14-02-2015، 9:35
|
امتیاز موضوع:
❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 |
||||||||||||||||||||||||||||||||
می روم اما مرا با اشک همراهی مکن بر نخواهم گشت دیگر معذرت خواهی مکن من که راضی نیستم ای شمع گریان تر شوی کار سختی می کنی از خویش می کاهی، مکن صبحدم خاکسترم را با نسیم آغشته کن داغ را محصور در بزم شبانگاهی مکن آه! امشب آب نه ، آتش گذشته از سرم با من آتش گرفته هر چه می خواهی مکن پیش پای خویش می خواهی که مدفونم کنی در ادای دین خود این قدر کوتاهی مکن
14-02-2015، 19:07
(آخرین ویرایش در این ارسال: 14-02-2015، 19:59، توسط Interstellar.)
می روم اما مرا با اشک همراهی مکن
بر نخواهم گشت دیگر معذرت خواهی مکن
14-02-2015، 19:57
چقدر صورت تو از همیشه ماه تر است چقدر روﯼ من از زندگي سیاه تر است فرار مي كنم از پوچي ِخودم به خودم و عشق راه جدیدﯼ كه اشتباه تر است كدام جرم عزیزم؟! در این شب ِ جادو گناه مي كند آن كس كه بي گناه تر است تو فرق مي كني اصلاً! به هم بریز و برو نگاه كن كه نگاهت مرا نگاه تر است!! چه اتّهام عجیبي ست: من جنون دارم؟! فقط دلي ست كه از برّه سربه راه تر است به گریه نه، نه! به بوسه، به بوسه نه، بستر نه! باز هم دل عاشق زیاده خواه تر است و زن نشسته به دیوار مرگ خیره شده هنوز یك نفر از مرد، بي پناه تر است من و تو هیچ زمان، هیچ وقت، هیچ... برو! ز هرچه فكر كني بخت ما سیاه تر است
14-02-2015، 20:07
ز هرچه فکر کنی بخت ما سیاه تر است
15-02-2015، 18:03
کابوس های دائمی یک مجسّمه
ترسیدن از قیافه ی خود توی آینه انسان منهدم شده در وسعت «همه » نوزادهای بی سر و ته با پیام مرگ آغازهای غم زده ای فکر خاتمه بر سر در ورودی دنیا نوشته است: تو حق اعتراض نداری به محکمه یک لحظه حسّ مضطربی در تو می دود و پرت می شوی به جهان بی مقدّمه هی جیغ می کشی که بگویی که من هنوز... گم می شود صدای تو در بین همهمه پایان شعر، جشن تولّد، صدای دست بر کادوی تولّد تو: عکس جمجمه!!
15-02-2015، 20:06
عالـیـــــــــ بودن
ممنون
شعر می گویم و گُـ -ه روی ورق می آید از همه زندگی ام بوی عرق می آید خواب خوش بودم و سردردِ پس از بیداری ست عاشقی چیز قشنگی ست... ولی تکراری ست چشم بی حالم در کاسه خون افتاده رختخوابم جلوی تلویزیون افتاده ریشه ام سوخته و کهنه شده ته ریشم نیستی پیشم و بهتر که نباشی پیشم! زنگ من می زندت با هیجان در گوشی باز هم گم شده ای در وسط خاموشی خسته ام مثل در آغوش کسی جا نشدن خسته ام مثل هماغوشی و ارضــ -ــا نشدن بی تفاوت وسط گریه شدن یا خنده می کشد سیگاری یک شبح بازنده بی هدف بودم در مرثیه ی رؤیاهام ناگهان یک نفر آهسته به من گفت: سلام چشم وا می کنم و پیش خودم می بینم: دختری تنها بر صندلی ماشینم خسته ام از همه کس، از همه چیز، از من و تو... دخترک می گوید زیر لب، آهسته: برو...ــ
20-02-2015، 1:03
پیدا بکن یک آدم آدمتری را
و شانههای محکم و محکمتری را آقای خوبی که دلش سنگی نباشد معشوقهای دوستت دارمتری را من را رهاکن، هرچه میخواهی تو داری از دست خواهی داد چیز کمتری را با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید و زد رقـم آیندهی درهمتری را تو آخر این داستان باید بخندی پس امتحان کن عاشق بیغمتری را من میروم آرام آرام از همهچیز هرروز میبینی من مبهمتری را من را ببخش، از این خداحافظ٬ خداحا ... پیدا نکردم واژهی مرهمتری را
20-02-2015، 11:23
دلخسته ام، از اینهمه دیوار ِ بی در که...
«ای مهربان! یک پنجره با خود بیاور کـه» دنیا تـــــو را برد و بـه نفرت هاش عاشق کرد این غول تنها، گوشه ی قصر خودش دق کرد غولی که آخر توی «فصلی سرد» خواهد مرد یا از تـــــو یا از شدّت سردرد خـــــواهد مـــرد «مسعودخان کیمیایی» خوب می داند: که آخر ِ قصّه همیشه مَرد خواهد مُرد! دلــــخسته ام از شهر نامردی و رندی ها پایان خوبم باش! مثل ِ «فیلم هندی» ها...
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان