بود سکته کنن(البته مطمئن نیستم اما قیافه هاشون که اینو میگفت)بعد از ظهر بود و همه رفته بودن خونشون.منم راه افتادم که دوباره هری رو دیدم ک داره از خونه میاد بیرون و باهام چشم تو چشم شد .سریع نگاهمو ازش دزدیدم و رفتم که سوار ماشین بشم اما اون اومد نزدیکم و...............................منتظر ادامه داستان باشید.داره هیجانی میشه.....................
مزد ما هم فراموش نشه(سپاس و نظر