ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
محکومم از قتل خودم، این مرگ عمدی!
دیوانه ام، دیوانه ام، دیوانه ام، دی...
وا نـ ِ نـ ِ نـ ِ ... گفتن این شعر یعنی
یک مشت واژه مثل من بی هیچ معنی
من هستم و دنیایی از تصویرهایی
که می زند در مغز من: «بام...بام... جدایی...»
من می توانستم شما باشم، نبودم
از ابتدا در انتها باشم، نبودم
من مستم امشب از خودم، از شعرهایم
باید که در خود قی کنم، بالا بیایم
با یک کت و شلوار مشکی، سوسک مرده!!
و آدمی که کله اش را باد برده
و یک اتوبوس پر از آدم که می رفت
یک کاروان مملو از ماتم که می رفت
تصویر و هی تصویر... زن قلبش گرفته ست
این شعر در دستان من آتش گرفته ست
می سوزم از عشقی که روی پیکرم ریخت
آبی که آن زن بر سر خاکسترم ریخت
«ودکا» نمی خوردم فقط گریه... به هم ریخت
ناگاه مرد و سایه اش با هم درآمیخت
پایم شکسته... و دلم... و واژه هایم
بگذار تا قعر لجن پایین بیایم
یک مشت کرم زنده در مغزم... نبودند!
تو فرض کن، تو فرض کن... و کم نبودند!
حتّی تو هم... ول کن! نمی خواهم بگویم
حالا که با پایان قصّه روبرویم
من سعی کردم مثل این مردم نباشم
وقتی خدا می سوخت « من » هیزم نباشم
حالا خدا مرده... و من مرده... و هرچه
دنیای من خالی ست از دنیا، اگرچه ↓
تنهایی ام را شهر دارد می فشارد
مردی که جز تنهایی اش چیزی ندارد
هی آینه اصرار دارد که ببینم
که زنده هستم که هنوز عاشق ترینم
این آینه که نیست، یک عکس قشنگ است!
من مرده ام... و پاسخ آ یینه سنگ است
دارم به سمت هیچ بودن می گریزم
دریایم و باید که در جویی بریزم
دنیایتان دیگر برایم جا ندارد
این روزهای شبزده فردا ندارد
دیوانه تر از خویشم و دیوانه تر از
شعری که امشب آمده بر روی کاغذ
حتّی تو هم می ترسی از من نازنینم
حتّی نمی خواهم تو را دیگر ببینم!
در یک اتاق لعنتی باید بمیرم
در زیر مردی خط خطی باید بمیرم
هرچند شعر درد من پایان ندارد
من مرده ام... و واژه هایم جان ندارد
چیزی میان واژه ها پیدا نکردم
باید که دنبال خودم اینجا بگردم
با یک عصای کهنه در یک راه فرضی
در زیر جسمی یخ زده تا تو بلرزی ↓
و من بیاندیشم چرا اینقدر سردم
و در پی یک عاشق تازه بگردم...
حالا کسی در قعر ذهنم جان گرفته ست
دوران شعر و شاعری پایان گرفته ست
امروز رنگ و بوی خون را دوست دارم
ترکیب احساس و جنون را دوست دارم
حالا فقط در فکر چیزی تازه هستم
در فکر یک تردید بی اندازه هستم
دیوانه باشم یا که نه، بهتر! بمیرم
و زندگی را در خودم از سر بگیرم
حالا فقط من یک کلاغ شوم هستم
که تا ابد به زندگی محکوم هستم...
ارسالها: 364
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Sep 2012
سپاس ها 2379
سپاس شده 707 بار در 371 ارسال
حالت من: هیچ کدام
عالی بودن عااااااااااااااااااالی
فقط چندتاشو قبلا شنیده بودم از جمله "شاعرِ تمام شده" با صدای شاهین
ولی "قبل از تو هیچوقت، بعد از تو هیچکس" محشر بود
ممنونم
هراسهای بیهوده
تا بوده، همین بوده...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا
ثبت نام کنید یا
وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://iraniangraphic.com/samples/larg_21449-4080628720.jpg
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
29-01-2015، 21:07
(آخرین ویرایش در این ارسال: 29-01-2015، 21:31، توسط Nυмв.)
چقدر مـآندہ تا سقـــوط ↓
از هرچـہ هست غمزدہ تر عاشق من استـ
زن خستـہ از تمام بشر عاشق من استـ
من برگ برگ برگ درختم مقابلش
او ضربـہ ضربـہ ضربـہ تبر عاشق من استـ
مانند مصرعے بـہ غزل، مثل گل بـہ باغ
مانند دخترے بـہ پسر... عاشق من استـ!
این چیزِ داغ چیست اگر مَرد مُردہ استـ؟!
این مَردِ مُردہ کیست اگر عاشق من استـ؟!
زن حدس مے زند چقدر ماندہ تا سقوط
زن فکر مے کند چقدر عاشق من استـ
او عاشق من استـ چرا، کِی، چقدر، تا،
امّا، ولی، چگونه، مگر... عاشق من استـ
فریاد مے زند برو گمشو کثافتـ ...
هرچند مے رسد بـہ نظر عاشق من استـ!!
ترسیــدہ است از اینهمـہ احساس در تنش
یعنے بـہ جاے چند نفر عاشق من استـ؟!
«چشمم بـہ راه تا کـہ خبر مے دهد ز دوستـ *»
او با خبر، بدون خبر عاشق من استـ
من بیت، بیت در همـہ ے شعر مردہ امـ
زن در تمام طول اثر عاشق من استـ
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
30-01-2015، 9:29
(آخرین ویرایش در این ارسال: 29-06-2015، 7:20، توسط Nυмв.)
با کمی تخلیص .-. --->> [ شئونات اسلامی .-. ]
خون می جهد از گردنت با عشق و بی رحمی
در من دراکولای غمگینی ست… می فهمی؟!
خون می خورم از آن کبودی ها که دیگر نیست
در می روم این خانه را… هرچند که در نیست!
عکس کسی افتاده ام در حـــوض نقاشــــی
محبوب من! گـــــُه می خوری مال کسی باشی
گـــــُه می خوری با او بخندی توی مهمانی
می خواهمت بدجور و تو بدجور مـی دانــی
هذیان گرفته بالشم بس کـه تبم بالاست
این زوزه های آخـــرین نسل ِ دراکولاست
از بین خواهد رفت امّا نه به زودی ها!
از گــــردن و آینده ات جای کبودی ها
حل می شوم در استکان قــرص ها، در سم
محبوب من! خیلی از این کابوس می ترسم!
زل می زنم با گریــــــــه در لیوان آبی که…
حل می شوم توی سؤال بی جوابی که…
می ترسم از این آسمان که تار خواهد شد
از پنجره کــــــــــــه عاقبت دیوار خواهد شد
از دست های تو به دُور گردن این مرد
کـــه آخر قصّه طناب ِ دار خواهد شد!
از خون تــــــــــــو پاشیده بر آینده ای نزدیک
از عشق ما که سوژه ی اخبار خواهد شد!
می چسبمت مثل ِ لب سیــــــگار در مستی
ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی
سرگیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن
روزی هزاران بــــــــار مردن! واقعا مردن!!
بعد از تــو الکل خورد من را… مست خوابیدم…
بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم!
بعد از تو لای زخــــــــــــــم هایم استخوان کردم
با هر که می شد هر چه می شد امتحان کردم!
_
_
رنگین کمان کوچکی بـــر روی انگشتم
در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم
هی گریه می کردم به آن مردی که زن بودم
شب ها دراکولای غمگینی کـــــه من بودم!
و عشق، یک بیماری ِ بدخیم ِ روحی بـــود
_
سیگار بــــــا مشروب بــا طعم هماغوشی
یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی…
تنهــــــایی ِ در جمع، در تن های تنهایی
با گریه و صابون و خون و تو، ..._...
دلخسته از گنجشک ها و حوض نقاشی
رنگ سفیدت را به روی بوم می پاشی!
لیوان بعدی: قرص های حل شده در سم
بـــــاور بکن از هیچ چی دیگر نمی ترسم
پشت ِ سیاهی هــــای دنیامان سیاهی بود
معشوقه ام بودی و هستی و… نخواهی بود
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
تشنّجم در دستت، تو و زمین لرزه
فرار کردن از سال ها زن هرزه
به فیلم دیدن، در مبل های یک نفره
به زندگی چسبیدن شبیه یک حشره
به هرزگی تنم روی داغی نفسی
به شعرخواندن من روی تخت خواب کسی
به بحث علمی آهسته ی در گوشت!
مقاله خواندن، از دیدگاه آغوشت
به گریه کردن من در حقوق جاری زن
به بوسه های تو با نقد ساختارشکن
به بغض کردن و مُهر طلاق را خوردن
به پارک/ رفتنت و چای داغ را خوردن
درست می میرم تا تو را غلط نکنم!
به اینهمه می چسبم که گریه ات نکنم
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
31-01-2015، 19:47
(آخرین ویرایش در این ارسال: 31-01-2015، 19:49، توسط Nυмв.)
و ایستاده مثل مردی ایستاده
مثل شبی که گریه کردی ایستاده
له می کند در زیر پا خود را...مهم نیست
می خواهدت، می خواهدت اماّ مهم نیست
حس می کند هرگز ترا ... حتما ندیده
در می رود مانند مرغی سر بریده
با هر چه دارم - از تو دارم - می ستیزم
دیگر نمی خواهم ترا اصلا عزیزم!
هی قطره، قطره... قطره، قطره، آب گشتم
بگذار از چشمان تو پایین بریزم
من عاشقم ... بیخود تقلاّ می کنم هی
از تو به سمت دیگر تو می گریزم
اینجا نشسته پیش من در حلقه ای زرد
حس تصرفّ در تنم در بستر درد ...
-استاد! من که مرده ام، به...من چه مربوط
که شعر باید درس را پاره نمی کرد؟!
از اول این درس هی از زن نوشتم
هی عشق املا کرد ... و هی من نوشتم
اصلا کسی می فهمد این را که چرا مرَد
لبخند بر لب در دل خود گریه می کرد؟
من عاشقم که عاشقم که غم ندارم
غیر از زنی که نیست چیزی کم ندارم
اصلا چرا من را به خود تشبیه کردید؟!
خانم شما قلب مرا تشریح کردید!
و خون من پاشید روی دستهاتان
من جیغ می ... ساکت نشستم زیر باران
و تیغ جراّحی مرا آرام طی کرد
و عاقبت تبدیل شد به حلقه ای زرد
و ایستاده مثل مردی ایستاده
در انتظار لحظه ی پایان جاده
و یک گل خشکیده بی بو ... مهم نیست
و پرتگاهی که برای او مهم نیست
و زن که هرگز نیست... و دنیای تازه...
استاد ما مُردیم ...! خانم با اجازه!!
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
شب است .. در همه دنیا شب .. در من شب
مرا بگیـــر چنـــــان جفت خـــــویش لب بـــــر لب!
چگونه چشم ببندم بر این الهه ی عشق؟!
عجب فــــرشته بـــا مزّه ای ست لامصّب!!
جلو نرو کـــه به پایان نمی رسد این راه
کدام خاطره مانده ست؟! برنگرد عقب!
چـــقدر قــــرص مسکّن؟! چقدر مُهر سکوت؟!
رسیده درد به عمق ِ... به عمق ِ عمق ِ عصب
کدام آتش عـــاشق بــــه روح من پیچید؟
که سوخت پیرهن خواب های من از تب!
که در میان دلم بچّه موش غمگینی ست
کـــه فکر می کند این روزها به تــو اغلب
که چشم های ِ سیاه ِ قشنگ ِ خیس ِ بد ِ...
کـــه عاشقت شده بودم خلاصه ی مطلب!
ببخش بچّه کوچولوی گیج قلب مرا
اگر نداشت بهانه، اگر نداشت ادب
غــــزل تمام شده، وقت نحس بیداری ست
تو تازه می رسی از راه خانم ِ... چه عجب!!
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
دلتنگی ات بزرگتر از گریه کردن است
باران به شیشه های کسی زد که «من» نبود
باران / گرفته بود سرت را میان دست
یکهو نگاه کرد به خود... واقعا نبود!
یکهو نگاه کرد
"اگر واقعا نبود به چی نگاه کرد؟ اهمّیتش کجاست؟!"
پیراهن سپید کفن کرد هیچ را
این بو چقدر در سر من بی تو آشناست!
مشتی کتاب و فیلم ، کمی درد « نیستن »
در خاطرات قبلن ِ هر شب گریستن:
« راه آهن تمام شده ، شوش ، مولوی
داری کجای این شب دلگیر می روی؟!
چیزی نبود و نیست که چیزی نبود و نیست
چیزی نبود و... با توام آقای موسوی! »
ارسالها: 1,923
موضوعها: 451
تاریخ عضویت: Jan 2013
سپاس ها 16239
سپاس شده 17692 بار در 7371 ارسال
حالت من: هیچ کدام
آپ میکنی مطلــع کن مآرآ .. ! :>