امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم

#38
قسمت هجدهم



زنگ زدم به عماد.
-الو سلام
-سلام
-عماد یه چیزی بگم قبول میکنی؟
-بگو
-امشب میای بریم بیرون
-امشب....بریم
-فقط یه چیزی تنها نیستیما
-تنها نیستیم؟
-اره.سپیده و دوس پسرش هم هستن
-خب اشکالی نداره
-ساعت 8 بیا دنبالم
-باشه
-بای
زنگ زدم به سپیده.
-سپیده ماهم میایم.به عماد گفتم ساعت 8 بیاد دنبالم
-خوبه.ببین عماد که اومد در خونه دنبالت خب منو امیر هم میایم از دم در خونه ی شما باهم میریم.
-باشه بای
-شقایق شقایق میخوای به شایان و مینا هم بگیم؟
-فکر خوبیه من بهشون میگم
-پس بگو اونا هم بیان درم در خونه ی شما
-باشه بای
به مینا زنگ زدم
-الو سلام مینا
-سلام
-مینا امشب بیکارین؟
-فعلا که برنامه ای نریختیم
-خب پس برنامه نریز.امشب منو عماد و سپیده و امیر میخوایم بریم فرحزاد شما هم بیاین
-باشه
-ببین بیاین دم خونه ی ما از اونجا قراره همه بریم
-اوکی بای
-خدافظ
دوباره زنگ زدم به عماد
-عماد ببین شایان و مینا هم میان
-شایان مینا کین؟
-وا.نمیدونی؟ مینا دختر عمومه شایانم شوهرشه دیشب عروسیشون بود.
-باشه بیان
-فعلا
قطع کردم و رفتم حاضر شم.میخواستم بترکونم و یه تیپ خاص بزنم.
-مامان بیا
-بله
-مامان امشب میخوام با عمادو شایان و مینا و سپیده برم بیرون.چی بپوشم؟
-نمیدونم
-مامان ست قرمز مشکی خوبه یا سرخابی مشکی؟میخوام خاص باشه
-اگه میخوای خاص باشه باید سرخابی مشکی بپوشی
-اره راس میگی ممنون مامی
نیم پوت مشکی شلوار سرخابی یه جورایی چرم بود پالتو مشکی شال سرخابی این ست شبم بود.یه رژ سرخابی رنگ شالمم زدمو کیف دستیه مشکیمو برداشتم و نشستم منتظر برو بکس.بعد از ده دقیقه عماد اومد.پشت سرش سپیده و امیر اخر از همه هم مینا و شایان.همه پشت سر هم به سمت فرحزاد حرکت کردیم. یه ربع تو راه بودیم تا رسیدیم.
عماد خیلی خوشتیپ شده بود شایان بیشتر.میخواستم تا میتونم حرصه شایانو در بیارم.دست عمادو گرفتم وباهاش راه میومدم.شایان یه جوری نگاه میکرد.رفتیم یه جای خوب نشستیم.
من:
-خب یادم رفت ایشونو بهتون معرفی کنم عماد همسر ایندم
مینا:
-مبارک باشه.
شایان:
-چقدر به هم میاین
من:
-بایدم به هم بیایم.اخه میدونی من به همه کسی نمیخورم
شایان:
-اره خب
سپیده:
-خب بگین که چه طعم قلیونو میخواین؟با چه سرویسی؟
من:
-سپیده جون سرش بره قلیونش نمیره.خب من هلو نعنا
عماد:
-من و شقایق هلو نعنا
شایان:
-منو مینا هم دوسیب البالو
سپیده:
-منو امیرم پرتقال نعنا.کی میره بگه بیارن؟
امیر:
-من میرم
سپیده:
-شقایق یه لحظه بیا
-باشه
-شقایق این بیچاره چیکار به تو اینقدر بهش تیکه میندازی؟
-وا من که چیزی نگفتم.
-خب بیا بریم تا تابلو نشدیم.فقط یه چیزی احمقی اگه فکر کنی شایان از عماد بهتره.
-هههه.مگه دیوونه ام این فکرو بکنم.شایان انگشت شصت عمادم نمیشه.
-افرین حالا بیا بریم.
نشستیم امیر رفت قلیون اورد.
مینا:
بیا شایان اول تو بکش
-نه عشقم اول تو بکش که طعم لبات روش بمونه بعد من میکشم
من:
-میناجون بکش دیگه شایان تشنه ی طعم لباته مثه یه زمانی...
عماد:
-چه زمانی؟
-نمیدونم همینجوری گفتم.عماد بیا تو بکش به قول بعضیا میخوام طعم لبات باشه
شایان یه چشم خوره ای رفت که خیلی ترسیدم.
خب بعد از نیم ساعت قلیون کشیدن.شایان:
-خب برای شام چی میخورین؟
من:
-من و عماد جوجه کباب
امیر:
-من و سپیده هم جوجه
مینا:
-شایان منم جوجه میخورم.
شایان:
-خب همه جوجه دیگه. برم سفارش بدم.
انگار یه جوری اشاره کرد گفت بیا.
من:
-من برم دستشویی
رفتم اون پشتا وایستاده بود
من:
-با من کاری داشتی؟
-شایان:
-این کارا یعنی چی؟
-چه کارایی من که کاری نکردم.
-چرا بهت زنگ میزننم جواب نمیدی؟
-اخه هرچی فک میکنم میبینم شما کاری خاصی نباید با من داشته باشی. حالا هم برو غذاتو سفازش بده
تا اومدم برم دستمو گرفت
-دستمو ول کن حیوون
-درست صحبت کن.اصن تو میدونی قضیه چیه؟
-نه خیر
-قضیه اینه که من میخوام مینا رو بعد از چند وقت طلاق بدم و بیام سمت تو
-چی؟چی داری میگی؟واقعا نمیدونم چی بهت بگم دو هفته دیگه شیرینی خورونمه تو هم ازدواج کردی روانی
عماد اومد.
عماد:
-ااا شایان پس چرا نرفتی غذا سفارش بدی؟
من:
-اااا خب من داشتم بهش میگفتم نوشابه هم بگیره
-اها.شقایق میای بریم قدم بزنیم؟
-باشه بریم.
واااای چقدر حال کردم با این حرف عماد.رفتیم یه کم قدم زدیم و نشستیم تا شام بخوریم.بعد از شام:
شایان:
-خب من پاسور اوردم بیاین بازی کنیم
من:
-شیش نفریم چه طوری حکم بزنیم؟
-خب 21بازی میکنیم
-نه من دوس ندارم
سپیده:
-بچه ها یه فکر خوب
همه گفتن بگو
سپیده:
-بیاین قلیون بکشیم
مینا:
-وااااای سپیده کشتی مارو
-خب خوبه دیگه
من:
-قبل از شام نترکیدی انقدر قلیون کشیدی؟من یه فکر بهتر دارم بیاین بریم خونه هامون
امیر:
-نه بابا زوده
سپیده:
-بریم برف بازی تو کوه ها؟
عماد:
-برف بازی؟الان؟
سپیده:
-اره یه ذره بالاتر برف اومده
شایان:
-من پایه ام
مینا:
-منم همینطور
من:
-بریم
همه باهم رفتیم با ماشینامون یکم برف بازی کنیم بعد بریم خونه
خیلی حال داد.تموم حرصمو رو شایان خالی کردمو هر چقدر تونستم بهش برف پرت کردم
شایان:
-شقایق این همه ادم فقط به من پرت میکنی؟
-خب تو میای جلوی من وایمیستی برو اونور تا بهت نخوره.
کلی خندیدیم بعد همه رفتن خونشون عماد هم منو رسوند.
من:
-خدافظ عماد.
-خدافظ عزیزم.
اومدم خونه و خوابیدم.
پاسخ
 سپاس شده توسط بیتا خانومی* ، پریفام 2013 ، ♥h@di$♥ ، ✿♥нα৳є ...ℓσνє✿♥ ، shawkila ، ɱɪɾʌʛє ، ÅⅆℬⅈnA ، Shadow of Death


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم - Mᴏʙɪɴᴀ - 29-01-2014، 0:26

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان