امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】

#81
[این قصّه شرح منظره ای از جهنّم است]


اینجا فقط غم است فقط واقعاً غم است

یک مرد و زن کنار افق دیده می شوند

هرچند که ادامه ی تصویر درهم است

[لطفاً به یاد عشق قدیمی من نیفت

اصلاً به من چه قافیه ی شعر مریم است]

این زن هزار مرتبه از زن بزرگتر

او جمله ای ست که همه ی حرف هایم است

او اسم رمز رابطه ی من... و عشق نیست

باور نمی کنید ولی جزئی از همه ست

« - آن مرد کیست؟ او که کمی فرق می کند

یک جور گریه می کند انگار آدم است! »

ابلیس هست و نیست، خدا هست و نیست، او

یک بمب منفجر شده در متن عالم است

او فکر می کند

« - به چه؟! »

او فکر می کند

او فکر می کند به طنابی که محکم است

سلّول هاش از هیجان تیر می کشند

و فکر می کند به خودش که مصمّم است

و فکر می کند به زنی مثل زندگی

و عشق که مساوی یک عمر ماتم است

و گریه می کند که چرا باز... باز... باز...

و فکر می کند که چه چیزی، چرا کم است



اینجا همیشه شعر به بن بست می خورد



زیرا همیشه آخر تصویر درهم است

اینجا فقط غم است فقط تا ابد غم است

دنیا درست مثل همیشه جهنّم است
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Berserk ، oprah vinfrey ، Interstellar
آگهی
#82
همه ی زندگیمون درد
همه ی زندگیمون غم
جلوی آینه نشستم
وسط فکرای درهم
واسه چی ادامه میدم ؟
نمی دونم یا نمی گم
دیگه هیچ فرقی نداره
بغل ِ تو با جهنم
جلوی آینه نشستم
خوابم و بیدارم انگار
پشت سر کابوس رفتن
روبروم دیواره دیوار
پشت سر حلقه ی آتیش
روبروم یه حلقه ی دار
غم ِ اولین سلام و
آخرین خدانگهدار
خسته ام ، یه تیکه سنگم
خالی ام ، یه تیکه چوبم
مثه یه قایق ِ متروک
توی دریای جنوبم
جلوی آینه نشستم
به نبودن مشت می کوبم
دارم از توو پاره می شم
به همه می گم که خوبم!
با تو سرتا پا گناهم
همه چی گندم و سیبه
هوا بدجور سرده انگار
دستای همه توو جیبه
باغمون گل داده اما
هر درختش یه صلیبه
ماهیه بیرون از آبم
حالم این روزا عجیبه
جلوی آینه نشستم
بی سوالم ، بی جوابم
نه چشام وا میشه از اشک
نه می تونم که بخوابم
مثه گنجشک توی طوفان
مثه فریاد زیر آبم
مثه آشفته ی موهات
مثه چشم تو خرابم
داشتی انگاری می ترکید
درد دنیا توو سرم بود
منو توو هوا رها کرد
هر کسی بال و پرم بود
روزای بدم که رفتن
وقت روز بدترم بود
این شبانه ، این ترانه
گریه های آخرم بود
 
پاسخ
 سپاس شده توسط Berserk ، Volkan ، Interstellar
#83
نور بی اسم توی ذوقم زد
باز شد یک دریچه در کمدم
اول شعر از تو افتادم
به کجایی که می رود به خودم



اسب سرکش شب مرا زین کرد
از سر زندگیت سر رفتم
پاره خطی شدم که پاره شده
بی تو از صفر تا سفر رفتم



برج میلاد مثل من خم شد
«ده مهر»ی شدم به خوبی تو
خاطراتم به جاده ای پاشید
رد شد از پیش اسب چوبی تو



سینه می زد من از امام حسین
لب آسفالت ها ترک برداشت
کوچه تا بغض انقلاب رسید
عشق را چند جور شک برداشت



تاکسی از جلوی من رد شد
دست خود را به دست من دادی

تیر و بهمن کشیدم از سیگار
تا رسیدم به برج آزادی

خواستم از خودم فرار کنم
به تو از هر دقیقه برخوردم
گفتم اسم تو را و زنده شدم
توی هر کوچه ی کرج مردم



از حساب تو جبر شد رفتن
چک بی مبلغت به من برگشت
مثل تنها قدم زدن تا صبح
توی شب های خیس گوهردشت



وسط خودکشی و عشق شدن
روی یک پشت بام خواب آلود
قار قار کلاغ ها می گفت
که یکی بود و هیچ وقت نبود



دل من منفجر شد از غصه
تا که بمب اتم شروع شود
چادرت خیس گریه ام شد تا
شوری آب قم شروع شود



حوض اشک مرا وضو می کرد
با جنون زل زدم به ماهی که…
سایه ای مثل من بلند شد و
نامه انداخت توی چاهی که…



به بخاری داغ چسباندم
تا که این سوخته لبم بشود
جدل و فقه را کنار زدم
تا که عشق تو مذهبم بشود



ساخت معجونی از غم و تردید
بعد آهسته در دهانم برد
خواب شیرین مرا پراند به تو
شور خواند و به اصفهانم برد



همه ی فَرج ها فَرَج شده بود
تا که هر شهر چل ستون بشود
سی و یک مشت پل زدم تا تو
تا که رودی که نیست خون بشود



سال ها خسته تر از آینده
جاده ی ناتمام گز کردم
مثل زاینده رود خشک شدم
تا که این راه را عوض کردم



خشم خورشید توی مغزم زد
خاطرات تو پاک شد از دم
نیچه زرتشت را به دستم داد
تابلو گفت ساکن یزدم



رفت بر باد زندگیم… چرا؟
خانه در خانه بادگیر شدم
چشم بودی به خواب بسته شدی
چشمه ای بودم و کویر شدم



روز و شب می شمردم و مردم
ریگ ها و ستاره هایش را
آن قدر اشک ریختم از تو
تا خدا آفرید آتش را



اتوبوسی به راه افتاد از…
شیشه را چند بار خواب گرفت
سعدی افتاد توی حافظه ام
ماه از چشم من شراب گرفت



باغ نارنج توی دستم بود
لب به لب شد لبم به گردن تو
کرد حمام توی چشم وکیل
آب شد ذره ذره در تن تو



ترک شیرازی ات مرا لرزید
در سماعی که تن تتن تتتن
گریه کردم برای تو مردم
گریه کردی برای من…. مثلاً!



خسته از رفتن و بدون امید
زخمی مانده روی دوش شدم
شانه ام مثل ارگ بم لرزید
مثل خرما سیاه پوش شدم



توی کرمان داغ سوخت خدا
قلب من توی جیب تو گندید
مثل ابری لجوح گریه شدم
پسته ای داشت باز می خندید



چشم من میخ شد به ثانیه هات
میخ یعنی «خودت چه می کردی؟!»
مثل آقا محمد قاجار
چشم های مرا درآوردی



هر چه بود و نبود قسمت شد
تا به من غربت جهان برسد
تا که این داستان بی سر و ته
لب مرزت به زاهدان برسد



پخش شد در تمام هستی من
رد یک چند شنبه ی خونی
رد شدم از کنارت آهسته
مثل یک جنس غیر قانونی



درد بی دردی ام به دردم خورد
خاطرات تو دفن شد در خاک
دود شد چشم های قهوه ای ات
مثل در منقل کسی تریاک



ماه در متن شب قدم می زد
دست من روی بغض حساست
تن داغ تو را شنا کردم
تا رسیدم به بندرعباست



جزر و مد بود و دور و نزدیکی
و به این جبر و جبر خیره شدن
خسته از اسم های گوناگون
گوشه ی نقشه ای جزیره شدن



شرجی شانه هام بوشهر است
چشم تو ابتدای خیسی ها
قلب من مهر آخرین سرباز
جلوی تیر انگلیسی ها



وسط ازدحام کارگران
بغلت کردم و تنم سِر شد
چاه کندند؛ چون نفهمیدند
از لبان تو گاز صادر شد!



توی رگ هام نفت جریان داشت…
شعله ات گفت که بسوز و بساز!
جنگ را از کنار دور زدم
تا رسیدم به غربت اهواز



لب کارون به شوق رقصیدم
تا به آغوش تو کشیده شدم
تاول هشت سال بغضت بود
نخل هایی که سر بریده شدم



ابر بودم به عرش تکیه شده
بعد باران شدم زمین رفتم
خواستم با خودم قدم بزنم
تا که یک دفعه روی مین رفتم!



منفجر شد تمام کودکی ام
پخش شد در جهان نیمه تمام
هر طرف توپ و تانک و خمپاره
جاده می رفت تا خود ایلام…



قبرها را یواش وا کردم
بوی مهران و کربلا می داد
موشک بچه گانه ام برخاست
پشت دیوار عشقمان افتاد



پابرهنه دویدم از پی آن
با دو خاتون کنار کوه دنا
آب و نان را گرفتم و خوردم
تازیانه به دست های شما



نه سر کوه خواستم… و نه اسب
رفتم از دست های تو به عروج
در من از بی منی سخن گفتم
مثل خوابی گذشتم از یاسوج



فلسفه کردم از سکوت شدن
کشتی و کشتم از تو شاعر را
گوسفندان به راه افتادند
بی وطن بودن عشایر را



همه ی کشتزارهای جهان
مثل رؤیای من ملخ زده بود
رفتم از شهرکرد غمگینت
که به من سال هاست یخ زده بود



باورت می کنم که فکر منی
گریه ات می کنم؛ ولی شادم
سادگی های کوچکی دارد
کوه خوشبخت خرم آبادم



در سیاهی محض بی خبری
از غم و زخم های کاری من
چند قرن و هزاره عاشق توست
توی این غار کنده کاری من



خواستم مثل خاک کرمانشاه
سر به هر قصه ی جنون بزنم
خواستم توی خواب شیرینت
تیشه بر قلب بیستون بزنم



زل زدم توی چشم غمگینت
از لب تو نخورده مست شدم
لاف مردی زدم به کوه و دشت
پهلوانی پس از شکست شدم



خواب زن بود عشق رویاییت
راست کردم به تو شب کج را
خسته در کوه راه افتادم
آخرین گریه ی سنندج را



پشت سر: «تا ابد عزیزم» تو
رو به رو: «با خودت چه کردی» من
جمع شد کل ابرهای جهان
گوشه ای از لباس کُردی من



همدان بود تا همه دانند
چه کسی از سفر غم آورده؟
که چرا عقل بوعلی سینا
پیش چشمان تو کم آورده؟



رفت در قلب، خط میخی تو
کوه بودم که گنج نامه شدی
من به سختی جدا شدم از تو
تو به سختی مرا ادامه شدی



ظاهراً دیو قصه من بودم
همه ی راویان چنین گفتند
واقعاً دست بی گناه تو بود
که هُلم داد از سر الوند



از سر سینی ات انار افتاد
قلب من بود روی سردی خاک
خون تمامی مرز را برداشت
جاده خم شد به سمت شهر اراک



بچه ی روستایی قلبم
گم شد از جیغ شهر صنعتی ات
سه… دو… یک… منتظر نشست و شمرد
تا که یک روز بمب ساعتی ات…



سنگ در پای من نشست کسی
خون شدم هر دو چشم غمگین را
بچه بودم… و عشق بازی کرد
همه ی پارک های قزوین را



دست تو دور گردنم هُل داد
دادهای مرا به سمت سکوت
شدم آن عشق غیر قابل فتح
کوچ کردم به قلعه ی الموت



در دل کوه ها پلنگ شدم
ماه من! خواستم قوی باشم
توی پس کوچه های زنجانت
روح غمگین منزوی باشم



سوخت یک بوته ی سیاه و پراند
خواب گنجشک های ترسو را
ساخت اما به خاطر تو نشُست
مادرم توی حوض چاقو را



عشق از متن زندگی برخاست
تا ورق پُر شد و به حاشیه رفت
لخت شد مثل خنده ای نمکین
توی دریاچه ی ارومیه رفت



مرد این داستان نشد… نه! نخواست
جز تو حتی به هیچ کس برسد
تیر عشقی کشیده ام که مگر
از دماوند تا ارس برسد!



با تو تا شمسُ و الضحی رفتم
رقصم از یاد قونیه لبریز
تا که با پای کوفته برسم
با تب عشق تا خود تبریز



شهریاری شدم که مُلک نداشت
جز همان دست های کوچک را
تا ببینم چگونه رفت از دست
تا بگریم قیام بابک را



گریه و گریه و کمی گریه
چیزهایی از این قبیل شدم
لهجه ی ترکی ام ترک برداشت
راهی شهر اردبیل شدم



چشمه ای شست از تمامی من
مردِ در قصه ی زنی بودن
توی یک کیف مشترک با عشق
بطری آب معدنی بودن!



بوی دریا مرا کشید به خود
بوی دریا نبود… نه! خون بود!
دست در دست هم قسم خوردیم
عشق انجیر بود و زیتون بود



اتوبوسی بدون راننده
خواب در ذهن صندلی رفتم
داد می زد کسی کمک… کُـ… کُـ…
توی مرداب انزلی رفتم



داشتم از کلوچه می گفتم
شب خوشمزه ی زنی در رشت
یک نفر گفت: دوستت دارم…
یک نفر گفت: بر نخواهم گشت…



رفتم و با خودم خیال شدم
بر نمی گر… نه…. دوستم داری
خوره شد شک؛ به روح من افتاد!
یک جنازه رسید تا ساری



رقص و قِلیان و عشق بازی بود
ساحل بی خیال بابلسر
داد می زد که آی آدم ها…!
داد می زد… و غرق شد آخر



داد می زد که آی آدم ها…!
گرگ ها زُل زده به او خندان
خورد دریا تن نحیفش را
بعد تُف شد به جنگل گرگان



در جدل بود عشق با نفرت
در خطوط شکسته ی بدنم
راه را مثل دست تو گم کرد
سرکشی های اسب ترکمنم



مرگ نزدیک و دیک تر می شد
آخر شعر بود و وقت عزا
داد می زد که خسته ام خسته
گریه می کرد: یا امام رضا!



باز در کوچه باد می آمد
گفتم این ابتدای ویرانی…
دست بردند داخل سیمان
چند تا نوجوان افغانی



چهره ی زعفرانی ام غم داشت
بزم عشاق را به هم می ریخت
دست بیرون کادر با اصرار
زهر در کام مشهدم می ریخت



سوت می زد پلیس بی سر تو
بی جهت از خودم فرار شدم
سوت می زد قطار تا سمنان
گریه کردم ولی سوار شدم



خسته بودم از این غم بی مرز
رفتن و باز بی سرانجامی
تا که سُبحانی ام به آتش زد
از دم بایزید بسطامی



بی رمق… ناامید… بی صیاد!
طعمه ی نیم مرده ای بودم
هرچه خود را حساب می کردم
چک برگشت خورده ای بودم



مثل یک دستبند طولانی
ترک زندان به مقصد زندان
پشت یک عمر جاده پیدا شد
شهر کابوس های من: تهران…



سعی کردم که گریه ات نکنم
مثل یک مرد کاملاً عادی
در دلم از تو انقلابی بود
نرسیدم ولی به آزادی



من نبودم ولی سوار شدم
توی ماشین گیج دربستی
که مهم نیست عاشقت بودم
که مهم نیست عاشقم هستی



جاده ی قم مرا جلو می برد
قصه تکرار می شد از آغاز
چند گریه کنار یک چمدان
چند ساعت به لحظه ی پرواز



خواندن از یک سکوت طولانی
رفتن از گریه های در تختم
عطسه ای لای نغمه ای غمگین
کوچ از سرزمین بدبختم



دور ها یک نفر مرا می خواند
با جنون زل زدم به ماهی که…
بی تو در اوج داستان بودم
بی تو توی فرودگاهی که…



پوزخندی شدم به واژه ی عشق
وطنم را! دیار مجنون را!
توی هر دستشویی اش ریدم
و کشیدم یواش سیفون را



اول قصه ی من از دیوار
آخر قصه ی من از سنگ است
خوب به من چه که هر کجا بروم
آسمان دائماً همین رنگ است…!



زنگ می خوردی از خداحافظ
بوق می خورد در سرم گوشی
بعد تنها صدای غربت بود
بعد تنها صدای خاموشی



در سرم غرش هواپیما
در دلم خون و گردش کوسه
با تُف افتاد و خاک مالی شد
زیر پاهام آخرین بوسه



قار قار از خودم به تو خواندم
آن که هرگز نمی رسید شدم
از زمینت به آسمان رفتم
توی یک ابر ناپدید شدم
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Berserk ، Interstellar ، ▪неизвестный▪
#84
چقدر دیر رسیدم [زمان که زود ندارد]

گرفته آتش مغزم [اگرچه دود ندارد]

جهان معا/ دله من مُرد، حساب های تو جبر است

اگر که «بود » ندارد، اگر «نبود » ندارد!

تمام فلخفه ی تو! تمام خفسطه ی من!!

خدای خوب و بزرگی ست [ ولی وجود ندارد ]

شبیه خانه ی گنگی که بسته است به هر فعل

در خروج ندارد، در ورود ندارد

نِشسته و می خشکد، نِشسته و می خشکد

شبیه دریایی که دوبار رود ندارد!!

نوشته بر تن تندت: چقدر دیر رسیدی.

نوشته بر سر قبرم که گریه سود ندارد

پرنده ی بدبختی به شیشه می خورد از تو

...و اوج قصّه همین بود [ولی فرود ندارد!]

چگونه حرف شود با صدای پوست و ش قّال

که توی قافیه هایش «تن کبود » ندارد

نِشسته و می خشکد، نِشسته و می خشکد

نِشسته و می خشکد ... [خدا وجود ندارد]
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Berserk ، Interstellar
#85
رودی که در سراسر تاریخ جاری است


از اشک های فاطمه ی اختصاری است




از پشت کردنِ همه ی نارفیق ها


از اشک هاش وقت نگاهش به تیغ ها




از دفن چند خاطره لای کتاب هاش


از اشک هاش وقت تجاوز به خواب هاش




اثباتِ گیجِ مسأله های بدون فرض!


از اشک هاش موقع رفتن... کنار مرز...


.


از باد، ناامیدترین شکل ارتباط!


از اشک هاش داخل سلّول، در حیاط




کابوس های یکسره بر متن تخت ها


از اشک هاش موقع قطع درخت ها




آغوش باز او به غمِ بچّه موش ها


از اشک هاش در سرِ آدم فروش ها!




از ایستادنش جلوی بادهای سرد


از اشک هاش در وسط شایعات زرد




گشتن برای یافتنِ آخرین خوشی


از اشک هاش موقع تمرین خودکشی!




احساسِ خوبِ دوست شدن با اضافه ها!


از اشک هاش گوشه ی تاریک کافه ها




از گفتنِ هزار «مگو» با لبی فلج


از اشک هاش توی اتوبوس تا کرج




لرزیدنِ دلش سرِ هر بحث و اتّفاق


از اشک هاش در وسط فیلم، در اتاق




دنبال نور گشتنِ در این همه سیاه


از اشک هاش در وسط بازداشتگاه




از زل زدن به آن همه دیوار، توی بند


از اشک هاش موقع خندیدن بلند




جیغ کشیده اش وسط پارک، روی تاب


از اشک هاش آنورِ میدان انقلاب




مستیش توی خاطره با الکل سفید


از اشک هاش بر سرِ هر روزِ سررسید!




از لهجه ی قدم زدنش زیر نور ماه


از اشک هاش وقت سفر... در فرودگاه...


.


از اعتماد کردن و عشقش به گرگ ها!


از اشک هاش قاطیِ آدم بزرگ ها




از لذّتِ ندیدنِ شب زیر پوست ها


از اشک هاش موقعِ تغییرِ دوست ها




آژیرهای زندگی اش در دل خطر


از اشک هاش بر سرِ هر قبر، جز پدر!




از عشق ها و تجربه ها، خوب یا که بد


از اشک هاش جاریِ در شعر، تا ابد...


.




فانوس رو به پوچیِ انسان بی هدف


از اشک هاش از غمِ یک مشت بی شرف




فریادِ توی استادیوم های ورزشی


از اشک هاش مثل زنی بعد سرکشی




خاموش در مقابل اوباش مثل سنگ!


از اشک هاش در وسط صحنه های جنگ




بانوی روسپیدِ همیشه سیاهپوش


از اشک هاش موقع آهنگ «داریوش»




حسّ خدای گم شده توی گلاب پاش


از اشک هاش پشت تمامی شعرهاش




یک زن که هیچ وقت شبیه کسی نبود


از اشک هاش در دل تاریخ مثل رود




یک «فاطمه» درست شبیهِ خودِ خودش!


از اشک هاش آنورِ کیک تولّدش




یک «فاطمه» که منتظر هیچ چیز نیست


یک زن که داشت در وسط جشن می گریست...
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Interstellar
#86
خون تازه نشسته رو لب هام

بغض، پک می زنه به سیگارت

ناخن و باورم شکسته شده

مثل آوازهای گیتارت




می نویسم بدون ِ هر کلمه

روی کاغذ دوباره با خونم

توی مغزم تویی که می خونی

من سر ِ حرف هام می مونم




تف به این زندگی که ما رو کرد

اولش قبر و آخرش قبره

خواب ِ بارون ِ تیر می بینه

آسمونی که خالی از ابره




توو خیابون و من رژه می رن

این سؤالا که بی جواب ترن

نمی تونن منو بخوابونن

قرص هام از خودم خراب ترن




تن نمی دم به حوض و آکواریوم

تا که می خشکه آخرش برکه

ماهی ِ قصّه های نیمه شبم 

سرم از درد داره می ترکه




نرو بالای کوه شاهینم 

نوبت کرکس های شوم شده

قصه شون جای قهرمانا نیست

دورمون واقعا تموم شده




حق ما اینه آخر قصه

زیر مشت و لگ کبود بشیم

تا خود صبح درد و دل بکنیم

توی سیگارهات دود بشیم




من چیم هیچ تا ابد هیچم

صفر گند پس از ممیز ها

روی یک شاعرم که پاره شده

بین رویا و خط قرمز ها




خفه میشم، که خوب میدونم

تو صدات انعکاس بغض منه

خفه میشم که خوب میدونی 

درد در حال بیشتر شدنه




اون ور شیشه شهر تاریکه

بوی خون میده این ور شیشه

من به حرفات باز مطمئنم

همه چی واقعا عوض میشه




بغلم کن از این همه کابوس

بغلم کن برادر خوبم

مثل یک قهرمان بازنده 

مشت هامو به باد می کوبم




نرو بالای کوه شاهینم 

نوبت کرکس های شوم شده

قصه شون جای قهرمانا نیست

دورمون واقعا تموم شده
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Berserk ، Interstellar
#87
بترس! ظاهرا این باغبان تبر دارد!


بترس! دیوار از راز ما خبر دارد




یکیش سمت تولد، یکیش سمت چه چیز؟!


جهان مسخره ی ماست که دو در دارد



خیار را بخوری یا به خورد تو بدهند


برای تقویت حافظه اثر دارد!




که اعتراف کنی آنچه را نمیدانی


که اعتراف کنی: قورباغه پر دارد!




خبر رسید به دنیا که حال ما خوب است


ولی کلاغ خبرهای بیشتر دارد





سکوت گاهی از اوقات از رضایت نیست


کسی که میخندد چشمهای تر دارد




تسلی ام نده! آن کس که دیده حادثه را


نمی شود که از این گریه دست بردارد




شب است و گرگ زیاد است، توی خانه بمان!


قدم زدن وسط کوچه ها خطر دارد




خدا نبود و نخواهد بود! میکروفون است


کسی که اینهمه از قلب ما خبر دارد
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Berserk ، Interstellar ، ▪неизвестный▪
#88
سـگ بزن روی مسـتــی اعصـاب
شب ِ این جمع را خـراب بکن
جبر با احتــمال ِ صـد در صـد
روی من واقعا حسـاب بکن!
 
گریه کن باز و «داریوش» بخـوان
خـفه کن رقص و پایکوبی را
تــا که «فریاد زیر آب» شویم
طعم ِ تــه مانده های خـوبی را
 
تــوی زیبایی ات شعار بده
موی تــب کرده را به باد بریز
عرق کارگر شو قبل از مزد!
اوّلـین پیک را زیاد بریز
 
با همه مثل آفتــاب بخـواب
اهل عصـیان ِ تــوی عصـیان باش
شام را در کنار گرگ بخـور
خـار ِ در چشم ِ گوسـفندان باش
 
روی من واقعا حسـاب بکن
حل شو در اسـتــکان، «چرا»یت را
مخـفی ام پشت عینک دودی
جنبش ِ سـبز ِ چشم هایت را
 
دود سـیگار باش و سـیگاری
دسـت ها را بمال بر سـقف ِ ...
گیج و دیوانه وار ارضا شو
تــوی یک ارتــباط بی وقفه
 
سـبز شو مثل برگ های لـجوج
تــوی تــهران ِ تــا ابد دودی
فکر کن من، تــوام!... تــو، من هسـتــی...
درک کن عاشق جنون بودی!
 
چشم را خـیره کن به این گلـّه
سـگ شو از خـشم ِ آن دو تــا برّاق
با زمین و زمان و مضمونش
حرفت این بود و هسـتــ: اسـتــفراغ!
 
قایمم کن تــه ِ عروسـک هاتــ
شهر، آدم بزرگ هم دارد
زوزه سـر کن به شوق همراهیم
بیشه جز موش، گرگ هم دارد!
 
مشت ها را بکوب بر دنیا
که کسـی ریده تــوی اعصـابتــ
خـنده ای باش مثل پیروزی
جلـوی چشم های قصـّابتــ
 
تــوی زنجیر هم نمی خـواهم
پیش ِ آدم فروش گریه کنیم
بغلـم کن «شقایق» غمگین
تــا که با «داریوش» گریه کنیم
 
گریه کن مثل انتــخـاب جنون
گریه هایی که از سـر ِ شادی سـتــ
آخـرین پیک را زیاد بریز
لـذت ِ محض، رمز آزادی سـتــ...
  
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Interstellar ، ▪неизвестный▪
#89
کشیدم از تو: دو تا کوه، بعد، چند کلـاغ...




غروب کردم تا هر غروب گریه کنی




برای من که تمامی قصّه بد بودم




کجاست آغوشی تا که خوب گریه کنی؟!




میان بندری ِ ضبط، بغض کردم تا




کنار ترمینال ِ جنوب گریه کنی




نشستم و خود را توی چای حل کردم




لـباس زیرت را در شبم بغل کردم




سفر نبود و کسی دست در کتابم برد




به سقف زل زدم از درد... تا که خوابم برد




صدای هق هق من پشت کوه قایم شد




برای بیداری، قرص خواب لـازم شد




مرا ببخش که جغدم! همیشه بیدارم




مرا ببخش اگر گریه هام تکراری ست




به لـب گرفتن تو زیر دوش گریه شدم




صدای خون، از حمّام خانه ام جاری ست




مرا ببخش که پاشیده ام به دیوارت




نمی توانم دیگر... که زخم ها کاری ست




کجا فرار کند این کلـاغ بی آخر!




که پشت هر در ِ بسته دوباره دیواری ست




مرا بغل کن یک لـحظه توی خواب فقط!




که حل شود در لـیوان دو چشم قهوه ای ات




که خلـسه در شب من وارد عمل بشود




تمام فلـسفه ها در تن تو حل بشود




تو می روی پشت ِ کوه های نقــّاشی




کنار من، تنها انتظار خواهد ماند




پرنده ها همه سمت ِ جنوب می کوچند




سکوت جغد ولـی کنج غار خواهد ماند




تو می روی پشت ِ بنـ/ دری که باز نشد




کنار ضبط ، کسی زار زار خواهد ماند




چه می شد این شب خسته به سمت لـب برود




کسی که آخر خطـّم... عقب عقب برود




از انتهای زمستان، بهار برگردد




که با فشار ِ دکمه... نوار برگردد!!




چه بود عشق؟ به جز تخت خالـی یک هیچ!




تمام خود را تقدیم دیگری کردن




طلـاق دادن یک خواب در صراحت تیغ!




و گریه در وسط ِ «دادگستری» کردن




کنار ترمینالـی که نیستی ماندن




شب جنون زده را رقص بندری کردن!




صدای خنده ی تو در سکوت خواهش من




شبی بلـندتر از موی روی بالـش من




عجیب نیست اگر ابر، غرق گریه شده




که از جدایی ما تازه باخبر شده است




مگر نسیم، رسانده به خانه بوی تو را




که تیغ کـُند شده، قرص بی اثر شده است!




مرا بگیر در آغوش لـعنتیت عزیز!




که گریه های من از شب بزرگتر شده است




مرا بگیر در آغوش... 




پ ن: اشعاری که از دکتر نبودن ویرایش شدن.
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Interstellar ، ღSηow Princessღ
#90
این شیشه را بکوب به دیوار
باطل نمی شود مگر این سحر؟!
امروز هم تولـد من بود
یک گریه ی دوباره: 10 مهر




این شیشه را بکوب به دیوار
من بسته ی کدام طلـسمم؟!
از انتظار خسته ترینم!
طنزی ست توی معنی اسمم!!




از سال های وسوسه دورم
از روزهای تجربه دیرم
- مهدی!
صدام کن که بمانم
- مهدی!
صدام کن که بمیرم




زندانِ در ادامه ی کابوس
کابوسِ در ادامه ی زندان
امسال هم گذشت عزیزم
نزدیک تر شدیم به پایان




حرفی ست عاشقانه تر از من
در حرکت منظم نبضم
طوفان زده به کل وجودم
اما هنوز هستم و سبزم




امسال هم گذشت عزیزم
در حسرت تصور لـبخند
با خنده های ممتد دشمن
با دوستان که دوست نبودند




بر چادر قدیمی مادر 
بگذار مثل ابر ببارم
شاید خدات معجزه ای کرد
با اینکه اعتقاد ندارم!




امروزِ سوختن ته آتش
فردای محو، در وسط دود
امروز هم تولـد من بود
امروز هم تولـد من بود... 
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Interstellar ، ღSηow Princessღ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان