گربه ی تشنه
صدای گربه ای از بیرون آمد.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پیامبر ( ص ) عبایش را در آورد و روی میخی آویزان کرد.
آستین هایش را بالا زد.
می خواست وضو بگیرد.
در گوشه ی اتاق یک تشت و کوزه ی آب بود.
همیشه نزدیک ظهر پیامبر همان جا وضو می گرفت و به مسجد می رفت.
پیامبر کنار تشت نشست.
یک دستش را دراز و کوزه ی آب را برداشت.
ناگهان سر گربه از پشت در پیدا شد. دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پیامبر او را دید ؛ اما گربه با دیدن پیامبر ترسید و خودش را پنهان کرد. دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پیامبر به فکر فرو رفت.
همین که تصمیم گرفت آب بریزد دوباره کله ی گربه از پشت در پیدا شد و با چشمان فیروزه ای رنگش را به چشمان پیامبر دوخت. دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
با صدایی که بیش تر شبیه التماس بود میو میو کرد.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پیامبر لبخند زد.
فهمید که گربه ی بی چاره خیلی تشنه است.
کوزه را خم کرد و لبه ی آن را به تشت تکیه داد طوری که آب به لبه ی کوزه رسید.
آن وقت از جا بلند شد.
چند قدم غقب رفت تا گربه نترسد و نزدیک شود و با خیال راحت آب بخورد.
گربه آهسته به اتاق آمد ولی از چشم هایش معلوم بود که می ترسد.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
کمی به این طرف و آن طرف نگاه کرد.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یکی از خدمت کاران پیامبر آمد و خواست گربه را از خانه بیرون کند.
گربه سر جایش ایستاد.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
او آن قدر تشنه بود که نمی توانست از آب دل بکند.
پیامبر با اشاره دست به خدمت کارش فهاند که برگردد و گربه را راحت بگذارد.
گربه به سرعت به طرف کوزه رفت و تند تند آب را لیس زد.
وقتی گربه آب خورد یک لحظه به چشمان پیامبر نگاه کرد.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بعد یک صدای میوی کوچک از خودش بیرون آورد و از خانه رفت.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پیامبر با لبخند کنار تشت شست و وضو گرفت.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
صدای گربه ای از بیرون آمد.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پیامبر ( ص ) عبایش را در آورد و روی میخی آویزان کرد.
آستین هایش را بالا زد.
می خواست وضو بگیرد.
در گوشه ی اتاق یک تشت و کوزه ی آب بود.
همیشه نزدیک ظهر پیامبر همان جا وضو می گرفت و به مسجد می رفت.
پیامبر کنار تشت نشست.
یک دستش را دراز و کوزه ی آب را برداشت.
ناگهان سر گربه از پشت در پیدا شد. دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پیامبر او را دید ؛ اما گربه با دیدن پیامبر ترسید و خودش را پنهان کرد. دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پیامبر به فکر فرو رفت.
همین که تصمیم گرفت آب بریزد دوباره کله ی گربه از پشت در پیدا شد و با چشمان فیروزه ای رنگش را به چشمان پیامبر دوخت. دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
با صدایی که بیش تر شبیه التماس بود میو میو کرد.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پیامبر لبخند زد.
فهمید که گربه ی بی چاره خیلی تشنه است.
کوزه را خم کرد و لبه ی آن را به تشت تکیه داد طوری که آب به لبه ی کوزه رسید.
آن وقت از جا بلند شد.
چند قدم غقب رفت تا گربه نترسد و نزدیک شود و با خیال راحت آب بخورد.
گربه آهسته به اتاق آمد ولی از چشم هایش معلوم بود که می ترسد.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
کمی به این طرف و آن طرف نگاه کرد.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یکی از خدمت کاران پیامبر آمد و خواست گربه را از خانه بیرون کند.
گربه سر جایش ایستاد.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
او آن قدر تشنه بود که نمی توانست از آب دل بکند.
پیامبر با اشاره دست به خدمت کارش فهاند که برگردد و گربه را راحت بگذارد.
گربه به سرعت به طرف کوزه رفت و تند تند آب را لیس زد.
وقتی گربه آب خورد یک لحظه به چشمان پیامبر نگاه کرد.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بعد یک صدای میوی کوچک از خودش بیرون آورد و از خانه رفت.دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پیامبر با لبخند کنار تشت شست و وضو گرفت.