ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
30-11-2014، 13:45
(آخرین ویرایش در این ارسال: 30-05-2015، 10:54، توسط Nυмв.)
صدای بوقِ ممتد :
صدای بوقِ ممتد... صدای گریه ی مرد
کسی سکوت مرا منفجر نخواهد کرد؟!
در انتظار کسی آنطرف تر از تلفن
در انتـِ... هایِ تو را های هایِ زن، از درد
و ترس... مثل کسی که سیاه می شَــ.. و ترس
و بعد می پاشد توی صحنه چیزی زرد
صدای بوق... کسی نیست/ در جهان جز زن
صدای بوق دوباره مرا به خود آورد!
صدای بوق... شبیه تصادفی در ذهن
صدای بوق... و لرزیدن از سـَ سـَ سـَ.. سرد
صدای بوق... مرا از همان طرف بردار
صدای بوق... از آنسوی خط به من برگرد
صدای بوق... و انگشت های لرزان که...
صدای بوقِ ممتد... صدای گریه ی مرد
❅ ❅ ❅
شــآعرِ تمــآمـ شُدهـ :↓
نگاه مے کنم از غم بـہ غم کـہ بیشتر است
بـہ خیسے چمدانے کـہ عازم سفر است
من از نگاـہ کلاغے کـہ رفت فهمیدم
کـہ سرنوشت درختان باغمان تبر است
بـہ کودکانـہ ترین خواب هاے توے تنت
بـہ عشقبازے من با ادامـہ ے بدنت
بـہ هر رگے کـہ زدے و زدم بـہ حسّ جنون
بـہ بچّـہ اے کـہ توام! در میان جارے خون
بـہ آخرین فریادے کـہ توے حنجرہ است
صداے پاے تگرگے کـہ پشت پنجرہ است
بـہ خواب رفتن تو روے تخت یک نفرہ
بـہ خوردن ِ دمپایے بر آخرین حشرہ
بـہ «هرگز»ت کـہ سؤالے شد و نوشت: «کدام؟»
بـہ دست هاے تو در آخرین تشنّج هام
بـہ گریـہ کردن یک مرد آن ور ِ گوشے
بـہ شعر خواندن ِ تا صبح بے هماغوشے
بـہ بوسـہ هاے تو در خواب احتمالے من
بـہ فیلم هاے ندیده، بـہ مبل خالے من
بـہ لذّت رؤیایت کـہ بر تن ِ کفے ام...
بـہ خستگے تو از حرف هاے فلسفے ام
بـہ گریـہ در وسط ِ شعرهایے از «سعدی»
بـہ چاے خوردن تو پیش آدم بعدے
قسم بـہ اینهمـہ کـہ در سَرم مُدام شدہ
قسم بـہ من! بـہ همین شاعر تمام شدہ
قسم بـہ این شب و این شعرهاے خط خطے ام
دوبارہ برمے گردم بـہ شهر لعنتے ام
بـہ بحث علمے بے مزّـہ ام در ِ گوشت
دوبارہ برمے گردم بـہ امن ِ آغوشت
بـہ آخرین رؤیامان، بـہ قبل کابوس ِ ...
دوبارہ برمے گردم، بـہ آخرین بوسه!
❅ ❅ ❅
تو آمدے: ↓
تو آمدے کـہ بگویی: اگر... اگر مے رفت...
تو آمدے و کسے داشت سمت در مے رفت!
تو آمدے و چنان زل زدے بـہ پوچے من
کـہ داشت حوصلـہ ے انتظار سر مے رفت!!
تو آمدے و کسے گوشـہ ے غزل هے با ↓
ردیف و قافیـہ هایے عجیب ور مے رفت
تو آمدی، کلماتے کـہ مرد ساختـہ بود
شبیـہ صابون از دست شعر در مے رفت
از اینکـہ آمدہ تا... بیشتر پشیمان بود
از اینکـہ آمدہ تا... هرچـہ بیشتر مے رفت!
اشارہ کرد خدا سمت پرتگاه... ولے ↓
بـہ گوش من... و تو این حرف ها مگر مے رفت!
■ ■ ■
تو آمدے کـہ بگویی... بـہ گریـہ افتادی!
و پشت پنجرہ انگار یک نفر مے رفت
❅❅❅
قبـل از تـو هیــچ وقــت... بعـد از تـو هیــچ کــس✕
از خواب ها پرید، از گریـہ ے شدید
اما کسے نبود... اما کسے ندید...
از خواب مے پرم، از گریـہ ے زیاد
از یک پرندہ کـہ خود را بـہ باد داد
از خواب مے پرے از لمس دست هاش
و گریـہ مے کنے زیر ِ پتو یواش
از خواب مے پرم مے ترسم از خودم
دیوانـہ بودم و دیوانـہ تر شدم
از خواب مے پرے سرشار خواهشے
سردرد دارے و سیگار مے کشے
از خواب مے پرم از بغض و بالشم
کـہ تیر خوردہ ام کـہ تیر مے کشم
از خواب مے پرے انگشت هاش در...
گنجشک پر... کلاغ پر... پر... پرندہ پر...
از خواب مے پرم خوابے کـہ درهم است
آغوش تو کجاست؟! بدجور سردم است
از خواب مے پرے از داغے پتو
بالا مے آوری... زل مے زنے بـہ او...
از خواب مے پرم تنهاتر از زمین
با چند خاطره، با چند نقطـہ چین
از خواب مے پرے شب هاے ساکت ِ
مجبور ِ عاشقی! محکوم ِ رابطه!
از خواب مے پرم از تو نفس، نفس...
قبل از تو هیچ وقت... بعد از تو هیچ کس...
از خواب مے پرے از عشق و اعتماد!
از قرص کم شده، از گریـہ ے زیاد
از خواب مے پرم... رؤیاے ناتمام!
از بوے وحشے ات لاے لباس هام
از خواب مے پرے با جیر جیر تخت
از گرمے تنش... سخت است... سخت... سخت...
از خواب ها پرید در تخت دیگرے
از خواب مے پرم... از خواب مے پری...
چیزے ست در دلت، دردے ست در سرم
از خواب مے پری... از خواب مے پرم...
ارسالها: 2,217
موضوعها: 652
تاریخ عضویت: Aug 2013
سپاس ها 1380
سپاس شده 7136 بار در 1703 ارسال
حالت من: هیچ کدام
خیلی قشنگن مخصوصاً آخری(قبل تو هیچوقت..بعد تو هیچکس).........میشه بگی چرا شاعر تمام شده؟
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
نماندستــ چیــزے بـہ جز غــم... مهم نیستـ
نماندستــ چیــزے بـہ جز غــم... مهم نیستـ
گرفتـہ دلم از دو عالم... مهم نیستـ
تو را دوست دارمـ! قسم بـہ خدا که...
اگر چـہ پس از تو خدا هم مهم نیستـ
فقط آرزو مے کنم کـہ بمیرم
پس از آךּ بهشت و جهنم مهم نیستـ
هماךּ وقتـ راندہ شدن بـہ زمین... آه!
بـہ خود گفتـ حوا کـہ " آدم " مهم نیستـ
بیا تا علف هاے هرز بکاریم
اگر مرگ گل هاے مریم مهم نیستـ
ببین! مرگ هم شانس مے خواهد اے عشـق
فقط خوردךּ جامے از سم مهم نیستـ
نماندست چیزے بـہ جز غــم, مهم نیستـ ,
گرفتـہ دلم از دو عالم, مهمـ نیستـ ,
بمانمـ, بخوانمـ, برقصمـ, بمیرمـ...
دگر هیچ چیزے برایم مهم نیستـ
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
03-12-2014، 12:33
(آخرین ویرایش در این ارسال: 29-06-2015، 7:00، توسط Nυмв.)
دارد صدایت مے زنمـ... بشنو صدایم را!
بیرون بکش از زندگے و مرگـ! پایم را
دارے کنار شوهــرت از بغض مے میرے
شب ها کـہ از درد تو مے گیرم کجایم را
هر بوسـہ ات یک قسمت از کا/بوس هایم شد
از ابتدا معلوم بودم انتهایم را
در هر خیابان گریـہ کردم، گریـہ من را کرد!
شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را
هیچم! ولے دارم عزیزم «هیچ» را از تو
مستیم از نوشابـہ ے مشکے ست یا از تــو؟!
دارم تلو... دارم تلو... از «نیستی» مستم
حالا «دکارت» مسخرہ ثابت کند «هستم»!
«بودم!» بله! مثل جهانے از تصوّرها
«بودم!» بله! در رختخوابت، توے خرخرها
«بودم» شبیـہ رفتنت هر صبح از پیشم
«بودم» شبیـہ مشت کوبیدن بـہ آجرها
حالا منم! کـہ پاک کردہ ردّ پایم را
مے کوبم از شب ها بـہ تو سردردهایم را
با تخت صحبت مے کنم از فرط تنهایے
«هستم!» ولے در یاد تو وقت خودارضایی
«بودم!» کنار شوهرے کـہ عاشق ِ زن بود
خاموش کردم برق را... تکلیف، روشن بود
خاموش ماندم از فشار بوسـہ بر لب هام
از چشم هاے بچّـہ ات! کـہ بچّـہ ے من بود!!
خاموش ماندم مثل یک محکوم بـہ اعدام
خاموش/ ماندے توے گریه... وقت رفتن بود...
روشن شدم مثل چراغے آن ور ِ دیوار
سیگار با سیگار با سیگار با سیگار
مے ریخت اشک و ریملت بر سینـہ ے لختم
با دست لرزانت برایش شام مے پختم
روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردے
خوردے بـہ لب هایمـ... مرا نان و نمک خوردے
بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور
هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتک خوردے
راـہ فرارے نیست از این خواب پیچاپیچ
از هیچ در رفتم براے گم شدن در هیچ!
بالا بیاور آسمان را از خدا، از من
مستیت از نوشابـہ ے مشکے ست یا از مــنـ؟!
دست مرا از دورهاے دووور مے گیرے
دارے تلو... دارے تلو... از درد مے میرے
خاموش گریـہ مے کنے بر سینـہ ے دیوار
با بغض روشن مے کنے سیگار با سیگار
باید بخوابے توے آغوشے کـہ مجبورے
دارے تنت را داخل حمّام مے شوری!
با گریه، با خون، با صداے شوهرت در تخت
کز مے کند کنج خودش این سایـہ ے بدبخت
«من» باختم... اما کسے جز «ما» نخواهد برد
بوے مرا این آب و صابون ها نخواهد برد
جاے مرا خالے بکن وقت ِ هماغوشے
از بچّـہ اے کـہ سقط کردے در فراموشے
از شوهرت از هر نفس از سردے لب هات
جاے مرا خالے بکن در گوشـہ ے شب هات
بیدار شو از خرخرش در اوج تنهایے
و گریـہ کن با یاد من وقتِ خودارضایی
حس کن مرا کـہ دست بردہ داخل گیست
حس کن مرا بر لکـہ هاے بالش خیست
حس کن مرا در «دوستت دارمـ» در ِ گوشت
حس کن مرا در شیطنت هایم در آغوشت!
حس کن مرا در آخرین سطر از تشنج هام
حس کن مرا... حس کن مرا... کـہ مثل تو تنهام!
حس کن مرا و ذوب شو در داغے دستم
بگذار تا دنیا بداند «هستیـ» و «هستمـ»
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
مثل پاندای احمقی بودن
به خیال درخت چسبیدن
ترس از فرق خواب و بیداری
مثل مرده به تخت چسبیدن
خسته در انتظار هیچ جواب
به سؤالات سخت چسبیدن
خستگی لباس از تن ها
به تن بند رخت چسبیدن!
■
راه رفتن میان آدم ها
گم شدن توی کوچه ی بن بست!
تکیه دادن به سینه ی دیوار!
بغض از دست دادن «از دست »
از نخی پاره گم شدن در باد
شورش چند بادبادک مست
شستن و پهن کردن یک عشق
بر طنابی که در تو پاره شده ست
■
لخت، باران عصر را رفتن
تا دویدن به وقت دیدن ایست!
بغلت رفتن از هزاران ترس
گریه کردن! که خانه ات ابری ست *
پرش از ارتفاع یک کابوس
به صدایت:
«بخواب! چیزی نیست... »
خواندن یک ترانه ی غمگین
تک نوازی مرد ساکسیفونیست **
■
خودکشی کبوتری غمگین
عاشق چند دانه بادکنک!
به «چرا »یی همیشگی مصلوب
از یقین همیشگیت به شک!
خواب رفتن میان بوسه ی تو
طعم شیرین چند بسته نمک...
صبح بیدار می شود، بی تو!
بی صدا گریه می کند:
«به درک! »
■
خسته از عقل، خسته از بودن
روی سیگار، بار زد خود را
مثل یک خنده ی جنون آمیز
توی این شعر، جار زد خود را
راوی ات دست برد در قصّه
از کنارت کنار زد خود را
عشق، پاندای کوچک من بود
از درخت تو دار زد خود را...
برگرفته شده از blackpoem.blog.ir
ارسالها: 25
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Jan 2015
سپاس ها 128
سپاس شده 39 بار در 15 ارسال
حالت من: هیچ کدام
سالهاست...
خانه ی هیچ زنی مرد نمیخواهد. ..
همدم میخواهد..
یک دوست میخواهد...
که پیرهن گل گلی و ...
چشمهای پرحرف بانو را بفهمد...
مرد که در خیابان زیاد است..!
سالهاست خانه ی زنها...
نیست در جهانی میخواهد...
که فقط درک کند و...
#آغوشش-خوب-کار-کند..!