امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】

#71
سرم از روزهای بد پُر شد
مثل یک کیسه ی زباله شدم
جشن بی مزه ی تولد بود
خبر آمد که چند ساله شدم
بعد شب شد، به خانه مان رفتیم
لخت، زیر ِ پتو مچاله شدم
 
دلم آهنگ بندری می خواست
بوق ماشین و جیغ ترمز بود
صفحه ی شایعات را خواندم
سهم من چند تا تجاوز بود!!
همه ی شهر پرفسور بودند
متفکّرترینشان بز بود!
 
خام بودیم و پخته می باید!
رَب شناسان شهر، رُب بودند!!
«شاید» و «باید» و «ولی» و «اگر»
«همچنین» و «چرا» و «خب» بودند
خواستم تا که رکعتی از عشق...
همه ی دوستان جنب بودند!!
 
شهر با دستمال خونینش
پاک می کرد ردّ پایم را
«فعل ِ» شب بود و «قید» تنهایی
می شمردند «صیغه» هایم را
گریه می کردم از تو زیر پتو
نکند سوسک ها صدایم را...
 
داشت می مردم از تو و رفقا
موسم گل به بوستان بودند!!
ما که مُردیم گرچه این مَردُم
جزئی از سخت پوستان بودند!
هرچه می خواستند، می کردند!
دشمنانی که دوستان بودند
 
شعر من بوی گند می گیرد
گه رسیده به آن سر ِ سرشان
می نوشتند وصف ما را از
دفتر خاطرات مادرشان!
ما که مُردیم گرچه آنها هم
می رسد روزهای آخرشان
 
بغلم کن پتوی غمگینم!
بعد صد سال و قرن! تنهایی
بغلم کن که آتشم بزنی
توی این خانه ی مقوّایی
بغلم کن که شاد و غمگینم
مثل گریه پس از خودارضایی
 
شاعرت فرق داشت با دنیا
عاشق ِ آنچه که نمی شد بود
وسط جشن، گریه می کردم
گرچه لبخند زورکی مُد بود
فوت کردم به کیک بی شمعم
مرگ من لحظه ی تولد بود...
پاسخ
 سپاس شده توسط ▪неизвестный▪ ، Volkan ، Berserk
آگهی
#72
زل میزنی به کیک بدون شمع

زل میزنم به این شب بارانی 

سال بدی گذشت ...که میدانم 

سال بدی گذشت ...که میدانی 

تسلیم باد بودن و چرخیدن 

تردید بین ماندن و رفتن بود 

تنهایی ام بزرگ تر از تاریخ

تنهایی ات بزرگتر از « من » بود 

در اوج گیر کردن ِدلگیری 

دلتنگی ام برای دل ِتنگت 

زیر پتو به گریه افتادن 

همراه گوش دادن ِآهنگت 

از « نوزده » ستاره ی عصیانگر 

در آسمان ابری « شهریور » 

معنای مرگ ها و تولد ها 

تا روزهای مسخره ی دیگر 

با اینکه بی مقدمه پیش آمد 

این داستان ، موخره ای دارد 

امید ، شکل منطقی ِمردی ست

که روزهای مسخره ای دارد 

میخواستم که گریه کنم اما 

گریه به این غروب نمی آمد 

چشم انتظار دیدن تو هستم 

با اینکه روز خوب نمی آید...




#تولد شاهین نجفی
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Berserk
#73
(29-05-2015، 20:01)( |:* nUmb ) نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
سرم از روزهای بد پُر شد
مثل یک کیسه ی زباله شدم
جشن بی مزه ی تولد بود
خبر آمد که چند ساله شدم
بعد شب شد، به خانه مان رفتیم
لخت، زیر ِ پتو مچاله شدم
 
دلم آهنگ بندری می خواست
بوق ماشین و جیغ ترمز بود
صفحه ی شایعات را خواندم
سهم من چند تا تجاوز بود!!
همه ی شهر پرفسور بودند
متفکّرترینشان بز بود!
 
خام بودیم و پخته می باید!
رَب شناسان شهر، رُب بودند!!
«شاید» و «باید» و «ولی» و «اگر»
«همچنین» و «چرا» و «خب» بودند
خواستم تا که رکعتی از عشق...
همه ی دوستان جنب بودند!!
 
شهر با دستمال خونینش
پاک می کرد ردّ پایم را
«فعل ِ» شب بود و «قید» تنهایی
می شمردند «صیغه» هایم را
گریه می کردم از تو زیر پتو
نکند سوسک ها صدایم را...
 
داشت می مردم از تو و رفقا
موسم گل به بوستان بودند!!
ما که مُردیم گرچه این مَردُم
جزئی از سخت پوستان بودند!
هرچه می خواستند، می کردند!
دشمنانی که دوستان بودند
 
شعر من بوی گند می گیرد
گه رسیده به آن سر ِ سرشان
می نوشتند وصف ما را از
دفتر خاطرات مادرشان!
ما که مُردیم گرچه آنها هم
می رسد روزهای آخرشان
 
بغلم کن پتوی غمگینم!
بعد صد سال و قرن! تنهایی
بغلم کن که آتشم بزنی
توی این خانه ی مقوّایی
بغلم کن که شاد و غمگینم
مثل گریه پس از خودارضایی
 
شاعرت فرق داشت با دنیا
عاشق ِ آنچه که نمی شد بود
وسط جشن، گریه می کردم
گرچه لبخند زورکی مُد بود
فوت کردم به کیک بی شمعم
مرگ من لحظه ی تولد بود...
ینی یه چیزی هم بالاتر از عالی. واقعا عالی
Heart Heart Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط Nυмв
#74
+برای تولد شاهین نجفی


امسال هم پیراهن ِ خونی ِ من، مُد بود


امسال هم رؤیایمان آنچه نمی شد بود


امروز هم با گریه و گیتار می خوابی


امروز هم غمگین ترین جشن ِ تولد بود


فریادهایت از حرامی های شیش و هشت


تا بستگی پای تو، تا راه بی برگشت


از غربت دنباله دارت در شب مستی


از کوچه های «کلن» تا شب های «گوهردشت»


آهنگ استفراغ تو در این شب ِ زوری


تا دفع خون از مقعدم از اینهمه دوری


از گریه ام در خانه ای در حال ویرانی


از «چیز»هایی که نمی گویم... که می دانی...


شهریور است و شهر ما عمری ست پاییز است


«چیزی» نمی گویم که می دانی دلم «چیز» است


فریاد تو از زخم ها در بُهت سالن ها


تا حال مردم با کلیپ رقص «رپ کُن»ها!


این روزها... این روزها بدجور بی رحمند


این «هیچ کس»هایی که دردت را نمی فهمند


چشمان تو خونی، لبت خونی، دلت خونی


«از تو بدش می آید» این دنیای طاعونی


آنها که روی «چیز»شان ماندند تا ماندند


«بهرام»های گور را در گور خواباندند


می ترسی از این دشنه ها که داخل سینی ست


می ترسی از دنیا که قبرستان غمگینی ست


یاران ما مُردند از بس روز و شب مُردند


شب دزد آمد... خانه را، ویرانه را بردند!


ورچیده شد پای من و تو، «شاملو»، تاریخ...


گاو «حسن» را پشت ِ میز ِ شام ها خوردند


قبل از شروع بازی ات، زد سوت پایان را


در ماه «تیر»ش تجربه کردیم «باران» را


که روزها خوابید و خوابیدیم در رؤیا


شب ها جلوی چشممان بردند یاران را


فرداش جوک گفتیم و خندیدیم از عشقش


شب ها بغل کردیم اگر «همجنس»هامان را


«در سال بد در سال باد و سال اشک و شک»


در سال پیدا کردن ِ هر جرم بی مدرک!


در «سال خون» در «پارتی» مشروب می خوردیم


که خوب می مردند تا ما خوب می خوردیم!!


خوردیم و می خوردیم! این قانون آخور بود


زیر شکم خالی شد و توی شکم پُر بود


یک بسته خواب آور، سرنگ ِ پُر شده از هیچ


در دست های خسته ی آقای «دکتر» بود


در «مستراحی» به بزرگی زمین ریدیم


دنیا به من خندید و ما با مرگ خندیدیم


که مرده بودیم و هنوز این زندگی جان داشت


یک درصد ِ ناچیزتر، امّید امکان داشت


سارا اناری داشت غیر از قلب مجروحش


بابا سوار اسب می آمد، کمی نان داشت


می سوخت از تب، خواب های واقعی می دید


بیمار روی تخت من، بدجور «هذیان» داشت


نصف جهان در رقص شد، نصف جهان در خون


گل داد آخر سینه های عاشقان در خون


خاموش شد مثل چراغی آخر ِ دنیا


فریادهای آخرین «آوازه خوان در خون»


خاموش شد تاریخ... قرن بی فروغی بود


جز «فصل سرد» تو، همه چیزش «دروغی» بود!


خفاش ها انگار با فانوس همدستند!


خاموش شد تاریخ... نه! لب هاش را بستند


«وقتی که» «یغما» اشتباهی از سفر برگشت


که «انزلی» را خواب دیدم توی «گوهردشت»


«وقتی که» ترس از سایه ات... پاییز ِ بی حرفی


«وقتی که» اشک ِ «فاطمه» در یک شب برفی


دلشوره ی دائم از این دنیای پیچاپیچ


«وقتی که» «هیچ ِ هیچ ِ هیچ ِ هیچ ِ هیچ ِ هیچ
پاسخ
 سپاس شده توسط Berserk ، Volkan
#75
فردا دوازدهم خرداد 
دادگاه مهدی موسوی و فاطمه اختصاری در تهران ...


پخش کلیپ کشتن بامزه ی دو خوک!!
در روز دستگیری ما توی فیس بوک
کمپین جمع کردن امضا علیه قند!!
در روز گریه کردن ما پشت چشم بند
ارسال دسته جمعی مشتی جوک جدید
در سالگرد کشتن ما توی سررسید
محکوم به قیافه ی آقای پشت میز
محکوم به تحمّل این مردم عزیز
از شاخه ها رها شده در باد مثل برگ
در انتخاب دائمی مرگ یا که مرگ...

« سید مهدی موسوی »
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Berserk
#76
دستگیری و دادگاهی شدنشون کاملا طبیعیه چون شعرهاشون ذهن انسان رو به چالش و تفکر میبره و این چیزیه که در این نظام جرم محسوب میشه
هراسهای بیهوده
تا بوده، همین بوده...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://iraniangraphic.com/samples/larg_21449-4080628720.jpg
پاسخ
 سپاس شده توسط Nυмв
#77
دو زن داشتم از دو تا مرد که...

دو تا گریه ی تحت پیگرد که...

 

دو تا خواب ِ آماده ی پا شدن

شبی گم در آغوش ِ پیدا شدن

 



 

یکی خسته از آنچه بود و نبود

سفیدی سیگار با طعم دود

 

سفیدی کاغذ به سرخوردگی

سفیدی قرصی در افسردگی

 

بریده شده از تمام ِ خوشی

سفیدی صورت پس از خودکشی

 

سفیدی یک نامه ی ناتمام

سفیدی زن، قاطی ِ دست هام

 

سفیدی یک گـَرد در وهم من

سقوطی در آغوش بی رحم من

 

زنی خسته از آنچه دید و ندید

سفید ِ سفید ِ سفید ِ سفید

 



 

یکی لذت ِ قبل ِ وابستگی

سیاهی شب در دل ِ خستگی

 

سیاهی بغض ِ کلاغی که نیست

فرو رفتن از باتلاقی که نیست

 

جنون در جنون از جنون، تابدار

سیاهی یک دامن چاکدار!

 

تتن تن تتن در تنم در تنت

سیاهی یک خال بر گردنت

 

ذغالی که قرمز شده از عطش

سیاهی یک سایه در حرکتش

 

حضور ِ غریزی ِ بی اشتباه!

سیاه ِ سیاه ِ سیاه ِ سیاه

 



 

دو زن داشتم توی یک قلب با...

دو زن مثل دو قطب آهنربا!

 

سه تا خواب ِ خوشبخت در تخت من

سه تا تخت در خواب خوشبخت من

 

سه غیرطبیعی ِ زیر ِ سرُم!

سه دیوانه در عصر بمب و اتم

 

بدون «حسودی» و «مال کسی»

دو زن مثل پایان دلواپسی

 

دو زن داشتم توی یک خانه که...

سه تا آدم ِ نیمه دیوانه که...

 

سه تا حل شده در تن ِ دیگری

سه رؤیای ِ خوشبخت ِ خاکستری

---
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan
#78
یا ارّه باش بر تنِ سختم
یا تیغ نصفه، داخل تختم
یا سم بریز پای درختم
وقتی تبر وجود ندارد
 
وقتی در انتهای زمینی
وقتی که جز دروغ نبینی
وقتی که در قفس بنشینی
انگار پر وجود ندارد
 
گفتند پشت هر درِ بسته
آزادی است و قفلِ شکسته
گفتند پشت هر درِ بسته...
دیدیم در وجود ندارد!
 
گفتیم: شُکر! چشمِ تری نیست
گفتیم: شُکر! که خبری نیست
از این شکنجه بیشتری نیست
چون «بیشتر» وجود ندارد!
 
حرف از نگاه شعله ورش زد
از آرزوی بال و پرش زد
یک روز یک نفر به سرش زد...
آن یک نفر وجود ندارد
 
یک تیتر: صبح تازه دمیده!
یک تیتر: مرده است سپیده!
در روزنامه ای که رسیده
متن خبر وجود ندارد
 
یا گریه های وقتِ فراریم
یا صبر و انتظار بهاریم
از هر نظر وجود نداریم
از هر نظر وجود ندارد
 
چیزی بگو از آتش و آغاز
آزادی پرنده و آواز
یعنی به من امید بده باز
حتی اگر وجود ندارد ...
 
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan
#79
سنجاب و آهو و قناري و... بدون ببر!


تاكسي و ميني بوس و گاري و... بدون ببر!


ماهي و برگ و آب جاري و... بدون ببر!


رفتند از اينجا به جنگل هاي دور ِ دور...



رفتند تا يك سبز مطلق آنور جاده


رفتند تا آرامش رؤياي آماده!


رفتند تا همسايگي با سرو آزاده


و بعد اين «رفتند» كلّ قصّه شيرين است!



رفتند از كابوس خوني تبرداران


از گريه هاي بيشتر با دشنه ي ياران


از طعم خون دوستان در آخرين باران


و نسل بعدي هيچ چي يادش نمي آيد!



خر توي رقص و شادي اش در حال حمّالي ست


ماهي بدون آب هم مشغول خوشحالي ست


كلّا خلاصه مي كنم وضع جهان عالي ست


يعني همه راضي، زمين راضي، خدا راضي



در سرزمين مادري غير از سياهي نيست


حتي گناهي بيشتر از بي گناهي نيست


راه فراري نيست... غير از مرگ راهي نيست


يعني الهي شكر ما رفتيم، از آنجا



شب بود... امّا يك نفر گاهي مزاحم بود


يك قهرمان كه واقعاً در قصّه لازم بود


و ببر شايد آخرين مرد مقاوم بود


كه كشته شد زير فشار بازجويي ها...



سنجاب و آهو و قناري غرق خاموشي


تاكسي و ميني بوس و گاري و هماغوشی


ماهي و برگ و آب جاري و فراموشي


با قرص با سيگار با الكل بدون ببر...
پاسخ
 سپاس شده توسط Berserk ، Volkan
#80
برای شاهین نجفی ... >-:




خون تازه نشسته رو لب هام
بغض، پک می زنه به سیگارت
ناخن و باورم شکسته شده
مثل آوازهای گیتارت


می نویسم بدون ِ هر کلمه
روی کاغذ دوباره با خونم
توی مغزم تویی که می خونی
من سر ِ حرف هام می مونم


تف به این زندگی که ما رو کرد
اولش قبر و آخرش قبره
خواب ِ بارون ِ تیر می بینه
آسمونی که خالی از ابره


توو خیابون و من رژه می رن
این سؤالا که بی جواب ترن
نمی تونن منو بخوابونن
قرص هام از خودم خراب ترن


تن نمی دم به حوض و آکواریوم
تا که می خشکه آخرش برکه
ماهی ِ قصّه های نیمه شبم 
سرم از درد داره می ترکه


نرو بالای کوه شاهینم 
نوبت کرکس های شوم شده
قصه شون جای قهرمانا نیست
دورمون واقعا تموم شده


حق ما آخر این قصه
زیر مشت و لگ کبود بشیم
تا خود صبح درد و دل بکنیم
توی سیگارهات دود بشیم


من چیم هیچ تا ابد هیچم 
صفر گند پس از ممیز ها
روی یک شاعرم که پاره شده
بین رویا و خط قرمز ها


خفه میشم، که خوب میدونی
تو صدات انعکاس بغض منه
خفه میشم که خوب میدونی 
درد در حال بیشتر شدنه


اون ور شیشه شهر تاریکه
بوی خون میده این ور شیشه
من به حرفات باز مطمئنم
همه چی واقعا عوض میشه


بغلم کن از این همه کابوس
بغلم کن برادر خوبم
مثل یک قهرمان بازنده 
مشت هامو به باد می کوبم


نرو بالای کوه شاهینم 
نوبت کرکس های شوم شده
قصه شون جای قهرمانا نیست
دورمون واقعا تموم شده
پاسخ
 سپاس شده توسط Berserk ، Volkan


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان