04-02-2014، 17:47
پست هشتم!..
خب پستای امشب چطور بودن؟..
راضیتون کردن؟!..
نقد و نظری باشه تو تاپیک نقد در خدمتم!..
شب خوش!
فقــط بيـــا . . .
بودنتـــ را مي خواهم ...
دلـم بـراي يـک درد تـنـــگ شـده ...
درد فـشرده شـدن مـيـــان آغوش مـــعشوقـم ....خـودمـــانـيم ... چـه درد شـيريني بـود !
تند صورت نسترن و بوسیدم و تو گوشش گفتم: خواهری حلالم کن..می دونم که دیگه همو نمی بینیم ولی تا همینجا هم بابت همه ی خوبی هات ممنونم..مراقب خودت باش..خداحافظ..
--سوگل، عزیزم صبر کن می دونم همه چی عجله ای شد و کسی نتونست کاری کنه ولی امشب.........
با لبخند غمگینی نگاهش کردم و میون حرفش اومدم: من صبرم زیاده نسترن..منتهی دیگه فرصتی برام نمونده!..
بنیامین بازومو گرفت و کشید..نسترن گریه می کرد و دستمو چسبیده بود..به درگاه که رسیدیم مجبور شد ولم کنه..مرتب می گفت صبر کنم و امیدمو از دست ندم!..
کدوم امید نسترن؟..
امید من امشب پای سفره ی عقد پر پر شد..
دیگه از کدوم امید حرف می زنی؟..
ولی نگاهش پر از معنی بود..حس می کردم جلوی بنیامین نمی تونه حرف بزنه و می خواد با نگاهش چیزی رو بهم بفهمونه!..
*******
نشستیم توی ماشین و بنیامین سوئیچو انداخت..
قبل از اینکه راه بیافتیم با پشت دست اشکامو پاک کردم و گفتم: منو کجا می بری؟..
تو صورتم نگاه کرد و خندید..
-- نترس عزیزم..جای بدی نیست..قبلا هم تجربه شو داشتی..
-چی داری میگی؟..منظورت چیه؟..
--عقد کردیم ولی هنوز جشنش مونده خوشگلم..عروسی که بدون جشن صفایی نداره، داره؟..
-خفه شـــو..فقط منو ببر پیش علیرضا....
شاد و سرخوش پاشو رو گاز فشرد و گفت: ای به چشــــم..پیش اونم می برمت..تا یه ساعت دیگه می بینیش..خیلی زود..خیلی خیلی زود...........
و قهقهه ی شیطانی سر داد و سرشو به طرف پنجره چرخوند و داد زد: وای کـــه چـــه حالــی بکنــــم مـــن امشـــــب!..
صورتشو گرفت سمت من و با چشمایی که از خوشحالی پـــر بود نگاهم کرد..پشت انگشتای دستش گونه مو لمس کرد..به حالت چندش اخمامو کشیدم تو هم و صورتمو بردم عقب که خنده ش بلندتر شد..
-- من از دخترای چموش خیلی خوشم میاد..مخصوصا تو رابطه!..
و چشمک زد و با لحن بدی گفت: می دونی کــــه عزیزم؟..مطمئنم هنوز یادت نرفته!..
پست فطرت عوضی..منظورش به ویلایی بود که اون بار منو برد تا به عنوان خونه ی مشترکمون نشونم بوده..
وحشی بازی هاشو با بی شرفی به روم میاورد..
منو از چی می ترسوند؟..مگه از مرگ، بدترم هست؟!..با آغوش باز پذیرفتمش..ولی قبلش یه کاری بود که باید انجامش می دادم..بعد از اون هر بلایی سرم بیاد واسه م مهم نیست!..
این همه وقت اون نقشه کشید و تا مرحله ی اجرا پیش برد..
و حالا..
نوبت من بود...................
ادامه دارد...
خب پستای امشب چطور بودن؟..
راضیتون کردن؟!..
نقد و نظری باشه تو تاپیک نقد در خدمتم!..
شب خوش!
فقــط بيـــا . . .
بودنتـــ را مي خواهم ...
دلـم بـراي يـک درد تـنـــگ شـده ...
درد فـشرده شـدن مـيـــان آغوش مـــعشوقـم ....خـودمـــانـيم ... چـه درد شـيريني بـود !
تند صورت نسترن و بوسیدم و تو گوشش گفتم: خواهری حلالم کن..می دونم که دیگه همو نمی بینیم ولی تا همینجا هم بابت همه ی خوبی هات ممنونم..مراقب خودت باش..خداحافظ..
--سوگل، عزیزم صبر کن می دونم همه چی عجله ای شد و کسی نتونست کاری کنه ولی امشب.........
با لبخند غمگینی نگاهش کردم و میون حرفش اومدم: من صبرم زیاده نسترن..منتهی دیگه فرصتی برام نمونده!..
بنیامین بازومو گرفت و کشید..نسترن گریه می کرد و دستمو چسبیده بود..به درگاه که رسیدیم مجبور شد ولم کنه..مرتب می گفت صبر کنم و امیدمو از دست ندم!..
کدوم امید نسترن؟..
امید من امشب پای سفره ی عقد پر پر شد..
دیگه از کدوم امید حرف می زنی؟..
ولی نگاهش پر از معنی بود..حس می کردم جلوی بنیامین نمی تونه حرف بزنه و می خواد با نگاهش چیزی رو بهم بفهمونه!..
*******
نشستیم توی ماشین و بنیامین سوئیچو انداخت..
قبل از اینکه راه بیافتیم با پشت دست اشکامو پاک کردم و گفتم: منو کجا می بری؟..
تو صورتم نگاه کرد و خندید..
-- نترس عزیزم..جای بدی نیست..قبلا هم تجربه شو داشتی..
-چی داری میگی؟..منظورت چیه؟..
--عقد کردیم ولی هنوز جشنش مونده خوشگلم..عروسی که بدون جشن صفایی نداره، داره؟..
-خفه شـــو..فقط منو ببر پیش علیرضا....
شاد و سرخوش پاشو رو گاز فشرد و گفت: ای به چشــــم..پیش اونم می برمت..تا یه ساعت دیگه می بینیش..خیلی زود..خیلی خیلی زود...........
و قهقهه ی شیطانی سر داد و سرشو به طرف پنجره چرخوند و داد زد: وای کـــه چـــه حالــی بکنــــم مـــن امشـــــب!..
صورتشو گرفت سمت من و با چشمایی که از خوشحالی پـــر بود نگاهم کرد..پشت انگشتای دستش گونه مو لمس کرد..به حالت چندش اخمامو کشیدم تو هم و صورتمو بردم عقب که خنده ش بلندتر شد..
-- من از دخترای چموش خیلی خوشم میاد..مخصوصا تو رابطه!..
و چشمک زد و با لحن بدی گفت: می دونی کــــه عزیزم؟..مطمئنم هنوز یادت نرفته!..
پست فطرت عوضی..منظورش به ویلایی بود که اون بار منو برد تا به عنوان خونه ی مشترکمون نشونم بوده..
وحشی بازی هاشو با بی شرفی به روم میاورد..
منو از چی می ترسوند؟..مگه از مرگ، بدترم هست؟!..با آغوش باز پذیرفتمش..ولی قبلش یه کاری بود که باید انجامش می دادم..بعد از اون هر بلایی سرم بیاد واسه م مهم نیست!..
این همه وقت اون نقشه کشید و تا مرحله ی اجرا پیش برد..
و حالا..
نوبت من بود...................
ادامه دارد...