26-11-2013، 15:09
سري جديدو بنويس حالا جذاب ترش كن تا كامنت بذارن!
|
نظرسنجی: شومـآ از کـودوم شخصیـت بیشـدر خوشـتون می عـآد ؟×.. این نظرسنجی بسته شده است. |
|||
آقـآ صـابـر | 44 | 15.83% | |
ملـودی | 24 | 8.63% | |
فریـد | 44 | 15.83% | |
پویـآ | 20 | 7.19% | |
شـآدی | 29 | 10.43% | |
رُزی | 26 | 9.35% | |
پریـآ | 20 | 7.19% | |
شیـوآ | 26 | 9.35% | |
صبـآ | 23 | 8.27% | |
نفـس | 22 | 7.91% | |
در کل | 278 رأی | 100% |
*شما به این گزینه رأی دادهاید. | [نمایش نتایج] |
.. " دآســتآنـ ــ هـآیِـهـِ فِلـَـش خـُور " .. |
||||||||||||||||||||
26-11-2013، 15:09
سري جديدو بنويس حالا جذاب ترش كن تا كامنت بذارن!
26-11-2013، 20:40
حوصله ندارم ! ..
![]() زود ب زود میشه .. وایس یه خورده بگذره .. تازه هنوز پویا قسمت قبلیشو نخونده چه برسه به این .. بزار اون برسه بهمون بعد پیش بریم ( ببینید حواسم به همه هست) ![]()
27-11-2013، 16:26
خسته شدم بعدی رو بذار
27-11-2013، 16:30
داداش پويا خونده حالا سري جديو بنويس!
![]() ![]() ![]()
27-11-2013، 16:47
فرید : تارا .. مراقب خودت باش!HeartShy
( دلیل عمده ی رفتن ماکان هم شی ![]() این تکه هاش تو حلقم گیر دارم خفه میشم توروخدا اب برسونین ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() بخدا با ای تیکه ها یه روز منو خفه میکنید ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
27-11-2013، 20:55
برای شادی روح عزیز تازه از دست رفته "مرحومه صبا" یک ثانیه سکوت . . . !
29-11-2013، 15:12
واااااااااااااااااااااااااااييييييييييي صبا كجا رفتي
واااااااااااااااااااااااااي واااااااااااااااااااااااااااااااايي جيييييييييييييييييغ چيييييييييييييييييييغ ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
29-11-2013، 23:54
تورو خدا قسمت بعدی رو بذارین
![]() خیلی قشنگه ![]() ![]()
30-11-2013، 11:32
انشاالله به زودی میذارم ..
طرحی رو که داشتم یادم رفته راستش ! ![]()
30-11-2013، 15:56
خب طرح اماده شد !
![]() دیدید که من قصرو منفجر کردمو ملکه مُرد .. صبا مرد .. ری و شیوا تو زمان گیر کردن .. پریا نی .. اقا صابر نی .. آوا مریضـه .. بقیه هم بی قراریم :| ![]() من به فرید گفتم : فرید .. شاید آوا داره یه رمزی رو میگه بهمون ! (آخه داش هزیون میگف) - شادی .. ![]() ![]() - بس کن بآوو .. بیماری اوا جادوییه . بعدش ، اگـع جنابالی راه بهـدری سراغ داریـع بگـوع خـو .. - رآه ؟ تو اصن میدونی چاه و راه چیـه ؟ - ن پ .. تو راهتو بگو :| - خاک تو سرت شادی .. ![]() تارا گفـت : این کل کلو تمومش کنید! ![]() ![]() نفس گفت : من کتاب زیاد میخونم ^_^ شاید بتونم از کلماتش چیزی رو بفهمم . - خوبه . پس منو نفسو فرید میمونیم . شادیو ماکانو پویا هم برید تو شهر .. من رفتم به یه پیری مرد رسیدم! گفتم : سلام . شما از پادشاه خبری داری ؟ - اره .. ولی گفتنش برام سخته . من تازه از جادوم رها شدم! ![]() - منظورت چیـه پیری ؟ - حلزون کوچولو .. ![]() - چه جور ؟ |: - اشک .. راه باطل شدنشه .. در واقـع همه ی داستان از اشکه ! وختی طلسم شدم اتفاقی ب یاد پدرم افتادمو گریم گرفت . جادوم باطل شد . تو زمان رفتم ب عصر دایناسورها!اونجا از ترس باز گریه کردمو برگشتم . الان همه چیم عالیه! - ینی راهش در واقـع دوبار اشک ریختنه ! .. که جادو باطل شه و از زمان هم برگردیم . - اره .. درسته حلزون کوچولو ! .. در واقـع پادشاه هم همونجایی که گذروندم . البته بین زمان و فضا ! .. باید واسه ی یک عزیزی گریه کنی تا وارد زمان شی . البته شانست 50 50 س چون ممکنه تو زمان وایسی یا وارد یه دوره از زمان شی . - ب هرحال واسه پیدا کردن پادشامو خوب شدن اوا باید ریسک کنیم . پس چرا بعضی مردم خنگ بودن ؟ :| - نه دقیقا خنگ .. جادوش طوریه که باعث میشه تو گفتار مشکل پیدا کنه فرد . در حقیقت یا کلماتو کامل نمیگه یا قاط میزنه! - گفتی پادشاه در سفر زمانه ؟ - بله. - خب .. وختی از پری های ملکه پرسیدیم پادشاه کجاس گفت سفره . یعنی ممکنه کامل نگفته باشش ؟ - صد درصد ! ![]() - ممنون پیری! خدافظ .. من بدو گفتم : هی بچه ها! بریم پیش فریدو تارا و نفس .. من همه چی رو میدونم زود باشید!:cool: رفتیم . من گفتم : اوضاع چه جوره ؟ - بد نیس! فهمیدم رمز کلمه ی سفره . همون چیزی که پری ها گفتن . یعنی امیدی نیس! ![]() - چرا هس! ببینید من از یه پیرمردی پرسیدم گفت کـع اشک تنهـا راهه باطل شدنه جادوئه . جادو طوریه که فرد وختی بش مبتلا میشه کند ذهن میشه و یا کلماتو کامل نمیگه . پری هم کلمه ی سفر در زمانو گفت . اقا صابر الان تو زمانه . اما راشو نمیدونم! ![]() فرید باز تیکه انداخت : فیلم زیاد میبینی شادی ! .. ![]() - نوچ .. باید فوری گریه کنیم تا هم آوا خوب شه هم ب اقا صابر برسیم . تارا گفت : پس پریا ؟ رزی و شیوا ؟ اونا چیـع ؟ - نمیدونم فقد بدویید ! .. ![]() از اونور پریا ..! ![]() بعد گفت : قربان .. شما اینجایید ؟ من .. خب راستش ! .. - چیزی نگو . میدونم - چه جور ؟ - اون روز نمیدونم چی شد . خواستم با ملکه حرف بزنم . که دیدم یهو اینجام . راستش چن تنی بودن و بهم گفتن چه خبره! باید گریه کنیم تا برگردیم . ولی صبر میکنیم تا بقیه هم بیان . - بقیه؟ -بلی . شادی و نفس و ماکان و تارا و فرید و پویا و مریضشون آوا! - چش شده ؟ - داستانش مفصله .. در ضمن ، رزی و شیوا تو یه جای دیگه از زمان گیر کردن که گریه برش بی اثره . باید موقع برگشت اونارم ببریم . - صباچی؟ - اون متاسفانه به قتل رسید . توسط ملکه منفجر شد . و ملکه هم مرده . شادی قصر رو منفجر کرد که البته قصر هم نابود شد . - oOo منو بقیه رسیدیم . ولی رسیدیم پیشه رزیو شیوا . همه ی داستانو واسه هم تعریف کردیم . جزیرش کوچیک بود . جا نبود واسه همین فرید تالاپ قر خورد افتاد تو اب! ![]() ![]() بعدش اشک ریختیم .. سخت بود ؛ ب صبا فک کردیم که دیگه تو جمعمون نیس! ![]() ![]() دیگه همه تعریف کردیم از داستانامون .. وختی رسیدیم قصر اول یه سنگ واسه یادبود صبا ساختیم . بعدش نفس با معماری خوبش یه قصر ساخت . البته مجازاته منم این بود که خدمتکار بشم!-__- ![]() ینی اژدها رام کنم ولی کار اصلیم خدمتکار شه . چی کنم دیگه!چون اون روزا دیگه اژدها و حیوونا زیاد مهم نبودن! من بدبخ هرروز دیواررو تمیز میکردم آخر سر 2 تا هم میزدن تو سرم! ![]() ولی خب مهم اینه که همه سالمیم و فقد جا صبـ ![]() پایان تو سری بعـد دیگـه داستـآن طنـزه ! .. جالـب و خنده دار .. بعـدا کم کم عاشقانه میشه و هی همه جوری ^___^ سری بعـد اسمـش " مشکـلات داخلی" هستش .میفهمید که اقا صابر با پویا و آوا برای سفری به جایی میرن . مسئول حفاظت از قصر فریده و همه باس بهش احترام بزارن . ولی تازه مشکلاتو درگیری های بچه ها با هم شروع میشه .. ![]()
| ||||||||||||||||||||
|
![]() |
|||||||
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|