اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یه داستان عجیب و غریب اما واقعی

#1
Photo 
سلام به دوستای گلم!!!

حالتووووووووون خوبه؟؟؟

دیروز داشتم مجله می خوندم.یه نوشته عجیب و غریب خوندم

عنوان مطلب هم((کسی که عاشق مرده ها میشود))هستش

به نظر شما این جور نوشته ها واقعیت دارن؟؟؟

بریم نوشته رو بخونیم و بر گردیم

.

.

.

تا به حال در این مورد به کسی حرفی نزده ام"این راز سیاه زندگی من است و مجبورم تا ابد انرا سر به مهرحفظ کنم.چون اگر خانواده و بستگانم بویی از ان ببرند دیگر حتی اسمم را به زبان نخواهند اورد و خیال میکنند که دیوانه ام.شاید هم دیوانه باشم/اما نمیتوانم خودم را تغییر بدهم!!!منبهمردگانعشقمیورزیدموتاابدنیزبهانهاعشقخواهمورزید

.

.

.

عجیبه!!!

مگه ادم زنده تموم شده

که عاشق مرده ها میشه!!!

خوب!!!نظرتون چیه؟؟؟

به نظرتون دلیل این عشق ورزیدن به مرده ها چی میتونه باشه؟؟؟

عشق؟

هوس؟

دیوونگی؟

بچگی؟

عادت؟

و.....

.

.

.

بریم دلیل این عشق ورزیدن به مرده ها رو بخونیم<<<<

در مهد کودک با دختری دوست بودم و همیشه با او بازی میکردم.او بهترین دوستم بود.ما در زمین بازی بازی میکردیم و نقاشی می کشیدیم.حتی بعد از مدتی بابا و مادرمان با هم دوست شدند و به این ترتیب به خانه های یکدیگر می رفتیم.مدتی بعد" روزی قرار بود او به خانه ی ما بیاید تا با هم بازی کنیم.روزی بارانی و مه الود بود و انها در بزرگراه دچار سانحه ی رانندگی شدند.دوستم در همان جا جانباخت و ÷در و مادرش چند روز بعد از مرخصی از بیمارستان جان خود را از دست دادند.یادم می اید ساعت ها در انتظار دوستم می نشستم و هر چه بابا و مامانم بهم میگفتند که انها تصادف کرده اند باز می ÷رسیدم:اگه امروز نمی اید فردا خواهد امد؟؟؟اما انها گفتند که هرگز دوستم را نخواهم دید به مدت یه ماه هر روز حالم به هم میخورد و شبا نمی تونستم بخوابم چون مرگ دوستم را تقصیر خودم می دانستم.اگر ان روز هوس بازی با او به سرم نمی زد دوست نازنینم حالا زنده بود.اما خاطره تلخ و دلخراش ان سانحه برای همیشه همراهم ماند و اثری مخرب بر روی روانم به جای گذاشت.

-------------------

وقتی 12 ساله بودم به شهر دیگری نقل مکان کردیم.در مدرسه با هیچکس انس نمی گرفتم هیچ دوستی نداشتم و با هم سن سالان خود نمی توانستم ارتباط برقرار کنم.یادم میاد به شدت احساس تنهایی و افسردگی می کردم.احساس میکردم نمی توانم با کسی حرف بزنم و درمانده بودم.

روزی ازکنار گورستانی سر دراوردم.از زمان مرگ دوستم به ÷دیده مرگ علاقه مند شده بودم.از قضا ان روز در گورستان با دختری مرده اشنا شدم.روی سنگ قبرش نوشته بود که در سن 19 سالگی از دنیا رفته.نمیدانم چرا شیفتش شدم.فقط یادم میاید که محض خواندن نام او بر روی ان سنگ عاشقش شد!چه حس خوبی بود!تا به حال عاشق نشده بودم.بعد از ان هر روز به گورستان می رفتم.هدایایی برای او می خریدم و هر روز سنگ مزارش را گلباران می کردم.در کنار قبرش می نشستم و در مورد اتفاقات زندگی ام برایش حرف می زدم.من از حرف زدن با روح ان دختر خوشحال میشم!و همیشه به فکر اون هستم و در اخر من حرف زدن با مرده ها را به زنده ها ترجیح میدهم.

-------------------------------

اینم یه نوشته عجیب و غریب

به نظرتون این نوشته می تونه واقعیت باشه؟؟؟

به نظرتون به چه دلیل اونعاشق مرده ها میشه؟؟؟

به دلیل عشق و علاقه ای که به دختره داشت؟

یا به خاطرتصادفی که دوسش کرده بود

و شوکی که به او وارد شده بود؟؟؟

به نظرتون دیوونه شده بود؟

و...

به هر حال

خیلی ممنونم که این نوشتمو خوندید

خوشحال میشم نظرتونو راجع به این داستان

و شخصیتی که این شخص ÷یدا کرده

را بذارید.
ناگهان شیشه های خانه بی غبار شد..

آسمان نفس کشید..

دشت بی قرار شد...

بهار شد...
پاسخ
 سپاس شده توسط aivdhv9 ، tanha naro ، *2gether4ever* ، گوهر ، bi kas ، parmida.a ، Andrea ، هیوا1 ، ^BaR○○n^ ، nazi98 ، درسا 11 ، parnia tajik ، مارال1392 ، SHaghII ، یاسی@_@ ، nanali ، love-killer ، زینب رهبر ، elsa queen ، رامین 1993 ، vampire whs ، حسن CR7 ، 5484628202 ، み£∂ɨע£ ، ѕтяong ، ali.... ، zahrabayat ، *Ramesh* ، عاشق دل شکسته ، ⓩⓐⓗⓡⓐ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
یه داستان عجیب و غریب اما واقعی - *devil black* - 12-03-2013، 10:16


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان