در ادامه...
:دستات رو ببر بالا!همین الان!
مارلتون:هی این اصلا شوخی جالبی نیست
:گفتم دستات رو ببر بالا!
مارلتون:من اسلحه ندارم.تو کی هستی؟
:تو کی هستی؟برای چی اومدی اینجا؟
مارلتون:من نمیدونم اینجا کجاست لعنتی.
:اسمت چیه؟
مارلتون:راسل،راسل مارلتون.
:تو بازمانده ای؟
مارلتون:آره یه جورایی...
:اسم من کایله
مارلتون:آها کایل،اینجا چه خبره؟
کایل:اینجا،اینجا محل آزمایش اتمی آمریکاس...
مارلتون:این قبر ها اینجا چیکار میکنن؟
کایل:اینا جنازه سرباز های روسیه
مازلتون:خب چرا؟
کایل:درست نمیدونم فکر کنم برای آزمایش نووا 6 باشه
مارلتون:نووا 6 دیگه چیه؟
کایل:یک پروژه شیمیایی ساخت آلمان نازی که توسط روس ها دزدیده شد و ناتو اون رو Defcode 1 مینامه.
مارلتون:خیلی وحشتناکه.تا تگزاس چقدر راهه؟
کایل:کیلومتر ها از اون شهر لعنتی دوریم،باید آروم آروم حرکت کنیم.
مارلتون:امروز روز آزمایش اتمی بود؟
کایل:نه،این بمب اتمی از کره ماه به اینجا پرتاب شده...و شاید بمب های دیگه ای هم تو راه باشن. پایان فصل ششم
24-03-2021، 15:58 (آخرین ویرایش در این ارسال: 24-03-2021، 16:01، توسط SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ.)
Project Nova
پروژه نووا یک پروژه اتمی-شیمیایی بود که توسط آلمان نازی در دوره جنگ جهانی دوم ساخته شده بود
در نهایت این پروژه در روز های پایانی جنگ جهانی دوم توسط روس ها در آخرین مکان سردسیر نازی ها،یعنی در سیبری دزدیده شد
دو گروه روسی بعد از حمله به محل نازی ها،با نووا 6 روبرو میشوند و بین آنها درگیری پیش می آید
گروه برند،گروه بازنده[گروه خوب]را وارد یک اتاقک شیشه ای میکنند و نووا 6 را آزاد میکنند و این کار باعث مرگ آنها شود
نیرو های اینگلیسی وارد عمل شده و با روس ها مبارزه میکنند
چهار نفر از سربازان گروه بد و زورگیر[لِو کرانچنکوو،دنیِل کلارک،فرندینیچ اشتاینِر،ویلادیمیر دارگو]بسته ای از نووا 6 را دزدیده و فرار میکنند
و در نهایت مکان توسط پروژه نووا و چند بمب منفجر میشود و زیر آب یخ زده فرو میرود
در سال 1957 این چهار نفر نووا 6 را گسترش میدهند تا در جنگ سرد آمریکا را به نابودی بکشانند
در سال 1964،یعنی در اوج جنگ روسیه و آمریکا این گروه روسی تجهیزات خود را به ویتنام منتقل میکنند
پنتاگون برنامه ای را تشکیل میدهد آنرا را Defcon 1 مینامیدند[در داستان نام این برنامه دفاعی و امنیتی به دلیل تششعات نووا 6 به Defcode 1 تغییر یافته]
بعد از رسیدن DEFCON به DEFCON 6 پنتاگون برای دفاع عملیاتی نووا 6 آماده میشود
اما متاسفانه پنتاگون مورد حمله تششعات نوعی دیگر از نووا 6 قرار میگیرد که باعث هاری شدن تمام خدمه پنتاگون شود
یک تیم آمریکایی برای متوقف کردن حملات اتمی نووا 6 سه نفر از اعضای مهم نووا 6 را میکشند
فردینیچ اشتاینِر،ولادیمیر دارگو و دنیِل کلارک
کِنِدی:بعدش اون به من گفت که پدرم تو جنگ خودکشی کرده...باور نکردم و یک مشت خوابوندم روی صورت اون کمونیست احمق،اونوقت منو از ارتش اخراج کردن...
کاسترو:هاهاها،جالب بود
مکنامارا:گوش کن آقای کاسترو شما هنوز با ما صمیمی نیستید!
کِنِدی:مک دوباره شروع نکن...
مکنامارا:قربان اون یادش رفته،ما هنوز با هم دوست نیستیم...
کاسترو:آره راست میشه...هی!نیکسون رو نگاه کن!انگار ترسیده...
کِنِدی:هی نیکسون اگه ترسیدی برات شکلات بیارم؟
کاسترو:هاهاهاها...
نیکسون:هی لعنتی از اون پشت یه صدا هایی میاد!...
کِنِدی:چیزی نیست،بگیر بشین...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
.
نیکسون:خدا لعنتتون کنههه...
مکنامارا:ما باید از رئیس جمهور محافظت کنیم!
کِنِدی:زامبی ها.اشعه نووا 6 توی کل پنتاگون پخش خواهد شد...تنها راه ما،Defcon 6 اونم در ته راهرو زیرزمینی اتاق جنگه...دنبال من بیاین.
زیر زمین و نهایت راهرویی روشن بدون هیچ تجهیزاتی و فقط فقط مجهز به یک دکمه قرمز رنگ...
کِنِدی:خب،کی اول میخواد دکمه رو بزنه؟...
آزمایش میکنم 1 2 3
خب باید بگم که اون دو نفر توی راه با دو نفر دیگه آشنا شدن...
یکی به نام کریستین میستلی و جان نیکلسون.
بعد از دو روز دیگه خبری از اونا نشد
پریمیس همچنان داره راه خودش رو ادامه میده
من زیاد زمان ندارم...
اونا توی ایستگاه آخر تلپورت گیر افتادن!
یعنی کینو دِر توتن...
یادمه که یه سینما نظامی متعلق به آلمان نازی بوده.
اونجا خبری از نووا 6 نیست!
پریمیس دیر به اونجا میرسه و انگار که زامبی های نازی اون مکان رو پر کردن...
[STATIC]
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
THE END OF CHAPTER TWO
10-04-2021، 19:43 (آخرین ویرایش در این ارسال: 10-04-2021، 19:57، توسط SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ.)
دکتر ادوارد ریکتافن
من در خانواده ای فقیر در سال 1919 به دنیا آمدم
پدرم افسر نازی بود و به مدت 8 سال من اون رو ندیدم
مادرم میگفت که اون با افراد موسولینی به ایتالیا رفته
بعد از 8 سال من بلاخره پدرم رو دیدم،اون مرد خوش رفتاری بود
به من تیراندازی یاد داد،به من گفت که باید بره جنگ...
مادرم از این موضوع ناراحت بود و با پدرم مخالف بود
پدر و مادرم از هم طلاق گرفتن و من زندگی تکنفره خودم رو شروع کردم
من در رشته ژنتیک قبول شدم و از این موضوع خوشحال بودم
در ارتش آلمان آموزش های نظامی میدیدم
اما دلم برای پدر و مادرم تنگ شد بود تا اینکه
یک روز به خانه مادرم رفتم تا با او دیدار کنم
اون مُرده بود...
فهمیدم که چند تا کمونیست اون رو کشتن
در سال 1940 به جنگ رفتم تا از وطنم دفاع کنم
در یکی از جبهه ها با پدرم رو به رو شدم و از دیدن اون خوشحال بودم
در یکی از عملیات ها،پدرم به شدت زخمی شد و به من گفت که باید بجنگم
این عملیات با شکست رو به رو شد و پدرم بر اثر گلوله کشته شد
در سال 1944 از جنگ خارج شدم و به یک گروه نازیست به نام 935 آشنا شدم
اونا بهم خونه و پول دادن چون دکتر های ژنتیک بودن و من رو استخدام کردن
من در اولین اختراع خودم،دستگاهی منتقل کننده به نام تلپورت رو ساختم
با رئیس گروه به نام دکتر لودویگ مکسیس[Dr.Ludvig Maxis] آشنا شدم
من و گروه به دنبال ساخت یک عنصر خاص به نام عنصر 115 بودیم
اونا میگفتن که این عنصر یک دارو ژنتیکیه
اما نبود
فهمیدم که این دارو برای نابودی ارتش روسیه و آمریکا ساخته شده
کار از کار گذشته بود و عنصر اثر خودش رو گذاشته بود
در اولین فرصت من دختر مکسیس رو با تلپورت به کره ماه فرستادم
و در فرصت بعد با بهانه معامله عنصر با دخترش،مکسیس رو به قتل رسوندم.
آغاز چپتر سوم
آغاز حماسه
فصل هفتم:Kino Der Toten
آزمایش میکنیم 1 2 3
کینو دِر توتن
همون سینما فرهنگی جذاب که بعد از چند سال به خرابه نظامی تبدیل شد
این سینما توسط نازی ها به یک سینما و پایگاه جاسوسی و مخفی تبدیل شد
پرده سینما فقط شمارش معکوس رو نشون میده ولی فیلمی پخش نمیشه
شما زیاد نباید اونجا بمونید،چون اونجا آخرین ایستگاه تلپورتی شما هاست
یادم رفت بهتون بگم،اون دختره اونجاست،هر وقت صدای گریه اون رو شنیدین،
باید بی سروصدا باشید،اما اون دقیقا شما رو میبینه،مثل یک جک بی مزه[STATIC]
آلمان،برلین،سال 1946
تاکئو:لعنتییی!دآرم بالا میارمــ!
تانک:تاکئو حالم رو بهم نزن!
نیکولای:من که حالم خوبه...
ریکتافن:الان چی شد؟
تانک:نیکولای میشه اون مشروبای لعنتیت رو بزاری کنار؟!
تاکئو:ما کجاییم؟
[تابلو خوش آمد گویی به مهمانان،اسم سینما یعنی کینو دِر توتن را نشان میدهد]
ریکتافن:اینجا باید کینو دِر توتن باشه!
نیکولای:از کجا فهمیدی؟
ریکتافن:نمیدونم همینطوری حدس زدم:-|
تانک:لعنتی اینجا که خیلی تاریکه.
تاکئو:این تابلو راهنما نداره؟
ریکتافن:دو در در پایین،یعنی جایی که الان هستیم،یک در به بالا که به دَکه و اتاق آرایش ختم میشه
نیکولای:تو از کجا میدونی؟
ریکتافن:من قبلا اینجا بودم...
تانک:خب الان باید از کدوم در ها بریم؟
تاکئو:در وسطی باز نمیشه!:|
ریکتافن:در وسطی به پاور برق وصله پس باید از حیاط پشتی بریم،یا اتاق اصلی...
تانک:خب بهتره تقسیم بشیم.من و نیکولای تو هم با تاکئو.
[در حیاط پشتی]
ریکتافن:اینجا هوا روشنه،فکر نکنم خبری باشه.
تاکئو:مگه قراره خبری باشه؟
ریکتافن:آره شاید بمیریم...
تاکئو:مسخره.
ریکتافن:هی یه پنجره اونجاس
تاکئو:هیچ خبری نیست،فقط یه مشت خون ریخته روی زمین و یه مشت دست و پااا،،،،،هعی انگار اینجا خبرایی بوده.
[در اتاق فرعی]
تانک:هی مَرد،این تابلو نقاشی من رو کشیده!
نیکولای:و این هم نقاشی من
تانک:یکی نقاشی هممون رو کشیده!
نیکولای:این تابلو خالیه!
تانک:برام مهم نیست
نیکولای:باید از این پله ها بریم پایین
تانک:آه خدای بزرگ،اینجا خیلی خونیه.
نیکولای:حداقل من اینجا یه آدامس فروشی میبینم.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
شلیک به آدامس فروشی
تانک:لعنتی داری چه غلطی میکنی؟!
نیکولای:آدامس با طعم الکل،آشغاله!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
زامبی متوجه صدای تیر شد
تانک:آه لعنتی!...
[در حیاط پشتی]
تاکئو:تو صدای تیر نشنیدی؟
ریکتافن:...
تاکئو:لعنتی!تانک؟!
ریکتافن:میخوای خودت رو به کشتن بدی؟
تاکئو:ریکتافن،،یه دختر پشت سرته...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ELEMENT 1-1-5
تاکئو:پاور رو بزن ریکتافن!
[POWER ON]
ریکتافن:صبر ببینم تانک و نیکولای کجان؟هی!تاکئو؟!تاکئو کجا رفتی؟!
تانک:ریکتافن؟!ریکتافن؟!
ریکتافن:نیکولای کجاست؟!
تانک:اونا،اون دختره لعنتی!
ریکتافن:زودتر بگو چی شده لعنتی!
تانک:نیکولای مُرد!!حالا فهمیدی؟!
ریکتافن:حالا بیا این اسلحه رو بگیر!هی!تانک تو دیگه کدوم گوری رفتی؟! S ELEMENT:تو محاصره شدی ریکتافن
ریکتافن:سامانتا؟!دختره لعنتی!
S ELEMENT:ما میدانیم چیکار میکنیم و چه کسی باید کاری را انجام دهد...
ریکتافن:مثل اینکه نمیدونی...دیگه کارت تمومه،قدرت آگارتا دست منه! S ELEMENT:تو قدرت اینو نداری که بتونی منو نابود کنی ریکتافن...
ریکتافن:بعدا میبینمت،برای آخرین بار...
اسلحه خودم رو انداختم روی زمین،قدم آهسته میرفتم به سمت دستگاه تلپورت،اون ها هم پشت سرم بودن
اهمیتی نمیدم،چون فقط من میتونم دنیا رو نجات بدم،این چیزیه که اونا میدونن ولی بار ها تکرارش میکنن
برای همیشه،و تا ابد...ولی بعد،نور سفید رو بیشتر از درد حمله اون لعنتی ها حس میکردم... The End of Kino Der Toten
01-05-2021، 19:44 (آخرین ویرایش در این ارسال: 01-05-2021، 19:48، توسط SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ.)
ما آخرین هشدار خودمون رو اعلام میکنیم
ما قادر به پخش نووا 6 هستیم
برای همیشه
فصل هشتم:Ascension
پایگاه اتمی/نظامی Призрак
اوکراین
ساعت 9:23
_
-آماده باشید میخوایم پایه ها رو آزاد کنیم
+همه از منطقه خارج شن
÷نه صبر کنید یک مشکل در بخش موتور های پیش اومده
-پایه ها رو نگهدارید!
-دو تا از موتور ها به طور کلی از کار افتادن و ما وقت کافی نداشتیم برای چک کردنش
+خب ما باید چیکار کنیم
÷یه تیپ تعمیرکار میفرسیم
-نمیشه اون بیرون گاز پخش شده
+مگه انجام عملیات با اطمینان کامل نبوده؟
÷ما وقت زیادی نداشتیم،دو نفر از اعضا رو همونجا از دست دادیم
-نیرو زیادی نداریم حالا باید چیکار کنیم
+عملیات رو متوقف کنید
÷نه دارگو ما نمیتونیم این کار رو انجام بدیم
+میخوای اون لعنتی همینجا منفجر بشه؟!
-فعلا مجبور نیستیم پرتابش کنیم
[+دارگو]
[-ویکتورچکوف]
[÷اِشتاینر]
دارگو:هواکش هارو روشن کنید
اشتاینر:یه گروه با لباس ضد شیمیایی میفرستیم که ببینن مشکل از کجاس...
ویکتورچکوف:صدای تیراندازی داره میاد!من این صدا رو میشنوم!...
دارگو:ما چند تا سرباز داریم؟
اشتاینر:13 تا.وای خدای من انگار نووا 6 همه جا پخش شده.
ویکتورچکوف:اون زامبی های لعنتی همه جا رو گرفتن.
[صدا از پشت در]:کمک کنین!!در رو باز کنید اونا دارن میان!!!کمک!!!!
دارگو:سرباز در رو باز کن!
اشتاینر:نه دارگو!
سرباز:بیا تو!سریع!
[دَر بسته میشود]
بازمانده:آه!اه خدای من!...
ویکتورچکوف:اون یه مبتلاست دارگو!
دارگو:یه لحظه صبر کن
اشتاینر:اونا تو رو گاز نگرفتن؟!
بازمانده:نه!فقط ضربه میزدن!
ویکتورچکوف:اونا چه شکلی بودن؟
دارگو:این سوالارو بعدا بپرسید.سرباز اون رو بلند و بشونش روی صندلی
سرباز:بله قربان
اشتاینر:دارگو داری چیکار میکنی؟
دارگو:ما به کسی نیاز داریم که اون بیرون رو دیده باشه و بگه که کجا از نظر نووا 6 امن تره
[پایان نیم فصل اول]
ویکتورچکوف:ببینم مگه اون بیرون پر از گاز نووا 6 نیست؟پس چرا تو مبتلا نشدی؟
اشتاینر:نووا 6 روی هر گروه خونی ای جواب نمیده،به غیر از این ده ثانیه رفتن به بیرون حاصلش مرگه
دارگو:بقیه نیرو هارو دیدی؟
بازمانده:نه...اونا یکی یکی کشته شدن به طرز عجیبی...
دارگو:درست صحبت کن ببینم چی میگی؟!
بازمانده:میمون های آزمایشگاهی،مبل ها،صندلی ها همشون تکون میخوردن...
ویکتورچکوف:راه رو به روی هواکش ها بازه...هیچ زامبی ای اونجا نیست
اشتاینر:نه ویکتور ما باید بمب رو ول کنیم
دارگو:نه،دریچه اصلی زیرزمینی در آخر به رختکن ختم میشه،درسته؟
ویکتورچکوف:البته یه دوراهی دیگه هم هست که برای مواقع ضروریه.
اشتاینر:کلید ورد به آزمایشگاه و رمز عبور ЧАС -3 دست منه ولی اونجا خطرناکه
سرباز:قربان!اون مُرده!
ویکتورچکوف:چی شده؟
دارگو:آه خدای من
اشتاینر:بازمانده مُرده،کم کم بدنش سفید میشه و از چشماش یک آب سرخ رنگ بیرون میاد
ویکتورچکوف:یعنی اون خونه؟
اشتاینر:نه،اون نووا 6 ـه
دارگو:وای نه ما باید زودتر از اینجا بریم
ویکتورچکوف:راه برج اطلاعات امنه؟
اشتاینر:نمیشه خیلی بهش اعتماد کرد...
دارگو:باید چیکار کنیم؟
ویکتورچکوف:باید خودمون وارد عمل بشیم،من به همراه چهار سرباز میریم به سمت برج اطلاعات
دارگو:نه ویکتور این خطرناکه
ویکتورچکوف:به من اعتماد کن این آخرین راه ماست
اشتاینر:خب بعدش چی؟
ویکتورچکوف:ما راه اصلی رسیدن به مرکز پرتاب رو نمیدونیم،چون این راه چند سال پیش مسدود شد و حالا راه ما ناقصه،مجبوریم با تلپورت بریم اونجا
اشتاینر:نه نه نه ویکتور صبر کن،احتمال شکافتن هسته زمان خیلی زیاده!ممکنه هیچوقت برنگردی
ویکتورچکوف:این تنها راه ماست اشتاینر!
.
اشتاینر:تلپورت روشن شد،آماده ای؟
ویکتورچکوف:من همیشه آمادم
.
AF3243FF
SGG9992
9999999
SJNDY4356D
DHWKSNY765]'
SHFJF647
DKDJF8
.
سال 1951
فرمانده:سرباز های آماده باشن!سریع!
ویکتورچکوف:[اونا من رو نمیبینن]
اشتاینر:ما داریم رو پروژه ساخت آزمایشگاه زیرزمینی تمرکز میکنیم
دارگو:فکر خوبیه
ویکتورچکوف[Primis]:میتونی چیزی که فعلا ساختی رو نشونمون بدین؟
ویکتورچکوف:[آه نه اون خود منم]
اشتاینر:حتما دنبال من بیاین
.
اشتاینر:همونطور که دیدین درب آزمایشگاه زیر زمینی از مرکز اصلی شروع میشه،البته یه راه مخفی هم داره
ویکتورچکوف:[نقشه همه اینهارو خود من کشیدم]
دارگو:بنظر میرسه قراره به آزمایشگاه بزرگی تبدیل بشه
.
اشتاینر:اینجا قفسه های میمون هارو میزاریم،البته میمون های آزمایشی برای تجویز نووا 6
ویکتورچکوف:[اونجا یه تلپورته،آره خودشه]
.
سال 1964
آزمایشگاه
ویکتورچکوف:اه خدای من اینجا همونجاست،ولی چرا هیچ زامبی ای اینجا نیست؟باید برم به دفتر اشتاینرفکر کنم همینجاست.آره این هم کلیده.ولی این پرونده چیه؟
[Классифицированный]
-پرونده گونه نووا6 در سوئد توسط فردینیچ اشتاینر
-پرونده لغو حمله نووا6 به آلمان
-قتل دنیِل کلارک توسط اشتاینر
-پخش کردن نووا6 در پنتاگون
-ناکت دِرآنتوتن
-پرونده ثبت اولین گونه ژنتیکی پیشرفته نووا 6
ویکتورچکوف:آه خدای من،پس همش زیر سر اشتاینره!بیسیم بسیم بسیم نه من بیسیمم ندارم
[متوجه بسیمی در کنار جنازه سرباز میشود]
ویکتورچکوف:اَلو؟!اَلو دارگو؟!ویکتورچکوف صحبت میکنه،از کلسفیلد به فایو!
دارگو:کلسفیلد به گوشم
ویکتورچکوف:دارگو منم ویکتور!
دارگو:آه خدای منتو اونجا چیکار میکنی؟قرار بود کلید رو برامون بیاری
[صدای تیراندازی از طبقه بالا به گوش میرسد]
دارگو:لعنتی!
ویکتورچکوف:وای نه!همش تقصیر اشاینره!اون کلارک رو کُشته!نباید بزاری اون نووا6 رو همراه خودش ببره!
[دارگو با عجله به طبقه بالا میرود]
دارگو:هی اون کجا رفت؟!
سرباز تیر خورده:اون...اون...اون رفت بالا...
[پشت بام]
دارگو:هی اشتاینر!
اشتاینر:جلو نیا!
دارگو:اون اسلحه لعنتی رو بزار کنار مرد!
اشتاینر:گفتم برو عقب!
دارگو:این کار ها یعنی چی؟!برای چی خیانت کردی؟!
اشتاینر:سال ها پیش میخواستم از همون اول که دیدمتون جفتتون رو بکشم!
دارگو:نووا6 توی سیبری نابود شد میفهمی؟!
اشتاینر:نه!تو و اون ویکتورچکوف لعنتی اون رو دزدین!
دارگو:ما با ویتنام توافق کرده بودیم اشتاینر!
اشتاینر:دیگه دیر شده دارگو
دارگو:البته شاید
[دو نفر رو به صورت هم اسلحه میکشن،تیر میزنند،و معلوم نمیشه چه کسی مُرده...]
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Human a Machine
03-05-2021، 22:04 (آخرین ویرایش در این ارسال: 03-05-2021، 22:45، توسط SɪʟᴠᴇʀMɪɴᴅ.)
پیام رادیویی مهم!
بخش 3
مرگ جیمز پیتر
14
50
11
50
44
50
97
115
امیدوارم این پیام رو دریافت کنی پیتر
اگر نه پس تمام امید ها از بین رفته
تو باید فهمیده باشی که ما برای به دست اوردن تیمارستان[اشاره به فصل دوم]شکست خوردیم
و ما باید آزمایش هارو به اینجا منتقل میکردیم
این مکان
جاِنت باید به هر قیمتی تسخیر بشه
تکرار میکنم دِر رایز باید به هر قیمتی تسخیر بشه[اشاره به فصل 4]
آزمایش های دی جی 2 ادامه پیدا میکنن
تو الان تنها برگ برنده مایی
دکتر ریکتافن و دکتر مکسیس رو پیدا کن
اونا میدونن قضیه چیه
استفاده از عنصر 115 به شدت خطرناکه
من مطمئن نیستم بتونیم اینجا ادامه بدیم
ما خیلی از بهترین افرادمون رو از دست دادیم
امیدوارم این پیام رو بشنوی
امیدوارم اونجا هم این اتفاق پیش نیومده باشه[شورش زامبی ها به شی نو نوما]
ولی امیدی ندارم