امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حکایت خیلی جالب نخونی رفته هااااااااااااااااا

#1
حکایت وقت رسیدن مرگ                                                                                 یه بنده خدا نشسته بود داشت تلوزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش... مرگ گفت الان نوبت توئه که ببرمت ... طرف کمی آشفته شد و گفت:داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو و بذار واسه بعد...مرگ گفت : نه اصلا راه نداره همه چی طبق برنامه است و طبق لیست من الان نوبت توئه...اون مرد گفت:حداقل بذار واست یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر مرگ قبول کرد و اون مرد رفت تا شربت بیاره....... توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ..............مرگ وقتی اون شربت رو خورد به خواب خیلی عمیقی رفت و مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشتو اسمش رو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر د تا مرگ از خواب بیدار شه... مرگ وقتی بیدار شد گفت: دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ! به خاطر همین محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!                                نتیجه اخلاقی:همیشه منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش نکنیم که سر بقیه کلاه بذاریم!
Heartعشق هرگز نمیمیردHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط mohamad100 ، ♥bahar♥
آگهی
#2
خخخخخخخخخخ Big Grin
نامردی تا این حد آخه Angry 
نه لایک میکند
نه نظر میگذارید
دم کسایی گرم که نظر میذارنBig Grin
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Heart رمان بغض کهنه" خیلی قشنگه"
  رمان خیلی غمگین و عاشقانه اکسو ( زخم عاشقی) .حتما بخون :(
  وب ناول *نفرین زیبا*عاشقانه و طنز(ترجمه خودم)خیلی قشنگه از دستش ندید/
  حکایت مولانا (کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب)
  رمان فوق العاده ترسناك و البته عاشقانه(جنگيري عاشقانه)نخوني از دستت رفته ها
  حکایت های جالب و خنده دار عبید زاکانی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان